داستان های عرشه مروارید سیاه (2)

1397/10/21

با سلام 🌹 🌹

یحتمل همگی تاپیک “پاتوق دوستان در عرشه مروارید سیاه” رو دیدید.

خب، ی راس بریم سر اصل مطلب! همراه با دوستان توی این تاپیک علاوه بر صبت کردن و کسشعر گفتن، داستان هایی هم در قالب خدمه کشتی مینویسیم که شخصیتاش رو کاربران و دوستان عرشه تشکیل میدن! این داستانا اکثرا جنبه طنز داره و بر اساس خصوصیات،اخلاق و رفتار کاربرا ساخته میشه.

با دوستان طی صبتا و جلساتی که تو کابین کپتن انجام شد تصمیم بر این شد که این داستانا رو تو ی تاپیک بزاریم شاید بقیه هم فیض بردن.

¤ پ.ن1: خواهشا لابلای پستا پست نامربوط نزارین و اینجا رو مکان نکنید تا نظم تاپیک بهم نخوره.

¤ پ.ن2: داستانا به صورت پست به پست ادامه پیدا میکند!

¤ پ.ن3: از دوستان اهل دل دعوت میشود اگر ذوقشو دارن و با کاربرا آشنا هستن همکاری کنند.

¤ پ.ن4: اگر انتقادی دارین به خصوصی بنده رجوع کنید.

¤ پ.ن5: (با عرض پوزش)مادر کسی که اینجا تبلیغات کنه رو گاییدم!! 😠

¤ پ.ن6: دوستان دارن تلاش میکنن بعضی داستان ها رو به صورت مصور بسازن که اونا هم در آینده تاپیک خواهند شد!

¤با تشکر فراوان ¤ 🌹

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2019-01-11 06:50:18 +0330 +0330

شبح سیاه پوش

دایی جون (امپراطور شب سابق)

آیسی

فیوری

میتی ددلاور

رایدر بزرگوار

کاپتن جک اسپارو

موفو عزیز

هانی بانو

روح بیمار

جمشید خان

اسکلت حشری

ممد شادو

فرهاد ویکتیمز

#پویا شهوانی

و الباقی دوستان عزیز که الان خاطرم نیس. این دوستان هنرنمایی خواهند کرد. از گشادی مفرط قادر به لینک کردن پروفایل هایشان نیستم. با تچکر


2019-01-11 06:54:42 +0330 +0330

عزیزان جان دوستان مان (واسه درست شدن قافیه مجبور شدم) برای پراکنده نشدن داستان از هم اگر نظری، پیشنهادی، انتقادی، خلاصه هر چی دارین روی پاتوق دوستان در عرشه مروارید سیاه کلیک کنین و نظرات و ... در اونجا ذکر کنین.
از همکاریتون کمال تشکر را دارم


2019-01-11 07:30:16 +0330 +0330

دیفی و شبح در حالی که به دور آتش وسط عرشه نشسته بودند در حاگ کس پراکنی بودند.

دیفی: بیخی داش اون از اولم مخش تاب داشت. چایی بریزم برات؟

شبح: بریز…بیا <[_]

شرررررر

شبح: بسه همینقد خوبه.

شررررر

شبح: سروش جان بسه دیگه داره پر میشه.

شررررر

شبح: سروش کافیه

شررررر

شبح: کسخل بسه دیگه پر شد…آخخخخ سوختمممم سوختم

دیفی: عه عه…داش شرمنده حواسم نبود ببخشید.

شبح: نافم تو چش و چالت

دیفی: سیگار میکشی؟

شبح: چی هس؟

دیفی: :/ سیگااااار…دخانیات!

شبح: میدونم منظورم اسمش بود.

دیفی: آها…سناتور داریم

شبح: ن میتی گفته فقط کنت خوبه

دیفی: میتی کس گفته

میتی از کابینش: کسککککککش…

دیفی: میتی راس گفته دنیا فقط کنت.

شبح: عه دایی رو ببین! دایی…سیوت(سوت میزند)هوی

دایی: سلام رفقا چطورین؟

شبح:چاکریم. این چیه دستت؟

دایی: کنسول ps4

دیفی: واس چیته؟

دایی:قراره با رایدر gta بزنیم

دیفی: بیخی باو بیکارین. کنت داری؟

دایی:تا وقتی سناتور دارین کنت واس چیتونه؟

شبح:میتی میگه فقط کنت خوبه!

دایی: میتی کس میگه.

میتی عربده زنان و کسکش گویان دایی را خفت کرده و به انبار میبرد.


2019-01-11 07:55:22 +0330 +0330

و بعد از مدتی هر دو سرخوش مشغول کنت کشیدن میشوند که ناگهان صدای جیغ بلندی شنیده میشود.

(بیرون از انبار)

دیفی: صدا چی بود؟

شبح: نمیدونم. از انبار نبود؟

دیفی: ن از اونجا اومد [به کابین جک اشاره میکند]

میتی و دایی هراسان به دیفی و شبح میپیوندند و سوال ها را تکرار میکنند!

صدای جیغ دوم باعث میشود همه به سمت کابین جک سرازیر شوند.

آیسی که تازه از کابین خود خارج شده به جمع می آید.

شبح: وووییییی هوا سرد شد باز

آیسی: سلام صدای چی بود؟

میتی: از کابین کاپی بود

دیفی به آرامی در میزند: جکول خوبی...جککککک

میتی: برو داخل خو

دیفی:باشه

دیفی به آرامی در را باز کرده و وارد میشود. کابین تاریک است. همه داخل میشوند.

دایی با صدای آرام: کاپی...کاپی کجایی؟

در کسری از ثانیه در پشت سرشان با صدای مهیبی بسته میشود. همه جا میخورند

آیسی: دره چرا بسته شد؟

دایی: اینجا چ خبره؟

شبح:ی کاسه ای زیر نیم کاسه اس!

ناگهان دایی جیغ بلندی میکشد و...


2019-01-11 11:42:52 +0330 +0330

دیفی: دایی چیشد؟

دایی: نمیدونم انگار ی چیزی خورد به کیونم!

شبح: وایسا الان درستش میکنم. دیفی داسمو بگیر دستت چن لحظه

شبح دس خود را به زیر شنلش برده و فانوس زنگ زده خوفناکی را بیرون می آورد. فضای کابین مقداری روشن میشود. ناگهان…

میتی: عه رایدر قرمساق. شبح بگیرش

شبح به سرعت به سمت رایدر که قصد جیم شدن داشت میرود.

میتی به سمت جک که بیهوش روی زمین افتاده بود میرود.

میتی: جک…کاپی…هوی

شترق…

آیسی: إ إ إ…چرا زدی بدبختو؟

میتی: میخوام بهوش بیاد

دایی: ایطو که دندوناش بگا رفت.

میتی: خب ی نموره فشار و مختصاتش اشتب شد. ببینید طبق قوانین پاسکال من باس با فشار…

دایی:خداااااااا باز شروع کرد

میتی: سمیه دلمو شکستی :(

آیسی: آخی :(

دیفی: بیخی باو…حالا با کاپی چ کنیم؟

آیسی:یکی ی لیوان آب بیاره

دیفی: آب نداریم

دایی: وایسا الان ریدیفش میکنم.

دایی آلت خود را از زیر شلوار کردی خود درآورده و شروع به شاشیدن روی صورت جک میکند. جک نیز بهوش می آید.

میتی: کیرم تو راهکارت

دایی:لطف داری!

ناگهان در با لگد شبح باز شده و دیفی که پشت در بود مثل تف به دیوار میچسبد.

دایی: هووی یواش این بنده خدا رو زدی ناقص کردی


2019-01-11 15:14:28 +0330 +0330

شبح در حالی که رایدر را خر کش می کند وارد می شود: کس نگو سمیه من هر جور بخوام درو وا می کنم (راید را مثل کتلت روی زمین پهن می کند)
میتی کسکش گویان: این که جمله من بود کفاثت!
شبح در حالی که خایه هایش را می خاراند: میتی با این که دوستت دارم ولی باس بگم تو هم کس نگو سمیه!
میتی: تو گه می خوری منو دوست داری بزنم ...
جک در حالی که بسیار عصبانی شده: خفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه شیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
شبح و میتی که خایه هایشان به هم چسبیده ساکت می شوند!
جک ادامه می دهد: خب قرمساق تو کابین من چه گهی می خوردی؟ هـــــــــــــــــــــــان؟؟؟؟
رایدر زیر لب می گوید: گه نمی خوردم داشتم نون تریاک می خوردم
جک: چی گفتی؟؟؟ بلند بگو حیف نون!
رایدر در حالی که به خود ریده است: هیچی به تخمای جانی سینزیت قسم! داشتم دنبال گارفیلدم می گشتم شبح پیش مرگت شه!
شبح که با شنیدن این جمله اعصابش کیری شده داسش را در ما تحت رایدر فرو کرده می گوید: خود نفلت پیش مرگ کاپی بشی قرمدنگ! سپس ادامه می دهد: دروغ می گه کپی من شنیدم زیر لب چی گفت؛ گفت داشتم نون تریاک می خوردم!
جک که نمی داند به حماقت رایدر بخندد یا گریه کند می گوید: آخه کس خل اونا تریاک نیس اونا منی خودم بود گذاشتم خشک بشه غلیظ بشه ببرم بذارم تو موزه!
تمام خدمه از خنده روده بر شده و روی زمین پهن می شوند و رایدر به رنگ سبز در آمده و در حال منفجر شدن بود
جک: دیفی و دایی؟
دیفی و دایی: بَلَه؟
جک: این دیوثُ ببرین از کمر آویزون کنین تا بیام 4 تا کپسول 40 کیلویی به تخماش ببندم تا دیگه از این گه ها نخوره!
رایدر که خود را در معرض خطر می بیند همچون خری که افسار پاره کرده پا به فرار می گذارد
راوی: دور از جون خر و خودش که می داند چه شکری خورده شلوارش را پایین کشیده و خم می شود ...


2019-01-11 15:43:08 +0330 +0330

جک: خب دیوثا من چن روز بود حالم خوش نبود. بگین الان کدوم قبرستونی هستیم!

دایی با خنده: جکول کشتی خعلی وقته فرمون نداره.

دیفی: کسخل فرمون نع! اسمش سکانه

دایی: خب حالا همون

دیفی :/

جک: :/

کل خدمه: :/

میتی: خب دیه کارمون تمومه بریم دنبال کارامون.

خدمه آماده رفتن میشوند که رایدر مثل بز در را وا کرده و دیفی اینبار نیز مثل تف به دیوار میچسبد.

شبح: یواش هوی بدبخ دیگه کم کم ناقص شد.

رایدر: ای بابا تو چرا همش پشت دری؟

خب حالا چیزی شده عین بز درو وا کردی؟

ناگهان صدای گریه جک بلند میشود.

میتی: چیشده کاپی؟

جک عکسی را روی دیوار نشانشان میدهد. ( از دوستان تقاضا میشود عکس بز را قرار دهند(همون بزه که داشت میخندید)). اشک در چشمان خدمه حلقه میزند.

دایی:درکت میکنم کاپی. دوریش واسه ما هم سخته.

دیفی: خدا باعث و بانیشو لعنت کنه.

رایدر مثل اینکه یهو یادش بیاید برای چه آمده هراسان میشود.


2019-01-11 16:23:21 +0330 +0330

جک عکسی را روی دیوار نشانشان میدهد. اشک در چشمان خدمه حلقه میزند.

با دیدن عکس همه جامه دریده و خون می گریند و می گویند: **طفلی چه خوشگل می خندید**

دایی گریه کنان:درکت میکنم کاپی. دوریش واسه ما هم سخته.

دیفی گریه کنان: خدا باعث و بانیشو لعنت کنه.

تمام خدمه در حال فغان یک صدا می خوانند:فلک دیدی چه خاکی بر سرش (کاپتان) کرد ... که در عرشه کاپی را بی بزش کرد

رایدر مثل اینکه یهو یادش بیاید برای چه آمده هراسان می شود.

رایدر: کیونیا الان وقت عزا گرفتن نیس بگای سگ رفتیم هممون شما دارین روضه می خونین؟

جک در حالی که اشکانش را پاک می کند: د بنال بینم چه خبره خبر مرگت!

رایدر: بگای سگ رفتیم به فاک عظما رفتیم جزیره ممنوعه جزیره ممنوعه! (محکم بر سر خود می زند)

اعضای کشتی که تازه به عمق فاجعه پی برده اند به این طرف و آن طرف فرار می کنند....


2019-01-11 16:41:19 +0330 +0330

همه سعی دارند کاری کنند که مسیر کشتی منحرف شود اما دیگر دیر شده است. کشتی وارد دروازه جزیره ممنوعه شد.

جک: یا پیمنقل بگای سگ رفتیم.

دیفی: ینی هیچ راه فراری نیس

جک: نع

همه درحالیکه خایه چسبانده اند به جمجمه های اطراف و کشتی های تکه تکه شده نگاه میکنند.

گفته شده افراد این جزیره بعد از تجاوز گروهی به اسیرشدگان از نوک پای آن ها درحالیکه هنوز زنده است شروع به خوردن میکنند.

دایی: خب حالا چه گوهی بخوریم.

میتی روی نوک عرشه درحال عربده زدن: کسکشا میگامتون…مواد منفجره میریزم تو لوله پولیکا میکنم تو کونتون منفجرتون میکنم. ننه همتونو…

رایدر جلوی دهان او را گرفته و میگوید: دادا بینم میتونی بگامون بدی.

میتی: آخه اون بالا جمجمه سمیه رو دیدم…

جک به سمت انبار میرود.

دایی: کجا کاپی؟

جک: باید ی هدیه یا شیرینی بشون بدیم از خر شیطون بیان پایین.

رایدر: بشون پراید میدیم سوار پراید شیطون بشن!

دیفی: چرت نگو کسنمک. هرچی میکشیم زیر سر توعه.

دایی: ن بنظرم باید براشون جشن بگیریم.

همه به فکر فرو میروند


2019-01-11 18:03:37 +0330 +0330

گفتی پست نزاریم اما نشد بگم که حالم امروز خوب نبود ولی با داستانای تو و جناب شبح خیلی خندیدم. دمت گرم مشتی عالی بود

5 ❤️

2019-01-11 21:01:51 +0330 +0330

شبح در حالی که خایه هایش را جا به جا می کند: آخه کسمخ اینا مگه آدمن که جشن بدونن چیه؟ دستش را در جیب شنلش کرده و در حالی که چیزی از آن بیرون می آورد: من این جزیره رو می شناسم بچه که بودم با برا بچز اینجا میومدیم تا شبحای ترسناک بشیم . اینجا یه گونه بسیار خطرناک از آدمخوارا زندگی می کنن به اسم چوپا کاپرا (chupacabra) اینم عکسش

همه در حالی که خایه به هم چسبانده اند کس خل طور به عکس خیره می شوند
جک زیر لب با خود: اخه نونت نبود آبت نبود دافای رنگارنگت نبود دزد دریایی شدنت چی بود می شستی تو خونه عشق و حال می کردی این چه گهی بود خوردی آخه؟؟؟ و مشت محکمی در کله دیفی می زند
دیفی: آخ چرا می زنی کاپتان؟
جک:از دستم در رفت ! الان قراره بمیریم تو نگران کله تی؟
میتی سمیه گویان: ** بگا رفتیم هی هی کاش نمی رفتیم هی هی**
رایدر: اگه از این جزیره جون سالم به در ببریم قول می دم دیگه به حیوونا تجاوز نکنم
دایی: حیف آرزوی یه داف چش آبی به دلم موند عمری رفیق تنهائیام دستم بود و گلنار. هععععی روزگاز ناسازگار بی مروت لاقل می ذاشتی یه داف بکنیم بعد می بردیمون ?
دیفی:
شبح: ** یه دقه خفه شین من یه پیشنهاد دارم**
همه انگار که دسته ای داف جلویشان ظاهر شده به هوا پریده: چه پیشنهادییییییی؟؟
شبح: به نظرم من زنگ بزنم به فک و فامیلم بیان اینجا همشونو بخوریم !
خدمه در حالی که گوزپیچ شده اند: زنگ بزنی؟؟؟؟؟ با چی؟ مگه می شه مگه داریم؟ :O
شبح در حالی که چیزی از جیبش در می اورد: با ایــــــــــــــــــــــــــــن!(خنده بلندی می زند)
دیفی: این دیگه چیه؟ تا حالا ندبده بودم! شما دیده بودین؟

خدمه: نِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!

شبح: ای درد! بابا به این می گن تیلیفون! یه سفر که به آینده کردم اینو دیدم . دیدم چیز به درد بخوریه کش رفتم! حالا به جا کس گویی زنگ بزنم یا نه ؟؟ من تنهایی نمتونم همشونو بخورما! هممون بگا می ریم! چی کار کنم؟؟؟؟

خدمه به فکر فرو می روند …


2019-01-11 21:36:06 +0330 +0330

جک: نع دس نگهدار

جک چشمانش را بسته و نفس عمیقی میکشد. سپس: اسی…اسی…کونکش

اسی از کابینش بیرون می آید و در حالی که پایین تنه اش لخت است به سمت جک میرود.

آیسی جیغ خفیفی کشیده و دستانش را روی چشمانش میگذارد.

اسی: چخبرتونه اول صبی؟

جک: ی چی پات کن گشاد

اسی: بیخی باو…کارتو بگو

جک رویش را به سمت خدمه کرده و ادامه میدهد: یبار با این استخون طلا تو یکی از جزایر بالتیک گشت میزدیم که ی نامه ای از داروین مبنی بر اینکه تو این جزیره 200 کیلو طلا دفن شده پیدا کردیم. حالا که تا اینجا اومدیم چرا برشون نداریم؟

اسی که تازه متوجه اوضاع شده است میپرسد: کونکشا مگه ما کجاییم؟

میتی: جزیره ممنوعه

اسی: استخون لگن خاصره ام تو سر تک تکتون. کسکشا مگه کجا بودین؟

رایدر: تریاک میزدیم!

شترق…

اسی: خاک بر سر معتادن کیری. الان باس چ گوهی بخوریم؟

دایی: بهترین راه فراره

شبح: زنگ بزنم رفقام؟

جک: نع اگه اونام بیان دیگه ی پاپاسی هم از اون گنج بمون نمیرسه.

رایدر:قرمساقا اون چیه اونجا؟

همه به سمت جاییکه رایدر اشاره میکنند نگا میکنند و از ترس خشکشان میزند…


2019-01-12 06:05:51 +0330 +0330

ماده ای سیاهرنگ در حال پوشاندن عرشه بود.

دایی: ج…ج…جک…ا…او…اون چیه؟

جک: بچه ها باید بپریم تو آب. داره دیر میشه

جک به سرعت به سمت کابینش میدود و میگوید: برین هرچی که فک میکنین بدرد بخوره وردارین بیارین زوووووووووود

همه خدمه مثل گله مورچه که وسطشان آب بریزی متفرق میشوند.

جک: بچها بسه دیگه باید بریم.

هرکس با یه کوله از کابینش خارج میشود.جک زیر لب چیزی میگوید: مروارید سیاه نمیدونم دوباره ببینمت یا ن ولی…

میتی: قرمساق بدوووو

جک نیز بهمراه خدمه به انتهای کشتی رفته و خود را به آب می اندازند و شناکنان از کشتی دور میشوند.

ساعتی بعد

دایی: کاپی کجا داریم میریم؟

دیفی: راس میگه باو بریدیم دیه. راستی بچها شبح کو؟

درون کشتی

شبح: کسکشا من گیر کردم یکی این درو وا کنه.

در کابین شبح قفل شده بود. بعد از کلی در زدن چیزی به ذهنش رسیده و با کف دست خود محکم به پیشانی اش میکوبد: لعنتی…من چرا انقد کودنم آخه؟ من میتونم از در و دیوار رد شم

در همین افکار بود که ناگهان به عقب پرت میشود. کشتی با جسمی برخورد کرده بود و متوقف شده بود. شبح با احتیاط به روی عرشه میرود تا اوضاع را بررسی کند!..


2019-01-12 15:19:30 +0330 +0330

شبح به اطراف نگاه کرده و متوجه می شود که مروارید سیاه به صخره مرگ گیر کرده و کسی در کشتی نیست. شبح که گمان می کند همه به کام صخره مرگ رفته اند با بغض می گوید: آخه شیرم دهن تک تکتون 200 کیلو طلا ارزش ارزش بگا رفتن داشت؟ اگه می ذاشتین زنگ بزنم الان همتون زنده بودین
شالاپ شالاپ شالاپ شالاپ
شبح: صدا چیه؟ به سمت آخر کشتی رفته و خدمه را می بیند که ریده کنان در حال شنا و دور شدن از کشتی هستند
شبح: دیوزا چرا پریدین تو آب؟ آب که خطرش بیشتره دیوزا
میتی در حالی که کرال سینه می رود: سمیه چی می گی؟
شبح داد زنان: کسکشا می گم چرا پریدین تو آب ؟ تو آب یه موجود خطرناک تر زندگی میکنه کیونیا
دیفی: چـــــــــــــــــــی نمی شنوم
شبح از شدت عصبانیت: ک...ر خَــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
شبح ادامه می دهد: کاپی جون مهم تره یا گنج؟ حالا یه چیزیم به رفقای ما برسه چی می شه؟ فقط فک فامیل من از پس اینا بر میان! وقتی بگا برین چجوری می خواین گنجُ پیدا کنین؟؟؟؟ ...


2019-01-13 17:48:43 +0330 +0330

دایی:چی چی میگه؟

دیفی:نمیدونم انگار میگه موجوده!

دایی:چی موجوده؟ مگه مغازه اس اینجا؟

دیفی: والا نبدانم. بیخی باو

ساعتی بعد

جک:رسیدیم…

همه غار بزرگ و تاریکی را در مقابل خود میبینند

اسی:عرض شود که…اینجا کودوم قبرستونیه؟

جک:نمیدونم

شترق…

جک:عه میتی واس چی میزنی؟

میتی:پفیوز ما بخاطر تو پریدیم تو آب جونمون کف دستمونه…

رایدر:تریاکا هم تو دست منه فقط نون یادم رفت بیارم!

در این لحظه اسی به مانند جگواری گرسنه به روی رایدر شیرجه زده و او را زیر مشت و لگد میگیرد:کونکش معتاد ما داریم میمیریم تو دنبال جنستی؟

خدمه آن دو را از هم جدا میکنند.

میتی ادامه میدهد:داشتم میگفتم ما جونمون کف دسمونه اونوقت تو راهو بلد نیستی؟خب الان باس چ گوهی بخوریم؟

جک از ترس کتک میتی:خب نقشه گفته بود…الانم با…باید…بر…بر…بریم تو!

شبح ناگهانی ظاهر شده:کس نگو مرضیه اون تو ملوم نی چخبره!

دیفی:کیونی یبار شد مث آدم ظاهر شی؟

شبح:کیونی من آدم نیستم

اسی:جهنم ضرر ما که رفتیم تو

دایی:ن اسی نرو

جک:این تنها راهه

شبح:زنگ بزنم دیوزا؟

میتی:بتمرگ بینیم تا اینجا اومدیم باقیشم میریم.

همه به دنبال اسی وارد غار میشوند…


2019-01-13 18:12:14 +0330 +0330

آیسی:چ تاریکه آدم میترسه!

دایی:کاش فقط بترسه، آدم میرینه تو خودش.

همه با نگرانی و ترس آرام آرام جلو میروند.فضای درون غار تاریک اس و بشدت رعب آور.

شبح:بیاین برگردیم بابا خطرناکه

جک:عه…ی نور اونجاس.

همه بسمت نور حرکت میکنند.قسمتی از سقف غار شکسته شده بود و نوری ضعیف فضای غار را روشن کرده بود.

رایدر:بچه ها اونجارو!

همه بسمت اشاره رایدر نگا میکنند.دو دختر لخت زیبا رو در حال آبتنی بودند.کیر اسی که شلوار بپا نداشت کاملا سیخ و مشخص بود.ناگهان رایدر بهمانند خری که تیتاب دیده باشد از پشت تخته سنگی که آن ها را پنهان کرده بود به سمت آن دو دختر میرود.اسی و جک و میتی و دایی نیز بدنبال او راه می افتند.انگار که تسخیر شده بودند.دیفی نیز بدنبال آن ها میرود اما شبح دستش به دیفی رسیده و به کمک آیسی مانع او میشوند.

شبح:نرین دیوثا این ی تله اس.

همه که هرلحظه به دخترا نزدیک میشدن شادتر میشدن.آن دو دختر نیز آن ها را با مالشه ممه و کلیتوریسشان تحریک میکردند.ناگهان جای چشمان و خایه هایشان عوض میشود.آن ها درون توری به دام افتاده بودند.آن دو دختر نیز به دو موجود ترسناک تبدیل شده و به محض بیهوش کردنشان آن ها را با خود میبرند!


2019-01-13 18:20:51 +0330 +0330

¤ اون دو تا دختر خدمه رو تسخیر کرده بودن بخاطر همین میتی هم که همجنس گراس بسمتشون میره.

¤ آیسی که دختره...شبح هم که شبحه و این چیزا روش تاثیری نداره واس خاطر همین تسخیر نشدند.

¤ میدونم آیسی هم باید تسخیر میشد. اما واسه قسمتای بعد دیفی، آیسی و شبح رو نیاز داریم.

¤ اگه خدا بخواد از داستان یا دو داستان بعد باقی کاربرا هم وارد میشن.

با تشکر فراوان از همراهیتون دوستای عزیز


2019-01-15 03:49:43 +0330 +0330

چرا سروش نباس گیر بیفته؟مگه سروش چیکار بلده بکنه که من بلد نیستم؟روند داستانو منطقی میرفتین جلو خو!:(:(

چرا متخصص امور انفجاری و بروسلی گروهو رو به دو تا هیولای کسو دادین رفت؟خیر سرم من گی ام!من نباس گیر بیفتم اصن!سروشو میدادین بره!اصن گیرم من تسخیر شدم!چرا شبح باس جلوی رفتن سروشو بگیره؟تبعیض؟پارتی بازی؟اف بر شما!:(:(

(زیاد به حرفام توجه نکنید…بیکار بودم سر صبحی خواستم یه کسی بگم و برم!البته شما میتونید انتقاد سازنده تصورش کنید!)


2019-01-15 08:31:03 +0330 +0330
نقل از: Deadlover4 چرا سروش نباس گیر بیفته؟مگه سروش چیکار بلده بکنه که من بلد نیستم؟روند داستانو منطقی میرفتین جلو خو!:(:(

چرا متخصص امور انفجاری و بروسلی گروهو رو به دو تا هیولای کسو دادین رفت؟خیر سرم من گی ام!من نباس گیر بیفتم اصن!سروشو میدادین بره!اصن گیرم من تسخیر شدم!چرا شبح باس جلوی رفتن سروشو بگیره؟تبعیض؟پارتی بازی؟اف بر شما!:(:(

(زیاد به حرفام توجه نکنید…بیکار بودم سر صبحی خواستم یه کسی بگم و برم!البته شما میتونید انتقاد سازنده تصورش کنید!)

عیزم سطحی نگا نکن به قضیه تازه اولای داستانه.

6 ❤️

2019-01-16 06:54:27 +0330 +0330

شبح و دیفی و آیسی که با دیدن صحنه قالب تهی کرده و تخم و تخمدانشان به گردنشان چسبیده پشت صخره ای پنهان می شوند تا آن دو موجود ترسناک بروند که پای آیسی به سنگی خورده و صدایی ایجاد می شود!
موجود ترسناک 1: خوم دولا سیشاث الا قیخ؟
موجود ترسناک 2: اوشوم اوشوم ! گوض شاتا قزدیم!
موجود ترسناک 1 تور را بر زمین می گذارد و به دنبال صدا می رود!
آیسی در حالی که می لرزد: اینا چی می گن؟
دیفی که به خود ریده:من از کجا باید بدونم آخه؟
شبح:هیچی آیسی خانم بگامون دادی رفت ! اون یکی گفت: «یه صدایی نیومد؟» اون یکی دیگه گفت: « چرا چرا برو ببین بازم از اینا هست»
دیفی: حالا چه گهی بخوریم؟؟
شبح:نمدونم از این خانم دست و پا چلفتی بپرس با اون راه رفتنش! :|
آیسی: عه وا به من چه خو از عمد که نبود! راستی شبحی تو زبون اینا رو از کجا یاد داری دیوث؟!
دیفی و شبح:-__- و شبح ادامه می دهد: بگامون دادی داری ماس مالی می کنی عجوزه!؟ خو من شبحم باید زبون همه موجودا رو یاد داشته باشم
آیسی:-__- عجوزه عمته عبضی من هنو 30 سالمه!

شترق...

آیسی: آخ چرا می زنی آخه؟
شبح: آخه ...
دیفی: **هیــــــــــــــــــــــــــس!! داره میاد این سمت!! خفه خون بگیرین**
موجود ترسناک 1 به سمت صخره ای که 3 نفر قایم شده بودند می آمد در حالی که آنها بد جور به خود ریده بودند که ناگهان ...


2019-01-16 12:25:02 +0330 +0330

اسی از داخل تور فریاد میزند:هی احمقا برای اینکه قایم بشین روجوع کنین به تاپیک"فرار در شرایط بحرانی"

درحالی که همگی از این جمله اسی هنگ کرده بودند

همه باهم گفتند:تاپیک دیگه چه صیغه ایه؟؟؟

اسی:فلذا برای فهمیدن این موضوع رجوع شودبه تاپیک"تاپیک چیست؟وچگونه تاپیک بسازیم؟"

داخل تور جک به سختی دستشو به پس کله اسی میرساند

شترق....

اسی:چته؟؟

جک:ملعون ازتو انتظارنداشتم به تریاکای من دست بزنی

شترق...

اسی:توچته؟

رایدر:راست میگه خووو!!من میخورمشون بسه دیگه

دایی که از شدت ترس وشاش قفل کرده بود:دیوزا خفه شید بزارید داستان پیش بره!!

دوموجود کیری فِیس درحال نزدیک شدن به شکاف غار بودند...

آیسی:یه فکری دارم!!

شبح وسروش مانند کودکانی که پای برنامه خاله شادونه نشسته اند باهم :چه فکرییییی؟

آیسی: صبرکنین میبینید
آیسی آه آه کنان فریاد میزند من کسم میخارهههههههههه
آه حالم خراب امشب…

دوموجود درحال نزدیک شدن بودن که ناگهان کسی آن هارا به عقب پرت میکند

شبح،سروش:تو اینجا چیکارمیکنی؟؟؟؟؟؟

آیسی:پیرخِرفت میدونستم میای!!

موفو:کی بود اینجا دنبال کیر کارکشته میگشت؟بندخ متخصص نبرد تن روتن، استاد مالش،گایش،زایش هستم…کستو بده تو دستم…

آیسی:خیال برت نداره همش نقشه بود!

موفو:دبه مبه نئریم!!من این چیزا حالیم نئ!!

سروش:موفو اون دوتیی که نفله شون کردی کپتن وبقیه رو به دام انداختن،باید اونارونجات بدیم…

موفو به کیرم گویان به سمت اسکله ای که ازش اومده بود برمیگرده

شبح:الان میارمش

چند ثانیه بعد

موفو:کونده ولم کن من یه مادر فاکر واقعیم

شبح:اولا من کون ندارم دوما به جفت تخمانم

شبح موفو روبه غاربرمیگرداند

آیسی:پیر خرفت!!خیلی بی تخمی!!!

موفو:چی من بی تخمم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واستا نشونتون میدم

دستان خودرا وارد شورت خودمیکند…

سروش:عه عه داری چیکار میکنی باید بریم سراغ اونا…

به سمت جک و جنده ها(عه نه منظورم جک و رفقا)حرکت میکنند…

چند موجود ناشناس را میبینند که ازدور درحال نزدیک شدن بهشان هستند…

میتی که درحال فحش دادن به خوارمادر زمین وزمان بود:اول من اول من!!کزکش اول من…

دایی:بیاین اول اینو ببرین بیرون…حس خوبی ندارم که رو پاهاش نشتستم…دیوز ادعا داره که
گیه…الدنگ چرا راس کردی؟؟

میتی: کی من؟؟؟؟؟؟؟من راست کردم؟چه غلطااا

رایدر درحالی که نیشش تا بنا گوش باز شده:اون شست پای منه!!

آیسی:واییی زودتر زودتر الان میرسن

به سختی میتی را از بالا ی تور به بیرون می آورند

اسی:دیگه خیلی نزدیک شدن برین!!!گمشین برین الان شمارم میگیرن!!

دایی:کسکشا نرین این حالیش نیست داره چی میگه!!!هوییییییییی کسکشاااااااااااااااااااااااااااااااا

موفو ،آیسی،شبح،سروش ومیتی مانند خری که به کونشان فلفل بزنی درحال دویدن ودورشدن
بودن!!

موجودات ناشناخته به اور میرسند:#اَن تَ چَ وَن تَ جَ لا شریک اَ لَ

دایی: چقد این حرفی که دارن میگن آشناس؟؟

اونطرف داخل غار

موفو:ای الان چی گفت؟؟؟

شبح:گفت چه کونای خوش فرمی دارین شما ها،رئیس خوشحال میشه از دیدنتون…

آیسی:آخه طفلیا!!یعنی قراره چه بلایی سرشون بیاد؟؟

میتی: #کزکشـ…

شبح دهانش را میگیرد ومیگوید آروم جان سمیه،تازه نجاتت دادیم…

میتی سرش را به علامت رضایت تکان داده ومیگوید:باشه ولی کزکشا نمیزارم به جکول من دست درازی کنیین…

سروش:راستی موفو بقیه بچه کجان؟؟

موفو: تواسکله منتظرمروارید سیاه هستن…

آیسی:خب بریم بهشون خبر بدیم…

اونطرف جزیره کپتن جک وداردستش رو به روی پادشاه قبیله زانو زده بودند که..............


2019-01-18 12:03:25 +0330 +0330

طبق انتخاب انجمن نویسندگان "آتنا خانوم" برگزیده شدند تا قسمت بعدی داستان رو بنویسن. (میدونم تخمی بیانش کردم متذکر نشین دیوزا!)

با تچکر از همراهی شما جقیان گرامی. لطفا بعد از اتمام داستان جایی نرید چون با گلنار از شما پذیرایی بعمل خواهد آمد!!


2019-01-20 14:51:31 +0330 +0330

دیفی:بقیه کجان موفو؟…

موفو:تو اسکله دارن هموانگشت میکنن …
آیسی:باید یجوری بهشون خبر بدیم تعدادمون کمه
ناگهان همه ی سر ها به سمت شبح میچرخد.
شبح درحالی که دستش را در شلوارش کرده و خایه های خویش را می خاراند :ها چیه میخاره دیگه.:-|
دیفی :-|
آیسیo_O
موفو:-/
شبح :باشه بابا رفتم آیسی بریم ببینیم کجا بردنشون … آیسی:اوه اوه اوه اوضاع خیته چه کنیم
دیفی:بزار فک کنم…
در همان حال شبح ناگهان ظاهر میشود
:سلااااام من اومدم
دیفی درحالی خایه فنگ کرده:کزکج ترسیدم یواش

شبح:باشه دفعه ی بعد یولش میکنم

ایسی:بقیه کجان؟

شبح:همین پشت سرم دارن میان

درهمان حال ریس قبیله رو به زندانیان میگوید:ا نلب مابی حچپور گمچار کیونا سفیدا

شبح:اوه اوه داره میگه اینا از اون یکیا زشت ترن ولی کیونشون بد نیس

میتی:اون یکیا !!!

رئیس:ای نپب للحم زیص انپ کصه داخ من کیونا

شبح:میگه ببرینشون پیش بقیه امادشون کنین شب جمعه همشون رو میکنیم بعد میخوریم:-|
دیفی:شب جمعه که فرداس …

آیسی:باید عجله کنیم …

دایی:این دیگه چی بلغور میکنه ؟

رایدر:من چه میدونم فقط کاش یه نون و تریاکی بدن گشنمه…

جک:بیا اینو بخور

اسی: من ا چشای این ریسه خوشم نیومد!بد طو داره نیگا میکنه پدر سگ ی حس بهم میگه که کیونمون قراره به گای سگ بره

دایی:جکول اگه کونم بزارن کونت میزارم :-|

یکی از چوپا کاپرا ها در حالی که با نیزه اش کیون انها را سیخونک میزند خدمه را به سمت قفسی چوبی هدایت میکند.بعد از اینکه خدمه وارد قفس میشود با میزی پر از انواع غذا های لذیذ مواجه میشود.خدمه عین قحطی زده های سومالی شروع به چرا میکند که ناگهان با صدایی ظریف متوقف میشوند
صدا:نخورید کصخلا

رایدر :یا پیمنقل کی بود؟

دایی:از کجا بود؟

اسی:کونکش چه صداش سکسی بود! فلذا باس یه تاپیک راجب اصوات سکسی بزنم!

همگی به سمت صدا بر میگردند و از چیزی که میبینند متعجب میشوند

صدا:من اینجام.نخورید اونا میخوان چاق شید شما رو بخورن…

جک:تو کی هستی؟اینا رو از کجا میدونی؟

صدا:من اتنا هستم.منم اینجا مثل شما اسیرم با دوستام اومده بودیم یه تک پا از اونور اب لباس بخریم کشتیمون به توفان خورد گیر افتادیم.

اسی:چند نفرین

اتنا:اولش 15نفر بودیم با خدمه و کاپیتان کشتی ولی الان فقط ما چهار تا موندیم معرفی میکنم هانی بانو و فرهاد و thingz معروف به مانی

اسی:پس بقیه چی شدن؟ آتی:خورده شدن …

نویسنده این قسمت: athena.fury


2019-01-21 12:25:11 +0330 +0330

اسی و الباقی بچه ها خایه میچسبانند!

اسی: هاع! خورده شدن!

هانی: اهوم حالا اگه شما هم دوس دارین خورده بشین بفرمایین میل کنین.

دایی:جک بگم خدا چکارت کنه من هنو جوونم هنو 2 تا دخترم زمین نزدم!?

جک:ی لظه زر نزن

سپس رو میکند سمت زندانیان و میگوید: شما چرا هنوز زنده این پس؟

آتی:چون هنوز نوبت ما نرسیده

رایدر:پا بزنین آشغالا حالا باید چکار کنیم

دایی:بچها میان نجاتمون

اسی:ب همی خیال باش

جک:منظورت چیه استخونی؟

اسی:اینایی که من دیدم با موفو گنجو پیدا میکنن میزنن بچاک. فک کردی ی جو مرام دارن؟ ن داشم ندارن

فرهاد:وایسا بینم گنج دیگه چیه؟

اسی که تازه متوجه سوتی خود میشود:گنج؟کودوم گنج؟گنج چیه؟

هانی:ببین بچه خوشگل یا مث بچه آدم بگو گنج کجاس یا میزو با غذاش میکنم تو کونت!

دایی در گوش جک:نکنمون ی وقت؟

جک در گوش دایی:والا از ای دختره بیشتر از این آدم خوارا میترسم!

هانی: چی پچ پچ کردی؟

دایی در حالیکه در خود ریده:هیچی بمولا

هانی:پ زود بگین گنج چیه. یالا جون بکنین!

جک:شما و ما که دیر یا زود قراره بمیریم دیگه گنج واسه چیتونه!

هانی:میگی داستان گنجو یا میزو…

دایی:باشه باشه خونسرد باش میگیم…


2019-01-21 12:55:36 +0330 +0330

دایی و جک قضیه گنج را برای آن 4 نفر توضیح میدهند.آن ها درحالیکه فکشان با زمین اتصالی کرده بود با چشمان گشاده گوش میدادند **** همه خدمه از راه رسیده بودند و در جنگل مشغول تفکر بودند.(باقی خدمه:جمشید سون،روح بیمار،خوش غیرت،شادو،دیزل)همه سخت مشغول تفکر بودند که ناگهان میتی همه را متوجه خود میکند:یافتم یافتم

روح:خو بنال

میتی:نقشه از این قراره که…

میتی نقشه را برای همه توضیح میدهد و هرچه جلوتر میرود برق شادی در چشمان همه نمایان میشود

داش غیرت:دمت گرم سمیه

میتی::/

موفو:خو الان به ی فروند نومه رسون نیاز داریم کی حاظره؟

همه با لبخند تخماتیکی به موفو مینگرند

موفو:دیوثا فکرشم نکونین

جمشید:کار خودته مرد

شادو:پاشو بینم خایه هات اندازه تخم غاز

موفو که شرایط را برای نقشه پلید خود مناسب میبیند:شرط داره

همه با تعجب به هم و سپس به موفو نگا میکنند: چ شرطی؟

موفو:باس وختی برگشتم از ای ماموریت خطیر با یخی جونم ی نبرد تن رو تن بریم

آیسی با صورت سرخ شده:مرتیکه پیر خرفت من همسن دخترتم عبضی. برو بچه کیونی

موفو:پس من نمیرم

آیسی:به جهنم

همه که میبینن چاره ای نیست و جز موفو کسی نمیتواند برود سعی دارند آیسی را راضی کنن

6 ❤️

2019-01-21 16:24:21 +0330 +0330

خدمه: آیسی جان هر کی دوس داری بیا برو دیگه بابا یه نبرد ساده اس!
آیسی: اگه خیلی خوبه خب خودتون بهش بدین -__-
خدمه: :O (dash) (dash) (dash)
آیسی: اصن چه نیازیه موفو بره باید یه نفر بره که بتونه غیب بشه!
خدمه: مثلا کی؟
آیسی در حالی که ممه هایش را در کرستش جابه جا می کند: خب بی مغزا خب این روح جقی یا این شبح گور به گور شده!
روح بیمار: آخه چرا من؟ من برم جقمو بزنم! و در ایکی ثانیه از نظرها پنهان می شود
روح بیمار که به خاطر جق میان وعده غیب می شود همه با لبخند تخماتیکی به شبح نگاه کرده و انگار دافی به چنگ آورده اند به سمتش حمله ور شده و برای این که فرار نکند محکم او را می گیرند!
دیفی: خب خب شبحی یه بار تو زندگی نکبت بارت به درد بخور ای نامه رو برسون به کپتین و لبخند موزیانه ای می زند!
شبح: نافم تو تک تک پوزیترونات خود دیوثت که فقط مفت خوردی و مفت گشتی برو گم شو
دیفی: کس نگو منیژه
شدو: کیونی د پاشو برو گم شو دیگه ای دیفی مگه شبحه آخه!؟
شبح: نافم تو چش و چال همتون خیلی قرمساقین! :( بدین من اون نامه رو ! بعد کون تک تکتون می ذارم!
موفو غرلند کنان: ای خاک بر سرت عجوزه همه آرزوشونه با من باشن! :|
آیسی: بیشین بینیم بابا
میتی کس نگین منیژه گویان نامه را به دست شبح داده و توصیه های لازم را می کند . شبح غیب شده و در جنگل مرگ ظاهر می شود و به سمت مقر موجودات خطر ناک می رود همانطور که دارد می رود ناگهان...
صدا: کمک کمک شبح کمکم کن عوضی
شبح که خایه به هم چسبانده داسش را به حالت حمله می گیرد: کی اینجاس خودتو به من نشون بده نافم تو چشمت!
صدا: بالای سرتم منو بیار پایین شبح به بالا نگاه می کند
شبح: پویا تویی؟ اون بالا چه گهی می خوری کیونی؟
پویا شهوانی: بیارم پایین تا بگمت کسکش یالا دیگه! شبح پویا را از بالا به پایین می آورد: حالا بنال
پویا شهوانی: هیچی ما با چندتا از برا بچ خواستیم بریم اوور آب لباس فرنگی بگیریم کشتیمون دچار طوفان شد افتادیم تو این جزیره یه موجودای ترسناک مارو گرفتن زندانی کردن هر روز یکیمونو می بردن کونش می ذاشتن و خوب می کردنش بعد می خوردنش! :( ?
شبح: تو چه جوری زنده موندی؟ چن نفر زنده ان؟
پویا شهوانی: هیچی منم می خواستن ببرن بکنن و بخورن من براشون تاپیکای عکسای سکسی نشون دادم انقد نشون دادمو و اونا جق زدن که از هوش رفتن منم در رفتم که پام گیر کرد تو تله از شانس کیریم! نمی دونم چن نفر موندن
شبح: خیلی خب تو رو یه جا قایم می کنم باس ای نامه رو برسونم به کپتن جکولی قراره آزادشون کنیم بعد که برگشتم تو رو می برم مروارید سیاه
شبح پویا را در جای امنی مخفی کرده و به سمت قبیله ی آدم خواران راهی می شود ....


2019-01-28 07:48:20 +0330 +0330

آقا عالی بود...

Casting 20

تمرکز توی شخصیت سازی و نقش دهی خوب بود... و البته ایده سازی..

تبریک میگم.. ادامه بده... ?

4 ❤️

2019-01-28 13:56:53 +0330 +0330

درون نامه چه بود خدا داند…

رایدر:جک نمی خوای بگی اون تو چی نوشته؟!!

جک:دندون رو جیگر بزار!باید اول همه چیو بررسی کنم بعد باهاتون در میون میزارم…

جک در گوش اسی می گوید:

اسمال دستمال،دستم ب استخون لگنت،جوری که ضایع نباشه این نامه رو برام بخون!!!

اسی خیلی آروم:چی؟مگه خودت سواد نداری؟

جک:سواد ندارم؟ن من سواد ندارم؟؟؟؟کزکش خیلی بد خط نوشته!!!

اسی:باشه منم گوشام درازه…

دایی:چی دارین پچ پچ میکنین شما ها؟؟؟

جک :چیزی نیست!!اسی اصرار میکنه که خودش توضیح بده…

اسی فاک یو گویان:خلاصه بگم اینجا نوشته که شرط رهایی از بند اینه که از همون جایی بهشون ضربه بزنیم که میخوان بهمون ضربه بزنن!!! به همین سادگی!!!

دایی:/

رایدر:/

جک:/

مابقی زندونیا:/ :/ :/ :(

آتنا با گوشه آرنجش به رایدر ضربه ای میزند ومیگوید:

ما نفهمیم یا این داره کس میگه؟!!!

اسی: چقدر شما خنگین!!یعنی بهشون جق زدن یاد بدیم و بینشون ی مراسم جق زنی گروهی راه بندازیم وبهشون بگیم با خمیر دندون و شیشه شور جق بزنن!!!وما از فرصت استفاده کنیم و در بریم!!

دایی: خب چطور این کارو بکنیم؟!!

هانی بانو از گوشه اتاق: باید بهشون بگیم اگه جق بزنین دودولاتون سه برابر میشه!!!

رایدر:چه کزشرااا!!!

هانی:اونا که نمیدونن کزشره!!!

دایی: هانی جون دست خودتو می بوسه باید بهشون یاد بدی ? هاهاهاها…

هانی:کوفت،میمون

شبح در حال برگشتن به اسکله بود…

شبح:اول باید برم پویا رو از اون سوراخ بیارم بیرون بعدش بریم پیش بقیه…

شبح سوت میزند.

#سیوووت

#پیشت

#هوی

#ررررر

این احمق چرا جواب منو نمیده؟؟؟

شبح ،پویا را درحالی که در حال چرت زدن است می بیند!!

پویا چشمانش را ناگهان چشمانش را باز میکندوباصحنه وحشتناکی رو به رومیشود…سوراخی پر از پشم رو به روی چشمانش قرار داشت

پویا:یاااا ابررررفض…این دیگه چیه؟؟؟

سوراخ از چشمان پویا دور تر میشود …

شبح عقب عقب می رود درحالی که به روی ناف خود دست میکشد…


2019-01-29 12:00:50 +0330 +0330

شبح و پویا به باقی خدمه نزدیک میشوند. همه به محض دیدن پویا با خوشحالی به سمتش هجوم آورده و او را بغل کرده و گاهی انگولکش میکنند! پویا بار دیگر داستان اینجا بودنش را تعریف میکند.

روح:خب بیخیال این حرفا شبح چکا کردی؟

شبح چپ چپ به روح بیمار نگاه کرده و میگوید:دادمش کنار در زندان اسی اومد برداشتش

میتی:خب… شبح:خب و کیرخر هیمین دیگه

شادو:خب نایستادی ببینی چ گوهی قراره بخورن؟

شبح سر خود را خارانده و کسخل وار به بقیه نگا میکند:عم…چیزه…یادم رفت

جمشید:حالا اشکال نداره پاشین بریم اونجا بینم چ خبره

#زندان

جک:خب عاقایون خانوما همگی شیرفهم شدین؟

اسی:خو الان صابون أ کجا بیاریم؟

دایی:من دارم ی گلنار بود از شبح کش رفتم بش ندادم میگه ملکه انگلیس براش ساخته!

هانی:اوکی خوبه خب تا نیم ساعت دیگه باید شروع کنیم

رایدر در حال جویدن حواس همه را پرت میکند

اسی:چکا میکنی کونکش؟

#شترق

اسی:چته؟

جک:با خدمه من جلو غریبه ها درس صبت کن

اسی: :/

فرهاد:میگما اگه نقشه نگرفت اونوقت…

#شترق

جک:نفوس بد نزن

#شترق

جک:چته؟

هانی:دس رو بچه هام بلند نکن

نیم ساعت به سرعت سپری میشود…

6 ❤️

2019-01-29 17:23:58 +0330 +0330

رایدر در حالی که دهانش می جنبد: خب حالا کی قرار این کارو انجام بده؟ کی اصن خایه این کارو داره؟
دایی در حالی که خنده موزیانه می زند: خب معلومه دیگه هانی! ?

شتـــــــــــــــــرق

دایی: چه مرگته اسی را به را هی می زنی؟؟؟ ?
اسی: عرض شود که باس یه تاپیک درباره پایمال شدن حقوق زنان بزنم! اخه کونکش تو انقد بی خایه ای که یه دخترو می فرستی جلو؟؟ ?
فرهاد: تو بهترین تاپیک گذار شهوانی هستی! (inlove)
هانی و آتنا: واقعا که اسم خودشم گذاشته مرد!
دایی: خب ببخشین دیگه! شوخی کردم :(
صدای میتی:
کس نگو منیژه!
بچه ها: ? ? ? ? ?
صدای میتی:
پیام بازرگانی بود شما ادامه بدین!** ?

شترق

رایدر: چرا منو می زنین؟؟
جک: اولندش که چون خود میتی نیس دومندش که چی داری کوفت می کنی کسکش؟؟ :|
دایی: یا ابرفرض این که گلنار شبحه!!!
جک: رایدر کونتو پاره می کنـــــــــــــــــم! و جف لگد تو صورت رایدر می رود و ادامه می دهد: خود قرمساقت باید بری این کارو انجام بدی کونکش مفنگی!
رایدر: گه خـ...
چوپا کاپرا: ایق تِجُن شی پالاسوپرا عث کَخ!
جک: چی بلغور می کنی مث آدم بحرف بینم! (dash)
چوپا کاپرا: -__-.... یک نفر آمد من باید برد زود!
اسی و جک در حالی که چشمک می زنند گلنار را پنهانی در دست رایدر گذاشته و خر کش کنان جلو آدم خوار می برند: اگه می خوای زنده بمونی کارتو درست انجام بده!
رایدر درحالی که از زندان دور می شود: نه نه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نـــــــــــــــــــــــــ و از نظرها پنهان می شود...

7 ❤️

2019-01-29 19:53:19 +0330 +0330
نقل از: شبح سیاه پوش

رایدر در حالی که دهانش می جنبد: خب حالا کی قرار این کارو انجام بده؟ کی اصن خایه این کارو داره؟
دایی در حالی که خنده موزیانه می زند: خب معلومه دیگه هانی! ?

شتـــــــــــــــــرق

دایی: چه مرگته اسی را به را هی می زنی؟؟؟ ?
اسی: عرض شود که باس یه تاپیک درباره پایمال شدن حقوق زنان بزنم! اخه کونکش تو انقد بی خایه ای که یه دخترو می فرستی جلو؟؟ ?
فرهاد: تو بهترین تاپیک گذار شهوانی هستی! (inlove)
هانی و آتنا: واقعا که اسم خودشم گذاشته مرد!
دایی: خب ببخشین دیگه! شوخی کردم :(
صدای میتی:
کس نگو منیژه!
بچه ها: ? ? ? ? ?
صدای میتی:
پیام بازرگانی بود شما ادامه بدین!** ?

شترق

رایدر: چرا منو می زنین؟؟
جک: اولندش که چون خود میتی نیس دومندش که چی داری کوفت می کنی کسکش؟؟ :|
دایی: یا ابرفرض این که گلنار شبحه!!!
جک: رایدر کونتو پاره می کنـــــــــــــــــم! و جف لگد تو صورت رایدر می رود و ادامه می دهد: خود قرمساقت باید بری این کارو انجام بدی کونکش مفنگی!
رایدر: گه خـ...
چوپا کاپرا: ایق تِجُن شی پالاسوپرا عث کَخ!
جک: چی بلغور می کنی مث آدم بحرف بینم! (dash)
چوپا کاپرا: -__-.... یک نفر آمد من باید برد زود!
اسی و جک در حالی که چشمک می زنند گلنار را پنهانی در دست رایدر گذاشته و خر کش کنان جلو آدم خوار می برند: اگه می خوای زنده بمونی کارتو درست انجام بده!
رایدر درحالی که از زندان دور می شود: نه نه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نـــــــــــــــــــــــــ و از نظرها پنهان می شود...

(چوپاکاپرا رایدر را جلوی پای رئیس قبیله می اندازد...)

رایدر زمزمه می کند:قرمساق اگه حالتونو نگرفتم بچه گرووووو استرییییییییییت نیستم....

(اون تکه گلناری هم که تو دستش بود رو میندازه تو دهنش و شروع ب جویدن میکنه بعد همه رو تف میکنه کف دستش)

رئیس قبیله: تو چطور جرأت کرد این کار را انجام داد؟!!

رایدر:کیـرم توکـــس عمت!!

رئیس :منظورت را نفهمید!دوباره گفت

رایدر اینبار ولی بلند تر از قبل:عرض کردم در حال تدارک هدیه ای برای شما بودم به طوری که تا عمه عزیزتان نیز از آن خوشحال خواهند شد

رئیس:هدیه؟!!خوشمان کرد!!

رایدرزمزمه کرد:(کیـرم تو صحبت کردنت)...بـله هدیه

رئیس:هدیه ات چه بود؟زودتر گفت...

رایدر :از وَجَنات شما و افرادتان مشخص است که کـسِ درست و حسابی در دسترس تان نیست،ومشغول جـق زدن هستید اونم خشک خشک....

رئیس:بله،اما تواز کجا فهمید؟؟

رایدر:از هیکل تخـماتیک تون معلومه!! اما هدیه ای که من دارم باعث میشه دستان شما از کـس هم نرم تر و دلپذیر تر بشه!!

رئیس که داخل کونـش عروسی شده بود:خب بیا نزدیک ترو آن را ب من داد...

(رایدر به جلو می رود و محتویات دهان خود را در کف دست رئیس خالی می کند)

رئیس مشغول جـق زدن شد..چشمانش از فرط تعجب از حدقه بیرون زده بود.....

آه چاک یور بابا

رئیس ارضـا شد!!!

رئیس:حال داد زیاد..دوباره می خواهم .بــــده..

رایدر:منو ببخشید اما دیگر از این ها ندارم ولی اگر اونو داشتم.....،حیف هیچی ولش کن!!

رئیس:اگر چه چیزداشت؟؟؟زود گفت

رایدر:یک ماده ای هست که روی مسواک می مالن وباهاش دندونو تمیز میکنند،اگه اونو داشتم بهتون یاد می دادم چطوری باجـق نیرومند تر بشید ،حتی سایز کـــیرتون هم دو-سه برابر میشد....

رئیس:خمیر دندان را گفت؟

رایدر:آ باریکلا!!آره خودشه مگه دارین؟؟بگو بیارن،زیاد هم بیارن...

دقایقی بعد

رایدر در حال خاراندن کـون خود بود که سربازانی خمیر دندان به دست وارد می شوند...

رایدر:خوبه ولی کافی نیست!!قربان اگه شیشه شور هم داشتیم خیلی خوب می شد!!!

رئیس با اشتیاق فراوان:شیشه شور هارا بیاورید

رایدرباخود می گوید :اینا همه چی دارن!!.....قربان اگه میشه دستور بدین اندکی نون وتریاک هم بیاورند تا عملیات تکمیل بشود...

رئیس:تریاک چیست؟آن را نداریم....

رایدر کـس ننت گویان منتظر شیشه شور می شود....

رایدر خمیر دندان و شیشه شور را باهم قاطی میکند....

رایدر:ای بابا شیشه شور کم بود این زیادی غلیظه!!....آها فهمیدم چی کار کنم...

رایدر داخل معجون می شاشد

شررررررر

شرررررررر

رایدر: اِه قرمساق چرا تموم نمیشه!!

شررررر

شررررر

رایدر : دِ قرمساقا یکی فلکه رو ببنده......

آخرین قطره ها هم می چکد....

رایدر:فقط این دستورالعملش این طوریه که باید دوساعت زیر آفتاب بمونه تا قشنگ جا بیوفته بعدش باید به صورت گروهی باهاش جـق بزنین..همه مردم قبیله باید باهاش جـق بزنن،راستی امروز چندمه؟؟

یکی از چوپا کاپرا ها:۲۲ بـگایی الاول!!

رایدر:عه پسر عجب شانسی!!دقیقا تو همین تاریخ باید این مراسم انجام بشه....نیمه شب امشب ،زیر نورماه ودور از هر ساختمونی باید این مراسم انجام بشه!

رئیس که از چنین دستاوردی خوشحال و سر مست بود:مطمئن هست چیزی فراموش نکرد؟؟

رایدر:آها!!باید همگی لخـت مادر زاد باشید و هیچ چیزی همراهتون نداشته باشید...

رئیس:به خاظر این هدیه ات امروز بهت تجـــاوز نکرد،گذاشت برای فردا تا با همه دوستان شما تجـــاوز کرد!!

رایدرزیر لب:کــیـرمم نمی تونی بخوری کـسمغز...برو دعا کن چیزی برات بمونه،اگه اون خمیر دندون و شیشه شور کارشونو نکنن ،مطمئنم که شاش من کارشو درست انجام میده...

زندان

فرهاد:نیگاش کنین دارن میارنش................

7 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «