سلام
من یک دهه شصتی ام … قطعا اسطوره ی شکست خوردگان اعظم لقبی برازنده ی ماست . ولی ازین چوس ناله ها نمی خوام بکنم. فقط یک چیزی برام گنگ هست .
اقا جون من حس می کنم که زمان بزرگی از عمرم رو نفهمیدم چطوری اصلا طی شد . واقعا هیچ خاطره ی خاصی ازش ندارم … مثلا دهه هفتاد تا اواسط هشتاد نمی دونم اصلا چه غلطی می کردم … بعد این امکانات متمدنانه ی اینترنت هم نبود که راه رو از چاه نشونم بده … پر شدم از انتخابهای غلط … و هر روز دارم حس می کنم چرا هی روزام داره تند می گذره و من همپن اقایی هستم که بودم … چرا از رشد خبری نیست؟
… چرا زود میانسال شدم… دکتر رفتم گفت داری پیر چشمی می گیری…
آاااااقااا … چخبره … رو دور تند گذاشته یکی این فیلم زندگی رو !!
کیر توش واقعا. منم تو خیالات خودم انگار که هواسم نیست که میانسال شدم! تو ناخودآگاه خودم هنوز بیست و چند سالمه … بعد یهو به خودم میام که دارم شهوانی رو زوم میکنم چون چشمم فونت کوچیکو نمیبینه!
در مورد خودتون بصورت خاص صحبت کنید …
دهه 60 شما تنها نیستین که رای عمومی صادر کنین
برعکس شما من بسیار زیاد خاطره دارم و زندگی کردم حتی به غلط.کلی چالش داشتم و دارم.کلی بالاپاین و تلخ و شیرین داشتم که هرکدومش کلی خاطره و تجربه شده.زندگی همینه.باید سعی کنی برای خودت جذاب و لذت بخشش کنی.کسی قرارنبوده و نیست که برای ما کاری بکنه
↩ Mm++++
دقیقا … ولی شما در اقلیتی در بین همدوره ای ها … شانس خدمتی یا ژن خوب … هر چی بود مفت چنگت
↩ Zeidmikham
خیر
مساله شانس نیست
این نگاه اشتباه شما باعث ایجاد طبقات اکثریت و اقلیت شده