رمان رئیس 6

1399/11/07

قسمت قبل
#رئیس ۶
پالتو و كيفم رو برداشتم. پينات پشت سرم ميومد. سوار ماشين شديم و به راننده دستور حركت دادم. پينات آروم روي زانوم خوابيده بود. موهاشو ناز كردم و با دست مرتب كردم. يادم رفته بود موهاشو شونه كنم. از فردا بايد زودتر بيدار بشم تا سرفرصت پينات رو اماده كنم، فعلا مدتي سوژه خبرنگاراست. سرشو بلند كرد و با دلبري زبونشو بيرون آورد. با لبخندي سرشو ناز كردم. دستمو بوسيد و ليس زد.
+دختر خوب…بادوم زميني كوچولو
جلوي شركت بوديم. راننده درو باز كرد و پياده شدم. پينات هم پشت سرم ميومد.
-رئيس…رئيس يك لحظه…
پينات پشت پام قايم شد و يكي از كارمنداي آزمايشگاه پرونده اي بهم داد
-ساخته جديدمه رئيس.مافوقم اجازه نداد با باكس براتون بفرستيم.خواستم شخصا…
+چي باعث شد به خودت اجازه بدي از دستور مافوقت سرپيچي كني؟
-رئيس…دارن در حق من كوتاهي ميكنن! اين اختراع خيلي خوب ميفروشه من مطمئنم!
+ساكت!
دادم باعث شد يك لحظه صداي همه چيز متوقف بشه.
+اخراجي. ميخوام تا قبل از ناهار پرونده ات تصويه حسابت و نامه استعفات رو ميزم باشه…
از تگ اسم روي روپوشش اسمش رو خوندم
+نامي! أسمت يادم ميمونه…فقط تا قبل از ساعت ناهار وقت داري خودت استعفا بدي. ميدوني كه انتظار دارم دستوراتمو مو به مو انجام بدي!
-شما مالك من نيستيد!
+نه…من مالك اين كمپانيم و وقتي داري براي من كار ميكني يعني بايد خواسته هامو انجام بدي. تا قبل از اينكه من نامه استعفای تو رو امضا كنم هم هنوز كارمند من محسوب ميشي پس خواسته من رو اجرا ميكني! روشنه نامي؟
پينات چسبيده بود به پاچه شلوارم و ميلرزيد.
-بله رئيس
+خوبه! منتظرم…بريم پينات
در دفترم رو باز كردم و به پينات اشاره كردم داخل بشه. زير ميزم نشست. از كلكسيون روي ديوار شلاق اسب طلايي رنگ رو برداشتم و گذاشتم روي ميز. ترسيده يه قدم عقب رفت
+از اين شلاق نترس توله.اگه دختر خوبي باشي كاري بهت نداره.
به شونه هاي افتاده اش نگاه كردم
+درست بشين! مگه يادت ندادم؟
صاف نشست.
+خوبه
منشي با برنامه ام و چندتا پرونده و نامه و يه بسته وارد شد. لبخندي زدم و منتظر شدم بهم برسه
-صبح بخير رئيس
+صبح بخير
پرونده ها و نامه ها رو روي ميز گذاشت و پرسيد
-براي ناهار كمپاني ميمونيد؟
+نه. قرارهاي عصرم رو كنسل كن
با كاتر در جعبه رو باز كردم و جعبه ي مخمل مشكي رو در آوردم. رو كش پارچه اي رو كنار زدم. روي جعبه با حروف شكسته ي طلايي نوشته بود “رئيس”
+خوبه…سر بالا پينات!
پينات روي زانو بلند شد و سرشو بالا گرفت. در جعبه رو باز كردم و لبخند زدم. همون چيزي بود كه ميخواستم. قلاده گرد طلايي رنگ كه روي پلاكش نوشته بود peanut. با كليد پيچي قفل پشت قلاده رو باز كردم و قلاده رو گردن پينات انداختم. پيچش رو بستم و با رضايت خاصي گفتم:
+تا من نخوام باز نميشه.
پينات با ذوق زبونش رو درآورد و له له زد.
+دوست داري خودتو ببيني؟
-هاپ
+بعدا پينات…اينجا آينه نداريم
كفشم رو بوسيد و ليس زد. با رضايت كف كفشم رو به زبونش سپردم. نوك كمي تيز كفشم رو وارد دهنش كردم و به ليس زدن و لذت بردنش خيره شدم. دست كشيدم بين پاهاش. حسابي خيس بود.
+دختر ابله من…
-هاپ هاپ
خنديدم.
+آفرين.ساكت بمون. صاحبت يكم كار داره بعد به تو ميرسه.خب؟؟
-هاپ هاپ
كنار پام دراز كشيد و سرشو گذاشت رو كفشم. با كف كفش نوازشش كردم و به كارم ادامه دادم. هرازگاهي كفشمو ميبوسيد و ليس ميزد. توجهي نميگرفت. منشي وارد شد و پرونده نامي رو روي ميزم گذاشت
+پرونده سازه اش رو هم ميخوام.ضمنا… براي پينات امروز قبل از رفتنم يه چكاپ و يه تست آستانه تحمل ترتيب بديد. به وكيلم هم زنگ بزن و بپرس كاري كه ازش خواسته بودم به كجا رسيده
-چشم رئيس
پينات پايين پام خوابيده بود. پرونده رو كنار گذاشتم و شلاق طلايي رو برداشتم. كف پهنش رو روي ستون فقراتش كشيدم و از پشت سُرش دادم بين پاهاش. تكوني خورد و ناله كرد. ضربه اي زدم و گفتم:
+حالت قبلي زود!
با كف پهن ماساژش دادم. لرزيد. خوبه. بار اول. دوباره شروع كردم. اين بار مدت بيشتري به ماساژ دادن ادامه دادم تا بلرزه. بار دوم. ماساژ رو قطع نكردم و ادامه دادم. منشي پرونده آورد، تلفنم زنگ خورد، چندتا نامه خوندم و پينات براي بار هفتم لرزيد. لرزيدنش متوقف نميشد. لبخند رضايتي زدم و گفتم
+آفرين توله كوچولو…كارت رو خوب انجام دادي
خودشو بهم رسوند. یكم بين پاهامو باز كردم و اجازه دادم بين پاهام بخوابه. نامه اي امضا كردم تا يكم استراحت كنه.
از توي همون جعبه بند ابريشمي رو به قلاده اش وصل كردم و گفتم
+بريم دختر خوب،كلي كار داريم
سوار آسانسور شديم كه مارو مستقيم تا آزمايشگاه ميبرد. آزمايشگاه سه طبقه زير زمين بود و اتاق من طبقه دهم. تو راه هركدوم از مديرهاي مياني يا خدمه و كارمندها سوار اسانسور ميشدند پينات از ترس مچاله ميشد يه گوشه. سرزنشش نميكردم. پينات بيش از حد ترسو بود و من اين رو از چشم كارن ميديدم. كاري كرده بود پينات از همه چي بترسه و تقريبا همه چي براش شكنجه محسوب بشه. از اسانسور بيرون اومديم و از بين قفسها گذشتيم. پينات با ترس نگاه ميكرد و مدام ازم عقب ميموند. ميخواستم زودتر اين راهرو رو رد كنيم كه بيشتر اذيت نشه. براي اينكه نترسه گفتم:
+ميبيني اين قفسها رو پينات؟اينا جاي توله هاي آزمايشگاهه. نمونه ها… تكنسينها و دانشمندها ساخته هاشونو روي اينا آزمايش ميكنن. به نسبت بقيه توله ها زندگي سخت تري دارن. در واقع توله ها پست ترين نوع برده ها محسوب ميشن…
ترسش رو بو كشيدم. با لبخندي جلوش روي زانو خم شدم و گفتم
+غير از تو پينات…تو توله مهمي هستي. چون مال مني! و من اجازه نميدم كسي به داراييم دست درازي كنه يا بهش آسيبي برسه. تو نبايد از همه چيز بترسي، چون رئيس مراقبت از توي كم ارزش رو به عهده گرفته. اسم من روي تو سنگيني ميكنه پينات، کسي جرات آسيب زدن بهت رو نداره.
پينات اومد تو بغلم و سرشو به گردنم كشيد. آروم پشت گردنش رو خاروندم و موهاشو ناز كردم و گفتم
+بريم كوچولو.كلي كار داريم.
كنارم حركت كرد تا به سالن اصلي ازمايشگاه برسيم. مسئول بخش جلو اومد و بهم خوش آمد گفت. سري تكون دادم و پرسيدم
+همه چيز اماده است؟
-بله رئيس.بفرماييد از اين طرف.
به طرف تخت كوچيكي راهنماييمون كرد. پينات بازم ترسيده بود. دنبال خودم تقريبا ميكشيدمش. بند قلاده اش رو باز كردم و تن نحيفش رو بغل كردم و روي تخت قرار دادم
+راحت باش كوچولو.دراز بكش…آفرين دختر خوب
چشمهاش دو دو ميزد.
+هيسسسسس…آروم دختر.قرار نيست اذيت بشي خب؟ من فقط ميخوام بدونم از چي ميترسي و از چي لذت ميبري. ميدونم قبلا اينكارو نكردي ولي براي توله من بودن بايد اين امتحان رو بگذروني. تو ميتوني پينات مگه نه؟ تو دختر قوي هستي
سرش رو زير دستم گذاشت. لبخندي زدم و گفتم
+آفرين بادوم كوچولوم…آفرين دختر خوب
دست ميكشيدم به سرش و باهاش حرف ميزدم كه حواسشو پرت كنم.بهش ماده بيهوشي تزريق كردند و چشمهاش كم كم روي هم اومد.
بدن شل و وارفته اش رو دوباره روي تخت خوابوندم. تكنسينها لباساشو درآوردن و روي تن برهنه اش ملافه سفيدي كشيدن كه تا بالاي سينه اش رو ميپوشوند.
+غير از پروفسور همه برن بيرون
با دستورم همزمان “چشم رئيس” گفتند و از اتاق بيرون رفتن. نميخواستم كسي تو اون وضعيت و برهنه ببينتش. تخت رو داخل اتاق شيشه اي قرار دادند. پروفسور توضيح داد
-دستگاه اول ازش آزمايش مقاومت جسمي ميگيره و بعد مقاومت روحي. طوري طراحي شده كه براي تايپهاي مختلف مناسبه، يعني هم به عنوان يه توله تست ميده و هم به عنوان ليتل ممكنه بعضي علايق ليتلها رو هم داشته باشه.
سري تكون دادم و با دست علامت دادم كه شروع كنه.
با شبيه سازي ضربات ساده انواع شلاق شروع شد. گيره، سوزن، شمع، چاقو، شعله آتش، يخ، خفگي، بانداژ سنگين، مدت طولاني آويزان بودن، پرتاب شدن همه رو طاقت آورد لبخند رضايت روي لبهام نقش بست. توله ي من قوي بود. دستور دادم سطح تنبيه ها رو بيشتر كنند. از برق شروع شد. واكنش بدنش غير عادي و ترسناك بود. با نگراني و اضطراب پرسيدم
+چي شده؟
-برق جزو شديدترين ترس ها و ليميتهاشه نبايد با برق تنبيه بشه
ياد حرف كارن افتادم. سعي كرده بود با برق بسوزونتش. دستامو مشت كردم. خون بازي ترس بعديش بود. پيرمرد ميگفت با ديدن لكه خون هم حالش بد ميشه حتي اگر براي عادت ماهانه اش باشه.
-ميخواييد عقيمش كنيد رئيس؟
+هنوز تصميم نگرفتم…ادامه بده
تنبيه هاي گروهي. از داشتن رقيب هم لذت ميبرد و هم ميلرزيد. اما اينكه چند نفر همزمان باهاش بازي كنند. نماش گروهي. باز هم همون ترس، مثل ترسي كه از برق داشت.
+از اين مرحله نميخوام جلوتر بره.بيشتر براش قطعا اذيت كننده است. ميتوني وارد مرحله ليميت ذهني بشي
دستگاهي رو سرش قرار گرفت. مشابهش رو موقع تست ديده بودم.شبيه سازي شروع شد.
تنهايي ميدونستم ميترسه. واكنشي حتي شديدتر از وقتي برق رو روش امتحان ميكردند.

820 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-01-26 23:28:10 +0330 +0330

↩ Silent_Men
لطف داری مهربون

1 ❤️

2021-01-26 23:29:54 +0330 +0330

↩ Silent_Men
چند تا کمک لازم دارم یادمه یکی از بچه ها تاپیک زده بود راجب اینکه چجوری بولد بنویسم و همین طور چجوری لینک اضافه کنم یعنی قسمت ها رو بهم وصل کنم

1 ❤️

2021-01-26 23:57:20 +0330 +0330

دستت درد نکنه

1 ❤️

2021-01-27 00:05:49 +0330 +0330

Up

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «