نمیتونی به خودت دروغ بگی

1401/03/22

اگر هموفوب و یا « همجنس باز » هستید این متن رو نخونید🙏

صبح که بیدار میشی میای سراغ سایت و چکش میکنی ببینی خبر جدید چی هست، که خودتو مشغول کنی و همه چیز یادت بره. با بقیه صحبت میکنی،براشون اموجی خنده میذاری تا بگی شادی، از عکسایی که از خودشون میذارن تعریف میکنی تا نشون بدی یه پسر هورنی و هاتی، تاپیک از عکسای آلتت میذاری تا به خودت بگی بیخیالِ اتفاقی که افتاده، اصلا میرم یکی دیگه پیدا میکنم، اصلا احساس رو هم میذارم کنار و فقط میرم دنبال سکس!!
ولی نه! تو به خودت نمیتونی دروغ بگی! هنوزم وقتی یکی میاد نزدیکت الکی میگی پارتنر داری و با کس دیگه ای هستی، یا مسافت و سن و… رو بهونه میکنی چون هنوز فکرت پیش اون کسیه که دیگه نیست و میترسی اگه وارد یه رابطه جدید بشی طرف مقابلت از این رابطه اذیت بشه و رابطتون براشون تبدیل به یه رابطه سمی بشه. ولی حتی توی همین «نه» گفتنت هم مراقبی که دلشو نشکنی، چون دل خودت شکسته و میدونی چه دردی داره💔🙂
میری دانشگاه، مشغول درس و امتحانات میشی، با دوستات بیرون میری، میشینی کنار خونواده فوتبال میبینی و بالا و پایین میپری و هزار و یک کار دیگه میکنی تا بگی ببینید، ببینید من خوشحالم، من چیزیم نیست، من دارم زندگیمو میکنم. اما وقتی میری جلوی آینه و میبینی چقدر لاغر و تکیده شدی با خودت میگی نه! دروغ گفتم. خودت میدونی که داری دروغ میگی، آخر شب،وقتی سرتو میذاری رو بالش ،وقتی چشماتو میبندی و اولین تصویری که میاد تو ذهنت صورت اونه، میفهمی که نه، نمیشه. نمیشه خودتو گول بزنی.
وقتی یکی هم اسم اون مییبنی یادش میوفتی، وقتی چشمِ مشکی میبینی یادش میوفتی، وقتی دوتا پسرو میبینی که عاشق همدیگن یادش میوفتی، وقتی موی فر میبینی یادش موفتی… همون موهایی که یه بار دبیر فیزیکتون سر کلاس بهش گفت موهات مثل یه جنگل تاریکه که یکی بیوفته توش گم میشه! دروغ نگفته بود، اون «یکی» من بودم، من بودم که توی اون جنگل تاریک گم شدم
حتی همین الانم نمیتونم از دستش شاکی باشم، اون روزی که گفت دیگه نمیتونه با یه پسر باشه، که عاشق یه دختر شده، که میخواد توی رابطه جدیدش «کُننده» باشه، بهش حق دادم درباره آیندش و روابطش تصمیم بگیره،این حقش بود اما اینو هم میدونم که شکستن و نابود شدن حق من نبود😔
الان همونجام که شادمهر میگفت:«آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره» ، ولی من باید بگم «آخر یه شب این روح خستم از تنم میپره» و من راحت میشم. نمیدونم اون روز کی میاد ولی میدونم برا من تلخ نیست چون پنهونی عاشق شدم، پنهونی شکستم، پنهونی دست به قلم شدم و شعر گفتم ولی آشکارا میرم و راحت میشم. فقط تنها آرزوم اینه اونروز«اون» خوشبخت ترین و شادترین آدم روی زمین باشه
میدونم طولانی و حوصله سربر شد ولی حرفای دلم بود و باید میگفتمشون🙂❤

پ.ن : امروز، بیست و دوم خرداد 1401، دقیقا سه سال شد که اون پسر موفرفریِ تودل برو دیگه کنارم نیست💔

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-05-03 22:44:25 +0330 +0330

↩ dianaz
بله
و هنوز در روی همون پاشنه داره میچرخه
البته یکم بهتره شده،یاد گرفتم تظاهر کنم که خوبم و اوضاع داره بهتر میشه

2 ❤️

2024-05-03 22:45:03 +0330 +0330

↩ White_shadow2
قطعا بهتر میشه

1 ❤️

2024-05-03 23:01:49 +0330 +0330

↩ White_shadow2
من واقعیت رو گفتم ، خیلی مخلصیم 🌹❤️🙏🏻

1 ❤️

2024-05-04 00:47:29 +0330 +0330

↩ dianaz
بهتر میشه
ولی زمان به عقب برنمیگرده تا من بشم اون پسر 18 ساله که اهل بگو بخند بود، بادوستاش بیرون میرفت ، شاد بود و…

1 ❤️

2024-05-04 00:48:05 +0330 +0330

↩ , X ,
عزیز دلی❤

1 ❤️

2024-05-04 02:00:04 +0330 +0330

↩ White_shadow2
خیلی مخلصیم 🌹❤️

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «