من از وقتی دست چپ و راستمو تونستم تشخیص بدم، کلا متفاوت بودم با همسن های خودم، مثلا با چیزایی که یه دختر معمولی به وجد میاد و ذوق میکنه از همون اول واسه من کوچکترین جذابیتی نداشت، ولی تمام سعیمو میکردم که مثل بقیه باشم و نقش بازی میکردم، وحشت داشتم از اینکه متفاوت باشم و همه به چشم یه دختر متفاوت نگام کنن! وقتی توی یه جمع دخترونه همسن قرار میگرفتم، اونا میخندیدن، منم میخندیدم، اونا از یه چیزی بدشون میومد منم وانمود میکردم بدم میاد، هر کاری میکردن سعی میکردم مثل اونا باشم که یوقت نگن این دختره عجیبه! تا اینکه بلاخره یه تلنگری بهم خورد که بهم فهموند این کار اشتباهه و هیچی تو دنیا مثل خودت بودن به آدم آرامش نمیده…
حدودا 13 سالم بود، توی کوچمون یه همسایه جدید اومده بودن که یه دختر و یه پسر داشتن، دختره حدودا 10 سال و پسره 7 سالش بود،
داشتیم تو کوچه بازی میکردیم که این دوتا هم اومدن واسه اولین بار باهامون بازی کنن، دقیقا همون موقع که اومدن نمیدونم تجربشو داشتید یا نه، ظاهر خیلی متفاوتی نسبت به ماها داشتن سر راست بگم کاملا مشخص بود اوضاع مالیشون خوب نیست، نه این که اوضاع مالی ما خوب باشه، ولی اینا مشخص بود اصلاا خب نیس، جفتشون کچل بودن، لباساشون هم انگار مثلا لباس کهنه های یه آدم بزرگتر از خودشون و پوشیده بودن، همون موقع که اینا اومدن همه با یه نگاه تمسخر آمیز و اینجوری که دورشون جمع شدن و شروع کردن بدجنس بازی دراوردن، این دوتا کنار دیوار و هفت هشت نفرم دورشون حلقه زدیم، یکی میگفت از تو اشغالی پیدا کردید لباسارو؟ داداش کوچیکه پابرهنه بود، یکی میگفت فک کرده اینجا جنگله! از همین بدجنس بازیای بچگونه دیگه! حدود هفت هشت دقیقه ای همینجوری گذشت. من که واقعا اینجور چیزا خط قرمزم بود، ولی بخاطر اینکه بخوام ثابت کنم خیلی باحالم! رفتم خودمو جا کردم پشتشون و تو یه حرکت سریع اول شلوار پسررو بعد دختررو کشیدم پایین!🤦🏻♀️ چون شلواراشون گشادم بود خیلی راحت اومد پایین! در حالی که همه داشتن قهقه میخندیدن و یکی دوتا پسر هم سن خودمون که واسه اولین بار پایین تنه لخت یه دختر رو دیده بودن و با دهن باز و چشمای گرد شده داشتن به هم دیگه با دست دختررو نشون میدادن!! منم دروغ چرا چند لحظه اولش فک کردم خیلی کار خفنی کردم و تحت تاثیر جمع بودم، ولی یه لحظه چشمم افتاد به چشمای دختره که با بغض و چشمای اشکی همینجوری که داشت میرفت زل زد تو چشمای منو دست داداششو گرفت و رفتن، اونجا من یهو به خودم اومدم، ولی به زور میخندیدم، نگاه دختره با اون چشمای درشت و اشک الودش هنوزم جلو چشمامه! خدا شاهده جیگرم کباب شد و همونجا میخواستم برم از دلش در بیارم ولی چون میخواستم خیلی کوول و باحال به نظر برسم اینکارو نکردم!! بعد این قضیه درسته من توی اون محل جایگاهم و به عنوان یه دختر تخص و شیطون و باحال تثبیت کردم و تا چند وقت همه واسه همدیگه تعریف میکردن این داستان رو،ولی وقتی بدتر شد قضیه که همه فکر میکردن اگر اینو برام تعریف کنن من خوشم میاد و حال میکنم!! در صورتی که واقعا اذیت میشدم و فقط میخواستم یادم بره که چیکار کردم. شاید فک کنید دارم بزرگ نمایی میکنم، ولی انقدر عذاب وجدان سنگینی گرفته بودم و داشتم اذیت میشدم که نه درست غذا میخوردم نه شب ها خوابم میبرد، طوری شده بود که بابام فک کرد کسی بهم تجاوز کرده یا ازین جور داستانا… حدود سه ماه بعد این قضیه از اونجا اسباب کشی کردیم و رفتیم و من دیگه هیچوقت اون خواهر برادر و ندیدم. ولی از ته دلم آرزو میکنم که تو خاطرش نمونده باشه.
این تجربه درسته واسه من خیلی درد آور و بد بود، ولی شاید بزرگترین درس زندگیمو بهم یاد داد، اینکه وانمود کردن به چیزی که نیستی میتونه نابودت کنه، حالا یا به تدریج یا ناگهانی مثل من که تا مرز فروپاشی هم رفتم.
شاید نه اینجا جاش باشه و هم اینکه من خیلی کوچولو تر از اونی باشم که بخوام فاز نصیحت بگیرم، ولی دوستانه که میتونم بهتون بگم؟! هیچوقت سعی نکنید بخاطر کسی یا بخاطر تحت تاثیر قرار دادن یک یا چند نفر، خودتون و عوض کنید، یا کاری کنید که خود درونتون تعجب کنه بگه واقعا من اینکارو کردم؟! چون شاید برای مدت کوتاهی بتونید اینکارو بکنید بعد یه مدتی از یه جایی میزنه بیرون و شاید فکر کنید زرنگید و همرو گول زدید، ولی شک نکنید در آخر خود شخص شما بزرگترین ضربه رو میخوره و ضرر میکنه.
تشکر ویژه برای اشتراک گذاشتن این خاطره هر چند که دردناک بود … امیدوارم دوستان ازش استفاده کنند
مرسی از شهامتت، واقعاً رفتار جمعی ما گاهی میتونه خیلی خطرناک باشه هم برای خودمون و هم دیگران و آسیبش اجتناب ناپذیر، بخصوص در بچگی که باید بهمون یاد بدن تحت تاثیر جمع و جلب توجه اصلاً خوب نیست!
حسش خیلی کیریه تحربه مشابهشو در زمینه های دیگه ای داشتم واقعا کیریه جوریه هروقت یادم میاد چ گوهی خوردم سردرد شدید میگیرم انگار خودم مخوام خودمه از درون نابود کنم
اصن درموردش فکر مکنم بدتر کیر میخوره توی عصابم ، کاش این تاپیکو اصن نمیزدی، چجوری تونستی بنویسیش؟
کار خیلی بدی بوده ولی چون سنت پایین بوده قابل چشم پوشیه. مهم اینه پشیمونی و به اشتباهت پی بردی.
↩ Lipo
اوهوم منم الان دقیقا همین حس و دارم هروقت یادش میوفتم☹️
↩ xxxomidxxx
نمیدونم. کاش واقعا میتونستم حسمو شرح بدم خیلی حس بدیه
به به پند اخلاقی از شیما🤣
دیوونه ایا بچه بودی حالیت نبوده که ولی اینکه توی اون بچگیت همچین درس بزرگی از کارت گرفتی مشخصه بی شوخی دختر فهمیده ای هستی 👍🏻👌🏻 باریکلا👏🏻
همه انسان ها دل دارن ولی وجدان نصیب هرکسی نمیشه،دمت گرم که وجدان داشتی و ناراحت شدی و میشی بابتش
و اینکه دُنباله رو بودن کسی شدن باعث بعضی از اخلاقای بده،امیدوام نه تو بلکه همه ما حتی خوده من دُنباله رو افراد مزخرف جامعه نشیم و نباشیم که بخواییم خودمون نباشیم.🙂🌹
↩ A_turke@
به نظرم این دنباله رو بودن آدما همش به تربیت پدر مادر برمیگرده و یه درصدش هم بخاطر نداشتن اعتماد به نفسه که اونم باز به تربیت برمیگرده 🤷🏻♀️
پیروی از جمع بهش میگن فشار همتا خواستی توی نت دربارش بخون / من همیشه از بچگی پیرو جمع نبودم و همیشه نه تنها بد نمیدونستمش بلکه بهش افتخار میکردم چون میدونستم دارم راهه خودمو میرم نه بیراهه ی دیگران رو
درباره ی اون دختر و پسری هم که گفتی امیدوارم هر جا باشن موفق باشن ولی نگفتی این قضیه برای افغانستان بود یا ایران ؟