ژنرال ناراحته از این زندگی روزانه کلی آدم برای کیر ژنرال میان تلگرام اما هیچکدوم حتی حالش رو نمیپرسن میدونم اصلا براتون مهم نیست فقط میخواستم یچیزی بنویسم بعضی چیزا برای خالی شدن گفته بشه 😓
تَرَک ها سرتاسر وجودم ریشه دوانده اند، بوته هایی که با وجود استقامت فراوانشان، چشم به انتظار قطره ای آب هستند، نه برای خودشان بلکه برای جوانه هایشان، جوانه هایی که در سختترین شرایط ممکن متولد شده اند و اکنون، برای رشدشان به آب نیاز دارند.
دلم برایشان میسوزد، با دل پاکی که دارند حسودی میکنند، به جوانه های بوته هایی که در باغ ها هستند، آنها آب کافی و هوای مناسبی دارند ولی بوته های من، ندارند. از آسمان التماس میکنم که نگاهی به من بیندازد، به پوست چین و چروک خورده من نگاهی بیندازد و رحم کند و به بوته هایم رحم کند.
ساعت ها و روزها میگذرد و حتی در دورترین نقاط آسمان، ابری دیده نمیشوند، سرتاسر صفحه ای یکدست آبی و خورشیدی که مظلومانه و بی تقصیر عبور میکند. نامید شده ام، شاید سرنوشت من و بوته هایم این باشد، شاید نبود ما برای دنیا بهتر باشد اما ناخودآگاه نگاهم به جوانه های بوته ها میافتد که مظلومانه سعی میکنند لبخندی به لب بزنند و با خود میگویم، چنین موجودات معصومی چگونه میتواند برای کسی خطرناک باشند… زیبایی و معصومیت آنها، زبانزد نیست…سرتاسر وجودم را خشمی فرا میگیرد. خشمی که با نامیدی و ناراحتی دست به دست هم داده اند تا بدترین لحظات ممکن را رقم بزنند.
سخت است، لحظه به لحظه خشک شدن جوانه هایی که تازه روی دنیا را دیده اند تماشا کردن، سخت است. هیچ امیدی وجود ندارد، سرتاسر وجودم را تاریکی فرا گرفته و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود، خودم را سرزنش میکنم، چرا نتوانستم تکیه گاهی محکم و امن باشم؟
چرا نتوانستم از کسی محافظت کنم و تنها تغییرم چروک تر شدن پوستم بود؟
اکنون، تنفر و کینه، پادشاهان این سرزمین خشک هستند، در حینی که آخرین جوانه خشک میشود و باد اورا به دور دست ها میبرد، چشمانم را به آرامی برای همیشه… میبندم
امیدوارم لذت برده باشید