...قسمت قبل

الان ۵ سال از اخرین نوشتم میگذره
۵ سال بود بعد از اون ماجرها که تو قسمت های قبل نوشتم هیچ چیز به معنای واقعی هیچ چیز مشکوکی از زنم ندیده بودم و با ارامش زندگی همسرم الان سه ساله که توی یه شرکت کار میکنه
یه چند ماهی هست که احساس میکنم خیلی مهربون شده و سعی میکنه بیشتر بهم بها بده و محبت کنه
همین تغیر رفتار منو مشکوک کرد و خاطرات گذشته هم دوبازه منو تحت فشار قرار داد که کنجکاوی کنم ولی بازم به جایی نمیرسیدم
همیشه تمسرم از من دیر تر میره سر کار یه روز که مریض بودم و قرار بود خونه بمونم موقع اماده شدنش بیدار شدم سرم رو که از زیر پتو بیرون اوردم دیدم داره یه شرت خوشگل میپوشه درصورتی که عادتشه همیشه برای ییرون برای راحت باشه از این شرت نخی های گل گلی پیرزنی میپوشه این باعث شک بیشترم شد
با پیگیری زیاد و تعقیب دیدم که یه پسر جووون ۲۳ ساله حدودا بور و خوشگل خوش قد بالا تو شرکتشون کار میکنه که هیچ وقت راجب این هم کارش با من حرف نزده بود همون روز که برای بار چندم دمه شرکت کشیک میدادم دیدم با هم اومدن بیرون و با کلی خوش بش خانومم رو رسوند دمه ماشینش و درو براش باز کردو خانومم راه افتاد .
با دقت بیشتر دیدم که پنجشبه ها شرت خوب میپوشه و ماشینم نمیبره
اولین پنجشنبه راه افتادم دنبالش رفت شرکت و حدود های ساعت یازده نیم با پسره اومد بیرون و به من زنگ زد که من با تا ساعت ۲ کار دارم سرم شلوغه بعد میرم خونه منم با اینکه کل بدنم از عصبانیت به لرزه افتاده بود و دهنم خشک شده بود تابلو نکردم و گفنم باشه عزیزم سوار ماشین پسره شدن و راه افتادن به سمت شرق تهران که خونمون هم همون سمته اینکهداره خیانت میکنه یه طرف اینکه طرف داره میبره خونه خودم هم از یه طرف نابودم میکرد
ولی از،شهر خارج شدن و رفتن سمت چشمه علا رفتن یه جای خلوت که دیگه نمیشد با ماشین دنبالشون ب م چون ماشینی جز ماشین اونا نبود .ماشین پارک کردمو خودمو تا جایی که میشد رسوندم نزدیک
داشتم سکته میکردم وقتی که دیدم سر خانومم تو ماشین معلوم نیست و پایینه و داره براش میخوره یکم گذشت شروع کردم به فیلم گرفتن چیز خاصی معلوم نبود تو فیلم اما خب سند بود
یکم گذشت پسره دگمه های مانتو رو باز کرد و شروع کرد بخ خوردن سینه در حد دو سه دقیقه خورد و در باز کرد اومدن صندلی عقب زنم قمبل کرد اون عوضی هم مانتو رو داد بالا شرت کشید پایین بدون معطلی تا ته کرد تو نزدیک به ده دقیقه همونجوری تلمبه میزد اخرشم ابشو ریخت زمین و سریع جمو جور کردن و راه افتادن تو راه بودن
ساعت حدودای ۱ نیم بود که خانومم زنگ زد گفت که دلم برات تنگ شده راه افتادم به سمت خونه میشه زودتر بیای
منم با حال عجیب خراب گفتم باشه وقتی قط کردم گفتم میام که بکشمت
رسیدم خونه دیدم از حموم اومده و با کلی مهربونی اومد سراغم
واقعا از یاداوری با جزءیات حالم دوباره بهم ریخته و فکر میکنم بهتره بقیشو تو قسمت بعد بنویسم

ادامه...

نوشته: علی