عشق من خدیجه (۲)

1401/02/17

...قسمت قبل

تن پوش خدیجه از شانه اش افتاده بود.چون من ممه هایش را در دهان و دستان من بود. انگار نقطه حساس خدیجه، ممه هایش بود.چون به محض آنکه ممه هایش در دهانم جای گرفت، بلافاصله به نفس نفس افتاد. انگشتان دست چپم نیز براحتی شورت لامبادا را به کناری زده، خود را به حساس ترین نقطه از بدن خدیجه رسانده بود.خدیجه هم نفس نفس می زد هم ناله های عاشقانه سر می داد و هم تکان تکان می خورد.
دیگر نفس نفس زدن های خدیجه، جای خود را به ناله های شهوانی داد. بدنش از شدت شهوت داشت می لرزید.حق هم داشت.چون او تاکنون غیر از شوهرش با کسی چنین رابطه ای برقرار نکرده بود.اما اکنون در آغوش گرم من جا گرفته بود.منی که تشنه تمام اجزای بدن او بودم.نفس نفس زدن ها و ناله هایش، موسیقی سکس را در فضای نیمه تاریک اتاق، طنین افکنده بود.خوب به یاد دارم که گاهی لبانش و گاهی آن ممه های شوخ و مرمرینش را به دهان می گرفتم و می مکیدم.دست هایم نیز بیکار نمی ماند.یک دستم در سینه مرمرینش و دست دیگرم در شرمگاهش در گردش و نوازش بود.انگشتانم درون واژن خدیجه جا خوش کرده بود و با نوازش های خود او را برای یک سکس کامل پر هیجان آماده می کرد. لحظات به گرمی و هیجان می گذشت. خدیجه دیگر نتوانست طاقت بیاورد.خود را تکان داد و برخاست. چشمانش از شدت شهوت نیمه باز و رخسارش سفید شده بود و دیگر اثری از رژ قرمز بر لبانش باقی نمانده بود. دستش را به دستم نزدیک کرد و نفس نفس زنان با صدایی مانند ناله های شهوت آلودش در حالی که آب دهان خود را فرو می برد، گفت:بلند شو برویم اتاق خواب.
انگار می خواست التماس کند ویا فریاد بزند.من هم البته دست کمی از او نداشتم.او از من چیزی می خواست که من از او می خواستم.در آن لحظه من و خدیجه هر دو فقط یک چیز می خواستیم.در هم تنیدن و یکی شدن.
من بی معطلی برخاستم و با خدیجه به طرف اتاق خواب حرکت کردم.حتی لحظات را نمی خواستم از دست بدهم.از پذیرایی تا اتاق خواب که می رفتیم دستم روی باسن لطیفش بود و لبهایم بر لبان مهربانش. خدیجه تختخواب را از قبل آماده کرده بود. خودش خوب می دانست که قرار است چه چیزی را بدهد و چه چیزی را بگیرد. در اتاق را بستم و با عجله کمر و زیپ شلوارم را باز کردم و همراه با شورتم آن را از تنم در آوردم.کیرم از شق درد داشت منفجر می شد.خدیجه با همان چشمان نیمه باز و جانی عاشق و شهوانی، روبروی من منتظر ایستاده بود.بلافاصله تن پوش توری و شورت لامبادا را از تن لطیف و سفیدش در آوردم. خدیجه باصدای نسبتا بلند،آهی کشید و خود را در مقابل من کاملا عریان دید.من نگاهی به ممه ها، سینه،شکم و شرمگاه خدیجه انداختم و متوجه شدم که خدیجه برای پذیرایی از من،حتی با تیغ و خودتراش موهای شرمگاه خود را برایم زده بود و خود را برایم تمیز و آماده کرده بود.خدیجه کاملا عریان بود و من از پایین تنه برای او لخت شده بودم.
تن سیمین خدیجه را که ورانداز می کردم با خود فکر می کردم که من با تن عریان معشوقه ام چه ها که نخواهم کرد.آن قدر پر از شهوت شده بودم و عجله داشتم که طاقت نیاوردم پیراهن و زیر پیراهن خودرا از تن بدر کنم.فقط می خواستم به سرعت کیرم را روانه واژن خدیجه کنم.بازوانش را گرفتم و کمک کردم که روی تخت دراز بکشد.اکنون خدیجه با تن عریانش خوابیده بود و با واژن خیس و لیز خود، منتظر دریافت کیر داغ من بود.ران های سفید و نرم خود را اندکی بلند کرد تا بر روی شانه هایم بیندازد و آماده حرکت نهایی من شود.من هم کمکش کردم و بی معطلی کیرم را به واژنش تماس دادم. آنقدر خیس و لیز شده بود که براحتی کیرم تا آخرین نقطه از واژنش فرو رفت.آهی بلند از عمق وجود خدیجه برآمد…
_ووشششششششش اوووووووووف اووووووووف آآآآآخ…آخ آخ…آخ…هوشنگ…آآآآخ…
واااااااای عجب لحظه ای بود.عجب ماه عسلی بود. عجب عروس و داماد داغ و عاشقی شدیم.
خدیجه بلافاصله ران های گرم و نرم خود را دور کمرم حلقه کرد.من دیگر خدیجه را فتح کرده بودم.صدای ناله های شهوتناک خدیجه بلندتر شد.آنقدر با عشوه و ناله خود مرا تحریک می کرد که من به سختی خود را کنترل می کردم. خدیجه با تمام وجود لذت می برد. گویی اولین سکس زندگی اش را تجربه می کرد.گویی سالها با شوهرش چنین تجربه ای نداشته.لحظه‌ای دستانش را باز کرد و از من خواست که پیراهنم را درآورم.او مرا کاملا عریان می خواست.می خواست حرارت بدنم را کاملا لمس و حس کند. همانطور که من می خواستم.دوست داشت که زیر کیر داغ من،سر و سینه مرا هم لمس و سنگینی بدنم را تجربه کند.
با خواست خدیجه،بلا درنگ کیرم را از کوس گرم و تنگش درآوردم و برخاستم تا پیراهنم را درآورم.خدیجه روی تخت دراز کشیده بود و اندام مرا ورانداز می کرد. نمی دانم چه حسی به او دست داد که گفت: هوشنگ انگار دارم پرواز می کنم.من از این حرف خدیجه خوشحال شدم.معلوم شد که در این چند دقیقه توانسته ام خدیجه را از لحاظ جنسی راضی کنم.حالا هر دو کاملا عریان بودیم.داشتم روی خدیجه می خوابیدم که چشمش به کیرم افتاد و تازه متوجه شد که کاندم ندارم.با کمی ترس و احتیاط گفت: عزیزم کاندم نزدی؟ نکنه یه لحظه بریزی توش؟ تو کشو کاندم هست.لطفا بزن بعد ادامه بدیم.من با نارضایتی گفتم:آخه من کاندم دوست ندارم.می خوام همین جوری با تو سکس کنم.با کاندم اصلا نمی چسبه.خدیجه بلافاصله لحن خود را تغییر داد و گفت: باشه.عیبی نداره.من امروز می خوام تو را کاملا ارضا کنم.هرطور که دوست داری، بکن.
با خوشحالی آماده شدم که دوباره کیرم را درون واژن خدیجه جای دهم.خدیجه باز هم ران هایش را برایم باز کرد و من کیرم را تا عمق واژنش فرو بردم.از من خواست که روی سینه و ممه هایش بخوابم.روی آن سینه و ممه های زیبا خوابیدم و لب بر لب شدیم. گرمای تن همدیگر را با تمام وجود لمس می کردیم. گویی خدیجه تاکنون هیچ کیری ندیده بود.چنان حشری شده بود که دوباره دستانش را در گردنم و پاهایش را در کمرم حلقه کرد. حتی یک لحظه نمی خواست مرا رها کند.سنگینی بدنم را روی بدن نحیفش تحمل می کرد و عاشقانه لب می داد. من هم گاهی لبانش و گاهی ممه های مرمرینش را به دهان می گرفتم و می مکیدم و برایش تلمبه می زدم.خدیجه ناله هایش را بلندتر و بلندتر می کرد:محکم،محکم…اوووووخ…هوشنگ…جان صدایش تنها زمانی قطع می شد که لبانش را در دهانم می گرفتم.کم کم ناله های شهوانی خدیجه جای خود را به خنده های از سر لذت داده بود.خدیجه از فرط شهوت و لذت می خندید.نعره مانندی زد و گفت: ای وااااااااااااااااااای
آنقدر تحریک شده بودم که من هم لحظه ای از فرط شهوت و لذت به خود لرزیدم. خدیجه بلافاصله متوجه شد و گفت: نلرز عزیزم نلرز.اگر نمی توانی خودت را نگه داری، خودت را خالی کن.بریز.

نمی توانستم به این زودی از لذت سکس با خدیجه دل بکنم.می خواستم از دل و جان یک دل سیر خدیجه را بکنم.تازه خیلی دوست داشتم که کونش را هم بکنم. حتی شوهرش هم توصیه کرده بود که از کون خدیجه غافل نشوم.
این بود که گفتم:نه! هنوز سیر نشده ام.کون هم می خواهم.می خواهم کونت را هم بکنم.
من حق داشتم و واقعا نمی توانستم از کونش بگذرم. یعنی هیچ مردی نمی تواند بگذرد.این بود که گفتم:خدیجه!
_: جاااانم
_اجازه میدی از کون هم بکنمت؟
_:باشه
_: می خوام بکنمش اون تو…
_:نه، نمیشه…
_:خواهش می کنم.
_:باور کن درد می کنه.
_: بخاطر من.من کون می خوام.
_: خواهش می کنم.باور کن اذیت میشم.
_:آخه …
_: خب اگه دوست داری، بخواب روش.
_: باشه.پس برگرد لطفا…
_:باشه…
من کیرم را از کوس خدیجه خارج کردم.خدیجه هم با کمی زحمت برگشت و دمر خوابید که لذت کونش را نیز به من بچشاند.من آماده می شدم که روی باسن زیبای خدیجه بخوابم و کیرم را با کون قشنگش آشنا سازم.خدیجه باز هم با عشوه ها و حشری بالایش مرا همراهی می کرد
_:باز کن…باز کن…
_:اووووف…بیا…بکن…
_:واااااای…عجب کونی…
_:نوش جونت…
_:آآآ …آها …آخ
_:آآآ…اوفففففففف هوشنگ اووووف
_:جانم…عشقم…خدیجه…اوفففف
خدیجه دستان سفیدش را از کون گرم و نرمش کشید تا من براحتی روی آن باسن نازش بخوابم و لذتش را ببرم.سعی کردم با کمی فشار، کونش را هم فتح کنم.اما وقتی ناله هایش بلندتر شد، به اجبار از خیرش گذشتم و به خوابیدن روی پشت و باسن گرمش رضایت دادم. براستی باسنش عالی بود.این را شوهرش قبلا به من گفته بود و حق با او بود. دقایقی باسن نرم خدیجه زیر کیرم بود و او از کیر من و من از کون او، هر دولذت می بردیم.احساس کردم که آب کیرم دارد می آید.به همین خاطر سریع خواستم از روی کونش بلند شوم که خدیجه گفت:نمی خواهی از پشت بکنی؟من هم قبول کردم. خدیجه به سختی از تخت کنده شد و چهار دست و پا ایستاد. من او را زیاد منتظر نگذاشتم و بلافاصله کیرم را تا ته به کوس تنگ او فرو کردم.خدیجه با تمام وجود آهی عمیق کشید.
_اوووووووووف… اوووووووف… هوشنگ …
_:جاااااااااان…اوووووووف…عشقم…خدیجه من …
_:هوشنگ…عجب کیری داری…عجب می گایی…اوفففففففف
_:کیرم تو کوسته خدیجه…اوففففف
_:محکم…محکم…اوففففف
خدیجه به راستی کشته و مرده کیر بود.مخصوصا که کیری بزرگتر و کلفت تر و شاید داغ تر از کیر شوهرش را امتحان می کرد.
از این پوزیشن خیلی خوشش آمده بود.این را هم شوهرش گفته بود که خدیجه از این پوزیشن خیلی خوشش می آید و حق هم با شوهرش بود .من هم البته از این پوزیشن خوشم می آید.اما وقتی عکس العمل شهوت امیز خدیجه را می دیدم، بیشتر لذت می بردم. ضرباتم از پشت صدای تق و توق ناشی از خوردن بدنم به باسن لطیف خدیجه و ناله های از سر لذت خدیجه موسیقی در اتاق طنین انداخته بود.هرچه محکمتر ضربه می زدم، خدیجه باز هم ضربه محکمتر را طلب می کرد.چند بار به سرعت تلمبه زدم و دیگر نتوانستم طاقت بیاورم.آبم می خواست با حداکثر فشار از تنم خارج شود.سریع کیرم را از واژنش خارج کردم و آب کمرم بی اختیار روی شانه ها ،موها،کمر و باسن سفیدش خالی شد و حتی روی لحاف و تشک هم ریخت.

واااااااای عجب لحظاتی بود.انگار این آب گرم، تمامی آن رنج حرمان سالها دوری و فراق بود که در یک لحظه از بدنم خارج شد.خیلی سبک شدم.انگار پر در آورده بودم و پرواز می کردم.سر کیرم را روی باسن خدیجه مالیدم.شرمنده شدم که لحاف و تشک را هم کثیف کردم اما دوست نداشتم که کاندم بزنم و حتی یک درصد از لذت سکس با خدیجه را از دست بدهم. خدیجه مهربانانه گفت:اشکالی ندارد.وجودت سلامت.سپس به حالت رضایت و خشنودی کامل با خنده های فاتحانه روی تخت دمر دراز کشید و با لحنی آواز گونه به نشانه لذت و رضایت نعره زد: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خ خ.

این را گفت و خنده زد. من داشتم با دستمال کاغذی شانه ها،کمر و باسنش را از آب کیرم تمیز کردم.پشتش تماما پر از آب کیرم بود.من در این حالت با یک دست بدنش را تمیز می کردم و با دست دیگرم کون گرم و نرم و سفیدش را نوازش می کردم.

ادامه...

نوشته: هوشنگ


👍 2
👎 0
7901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

872629
2022-05-07 01:41:05 +0430 +0430

فقط کاش حالا که هر دو ازدواج کردیذ تن به خیانت نمی‌دادید . همسران شما چه گناهی. کردن آخه عزیزم

0 ❤️