از مغازه که اومدم بیرون سرم داشت گیج میرفت . انقدر ضربان قلبم تند میزد کخ فکر میکردم تمام کوچه دارن صدای قلبمو میشنوم . مثل شکارچی بودم که از شکار کردن پشیمونه . این حس هیجان نبود دیگه . حس ترس و هیجان همزمان بود . شاید هم ترس غلبه داشت تو اون لحظه. ساعت 11:30 بود . هنوز 2 ساعت وقت داشتم برای انتخاب. انتخاب بین چیزی که قبلا تو خانواده ام بهش میگفتن عفت و پاکی یه زن و تبدیل شدن به یه فاحشه . کی میدونست ؟؟؟ تو اون لحظه فکر میکردم با خودم چی ممکنه بشه ؟ من این آقا میثم رو چقدر میشناسم ؟ شاید ادم عوضیی باشه … شاید اسمم تو محل به عنوان یه زن خراب در ره . من تو اون محل کسی رو نمیشناختم ولی بعضی وقتا نگاه سنگین کسبه رو روی خودم حس میکردم . انقدر اخمو و بد اخلاق بودم که کسی به خودش اجازه چیزی رو نمیداد . مهرداد هیچوقت باهام خرید نیومده بود . پس احتمالا کسی نمیدونست که من یه زن شوهر دارم .
با خودم تو همین فکرا غوطه ور بودم که یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم حاضر میشم . یه شلوار استرج کشی پوشیده بودم که به طرح جین معروف بود . یه تاپ مشکی . سوتین هم نبسته بودم . زیر اون شلوار هم شرت نپوشیدم . داشتم خودمو آرایش میکردم . هنوز دو دل بودم سر رفتن و نرفتن ولی انگار بدنم به طور غیر ارادی داشت خودش رو برای رفتن آماده میکرد .
خودم رو تو آینه ورانداز کردم . خیلی خوب شده بودم . آرایش غلیط ، لباس تنگ و هیکیلی که توش باسنم از همه بیشتر خودنمایی میکرد .
مانتو تنگم رو پوشیدم با کفش عروسکی معمولی . ساعت 2:30 بود . هنوز یه ربع دیگه برای تصمیم گرفتن یا عوض کردن تصمیمم وقت داشتم . نمیدونم چطور این زمان گذشت ولی 10 دقیقه بعد دم مغازه میثم بودم . دو تا مشتری چادری داشتن تو مغازه خرید میکردن . تو نرفتم . از پشت ویترین منو دید . سرشو تکون داد و به ساعتش اشاره کرد . دیگه برای عوض کردن تصمیمم دیر بود . رفتم داخل. سلام کردم و وانمود کردم که دارم تاپ هایی که روی میز چیده شده بود رو میدیدم . اون مشتری قلب هم داشت حساب میکرد که بره .
حالا منو میثم تنها بودیم تو مغازه .
اجازه بدین کرکره رو بکشم بیام خدمتتون
آقا میثممممممم… خطرناک نیست ؟؟؟؟؟
نه خانم نگران نباشین . من هر روز 2 تا 4 کرکره رو میکشم پایین برای ناهار و استراحت .
نمیدونم … راستش من …
حرفمو قطع کرد :
نوشته: بهناز
به به جنده خانم بار سنگین از رو دوشت برداشته شد و رفت توی فلانت ها؟
میگم ناموسن شما توی خونه به دیلدو میگید مهرداد؟!! نه ناموسن؟؟
واسه جنده گری چه ننه من غریبم بازیایی درمیارن ملت…
مشتری قلب و فلان…
به به بهناز جیندا بار سنگین از رو دوشت برداشته شد رف تو کونت دیگه کامنتای ما رو نخوندی رفتی کص بدی اینجا دنبالشو بنویسی ایشالا عمو سینس سر رات قرار بگیره
عاغا,اینا ما صاحب نظرا رو به کیرشون دایورت میکنن که وقتی میگیم نزار, باز میزارن؟
نوشتارش قویه … خوب همه چیز رو وصف کرده … ادامه بده … زر زر های اینا هممهم نیست
این توجیه شما نسبت به خیانت شبیه فلسفه بافی دزدهاست مثلا میگن فقر مالی یا بیکاری داریم و مجبوریم دزدی کنیم ولی هرگز به اون بیچاره مالباخته فکر نمیکنن که اینجا مهرداد شوهرتون باشه
از اینکه همه خیانت رو محکوم کردن خوشحالم ایراد این 5 سال از شما نبود ؟؟؟؟؟؟؟!!!
درود ؛
هر داستان دو تا فاز داره : یکی درون مایه و پیام … دیگری هم تکنیک که هر دو به نوعی در خدمت هم هستن خیلی وقتا دیدیم فیلمی پیام بدی داشته مثل خیانت - آدمکشی - دزدی و …ولی تکنیک خوب و سناریوی اون گناه رو شیرین کرده عین فیلمای کابوی یا گنگستری که قهرمان فیلم منفی بوده
تو اینجا رو باختی چون نتونستی کارت های خوبی واسه خیانتت رو کنی
اما بخش دوم که به تکنیک داستانت مربوط میشه رو جای بحث داره … از زمانی که تصمیم میگیری تا اجرای نقشه ت رو بدک ننوشتی و شیطنت یه زن رو خوب تصویر کردی و البته ضعف همیشگی داستانهای دنیا که " همه مردها زود تسلیم میشن " !!!
نمیدونم چرا هیچ مردی نمیتونه "نه " بگه !! و بهت بگه به شوهرت برس
ضمنا سردی بیش از حد مهرداد شوهرت خیلی نچسب بود در برابر زن لوندی مثل شما و خب الان مشکلات جنسی مردها با دارو قابل حله اونم واسه یه آقای جوون
در آینده با سبک بهتر و کش و قوس بیشتر بنویس چون از یه جایی همه داستانت پیش بینی شد تهش چیه …
اگه حس زن بودن زیر کیر یه مرد دیگه به غیر از همسره،من ترجیح میدم زن نباشم…واقعا متاسفم…
نثرت واسه جقیایی که میخان جق بزنن مناسب بود…
آفرین مردی که به زنش توجه نکنه حقشه که زنش بره به یه غریبه بده و حال کنه؛البته میثم که غریبه نیست فروشنده محلتونه ? ?
هیچ وقت تو عمرت اونقدر زن نبودی؟!!
نتیجه کسشعری که نوشتی میشه این: زنی که خوب حال کنه و به ارگاسم برسه مساویست با جنده!!
با وجودی که قشنگ نوشتی ولی این حرفت توهین به خیلی از خانمهاس و با این توجیه آب دوغ خیاری میخوای از زیر جنده شدن خودت شونه خالی کنی.
درپایان رسیدنت به درجه سرباز جندگی را بهت تبریک میگم و امیدوارم حداقل بتونی سرهنگ بشی.
شما که دسی دسی خودتو جنده کردی خانوم ولی من بدم نمیاد شوهر تیردروازتو یه نیگا ببینم خعلی باس اسگل باشه که یه دستم به لاپات نکشیده
من اولین بار هست که کامنتی میزارم اونم چون دیدم خیلی به داستانت حمله میکنن، خائن اونیه که 5 سال یه زن رو نمیفهمه و ازش سو استفاده میکنه! ضمن اینکه اگه حتی ی نفر ازین دوستان جقی ک کامنت میزاره تجربه زندگی یا رابطه جدی رو داشتن هیچ وقت همچین حرفایی نمیزدن… داستان کاملا شفاف و قابل لمس بود … موفق باشی
اول ولی نخوندم