وقتی که خواب بودم (۳)

1400/11/30

...قسمت قبل

بمحض باز کردن در و از شلوغی و سر و صدا متوجه شدم که باز غزل خونه ماست.دیگه واقعن وجودش توی زندگی من وسارا روی اعصاب شده بود و چند بار حتی با سارا سر این موضوع بحث و دعوا کرده بودیم. مخصوصن الان که فصل امتحاناتشون بود و دوباره مشغول درس خوندن باهم شده بودن و هرشب تا دیر وقت یا غزل خونه ما بود و یا سارا خونه اونا!
تقریبن چهارماهی از ازدواجمون میگذشت و توی همین مدت کم، زندگی و اخلاق جفتمون کلی تغییر کرده بود. دفعات سکسمون کم شده بود و سارا هم دایم غر میزد و بداخلاقی می کرد و تعداد دعواهامون بیشتر شده بود. حتی توی یکی از دعواها اونقد کار بالا گرفت و رومون تو روی هم باز شد که سارا بروم آورد که از لحاظ جنسی نمیتونم اونجور که میخاد ارضاش کنم. البته بعدن بابت حرفش معذرت خواهی کرد ولی من خوب میدونستم که حرف، حرفه دلشه! توی این مدت فقط وقتایی که با غزل بود اخلاقش بهتر میشد و انگار از اون انرژی میگرفت و این تنها حسن وجود غزل توی زندگی ما بود.
بعد از شام ، تنهاشون گذاشتم و رفتم توی اتاق خواب، روی تخت دراز کشیدم و طبق معمول اینجور مواقع که سارا با غزل سرگرم بود، بازم رفتم سراغ اکانت جعلی اینستا و دنیای مخفی ای که بدور از چشم سارا واسه خودم ساخته بودم.تقریبن هر بار اینکارو میکردم با دیدن عکسای علی بدجور احساس میکردم که واسه اون تجربه ها هوایی میشم ولی تا الان هر جور بود خودمو نگه داشته بودم. با وجودی که علی توی همه این مدت واسم پیام میزاشت و می خواست که بی خیال کوس شعر های توی مغزم بشم و فقط از زندگی لذت ببرم. دو سه هفته ای بود که با سارا سکس نداشتم. هم بخاطر امتحانات و حضور تا دیروقت غزل و خستگی سارا و هم پریود شدنش وسط اون دو سه هفته نشده بود کاری بکنیم.
رفتم سراغ پیج علی و اینبار دیدن عضلاتش و بازوهاش و خنده های دندون نماش روی صورت مردونش یجور دیگه هواییم کرد. برعکس شیما که چند وقتی بود پیامی بینمون رد و بدل نشده بود ولی علی مرتب پیام میداد و من بیشتر وقتا نخونده میزاشتمشون. توی همین حین یه پیام جدید از علی رسید.بازش کردم

-کدوم گوری هستی بچه کونی؟به کی داری میدی که مارو تحویل نمی گیری ؟
-سلام، چی میگی واسه خودت ؟ من به کی دادم
-فک کردی من خرم ؟الان یهو ترک کیر کردی مثلن؟
-آره دیگه نمی خوام بدم
-غلط و بیجا کردی مگه با خودته؟
-یعنی چی؟
-الان من حشریم میخوام جرت بدم. حوصله بحثم ندارم فقط مث بچه آدم بگو کی میای؟
-فعلن نمیتونم!
-میخوای من بیام؟
جا خوردم
-یعنی چی؟
-ببین اون دفه بهت رحم کردم ولی ایندفه جلو اون زن جندت ترتیبتو میدم! اون کون تپل زنتم میگام!حالا چی میگی با زبون خوش میای یا من بیام
طوری غافلگیر شده بودم که نمیدونستم چی باید جواب بدم. میدونستم حشرش که بزنه بالا عصبی و خشن میشه و هر کاری از دستش برمیاد ولی توقع همچین حرفایی رو دیگه اصلن نداشتم. مخصوصن اینکه بعد تقریبم دوسال دوباره به سارا اشاره میکرد.
-چیه لال شدی؟فک کردی بلوف میزنم؟می خوای بیام؟
میدونستم که الان حشریه و داره خودشو با حرف زدن و خورد کردن من خالی میکنه اما حتی یک درصدم اگه کار احمقانه ای انجام میداد ولو اینکه فقط میومد در خونه و خودشو نشون میداد اونوقت هیچ توضیحی نداشتم که به سارا بدم و گند کونی بودنم جلو زنم در میومد. پس فقط یه کلمه نوشتم:نه
-خوبه پس منتظرتم

اینستامو بستم. فکر و استرس داشت دیوونم میکرد. بخودم لعنت میفرستادم که این چه چاهی بود که خودمو توش انداختم. علی واقعن روانی بود یه روانی خطرناک که نمیشد سربسرش گذاشت چون هر کاری از دستش بر میومد. آدرس خونم رو نداشت ولی میدونستم خونه بابا رو میدونه کجاس . میتونست بره و آدرس خونم رو به یه بهونه ای بگیره یا مگه اینستامو پیدا نکرده بود پس آدرسمم یجوری پیدا میکرد. راستی آدرس اینستامو از کجا گیر آورده بود؟ گفته بود بعدن بهم میگه ولی هیچوقت بهم نگفت. حالا این مهم نیس تنها چیز مهم اینه که چاره ای ندارم باید برم و حشرش و کیرشو بخابونم تا یه مدت دست از سرم برداره اما به سارا چی بگم؟ چه بهونه ای بیارم؟ تو همین فکرا بودم که فهمیدم بابای غزل اومده دنبالش و داره خدافظی میکنه. سریع اومدم توی هال و باهاش خدافظی کردم .
با رفتن غزل و تنها شدنم با سارا یه راهی به ذهنم رسید. موضوع غزل رو پیش کشیدم و اینکه همیشه خونه ما افتاده و مزاحم زندگی و بخصوص سکسمونه و خیلی زود سر یه موضوع بیخود دیگه دعوا براه افتاد. با پیش کشیده شدن موضوع سکس خیلی سریع سارا جبهه گرفت
-من ذهنم درگیر امتحانای آخر ترممه و تو طبق معمول فقط به فکر سکستی واقعن که…
-یعنی چی فقط فکر سکسم خوب الان بیست روزی میشه که کاری نکردیم و منم نیاز دارم

  • ببین من این دوتا امتحان آخری خیلی واسم مهمه اگه میتونی تحمل کن اگه نمیتونی مجبوریم این چند روز رو جدا زندگی کنیم
    -منظورت چیه؟
    -هیچی میرم خونه غزل اینا!
    بحث داشت دقیقن همونجایی میرفت که من می خواستم
  • بازم غزل، کی میشه ما از دست این دختره راحت بشیم!
    -حداقل اون درک و شعور داره که بفهمه موقعیت و روحیه یعنی چی
    -لازم نکرده بری خونه مردم، بگو غزل بیاد اینجا منم چند روز تنهاتون میزارم
  • با چشای گرد شده نگام کرد و گفت کجا میری اونوقت؟
    -آخه یه قبرستونی میرم
    از جا بلند شد و اومد کنارم دستمو گرفت و گفت ساسان راستشو بگو نکنه می خوای بهم خیانت کنی؟ جا خوردم اما خودمو جدی گرفتم و با عصبانیت سرش داد زدم دیوونه شدی؟ و دستمو کشیدم و رفتم اتاق خواب

به سارا گفته بودم آخر هفته رو با دوستام میگذرونم و چهارشنبه صبح که از خونه زدم بیرون قرار بر این بود که شب دیگه برنگردم خونه و مستقیم بریم شمال و غزل و سارا هم از چهارشنبه صب باهم باشن. ازونطرف هم قرار با علی این بود که چهارشنبه شب از سر کار برم خونش و ماشینم رو بزاریم پارکینگشون و با ماشین علی حرکت کنیم بسمت ویلا اما وقتی رسیدم خونش ازم خواست برم بالا و اینطور شد که بجای شب ،فردا صبحش حرکت کردیم و اون شب تا صب، سه بار وحشیانه ترتیبمو داد و بقول خودش تلافی چند ماه پیچوندش رو در آورد.
طبق معمول، صبح زود حرکت کردیم اما علی بسمت یکی از محله های بالای شهر حرکت کرد و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت میریم دنبال رضا! وقتی علی دم در یکی از خونه ها وایساد و به رضا زنگ زد که بیاد پایین مغزم از دیدن محله و اون خونه سوت کشید و رو به علی گفتم
-خونه رضا اینه؟
نگام کرد وبا پوزخند گفت
-این بچه گور نداره که کفن داشته باشه! بعد از اینکه ازین حرف خودش نیشش باز شد بهم رو کرد و گفت:البته بهش نگی من این حرفو زدم. گفتم باشه و اومدم در رو باز کنم ولی علی دستم رو گرفت و گفت بشین لازم نیس بری عقب! بعد ده بیست دیقه معطلی بالاخره در باز شد و رضا اومد بیرون و علی که ازین علافی یکم کلافه شده بود گفت
-بالاخره آقا رضا هم با جنده مورد علاقشون تشریف آوردن!
نگاه کردم و دیدم پشت سر رضا یه زن حدودن سی و دو سه ساله از در اومد بیرون، زن تو پری بود و قدش از رضا بلندتر بود. با شالی که افتاده بود روی شونه هاش و موهاش باز بود با مانتو جلوباز شل و ول! از نوع لباس پوشیدنش و صورت آرایش نشدش یجورایی شلخته بنظر میرسید. حدس میزدم همین چند دیقه پیش رضا از خواب کشیدتش بالا و از ترس بد اخلاقیای علی کلی بهش غر زده که زودتر خودشو جمع کنه و بیاد پایین. وقتی نشستن عقب، هر دو سلام کردن و رضا گفت علی آقا رو که میشناسی اینم ساسانه! بعد از اومدن اسم من، دختره یه نگاه بهم کرد و رو به رضا گفت همون کو… حرفش رو خورد اما رضا گفت آره همون و یهو زدن زیر خنده! من ازین قضیه خجالت کشیدم اما با بلند شدن خندشون علی برگشت و یکی ازون نگاههای عصبانی رو بهشون کرد که خنده روی لباشون ماسید.علی حرکت کرد و بعد چند دیقه جنده خانم(بقول علی)خودشو یکم کشید جلو و با یه لحن با ناز و ادا گفت خوب علی آقا چطورن؟! ولی علی با سردی جواب داد دکتری چیزی هستی شما؟ طرف که خورده بود تو ذوقش گفت وا چه بد اخلاق و برگشت عقب، اما رضا اومد که وسطو بگیره گفت علی آقا چرا بد اخلاقی می کنی مرجان جون دوست داره! علی باز یه نگاه معنی دار همراه اخم به رضا کرد و بعدسکوت برقرار شد. در ادامه مسیر جلوماشین سکوت برقرار بود اما عقب قضیه فرق میکرد و بعد از اینکه مرجان همون عقب یکم آرایش کرد بین اون و رضا پچ پچ و خنده های ریز و لاس زدن و دستمالی کردن همدیگه در جریان بود و علی هم هر از گاهی غرهای آرومی میزد که من از بینشون کلمه های جنده خانوم و لاشی و … رو میتونستم تشخیص بدم اما نمیتونستم بفهمم دلیل تنفرش از مرجان چیه.

وسط راه یه جایی وایسادیم که یه چیزی بخوریم. رضا و مرجان دور از ما همچنان به لاس زدن و بگو بخندشون مشغول بودن و من و علی سر میز نشسته بودیم. علی با یجور نفرت و تحقیر مرجان رو نگاه میکرد و بعد رو بمن گفت حالا میفهمی چرا اینقد از زنا بدم میاد؟ با تعجب نگاش کردم و گفتم نه والا!
-یارو با پول شوهره زندگی میکنه و با کیر مردای دیگه حال میکنه!
-شوهر داره؟!
-آره ! بعد باز از همون نگاها بهش کرد و گفت همشون همینن یا عاشق پولتن و با کیر بقیه حال میکنن یا عاشق کیرتن که بعد یه مدت از کیرت خسته میشن و به هوای یه کیر دیگه ولت میکنن!
قبلن هم ازین نوع فکرش و نگاه به دختر و زنا خبر داشتم و با اون اخلاق گندش حوصله بحث باهاش رو نداشتم. فقط پرسیدم الان شوهره کجاس؟
-بخاطر کارش مسافرت زیاد میره و وقتی نیس آقا رضای لاشی پرور، تختشو اشغال میکنه! الانم چند روزی رو رفته خارج کشور
رضا که از دور متوجه نگاهای علی شده بود مرجان که در حال سلفی گرفتن بود رو تنها گذاشت و اومد سر میز نشست
-چیه داش علی چرا امروز اینقده برزخی؟
-چون بحرف گوش نمیدی، مگه نگفتم این لاشی رو با خودت نیار؟
-منکه نمیفهمم چه مرگته خوب اومدیم چن روز عشق و حال کنیم طرفم پایس حالا چرا تو ناراحتی
-میدونی که از زنی که بشوهرش خیانت کنه بدم میاد
-بابا شوهر کیلوچنده طرف بیست سال از خودش بزرگتره بچه دارم نمیشه اینو گرفته که فقط شبا تنها تو تخت نباشه الانم معلوم نیس کجای دنیا کیرش تو کوس کدوم جنده بین المللیه ! بما چه که خیانت میکنه، بکن لذتشو ببر!
بعد پاشد که بره پیش مرجان اما دو قدم نرفته برگشت و بیخ گوش علی گفت
-ببین از تو هم خیلی خوشش میاد دوس داره کیرتو امتحان کنه! راستش تنها دلیل اینکه آوردمش اینه که بهش قول دادم تو این مسافرت دستتو بزارم تو دستش! بعد یه چشمک زد و با نیش باز گفت البته کیرتو بزارم تو دستش!
با رفتن رضا، علی یه نگاه دیگه به مرجان کرد و زیرلبی گفت شایدم بد نباشه یه گاییدن حسابی ازش بکنم! بعدن بهم گفت که شوهر مرجان با وجود دوا درمونای خیلی زیاد داخل و خارج کشور بچه دار نشده و نهایتن زن اولش بهمین خاطر طلاق گرفته و رفته و اونم با مرجان که بیشتر از بیست سال از خودش جوونتره و حتمن فقط به عشق پولاش بله رو داده ازدواج کرده

من و علی شب قبل رو خیلی کم خوابیده بودیم و واقعن خسته بودیم پس بعد از ناهار، استراحت کردیم تا بقول علی تجدید قوا کنیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر بیدار شدم و اومدم توی هال و روی مبل مشغول گوشی شدم. بعد چند دیقه مرجان از اتاق خواب طبقه بالا اومد پایین، معلوم بود تازه از خواب پاشده و مستقیم رفت آشپزخونه و کتری رو گذاشت روی گاز و شروع به گشتن توی کابینت ها کرد. همین موقه رضا از پله ها اومد پایین فقط یه مایو پاش بود که کیرش قلمبه وسطش جمع شده بود و حوله روی دوشش بود. وقتی رسید پایین و مرجان رو دید پرسید دنبال چی میگردی عشقم؟ مرجان با کلافگی گفت نسکافه یا کاپوچینو با حداقل چایی اینجا پیدا نمیشه؟
-چرا پیدا نشه بزار بیام
رضا رفت توی آشپزخونه و بعد از اینکه مرجان رو راهنمایی کرد راهشو کشید که بره سمت حیاط ولی مرجان گفت بگیر بشین یه چیزی بزنیم که منم خواب از سرم بپره با هم بریم استخر
-باشه چرا که نه و نشست روی مبل و مرجان هم شروع به شستن لیوانها کرد. در اتاق خواب پایین باز شد و علی با چشمای پر خواب اومد بیرون و رفت سمت دسشویی، مرجان لیوانها رو پر کرد و اومد توی هال یه لیوانم گذاشت روی میز و بلند گفت اینم واسه علی آقامون که بزنه و اخلاقش خوب بشه! رضا هم با مسخرگی گفت ایشالا! همین موقع صدای گوشی علی از اتاق خواب بلند شد و علی که داشت صورتشو آب میزد رو بمن گفت بیزحمت گوشیمو بیار. گوشی رو برداشتم روی صفحه نوشته بود بابا! علی تقریبن هیچوقت در مورد خونوادش حرف نمیزد اما قبلن یکبار پیش اومده بود که با پدرش تلفنی حرف زده بود و بعدش عصبی تر از همیشه رفته بود تو خودش و حالا با این اخلاق سگی امروزش بخودم گفتم خداکنه بیشتر ازین اعصابش نریزه بهم چون وحشی بازیای بعدشو من بدبخت باید تحمل کنم. علی گوشی رو گرفت و وقتی فهمید کی پشت خطه جواب داد اما سریع از هال رفت بیرون، از پنجره میدیدم توی حیاط قدم میزنه و جواب میده و بنظر عصبی میومد. بعد از تموم شدن مکالمش گوشی رو گذاشت توی جیبش و یه نخ سیگار آتیش زد و اومد سمت هال. در این مدت رضا لیوانش رو تموم کرده بود و بلند شده بود که بره سمت حیاط و مرجان هم که دست رضا دور کمرش بود همراهش اومد تا دم در و یه بوسه بهش داد و گفت تو برو تا منم برم حولمو بیارم. وقتی علی در رو باز کرد یجورایی با رضا رخ به رخ شدن و رضا که نیشش باز بود گفت ما میریم شنا شما نمیاین؟ علی همینجور که پوک بسیگار میزد نگاهش از رضا لغزید سمت مرجان که داشت میرفت سمت پله ها، یه شلوارک چسبون تنش بود که رونها و کونش رو گرد و خوشفرم نشون میداد و وقتی پا روی پله ها گذاشت قلمبگیش بیشترم شد. نگاه علی قفل شد روی کون مرجان و همینجور که از سر راه رضا میرفت کنار گفت تو برو ماهم میایم. چند ثانیه بعد، علی در هال رو قفل کرد و رفت سمت راه پله ها، با اون نگاههایی که مث گرگ گرسنه به مرجان کرده بود حدس میزدم بره سراغش ولی اینکه در هال رو قفل کرده بود اصلن بوی خوبی نمیداد و به اصطلاح شاخکای منو هم فعال کرد. با بالا رفتنش از پله ها صدای مرجان رو شنیدم که با خنده و بلند گفت او له له بالاخره آقای عبوس وا دادن! کنجکاویم گل کرده بود که علی که اینهمه از مرجان بدش میومد چطور میخاد باهاش حال کنه و خودمو کشیدم پایین پله ها و چنتا پله رو رفتم بالا و سرک کشیدم . توی راهرو بین اتاق خوابای بالا روبروی هم وایساده بودن . مرجان پشت بدیوار و علی روبروش، سکوت عجیبی بینشون برقرار بود و بعد علی چنگ انداخت توی موهاش و سرشو محکم کشید سمت خودش و تو چشاش زل زد و گفت پس کیر میخای جنده خانوم؟
-آی یواش تورو خدا چرا وحشی بازی در میاری
-مگه کیر نمیخواستی لاشی؟
دستشو از روی شلوار گذاشت روی کیرش و گفت یدونه گنده شو برات دارم. مرجان نیشش باز شد و همینجور که دستش رفت سمت کیر علی لباشو لوله کرد و سرشو بصورت علی نزدیکتر کرد و با عشوه گفت میدونستی اگه یکم مودبتر باشی بیشتر دوست دارم! و اومد واسه لب دادن و گرفتن ولی علی هلش داد پایین روی زانوهاش و شلوارشو کشید پایین و گرز گران بحالت نیمه راست افتاد بیرون، با دیدنش چشای مرجان برق زد و گفت اوووف واقعنم گن… ولی علی مهلت نداد حرفشو تموم کنه بازم دست انداخت موهاشو از پشت چنگ زد و پیجید دور دستش و سرشو عین سر یه عروسک کشید جلو و کیرشو تپوند توی دهنش. توی اون لحظه برعکس مرجان، من خوب میدونستم که دچار چه اشتباه محاسباتی ای شده و این سکس قرار نیست اونی باشه که تو ذهنشه!مرجان می خواست ساک بزنه اما علی فقط وحشیانه کیر رو میتپوند توی دهنش و بد و بیراه بهش میگفت
-بخور جنده مگه کیر نمی خواستی؟ بسه؟ بیشتر میخوای؟
مرجان زیر دستش تقلا میکرد و زور میزد که خودش رو بیرون بکشه اما علی پشت هم تلمبه میزد توی حلقش و بعد چنتا تلمبه سرشو محکم نگه میداشت و کیرشو فشار میداد و نگه میداشت طوری که نزدیک بود خفه بشه ! بالاخره کیرو کشید بیرون و مرجان ولو شد روی زمین و شروع کرد به عوق زدن و توف کردن . علی هم با کیر سیخ شده بالای سرش دست بسینه وایساده بود و انگار از زجری که به مرجان داده بود لذت میبرد.مرجان که نفسش جا اومد با نفرت زل زد تو چشای علی و داد زد تو چه مرگته عوضی؟با گفتن این حرف دوباره علی موهاشو محکم گرفت و کشیدش بالا و گفت بسته یا بازم کیر میخوای؟مرجان که تازه فهمیده بود با چه روانی ای طرفه شروع کرد به تقلا کردن که خودشو خلاص کنه و جیغ و داد میکرد و به علی بد وبیراه میگفت. شاید اگه ساکت مونده بود علی به همین حد رضایت میداد و ولش میکرد اما با بد و بیراههایی که گفت اونو بیشتر جری کرد و یه کشیده محکم زد تو صورتش طوری که پخش زمین شد. از شدت ضربه و از غافلگیری اینکه انتظار همچین حرکتی رو نداشت. هاج و واج رو زمین ولو شد. همین موقه صدای ور رفتن رضا به در هال بگوش رسید و وقتی فهمید قفله صداش بلند شد
-چرا در قفله؟ چیکار می کنین؟ این مسخره بازیا چیه؟ چرا نمیاین؟مرجان کجایی؟
مرجان با شنیدن صدای رضا شروع کرد به جیغ و داد و سعی کرد بلند شه
-رضا اااا تورو خدا بیا منو از دست این نره خر عوضی نجات بده!
اما علی دوباره محکم کوبیدش زمین و مث پلنگ پرید روش و با دو دست شلوار و شورتشو کشید پایین، مرجان صدای داد زدناش بالاتر رفت و بعد اینکه دید راهی نداره که خودش رو نجات بده یا رضا بدادش برسه شروع به التماس کرد
-توروخدا علی آقا! گوه خوردم تورو خدا ولم کن
علی که از این التماسا تازه سر حال اومده بود با شیطنت و غرور گفت
-چرا گریه میکنی؟مگه کیر نمی خواستی؟خوب نره خر می خواد بهت کیر بده!
بعد یه توف روی انگشتش انداخت و انگشت وسطش رو تپوند توی کونش که جیغش رفت هوا
-آی نه تورو خدا از کون نه! علی محکم بیخ گلوشو گرفت و گفت خفه میشی یا خفت کنم جنده لاشی؟
رضا که صدای جیغ و داد مرجان رو شنیده بود و از فشار دادن و کوبیدن به در جلویی به نتیجه نرسیده بود خودشو به حیاط پشتی رسونده بود اما در شیشه ای اون طرف هم بسته بود و نمیتونست وارد بشه. علی سر کیرشم توف مال کرد و با یه فشار یه ضرب تپوند توی سوراخ کون مرجان طوری که یه جیغ بلند کشید و بعد اون با تلمبه های وحشیانه و رگباری علی از ته دل آخخخخخ و آخخخخ میکرد و به علی فحش میداد . با شنیدن این بد و بیراهها بازم علی وحشی تر شد و یه لحظه پشت سر مرجان رو چنگ زد آورد بالا و همینطور که میگفت مگه نمیگم خفه شو عوضی محکم سرشو کوبید کف زمین !! با اینکار دماغ مرجان ترکید و خون دماغش به شکل وحشتناکی راه افتاد ولی علی دست بردار نبود و اگه من سریع خودم رو نرسونده بودم بالا و سرش داد و بیداد نمیکردم شاید کشته بودش
بالاخره علی بی خیال شد و پاشد سر پا و شروع کرد شلوارشو پوشیدن و از پله ها رفت پایین، مرجان مینالید و گریه میکرد. رضا هم که یه پنجره باز پیدا کرده بود خودشو انداخته بود داخل هال و با علی رودررو شد و داد زد چیکارش کردی؟
-مگه نگفتی باهاش حال کن؟ خوب داشتم حال می کردم
رضا سریع خودش رو از پله ها رسوند بالا و وضع آش و لاش مرجان و خون رو که دید داد زد
-یا خدا مگه دیوونه شدی واقعن …دوباره از پله ها رفت پایین و با علی دست به یقه شد
-آخه بیشعور زدی صورت دختره رو پوکوندی حالا به شوهر عوضیش چی باید بگه
اما علی بی قید زدش کنار و گفت:من چه میدونم بگه با صورت خورده زمین اصن هر گوهی میخواد بخوره بمن چه؟ حالا دیگه واسه یه جنده سر من داد و بیداد میکنی؟
رضا شروع کرد از پله ها بالا اومدن سراغ مرجان و بین راه غر میزد که آره این جندس اون لاشیه اون یکی آشغال فقط تو خوبی؟ نه خدایی تو اصن آدمی؟
علی که این حرف خیلی بهش برخورده بود پشت سر رضا برگشت بالا و چشم تو چشم بهش گفت
-نه تو آدمی… آخه عوضی من خودم تورو آدمت کردم اگه من نبودم الان کدوم گوری بودی؟حالا واسه من شاخ شدی مرتیکه دوزاری
داشتن دوباره دست به یقه میشدن که من خودم رو انداختم بینشون و جداشون کردم. البته اون دوتا هم انگار دنبال یه بهونه بودن که از هم سوا بشن اگه نه که من ریغو حریف جدا کردن این دوتا غول بیابونی نمیشدم. رضا برگشت بالا سر مرجان و علی از پله ها برگشت پایین و وقتی رسید توی هال داد زد ساسان!
وقتی رسیدم پایین گفت من توی ماشینم لباس بپوش بیا و رو به بالا داد زد:وقتی برگشتم نمی خوام دیگه این هرزه توی ویلا باشه

جای خاصی قرار نبود بریم فقط با ماشین کوسچرخ میزدیم و اولش سکوت بود و بعدش غر زدنای علی
-هزار دفه بهش گفتم ازین هرزه ها خوشم نمیاد بعد این لاشی رو بر میداره با خودش میاره تو ویلای من که جلو چشمم ادا عشوه بیاد
هزارتا سوال تو ذهنم بود اما با اون حالش جرات نمیکردم بپرسم
-هی به من میگه داداش داداش بعد بخاطر یه جنده دگوری با من دست به یقه میشه الاغ!
-بمن میگه تو آدمی؟ اونم کسی که خودم آدمش کردم. اصلن میدونی این عوضی رو از کجا رسوندم بکجا؟ نه میدونی؟
-نه بخدا من از کجا بدونم!
-یه بچه گدای عقده ای بود من آدمش کردم هرچی داره از صدقه سر من داره
بعد یک ساعت چرخیدن و غر زدنا و دو سه نخ سیگار کشیدن بالاخره اونقد آروم شد که بتونم ازش در مورد رضا بپرسم و جواب درست بده. اونجا بود که برام گفت که اولین بار وقتی نوجوون بودن همدیگه رو توی یکی از مسابقات زیبایی اندام میبینن. هر دو فقط تماشاچی بودن و به عشق دیدن هم باشگاههاشون که توی مسابقات شرکت کرده بودن اونجا بودن.علاقه مشترکشون به بدنسازی باعث آ شناییشون میشه و بعدم اخلاقای مشابه دیگشون مث کون دوستی، بیشتر بهم نزدیکشون میکنه. برعکس علی، رضا از یه خونواده فقیر بوده اما علی از همون بچگی هواشو داشته و همه جوره براش خرج میکرده یه باشگاه لاکچری بالا شهر می بردتش که با هم تمرین کنن. توی پارتیای بچه پولدرارا میبردتش و خرج لباسای مارک و مشروب و دختر پسر بازیاشو همه رو علی میداده. بعدم که باشگاه خودشو میزنه رضا رو با یه حقوق خوب اونجا مشغول میکنه و …
-میدونی بالاترین لذت یا عشق زندگیش چیه؟
-چی؟
-بچه پولدارا رو بکنه! چه دختر چه پسر
-واقعن؟
-آره نفهمیدی واقعن؟
-نه
-بالاترین لذتشم وقتیه که دوس دختر یا زن یه پولدارو از چنگش در بیاره و بشه بکنش
مخم هنگ کرده بود از اینهمه اطلاعات جدید
-ببین وقتی تورو میکنه بیشتر از اینکه از کون تپلت لذت ببره از این لذت میبره که غرورش ارضا میشه چون یه بچه مایه، جلو کیرش زانو زده و مث یه جنده کیرش رو براش ساک میزنه یا زیر کیرش آه و ناله میکنه. یا وقتی زنی مث مرجان رو میکنه لذت میبره که زن یه پولدار رو مال خودش کرده. و باور کن اگه ازش بپرسی بیادموندنی ترین سکس عمرش کدومه سکسش با زنت رو میگه چون زن یه بچه پولدار بقول خودش عوضی رو جلو شوهرش گاییده و شوهره هم کاری از دستش بر نیومده که هیچ تازه از کوس زنه در آورده و زده تو کون شوهره!

شب بود که برگشتیم ویلا، شام خورده بودیم و برای اینکه اعصاب علی آروم بشه پیشنهاد مشروب دادم . چند پیکی که زدیم نه تنها اعصابش بهتر شد که حتی زبونشم باز شد و همینطور حرف میزد و تقریبن همه حرفش در مورد رضا و گذشته هاشون بود. از حرفاش فهمیدم که رابطش با رضا چقد عمیق و قدیمی و واقعن در حد و شاید بالاتر از دو تا داداشه و بیشتر از اینکه رضا محتاج و آویزون علی باشه این علی بود که این رفافت و دوستی رو احتیاج داشت. وقتی حسابی مست شد دیگه طاقت نیاورد گوشی رو برداشت و زنگ زد به رضا دو سه بار رد تماس و بالاخره جوابشو داد. باورم نمیشد ولی علی همش میگفت داداش غلط کردم گوه خوردم . اعصابم از صب که یارو رو دیدم قاطی بودم نفهمیدم چی بود و بعد کلی معذرت خواهی ظاهرن رضا هم نرم شد و بی خیال بد رفتاری و بد دهنی های علی شده بود. اونشب علی اونقد خورد که آخرش از مستی بیهوش شد. من اما خوابم نمیومد ذهنم درگیر تمام وقایع عجیب و اعصاب خورد کن اونروز و گذشته علی و رضا بود. یه نخ سیگار روشن کردم و رفتن توی حیاط روی تاب نشستم و یاد اونروز اول که باشیما روی این تاب نشستیم افتادم. آخ که چقد جای خالیش احساس میشد. در واقع وقتی که جلوی تهدید علی وادادام و قرار شد همراهشون بیام، ته دلم خیلی دوس داشتم شیما هم باشه ولی متاسفانه نیومده بود.بد جور دلم براش تنگ شده بود پس حساب اینستامو باز کردم و براش نوشتم کجایی شیما جون؟ خوشبختانه آنلاین بود و زود نوشت خونه، تو کجایی چی شده یاد من کردی؟
-شمالم
-نگو که با علی هستی!
-دقیقن با خودش تو چرا نیومدی؟
-راستش علی رو تنبیه کردم بسکه وحشی بازی و عوضی بازی در میاره
-این اخلاق رو که همیشه داشته
-اونکه آره ولی جدیدن بیشتر شده مخصوصن از وقتی که تو رسمن باهاش کات کردی!
-خخخ
-خوب چی شد باز رفتی باهاش؟
-شد دیگه
-حیف شد اگه میدونستم تو هم هستی میومدم
-کاش اومده بودی
با خودم گفتم شاید یه دلیل دیگه واسه اینکه این دفه اینقد وحشی شده و اونطور تهدیدم کرد و از امروز صب اینقد بد عنق بود همین تنبیه شیما و همراهش نیومدنه
-خوب الان کجاس؟
-خوابه

  • جدی؟ هیچوقت اینقد زود نمی خوابید
    کل جریان اونروز رو از صب براش تعریف کردم اما انگار شیما خیلی تعجب نکرد
  • شیما من نمیفهمم دلیل این کاراش چیه چرا اینهمه از زن و دخترا بدش میاد؟ چرا با مرجان اونکارو کرد؟
    شیما پیامم رو خوند ولی چیزی نگفت
    -چی شدی تو هم خوابیدی؟
    -بخاطر اون مادر لاشیشه!
    -مادرش؟ هیچوقت چیزی در مورد مادر علی نشنیده بودم و بشدت کنجکاو شدم
    اینجا بود که شیما تماس صوتی گرفت و برام تعریف کرد که وقتی علی یه بچه بوده و بشدت محتاج مهر و محبت خونواده و بخصوص مادر، مادرش بخاطر یه مرد دیگه باباش رو ترک میکنه و میره دنبال زندگی خودش یا بقول علی بخاطر کیر یکی دیگه، شوهر و بچشو ول میکنه و میره و بعد اون پدر علی هم یه افسرده دایم الخمر میشه که هیچی تو این دنیا واسش مهم نبوده حتی پسرش
    باورم نمیشد یه مادر بتونه اینقد عوضی باشه اما با این توضیحات شیما دلیل همه رفتارای علی رو فهمیده بودم. نفرت بی حدش از مرجان و اون برخوردش، رفتارای وحشیانش وقتی به اوج شهوت میرسید بخصوص با زنا و دخترا، علت نیازش به رفیقی مث رضا که جای کل خونوادش رو گرفته بود. دلیل عصبی و پرخاشگر بودنش و …
    قبل ازین برام سوال بود که چرا با شیما که اینقد باهاش خوب بود اون رفتارا رو میکرد.یادم افتاد که یکبار بهم گفته بود دخترا همه لاشین و یروز ولت میکنن میرن دنبال یکی دیگه و شیما هم بالاخره یروز اون روی لاشیش رو نشون میده و حالا درک میکردم که علی با هر دختری که بهش نزدیک میشد وحشیانه رفتار میکرد و وقتی ولش میکردن بجای اینکه خودش رو مقصر بدونه اینرو دلیلی بر درست بودن نظریه اش در مورد دخترا میدونست. تنها کسی که باهاش مونده بود شیما بود ولی هر روز با اونم وحشیانه تر رفتار میکرد شاید واسه اینکه شیما تنها استثنا در نظریه مسخرش بود و شاید با اینکارش ناخودآگاه میخواست که شیما هم بره تا هیچ نقصی در پیش فرضش در مورد دخترا نباشه و حالا شیما باهاش قهر کرده بود ولو بطور موقت و این همون بار سنگینی بود که اینروزا و بخصوص امروز روی اعصابش بیشترین سنگینی رو میکرد. بله رضا بدترین زمان ممکن رو برای آوردن مرجان انتخاب کرده بود.
    با خودم فکر کردم شاید علی هم توی این جنگل دنیا یه قربانیه و اسیر گذشته تلخیه که روح و روانش رو اسیر خودش کرده

بعد از چند روز دوری از هم و تمام شدن امتحاناتش، سارا خوش اخلاق شده بود و خیلی گرم ازم استقبال کرد و بعد از خوردن شام بهم گفت توی این چند روز خیلی فکر کرده و به این نتیجه رسیده که رفتارش باهام خوب نبوده و میخاد واسم جبران کنه. این تغییر رفتار و نوع برخوردش خیلی واسم عجیب بود ولی گذاشتمش به پای تموم شدن استرس امتحاناش یا شاید واقعن دوری چند روزمون بفکر واداشته بودش و تصمیم به تغییر رفتار گرفته بود. شایدم واقعن ترسیده بود با این رفتارای سردش من یه جای دیگه خودمو سیر کنم و بهش خیانت کنم! من هنوز گیج تغییر رفتارش بودم ولی میدیدم چقد زبون میریزه و شیطون شده و حتی پیشنهاد داد یه شام سبک بخوریم و واسه خودمون جشن بگیریم و بعد مدتها با هم مشروب بزنیم و یه سکس حسابی بکنیم.

سرم که حسابی داغ شد، سارا که خیلی کمتر از من خورده بود شروع کرد به ور رفتن با کیرم ،من دیگه طاقت نداشتم ولی سارا گفت عجله نکن و پاشد رفت توی اتاق خواب و بعد چند دیقه صدام کرد. پاشدم با گیجی و تلوتلوخورون خودمو رسوندم به اتاق خواب ،شیما حسابی آرایش کرده بود و فقط یه شورت و سوتین تنش بود و وای تو همون مستی و گیجی تشخیص دادم که همون ست کلوین کلین روز تجاوز تنشه،ستی که از اونروز هیچوقت ندیده بودم. نمیدونم چرا ولی دیدن اون شورت و سوتین بد جور حشریم کرد اصلن نفهمیدم چطور خودمو رسوندم بهش و روی تخت تو بغل هم بودیم و سینه های گرد و خوشگلش تو دهنم بود و بر خلاف همیشه که اجازه نمیداد خیلی بمکمشون اینبار هیچ ممانعتی نمیکرد و این دیوونه ترم کرد. اونقد مست و حشری بودم که واقعن یادم نمیومد کی لخت شده بودم و کی شورتشو در آورده بودم یا خودش در آورده بود و من حریصانه کوسش رو میخوردم. سارا که وحشی شده بود منو کشید روی خودش و با دستای خودش کیر من گیج و مست رو روی کوسش تنظیم کرد و من فرو کردم و افتادم توی بغلش ! اصلن یادم نمیاد چقد تلمبه زدم ولی میدونم یه جایی دیگه بدنم از مستی سست شد و توی بغلش از حال رفتم. سارا هم احتمالن از حال رفته بود چون برای چند دیقه یا شاید حتی نیمساعتی همونطور تو بغل هم بودیم و بالاخره با حرکت بدن سارا بخودم اومدم و چشام باز شد. لباشو بوسیدم و گفتم مرسی عشقم چشاش برق میزدو گفتم مرسی از تو عزیزم! اولین بار بود که از سکس من راضی بود. بعد بهم گفت پاشو با هم بریم حموم ! اما بمحض اینکه پاشدم یهو داد زد
-چیکار کردی ساسان؟؟!
من هنوز منگ بودم با تعجب نگاش کردم و گفتم چی شده؟گفت :کاندوم نزده بودی؟بیچارم کردی!
با این حرفش مستی از سرم پرید و تازه یادم افتاد اونقد حشری بودم که فقط پریده بودم توی بغلش! حتی یادم نمیومد کی آبم اومده یا حتی اصلن آبم اومده یا نه!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 19
👎 0
69701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

860016
2022-02-19 01:26:29 +0330 +0330

خب مشخصه سارا به بقیه داده حامله شده الان انداخت گردن ساسان.
فکر کنم سارا با علی در ارتباط باشه

5 ❤️

860075
2022-02-19 09:04:34 +0330 +0330

ساسان جان روانکاو کونی ندیده بودیم که تو رو دیدیم چطور شخصیتهای داستانتو روانکاوی میکنی و ریشه مشکلاتشونو تو بچگی هاشون پیدا می کنی.درود بر تو روانکاو کونی سایت شهوانی!

1 ❤️

860077
2022-02-19 09:15:59 +0330 +0330

bita kooni
عزیز دل برادر شما خودتم کونی هستی پس حداقل تو دیگه نباید کونیهارو دست کم بگیری. یه کونی روانکاو که هیچ رئیس ناسا هم میتونه بشه😅
حالا بنظرت روانکاویم چطور بود خوب روانشون رو ریختم روی دایره؟

1 ❤️

860085
2022-02-19 12:49:52 +0330 +0330

گفتم که روانکاویت عالی بود ساسی!

2 ❤️

860195
2022-02-20 05:58:21 +0330 +0330

مملی رستگاری
مرسی از لطف همیشگی شما
راستش همونطور که قبلن گفته بودم قرار بود داستان حداقل سیزده قسمت باشه ولی با توحه به استقبال سرد در حد یخ، قرار شد توی ده قسمت جمعش کنم یعنی دو قسمت دیگه داره که یک قسمتش رو نوشتم و ارسال کردم اما وقتی میبینم این قسمت که شخصیتهای اصلی داستان رو باز میکنه حتی ده تا لایکم نگرفته و مقایسش میکنم با یسری از داستانها که رسمن چرت و پرتن و نه هیچ منطقی درشون هست نه با واقعیت دنیایی که توش زندگی میکنیم هیچ ارتباطی دارن و نه… ولی چهل پنجاه لایک و شاید بیشتر میگیرن واسه نوشتن قسمت آخر هیچ انگیزه ای ندارم و شاید اصلن ننویسمش

1 ❤️

860901
2022-02-25 02:12:23 +0330 +0330

شرط میبندم سارا با اصلان دستش تو یه کاسه س و همشون برعلیه ساسان هستند

1 ❤️

861195
2022-02-27 01:29:27 +0330 +0330

داستان جالبی بود برا اولین بار این نوع رو تو سایت خوندم تا اینحا که عالی پیش رفتی کنجکاو شدم میرم بقیشم بخونم

1 ❤️