پارادوکس زندگی و خیانت (۱)

1401/06/10

>********((بجز اسامی بقیه اتفاقاتی که در این داستان به قلم تحریر درآمده است بر اساس واقعیت میباشد))
سال۱۳۹۹_بیرجند
تلفنم مثل همیشه در حال زنگ خوردن بود،و منم که مشغول به کار بودم حوصله جواب دادن تلفن و نداشتم گذاشتمش رو حالت سکوت
من دانشجو بودم و مجبور بودم برای رفع رجوع کردن نیازهام مشغول به کاری بشم اونم تو یک رستوران سنتی به عنوان ظرفشویی…
طبق معمول بعد از کلاس هام میرفتم اونجا…آخر شب که کارم تموم شد گوشی و برداشتم ۸۰تماس بی پاسخ از سمت پدرم رو صفحه گوشی استرس شدیدی بهم وارد شد چه اتفاقی افتاده باهمون استرس شماره پدرم و گرفتم هوای بیرجند در سردترین حالت ممکن بود و فاصله ی من تا خوابگاه تقریبا نیم ساعتی بود البته پیاده…سوز سردی میومد
بوق اول…بوق دوم…بوق سوم…
+الو سلام بابا جان چیشده؟؟چرا این همه پشت هم تماس گرفتی اتفاقی افتاده!!!؟
_صبر کن پسر کجا میری با این عجله چته تووو!؟معلوم هست کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی نگرانت شدیم؟؟
+من؟من هیچی باباجان سر کار بودم نمیتونستم گوشی دستم بگیرم حالا میگین چیشده باباجان؟چیشده این همه تماس اینم پشت سرهم دلیلش چیه؟؟
_فردا پنج شنبه اس و آخر هفته راه بیفت برگرد بیا خونه میخوام راجع به یه موضوعی باهات حرف بزنم
+اخه نمیشه باباجان من سرکارم بهم مرخصی نمیدن چجوری پاشم بیام!؟
_همین که گفتم مسئله مهمی هستش خودتو برسون…
و بعد گوشی و قط کرد…
استرس هم مثل سرمایی که تو خیابون بود دوبرابر بیشتر بهم رخنه کرد ناخوآگاه لرز شدیدی بدنم و گرفت
ساعت تقریبا یک نصفه شب با وجود خستگی بیش از حد کار و سردی هوا هرجوری بود خودم و رسوندم خوابگاه گرفتم خوابیدم…
ساعت ۱۰ صبح…
طبق معمول گوشیم در حال زنگ خوردن بود به زحمت چشامو باز کردم دیدم شماره مادرمه…با صدایی خواب آلود
+جانم مامان
-سلام پسرم قند عسلم هنوز خوابی مامان
+جان آره مامان خیلی خسته بودم نفهمیدم چجوری خوابم برده…
_خیلی خوبه پاشو پسرم پاشو راه بیفت بیا حاجی کارت داره یه اتفاقی افتاده
+مامان میگی چیشده چه اتفاقی افتاده من مردم از استرس به گوشی یسناهم زنگ میزنم خاموشه اتفاقی برای دخترم افتاده!؟
_نه فدات بشه مادرت شاخ شمشادت جیگر گوشه من حالش خوبه نگران اونا نباش پاشو بیا سوپرایز داریم برات مادر
+ای مادر سوپرایز و کجای دلم بذارم دیگ آخرین سوپرایزتون الان ۳سالشه و من دلتنگشم باز چه خوابی با حاجی دیدی برامون،مسیح به قربونت سوپرایزات باشه برا خودت شما نمیخواد مارو سوپرایز کنی دورت بگردم
_میایی یا بگم داداشت شهروز پاشه بیاد اونجاگوشتو بکشه و بیارتت در ضمن ما برات زن گرفتیم اون دلبری هم که میگی پا داره کاردستی خودته
+باشه مامان جان تسلیمم الان پامیشم میبندم میام
_آفرین پسر زرنگم خدانگهدارت باشه،خداحافظ مادر
بعد از قط کردن مادرم و صحبت کردن باهاش آرامش عجیبی همه ی. وجودمو فرا گرفت خیالم راحت شد از همه چی انگار خدا هرچی حس و حال خوبه تو صدا و تک بغل مادر گذاشته تا بعد از شنیدنش و یا بغل کردنش بدجوری آروم میشی پاشدم جمع و جور کردم و راه افتادم…
ساعت ۲بعد از ظهر(تایباد)
نزدیک در خونه بودم نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت،بخندم یا عبوس باشم،یه حسی بهم میگفت قرار نیست خبری خوبی بشنوم و پاهام به سمت خونه نمیرفت و دستمم به خودش اجازه نمیداد زنگ خونه رو بزنم اما یچیزی که منو دیوونه خودش کرده بود بوی قرمه سبزی مامان بود که کل کوچه رو برداشته بود،همیشه وقتی بعد چند وقت میام خونه با قرمه سبزی های خوشمزه اش پذیرایی میکنه ازم…
زنگ و زدم آبجیم برداشت
+کیه!؟
_منم منم داداشتون
+ای تخس پدر سوخته بزرگ شو تو پدر یه بچه ای
_خا حالا نمیخواد پیرمردمون کنی آبجی باز کن در و مردم از استرس
+ای به چشم بفرما…
در و زد رفتم تو دیدم یسنا زنم رو به روم واستاده با دخترم چقد دلم براشون تنگ شده بود بعد از ۲ برگشتم خونه تو صورت یسنا یه حس غریبی بود ولی باهمون وجود اومد سمتم بغلم کرد و درگوشم گفت:دل هر۳تامون برات تنگ شده بود!!!
+هر ۳ تاتون!؟
_آره.من و این جگر گوشه با اون بنده خدایی که مسافره ه و توراهه
هاج و واج مونده بودم دیدم دستای یسنا داره میلرزه و با همون لرزش برگه سونوگرافی و میده بهم هم اون هم من میدونیم چه اتفاقی افتاده
و از اونجایی که با مادرم و پدرم زندگی میکرد بدلیلی که من نبودم اونجا نمیخواست آبروریزی بشه واسه همین ترجیح داده به خودم بگه…
من که دنیا رو سرم خراب شده بود برگه سونوگرافی و باز کردم دیدم روش نوشته شده
مسیح جان خودتو نگه دار بذار باهام حرف بزنیم آبروریزی نکن…
اشکام ناخوآگاه ریختن رو برگه
مامانم دید اشکمو
+خب حالا نتیجه کاردستی و دیدی دیگه چرا گریه میکنی
آبجیم گفت:اخ به قربون اون دل مهربونت برم داداش مبارک باشه این قند عسلت
ولی هیچکس نمیدونست غم دنیا تو دلمه و به اندازه تمام آدمای زجر دیده تو این دنیا داد و هوار تو گلوم که داشت جر میداد حنجرمو ولی نتونستم چیزی بگم اشکمو یسنا پاک کرد صورتمو بوسید گفت بیاباهم بریم بیرون حرف بزنیم…پایان قسمت اول
سخن نویسنده((دوستان عزیز این داستان بسیار طولانی میباشد و خواستم در قسمت اول فقط کلیتی از ماجرا در اختیارتون قرار بدم از قسمتایه بعد داستان بصورت جدی تر پیش میره و مطمئنم شماهم خوشتون میاد بنابراین عجله نکنید ومنتظر باشید،در ضمن با نظرات تون بهم بگین ادامه بدم داستان رو یا نه!؟منتظر نظراتتون هستم))****

ادامه...

نوشته: Fickle


👍 34
👎 7
20901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893066
2022-09-01 01:42:55 +0430 +0430

بدون غلط املایی و داستانش برای من که جذاب بود و باعث شد منتظر قسمت بعدیش باشم.ممنون و خسته نباشی.

1 ❤️

893067
2022-09-01 01:43:43 +0430 +0430

خوب پروفسور به کوفتی میزاشتی بیشتر بفهمیم قرارع چه مطلبی بنویسی
اصلا هیچی آدم نیمفهمه زنت به بابات داده با خودت کردی به گوه خوردن افتادی زنت رو بقیه حامله کردن چی آخرش

0 ❤️

893086
2022-09-01 02:25:18 +0430 +0430

ببین داستان خوبه و بی نقص
ولی نمیفهمم این همه اصرار به اینکه واقعیه و فلان واسه چیه؟ بابا الان سن سکس رسیده به ۱۳ سال دیگه سال ۹۰ نیس بیان بگن دروغ میگی الان بی عرضه ها هم سکس دارن داستانتو بنویس بده بزنن بره بابا

1 ❤️

893090
2022-09-01 02:33:00 +0430 +0430

خب الان این یعنی چی که کلا ۱۰ خط نوشتی؟ بذار ته قصه تو من بگم تو و یسنا دیگه بچه دار نمیشدین و زنت رفته داده الانم گندش دراومده
ببین داستان یا همون خاطره ت خوبه ولی خیلی کوتاه نوشتی
اگه میخوای چند قسمتش کنی حداقل هر ۲ قسمت رو با هم بذار

0 ❤️

893107
2022-09-01 02:51:15 +0430 +0430

اولیش چی بود که باز میخوای دومیش رو بنویسی

0 ❤️

893125
2022-09-01 04:42:49 +0430 +0430

بعد۲ دیدم؟بعد ۲سال،ماه،هفته،روز.وقتی رسیده بودی درخونه و…منظورم.غلط املایی خوبه نداشته باشه اما شمافراتررفتی کلا همون به غلط هم چیزی ننوشتی مدت زمان دوریت چقدبوده.
درضمن میگی داستان خیلی طولانیه میدونی بیشتر از۵قسمت نمیشه منتشرکرد پس از الان بدون گزافه گویی وحجم مناسب تقسیمش کن.اونوقت احتمالا نظرات مثبت بیشترمیشه

1 ❤️

893132
2022-09-01 06:14:09 +0430 +0430

خوب بود ادامه بده منتظرم

0 ❤️

893134
2022-09-01 06:44:54 +0430 +0430

بیرجند
۱۰ شهریور ۱۳۹۹
ساعت ۱۴:۲۷
ننتو ساییدم. فرزاد از این کتگوری شیرش راست شد.

0 ❤️

893137
2022-09-01 07:00:42 +0430 +0430

سکسی نبود

0 ❤️

893153
2022-09-01 10:04:03 +0430 +0430

تو ادامه داستان میخواد بگه من نکردمش ولی بچه دار شده کل داستان رو فهمیدم قراره چی بشه تهشم میخواد بگه داداشش کرده

0 ❤️

893176
2022-09-01 14:32:39 +0430 +0430

سلام بزرگوار ، آین که شما بعنوان یک قسمت از ماجرای داستان مطرح کردید بیشتر به عنوان مقدمه عنوان میشود نه یک قسمت از داستان . این را بعنوان تبلیغات قبل از پخش برنامه سرگرمی یا فیلم و سریال که تبلیغ داستان بود قبول کردیم . ادامه اش را طولانی تر ارسال کنید . متشکرم.

0 ❤️

893192
2022-09-01 17:22:30 +0430 +0430

تو چکار به دیگران داری زهرمارتو بنویس ببینیم چ بلایی سر خودت اوردی

0 ❤️

893290
2022-09-02 08:17:45 +0430 +0430

۲ ماه نبودی ۲ سال نبودی درست بگو خب

0 ❤️

893360
2022-09-02 23:31:10 +0430 +0430

منتظرقسمت بعدیم

0 ❤️

893837
2022-09-05 20:31:29 +0430 +0430

سلام دوستان عزیز اون ۲ ماه هستش که جا افتاده از متن🙏

0 ❤️

894592
2022-09-10 10:16:35 +0430 +0430

بسه ننویس جقی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها