آشنایی در تلگرام

1399/12/30

سلام من سورن هستم و این داستان من در چند سال پیشه
15 سالم بود و نمیدونم براچی از وقتی فلسفه سکس و گی و اینارو فهمیدم دلم میخواست حداقل یبار کون بدم.
همیشه دور از چشم خانواده خودمو انگشت میکردم و میخواستم عالم و آدم بدم.
قدم حدود 165 اینا بود و وزنم 80 تا. بدنمم سفید بود و نسبت به سنم خیلی چاق و تپل بودم. از کونمم نگم براتون… وقتی از خودم یبار عکس گرفتم، گفتم جون عجب دم و دستگاهی دارم
تا اینکه یروز تو یکی از گروه های تلگرامی با یه پسری آشنا شدم به اسم احسان و داستان از اینجا شروع شد:
پنج-شیش سال از من بزرگتر بود و هم اون حسابی منو میخاست هم من اونو
بعد از چند هفته جینگ شدیم و شماره های همدیگه رو گرفتیم برای همدیگه عکس هامون(آره همون عکس هایی که فکر میکنین) رو فرستادیم و حسابی قربون صدقم میرفت. معلوم بود کار بلده و تجربه داره. اون میگفت تپل خودمی و منم خیلی خوشم میومد. حس عجیبی داشتم چون تا حالا از این کارا نکرده بودم. یه نگراینی تو دلم وجود داشت که آخرش چی میشه ولی بهش توجه نمیکردم.
از همه ی اینا که بگذریم، یه مشکل بود؛ یه مشکل خیلی بزرگ. اون تو تهران بود و من در اهواز… همیشه اذیتم میکرد که چرا وقتی بالاخره یه نفر رو پیدا کردم اینهمه از من دوره😕
اون هم بهم میگفت نگران نباش یروز همدیگه رو میبینیم.
گذشت و گذشت تا وقتی که اونم صبرش لبریز شده بود و گفت من میتونم برای کار بیام اهواز، یه خونه بگیرم و تو بیای پیشم. داشتم از خوشحالی دق میکردم. ولی بهش گفتم فکر نکنم مامان و بابام بذارن تنهایی بیام بیرون(آخه تک فرزند بودم و عزیز دوردونه). اون گفت میتونی منو به عنوان یکی از دوستات یا همکلاسیات جا بزنی و بیای که اتفاقا یه همکلاسی داشتم که اسمش احسان بود.
خلاصه بعد از چند روز پیام داد که رسیدم اهواز. دل تو دلم نبود که ببینمش و براش بخورم. به زور پدر و مادرم رو راضی کردم تا برم پیشش. پیامای فیکم رو نشونش دادم و گفتم فقط برای یه هفته میمونم و زود برمیگردم. بالاخره قبول کردن و وقتی میخواستم که دیگه برم و سوار تاکسی شم، مامانم گفت زیاد پرخوری نکنی ها زشته!! گفتم نه نگران نباش غذا به اندازه کافی میخورم (:
رسیدم دم در خونشون. یه دلشوره ای داشتم که کم کم داشت حالت تهوه بهم دست میداد. رفتم بالا و سلام احوال پرسی کردیم و نوشیدنی آورد و پذیرایی کرد و گفت جونم خیلی تپل تر از چیزی هستی که به نظر میومدی. منم سرخ شده بودم و لام تا کام حرف نمیزدم و فقط سر تکون میدادم و میخندیدم. همون موقع هم یه لباس تنگ و بدن نما پوشیده بودم که کون و سینه مو حسابی برجسته کرده بود. داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم و هی حس میکردم که داره زیر چشی نگام میکنه و کیرش حسابی شق شده بود. بعد نیم ساعت که فیلم نگاه کردیم و حرف زدیم، بهم گفت برو لباستو تو اتاق عوض کن. بلند شدم و رفتم تو اتاق و تو راه هم حسابی سکسی راه میرفتم وکونم رو تکون میدادم. وقتی داشتم لباس عوض میکردم شنیدم که صدای تلویزیون یهو قطع شد و صدای پا میومد تو راهرو و گفتم بالاخره وقتش رسید.
رومو برگردوندم رو به در(لخت بودم فقط یه شرت تنگ تنم بود) دیدم احسانم فقط یه شرت پوشیده بود. قدش یکی دو سر گردن از من بلندتر بود نه لاغر بود نه چاق. کیر 17 سانتیشم داشت از زیر شرت وقتی که منو دید شق میکرد. گفتم چیکار میکنی اول بسم… ؟ گفت کار امروز را به فردا ننداز تپلم.
پرید تو بغلم و دستاشو از زیر کتفم برد عقب و سرم رو گرفت. شروع کرد به لب گرفتنم. من بلد نبودم و فقط دستمو گرفته بودم به کیرش و میمالیدم. گرم و خوش فرم بود و یکمی بزرگ🤤
شروع کرد به بوسیدنم از بالا به پایین. کونمو فشار میداد و حسابی کیف میکردم. خودشو انداخت رو تخت و گفت کارتو بکن. شرتمو کندم و بعد شرت اونو. کیرش زد بیرون داشتم از خوشحالی قش میکردم. کردمش تو دهنمو سرمو بالا پایین کردم. با اینکه بار اولم بود مثل اینکه خوشش اومد. بعد بلند شد و خودش تلنبه زد تو دهنم. آی که چقدر خوب بود. حسابی آب از دهنم روون شده بود. بعد از چند دقیقه ساک زدن، پرتم کرد رو تخت و گفتی برو سر داگی. منم سریع بلند شدم و سر جام قرار گرفتم. بهش الکی گفتم آروم آروم چون بار اولمه ها! گفت تو کاریت نباشه منم یکم کونمو تکون دادم براش و با دستام بازش کردم. اول با دو انگشتی کونمو وا میکرد و منم آه میکشیدم. وازلین اورد و رون و کونمو حسابی چرب کرد. بعد کیرشو بردش داخل و آروم فشارش داد. کارش درست بود ولی با اینحال یه دردی تموم بدنم رو گرفت که انگار میخواستم بمیرم. یه آه بلند کشیدم و گفت جووون عزیزم دیدی تموم شد؟ حالا از بهترم میبینی.
بعدش شروع کرد تلنبه زدن. رو ابرا بودم. اونم حسابی کیف میکرد… بعد چند دقیقه رو به کمر انداختم رو تخت و پاهامو برد بالا، کیرشو گذاشت تو کونم و شروع کرد به زدن. ازم لب میگرفت و منم کیف میکردم. بعد انداختم از بقل و شروع کرد و با قدرت میزد. با سینه هام بازی میکرد و کمرمو میبوسید. هی میگفت تپل خودمی و میبوسیدم. منم تا جایی که میتونستم و بلد بودم براش آه و ناله میکردم. یه چند دقیقه هم دراز کشید و گفت روم بپر بپر کن و منم داشتم بیهوش میشدم گفتم باشه. ولی چندبار بیشتر نزدم. گفت خب بیا رو تخت و به پهلو دراز کشیدم رو به روی هم –> <–
کیرشو کرد تو کونم و دیگه تلنبه نزد. همونجوری اون تو نگهش داشت. تو بقل همدیگه بودیم و هی ازم لب میگرفت و قربون صدقم میرفت که آبش بالاخره اومد. گفتم بریزش توم(انقدر حشری بودم).
بعدش که رفتم تو حموم که خودمو تمیز کنم یکم حالم جا اومد ولی بازم میخاستمش. برای همین از قصد درو گذاشتم باز که صدا آواز خوندنمو بشنوه و بیاد که اومد. دوباره لب میگرفت و تا میتونست بلندم میکرد تو هوا و کیرشو عقب جلو میکرد. زدیم بیرون و دوتامون نا نداشتیم که نفس بکشیم. از ظهر تا عصر تو بقل هم خواب بودیم و فقط شرت تنمون بود. شبم فیلم نگاه کردیم و غذا خوردیم و بازی کردیم. خلاصه که بهترین هفته عمرم بود و هر شب سکس داشتیم. بعد از اون موقع هرقت اون میخواست بکنه یا من میخواستم بدم، میرفتیم پیش هم و کمتر از یه هفته نمیموندم.
پ.ن: این اولین سکسم نبود حدود چند ماه قبلش عموم اینا اومده بود خونمون و یه هفته موندن که با پسر عموم عشق و حال کردیم که اگه خواستین اون رو هم بزودی میزارم
پ.ن2:هنوز هم که هنوزه من و احسان در ارتباطیم و یه جورایی عاشق هم شدیم و میریم پیش هم ولی بخاطر کرونا کمتر شده
امیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: سورن


👍 3
👎 4
8801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

798455
2021-03-21 00:38:10 +0330 +0330

اینجا نمیخواد بزاری بنویس از زیر در بنداز تو بیت رهبری نتیجه زحماتشو ببینه!!


798474
2021-03-21 01:12:39 +0330 +0330

عزیزم با احترام به تاپیکت اما من که باور نکردم.اینا درواقع چیزایی که دوس داری اتفاق بیوفته

1 ❤️

798508
2021-03-21 03:07:40 +0330 +0330

یه هفته میمونی پیشیش اونم تازه نمی ذاشتن 😐

0 ❤️

798593
2021-03-21 17:22:40 +0330 +0330

منم اهوازیم میشه باهم آشنا بشیم ۱۹ سالمه

0 ❤️

798610
2021-03-21 20:18:10 +0330 +0330

هم دوس داشتی کون بدی هم بدنت دخترونه بود هم ننه بابات نمیذاشتن بیرون بیای خب بگو دختری

0 ❤️

798620
2021-03-21 23:17:14 +0330 +0330

پ.ن3: اگه اکابر هم رفته بودی، این قدر غلط املایی نداشتی!!!
مشخصا چون یکی یه دونه هستی، تو را فرستادند مدرسه غیرانتقاعی درس بخونی! اون موقع دبیر ادبیات مدرسه غیرانتقاعی، هنوز متوجه این نبوغ شما نشده؟!!!
قش!!! تلنبه!!! بقل!!! میخاستمش!!تهوه!!!

0 ❤️