اتفاقی که خواهر کوچیکمو جنده کرد (۳)

1402/04/27

...قسمت قبل

برنامه ای که امیر آقا واسه امتحان کردن مامانم ریخت این بود که من شنا رو دوباره ادامه بدم تا بتونه از این طریق با مامانم حرف بزنه و بهش بیشتر نزدیک بشه
واسه همین یه روز هماهنگ کرد که درباره ادامه آموزش شنای من به صورت حرفه ای با مامانم حرف بزنه
اومد در خونه و به اصرار من و مامانم اومد بالا … و بعد از پذیرایی شروع به حرف زدن کرد که من دوست دارم با هزینه خودم اشکان رو آموزش بدم تا به طور حرفه ای بتونم مقام بیارم … فقط این تمرینا بجز استخر چون زمانش محدود هست باید بیشتر باشه و من یه ویلای استخردار دارم که معمولا ادامه تمرینا رو اونجا میزارم و اومدم اینجا از شما اجازه بگیرم که اشکان بتونه با من بیاد و بره…مامانم که حسابی خوشش اومده بود از امیر آقا تشکر کرد و گفت چی از این بهتر و خیلی خوشحاله که من قراره توی رشته ای که مامانم دوست داره پیشرفت کنم … گفت من خودمم اگه کار نداشتم و خانه دار بودم دوست داشتم شنا رو یاد بگیرم … همون موقع امیر آقا که منتظر موقعیت خوب بود جواب داد خب من مربی های خوبی سراغ دارم که بتونن یادتون بدن و باهاشون هماهنگ میکنم که با هزینه کمتر بهتون یاد بدن … آیدا پرید وسط حرف و گفت کاشکی خود امیر آقا بهمون یاد میداد …مامانم گفت نه من روم نمیشه بخوام با مربی مرد شنا کنم … آیدا هم گفت وا مگه میخوایم لخت بشیم …مث دریا که میریم یه عالمه مرد و زن تو دریا هستن اونجا هم همینطوری شنا میکنیم … امیر آقا گفت اینم ایده خوبیه … من تو ویلا شنا به اشکان یاد میدم و تمرین میکنیم شما هم میتونید واسه خودتون یه گوشه ای تمرین کنید … مامانم یکم من من کرد و گفت خب بزار با بابای اشکان حرف بزنم جوابشو بهتون میدم … آیدا هم گفت اووووه عمرا بابا بزاره و خودشو به حالت ناراحت در آورد و به امیر آقا گفت من مامانمو راضی میکنم شمایه وقت هم واسه ما بزارید …
باورم نمیشد که داشت کم کم جور میشد امیر آقا با مامانم ارتباط بگیره ولی هنوزم مطمئن بودم مامانم عمرا راه بده که امیر آقا باهاش کاری کنه… خلاصه کلی بحث و حرف بین ما رد و بدل شد ولی مامانم هنوز راضی نبود و قرار شد فکراشو بکنه و اون روز امیر آقا رفت و خودش میگفت برای شروع خوب بوده
مامانمو حسابی برانداز کرده بود و میگفت عجب بدن توپی داره مخصوصا سینه های خوبی داره …از مامانم بگم اسمش مهساست 38 سالشه با قد حدودا 178 و وزن 70 نسبت به قدش لاغره ولی باسن وسینه پری داره معمولا تو خونه پوشیده لباس میپوشه ولی من چند باری لخت دیدمش … حتی یبار تو سن بچگی دیدم که بابام چجوری روش افتاده بود و داشت تلمبه میزد
خلاصه دو روز بعد با هماهنگی و موقعی که مامانم خونه بود و میخواست بره خرید امیر آقا اومد دنبالم که با هم بریم باغش برای شنا … دم در هر دوتامون با امیر آقا سلام و احوالپرسی کردیم و امیر آقا اصرار کرد که تو راهمون مامانمم تا یه جایی برسونه … تو راه زیاد حرفی بینمون ردو بدل نمی شد اما می دیدم که امیر آقا تو آینه داشت مامانمو دید میزد…وقتی پیاده شد گفت مامانت خیلی خوشگل و سفیده باید هر چه زودتر مخشوبزنم …و توی راه مدام ازش میپرسید … حتی از سکسش با بابام واسش تعریف کردم…به حدی حشری بود که فقط میخواست برسیم به ویلا که کونم بزاره …بعد رسیدنمون امونم نداد … یه راست بردم تو اتاقی که تخت دو نفره داشت و شروع کرد بکوب خوردنم و تفانداخت رو سوراخمو و یه راست کونمو جر داد… درد شدیدی گرفته بودم ولی شهوت امیر آقا دیوونش کرده بود … واقعا تعجب میکردم از این همه حشری شدنش … موقع تلمبه زدنم مدام اسم مامانمو میگفت و میگفت بگو مامانم جندست … کس مامانتو بخورم … کس مامانتو جر میدم … کون مامانتو گاییدم و تلمبه میزد … بلندم کرد و چسبوندم به دیوار و کیرشو کرد تو کونم …با اینکه عادی بود واسم ولی دردم اومد … بهش گفتم امیر آقا یواش جر خوردم ولی اون بی تفاوت فقط تلمبه میزد تا اینکه تو کونم ارضا شد و محکم بغلم کرد و با فشار آخرش آبشو ریخت تو کونم … همیشه نبض زدن کیرش موقع اومدن آبشو دوست داشتم …میدونستم کارمو به نحو احسنت انجام دادم … یکمی استراحت کردیمو رفتیم تو استخر … اونجا از مامانم و رفتارش تعریف کردیم و دوباره نقشه هامونو مرور کردیم و اتفاقای احتمالی رو هماهنگ کردیم …امیر آقا هم بعد یکمی شنا کردن منو نشوند لبه استخر و حرفای سکسی میزد از مامانم و پرسید اگه مخ مامانتو زدم یکاری میکنم تو هم بکنیش و شروع کرد واسم ساک زدن و واقعا حشری بودم جوری که آبم وقتی اومد پاشید تو صورت امیر آقا … اونم گفت جووون چی انقدر حشریت کرده شیطون … نکنه تو هم دلت کس و کون مامانتو میخواد … طرفای شب بود که برگشتیم خونه …
موقع برگشتن به خونه آیدا حسابی شاکی بود که تنهایی رفته بودم و میگفت میری تنهایی حال میکنی …منم بهش گفتم خب اصرار کن به مامان تا بتونی بیاریش تو ویلا تا هم منو تو و امیر آقا بتونیم راحت بریم و بیایم هم امیر آقا به خواستش برسه … آیدا بهم گفت به نظرت امیر آقا میتونه مخ مامانو بزنه ، آخه مامان خیلی سفته …من تا حالا چیزی ازش ندیدم … گفتم فکر نکنم اما جالب میشه اگه ببینم مامان با یه مرد غریبه دیگه دوست بشه …بابا که محل زیاد بهش نمیزاره اونم باید به عشق و حال خودش بسه … ولی امین آقا هم استاده و همه کاری ازش بر میاد …
خلاصه بعد یه مدت کوتاه از رفت و آمد امیر آقا به خونمون آیدا شروع کرد به غر زدن و گیر دادن که بریم پیش امیر آقا شنا یاد بگیریم که با مخالفت های سخت مامانم روبرو می شد تا جایی که آیدا گفت حداقل بریم شنای اشکان رو ببینیم …بعد کلی کلنجارو قهر و ناز بالاخره قرار شد مامان بیاد ویلا و شنای منو ببینه …منم این خبر خوب رو به امیر آقا دادم و اونم حسابی خوشحال شده بود
عصر همون روز امیر آقا اومد دنبالمون و همه با هم رفتیم ویلا امیر آقا … تو راه صحبت ها دیگه باز شده بود و امیر آقا از خودش و قهرمانی هاش و کارایی که یه زن رو حسابی عاشق خودش میکرد گفت … تا بالاخره به ویلا رسیدیم … مامان و آیدا کنار استخر نشسته بودن و بعد از عوض کردن لباس من رفتم تو آب و امیر آقا با یه مایو بیرون آب شروع کرد تمرین دادن من و گاهی با مامان و آیدا حرف میزد… بعد تمرین آیدا حسابی دلش میخواست بیاد تو آب و طبق برناممون من شروع کردم آب پاشیدن بهشون تا بتونم خیسشون کنم و کم کم بیارمشون تو آب … حسابی بساط شوخی و خنده راه افتاده بود جوری که امیر آقا هم شوخی رو با مامان باز کرده بود
… خلاصه اون روز گذشت و یخ مامان باز شده بود و حس امنیت نسبت به امیر آقا و ویلا پیدا کرده بود طوری که دو روز بعد دوباره موقع تمرین من با اصرار کم آیدا راضی شد دوباره بیاد
چند باری به همین روال گذشت و رابطه امیر آقا با مامانم به جایی رسیده بود که مامانم با اصرار من وآیدا لباس آورده بود که بره تو استخر و آب بازی کنیم
امیر آقا هم واسمون کم نمیذاشت و شوخیاش به حدی رسیده بود که دیگه علنا مامان رو می انداخت تو آب و دنبال هم میکردن و روزهایی هم که خبری از تمرین نبود امیر آقا منو میبرد و به عشق مامانم حسابی کون منو جر میداد … مامانمم کلا شل کرده بود جوری که موقع اومدن بابام حرفی از اومدنش به استخر به بابام نزد و ما فهمیدیم که دوست داره یواشکی و دور از چشم بابام یه شیطونیایی بکنه و این بزرگترین قدم امیر آقا بود که فهمید مامانمم اهل دله …
بعد رفتن بابام دوباره رفتنمون به ویلا شروع شدو دیگه موقع دیدن امیر آقا راحت بهش دست میداد لباسشو عوض میکرد و خودش میومد تو آب
تصمیم گرفته بود که از امیر آقا شنا یاد بگیره و این بهترین موقع بود که امیر آقا بتونه خودشو نزدیکتر کنه و نقششو عملی کنه…چند روزی اوضاع همینطوری پیش رفت تا دیگه کم کم دستمالی کردن امیر آقا به بهونه شنا یاد دادن به مامانم شروع شد … مامانم رو آب می خوابید و امیر آقا دستشو میزاشت زیر شکمش و گردنش که زیر آب نره و این وسط چشم از کس و کون مامانم تو شلوار چسبون و خیسش بر نمیداشت … دیگه وقت این بود که ما تنهاشون بزاریم و به بهونه خستگی ما میرفتیم تو ویلا و از در پشتی بیرون میومدیم و پشت شمشاد و درخت هایی که دور استخر بودن یواشکی نگاشون میکردیم …فاصلمون به حدی کم بود که میتونستیم راحت هم ببینیمشون و هم صداشونو بشنویم و بعد از چند بار بالاخره امیر آقا تصمیم گرفت که یه پله جلوتر بره و به بهونه آموزش از زیر آب دست به سینه های مامانم بزنه تا ببینه عکس العملش چیه … به شکل عجیبی مامانم هیچ واکنشی نشون نداد و امیر آقا هم بعد از چند دقیقه اون دستی که زیر شکم مامانم گذاشته بود رو عقب تر برد و کف دستشو گذاشت روی کس مامانم… مامانم یباره بلند شد و یکمی نفس گرفت …امیر آقا هم انگار اتفاقی نیفتاده خیلی ریلکس بهش گفت میخوای تو قسمت عمیق هم بری و امتحان کنی …مامانم گفت نه من میترسم …امیر آقا گفت وقتی من هستم از چیزی نباید بترسی و دست مامانمو گرفت و برد قسمت عمیق… مامانم یکم دست و پا زد و داشت پایین میرفت که امیر آقا زیر کمرشو گرفت وآوردش رو آب و خوابوندمش رو آب و گفت همینطور ریلکس بخواب تا ببرمت وسط آب … وسط استخر مامانم یهو هول شد و بلند شد و داشت خفه میشد و یهو مثل یه بچه رفت بغل امیر آقا … واقعا صحنه خوبی بود و امیر اقا بالاخره تونسته بود مامانمو بغل کنه … امیر آقا هم یکم همینطوری تو آب یواش حرکت کرد تا رسیدن لبه استخر … مامانم حسابی از خجالت سرخ شده بود و از امیر آقا معذرت خواهی کرد …امیر آقا هم با خنده گفت من مثل دکتر محرمم نگران نباش و با خنده گفت خوبه بچه ها صحنه رو ندیدن … مامانمم خندید و گفت مخصوصا آیدا … دیگه ولم نمیکرد… کم کم حف بینشون باز شد و یخشون کلا آب شده بود طوری که مامانم از امیر اقا پرسید چرا ازدواج نمیکنید و از این حرفا … امیر آقا هم گفت من یکبار ازدواج کردم و جدا شدم و میترسم و دوست دارم همیشه تو رابطه باز باشم دیگه … مامانمم پشت حرفش گفت پس دوست دختر داری … امیر آقا گفت همه فکر میکنن من یه سی چهل تایی دوست دختر دارم اما واقعیتش من بخاطر یه سری از چیزها کسی نمیتونه منو تحمل کنه …مامانم پرسید مثلا چی ؟ امیر آقا با خنده گفت : فعلا نمیشه گفت…یه دوبار دیگه بپرید بغلم خودتون متوجه میشید …خندیدن و اومدن که بیان سمت ویلا …امیر آقا لباس مامانمو که بالا رفته بود از پشت صاف کرد و بهش گفت نشستی رو زمین پشتت برگ چسبیده و دست زد به کون مامانم و برگ رو برداشت … مامانمم با یه لبخند گفت مرسی …تقریبا همه چیز طبق نقشه حتی بهتر از نقشه پیش رفته بود
خلاصه ما هم فوری از در پشت رفتیم تو آشپزخونه و مشغول خوردن تنقلاتی شدیم که روی میز بود …
مامانم رفت تو اتاق و لباسشو عوض کرد وامیر آقا هم به ما یه چشمک زد و ماهم بهش به علامت اینکه همه چیرو دیدیم چشمک زدیم … مامانم از تو اتاق اومد و یه شلوار استرج کشی با یه تیشرت که تا زیر کونش بود پوشیده بود … واقعا این لباس پوشیدنش جلوی یه مرد غریبه واسمون عجیب بود طوری که به من گفت مانتوم خیس شده و نمیتونم بپوشمش … منم یه لبخند زدم و گفتم مگه اینجا غریبه هست … هر جور راحتی بپوش…
مامانم نشست روبروی کاناپه امیر آقا و شروع کردن حرف زدن و تعریف دادن از امکانات ویلا … چیزی که تعجب کرده بودیم طرز نشستن مامانم روبروی امیر آقا بود جوری که پاشو گاهی از هم باز میکرد یا پاشو رو هم مینداخت تا امیر آقا بتونه از روی شلوار استرج لای خشتکشو یا رون پاش و کونشو دید بزنه و بین حرف زدنش یه چشمشم به ما بود که ببینه ما متوجه کارش هستیم یا نه …ما هم خودمونو به حواس پرتی زده بودیم تا این دوتا بتونن با هم ارتباط بگیرن … امیر آقا هم که چشم از مامانمو پرو پاچش و لای پای مامانم برنمیداشت تا اینکه آیدا دستمو یواشکی فشار داد و متعجب شده بود که مامان چقدر به امیر آقا داره راه میده…اون روزهم به هر شکلی بود گذشت و ما متوجه شدیم که بعله مامان ما هم بالاخره راه میده فقط باید از راهش بری…به امیر آقا پیام دادم یه خواهشی ازت دارم … دوست دارم اگه با مامانم حرف زدی یا تو تلگرام بهش پیام دادی همشو واسم بفرستی دوست دارم بدونم چجوری مخ مامانم زده میشه … امیر آقا هم که از همون شبش شروع کرده بود، هر چی به مامانم پیام داده بود رو واسم اسکرین گرفت و فرستاد و منو آیدا داشتیم با هیجان هرچه تمام میخوندیمشون …
جالب بود که امیر آقا از مامانم پرسیده بود بابای اشکان نیست احساس تنهایی نمیکنی یا اذیت نمیشی و مامانم گفته بود که بود و نبود بابای اشکان واسه من یکیه و ما بعد از یه سری اتفاقها رابطمون کلا سرده و بخاطر بچه ها کنار همیم … کم کم صحبت هاشون به سمتی رفته بود که مامانم گفته بود ببخشید امروز تو استخر یهو پریدم تو بغلت و امیر آقا با خنده زده بود خب داشتی غرق میشدی و در ادامش گفته بود هر جا دیدی داری غرق میشی اشکال نداره بپری تو بغل مربیت … مامانمم خندیده بود و این چراغ سبز مامانم بود و امیر آقا بعدش زده بود اگه غرق هم نمیشدی هم میتونی بپری تو بغلمااا… مامانمم استیکر خجالت و خنده زده بود و کم کم حرفشون تموم شده بود
فردا عصرش دوباره رفتیم واسه تمرین و مامانم حسابی به خودش رسیده بود حتی رفته بود و لباس خریده بود … لباسی که وقتی رسیدیم بعد عوض کردنش دهن من و آیدا باز مونده بود که این مامانمونه … بعد تمرین دادن من امیر آقا گفت بچه ها امروزواستون یه سوپرایز آوردم که تو ویلا سرگرمش بشید … امیر آقا یه فوتبال دستی خریده بود که مثلا ما به بهونه اون بریم تو ویلا و بیرون نیایم… ما هم رفتیم و دوباره از در پشتی اومدیم جایی که دیروز اونجا بودیم … امیر آقا شروع کرده بود تمرین دادن مامانم و قشنگ دستشو با خیال راحت گذاشته بود روی کس مامانم ولی چون زیرش بود کسی نمیدید یه دست دیگشم گذاشته بود روی سینش و داشت کرال سینه رو یاد مامانم میداد … مامانمم چون الکی دست و پا میزد گاهی بلند میشد و دوباره ادامه میداد تا اینکه امیر آقا گفت بایست و رفت پشت مامانم و مامانمو تا کمر خم کرد و گفت شروع کن دست زدن …قشنگ ازپشت در کون مامانم چسبیده بود و کمرشو گرفته بود که جلو نره …بعد چند دقیقه مامانم گفت وای خسته شدم اینجوری، بهتر نیست بریم مث دیروز تو قسمت عمیق … امیر آقا هم گفت میبینم که دوست داری غرق بشی باز … مامانمم گفت خب اینجوری خیلی سختمه …امیر آقا هم گفت نیاز نیست بری اونور و غرق شی بعد بپری بغلماااا…همینجا هم میتونی بپری بغل مربیت و دستشو گرفت و یواش کشیدش سمت خودش … منو آیدا انقدر هیجان زده شده بودیم … اون مادر خشک و بی احساس که صبح تا شب خونه نبود و کار میکرد الان داشت واقعا لذت زندگی رو میبرد… امیر آقا بغلش کرد و مامانمم دستشو برد و انداخت پشت کمر امیر آقا …یکم نگاه هم کردن و یواش یواش لبشون روی هم قفل شد …کیرم حسابی شق شده بود و مطمئن بودم آیدا هم داشت خودشو خیس میکرد … بعد از چند دقیقه لب گرفتن مامانم گفت بچه ها نیان یهو …امیر آقا گفت واسشون فوتبال دستی گرفتم با کلی خوردنی حالا حالاها گیرن … و دست مامانمو گرفتو رفتن لب استخر … رفتن بالا و با امیر اقا رفتن تو آلاچیق ته ویلا … ما از اونجا دیگه چیزی نمیشنیدیم اما دیدیم که امیر آقا مامانمو خوابوند تو بغلش و حسابی لبشو خورد …تا امیر آقا سعی میکرد دست ببره سمت کس مامانم، مامانم دستشو برمیداشت و میزاشت رو سینش و نمیزاشت بیشتر پیش بره … یکساعتی گیر مالیدن بودن اما نه خبری از کیر امیر آقا بود نه خبری از کس و کون مامانم …مامانم کم کم بلند شد و یکمی حرف زدن و راهی ویلا شدن …مثل دیروز ما برگشتیم تو ویلا و اونا هم اومدن … مامانم لباسشو عوض کرد یه چیزی خوردیم و برگشتیم خونه… هنوزم تو شوک بودیم و آیدا بهم گفت مامانمونم جنده ست و ما خبر نداشتیم و دوتایی میخندیدیم …امیر آقا پیام دادن به مامانمو شروع کرده بود و مدام از طرف امیر آقا واسم چتاشون ارسال میشد … باورم نمیشد مامانی که انقدر سفت سخت بود با یه هیکل ورزشی و یه استخر کس و کونشو به باد بده و شل بشه … تو چتاشون دیگه علنا از سکس حرف میزدن و واسم جالب تر حرفایی بود که مامان به امیر آقا زده بود که مامانم سکس خشن دوست داشت اونم به بدترین شکل و بابام یه آدم سرد بود با یه کیر 14 سانتی معمولی که فقط میتونست مامانمو حامله کنه …بابام یه دوست دختر پیدا میکنه … مامانمم میفهمه و با یکی از شوهرهمکاراش رابطه برقرار میکنه و سکس میکنه که اونجوری که میخواسته رابطشون پیش نرفته و کلا یکبار سکس کردن و مامانم مدام از فانتزی سکس خشنش میگفت فانتزی سکس زوری بدون رحم …می گفت گاهی دوست داشته تو راه راننده تاکسی بدزدتش و حسابی ترتیبشو بده …امیر آقا هم گفت من استاد این فانتزیایی هستم که میگی و میتونیم حسابی لذت ببریم … از سایز امیر آقا پرسیده بود و امیر آقا گفته بود بذار خودت ببین ولی تا موقع سکس نشونت نمیدم … حسابی چتشون حشری کننده بود …و قرارشو واسه فردا گذاشته بودن و قرار بود ما نیایم تا اونا بتونن راحت باشن …البته امیر آقا طبق نقشمون قرار شد در ویلارو باز بزاره تا ما بتونیم بیایم تو و تو اتاق هم شیشه رفلکس باعث میشد بیرون دیده نشه و ما پشت شیشه سکسشون رو ببینیم و فیلم بگیرم… دل تو دل منو آیدا نبود و بی صبرانه منتظر رسیدن فردا بودیم … انقدر هیجان داشتیم که حتی سکس خودمون یادمون رفته بود …
مامانم فردای اون روز مرخصی گرفت و رفت آرایشگاه … نوبت اپلاسیون گرفته بود …احتمالا میخواست حسابی کص و کونشو صاف کنه … وقتی برگشت گفت بچه ها من امروز یه جلسه کاری دارم و تا شب طول میکشه ، یه مانتو کوتاه جلو باز با یه شلوار لی چسبون که مچ پاش پیدا بود پوشید یه پلاستیک که بعدا فهمیدیم لباس مجلسیش بود برداشت و قبل اینکه امیر آقا بیاد دنبالش از خونه زد بیرون …

دوستای عزیزم بهتون قول میدم قسمت بعدی زود ارسال بشه …مرسی از نظرای خوب دوستان و اینو بگم به گفته بعضی ها که میان فحش میزارن وناراحتن از سکس با محارم … کسی دعوتنامه واستون نمیفرسته که داستان این سبکی رو بخونید …

ادامه...

نوشته: امین


👍 89
👎 3
184701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938344
2023-07-19 00:02:43 +0330 +0330

خاتواده روشن فکر کاش جایی امیر بودم با یه خانواده اشنا میشدم

1 ❤️

938345
2023-07-19 00:03:49 +0330 +0330

به نظر من اگه کسی تو سکس کم داره باید بره با هر کی دوست داره حال کنه قسمت بعد نوبت باباشونه بده

2 ❤️

938352
2023-07-19 00:28:11 +0330 +0330

زیبا بود همینطور ادامه بود فقط زودتر بنویس

1 ❤️

938353
2023-07-19 00:33:08 +0330 +0330

فانتزی اروتیک قشنگی هست .

2 ❤️

938359
2023-07-19 00:51:43 +0330 +0330

عالیه منتظر ادامه اش هستیم

1 ❤️

938361
2023-07-19 01:02:30 +0330 +0330

میشه این امیر آقا گفتن رو تمومش کنی

0 ❤️

938384
2023-07-19 02:39:32 +0330 +0330

قسمت بعدشو زوددد بزارر

0 ❤️

938401
2023-07-19 07:07:36 +0330 +0330

امیر آقارو میبینم حس میکنم گیگا چده

2 ❤️

938402
2023-07-19 07:12:41 +0330 +0330

خوشم میاد مغزاتون خوب کار میکنه برای جق زدن

0 ❤️

938428
2023-07-19 10:30:46 +0330 +0330

دهنمون سرویس میشه تا یه قسمت جدید بذاری. به ما رحم کن انقد منتظرمون نذار 😁😁😁😁

0 ❤️

938431
2023-07-19 10:38:08 +0330 +0330

به یکی که خانوادگی به یکی مثل امیر نیاز دارن نیازمندیم

0 ❤️

938435
2023-07-19 11:48:41 +0330 +0330

یعنی واقعا قبل قتل مهسا امینی هم اینهمه داستان جنده با اسم مهسا آپلود میشده،
به نظر کاملا جهت دار ه

0 ❤️

938446
2023-07-19 12:59:44 +0330 +0330

این خواهرت لامصب فقط دنبال امیر آقاست؟

1 ❤️

938460
2023-07-19 16:10:30 +0330 +0330

نظر شخصی من اینه که اگه کسی می‌خواد کاری انجام بده بهتره خودش سکس داشته با محارم تا اینکه همه رو ببری بدی بقیه بکنن

1 ❤️

938461
2023-07-19 16:10:34 +0330 +0330

خوووب بود

0 ❤️

938483
2023-07-19 19:21:21 +0330 +0330

داستان خوبی بود ولی این امیر اقا از لحاظ قانونی فک کنم 7 8 تا جرم انجام داده تا الان 😂 😂

1 ❤️

938486
2023-07-19 19:26:40 +0330 +0330

مرسی خوب نوشتی

0 ❤️

938633
2023-07-20 15:26:06 +0330 +0330

خیلی تصویر سازی به زیبایی شکل گرفته خوب مینویسی رفیق ❤️❤️❤️

0 ❤️

939385
2023-07-25 19:16:40 +0330 +0330

داش قسمت بعدو قشنگ bdsm کن

0 ❤️

939500
2023-07-26 15:48:18 +0330 +0330

نمیشه جای امیر آقا بگی امیر؟؟

0 ❤️

940075
2023-07-31 02:22:59 +0330 +0330

قسمت اخرش حتما پدرشو میخاد به امیر اقا معرفی کنه

0 ❤️

940773
2023-08-04 22:09:16 +0330 +0330

عاللللللللی

0 ❤️

949286
2023-09-24 16:14:03 +0330 +0330

قسمت بعد احتمالا بابات میخواد بده

0 ❤️

957559
2023-11-11 20:39:42 +0330 +0330

همین که یه بار امین بود یه بار امیر خوشحال شدم ک کصشعره مغز خودته

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها