گاییدن برده ی شوهردار (۳)

1401/10/10

...قسمت قبل

وقتی مشغول خوردن صبحانه بودیم من فقط فکرم توی اجرای نقشم بود و داشتم راجب جزئیاتش فکر میکردم ، چهره مارال خیلی خونسرد بود ، انگار نه انگار که شب قبل به فجیع ترین شکل ممکن گاییده بودمش ، بعد از خوردن صبحونه به مارال گفتم :
+مارال دوست داری توی سکسمون از اسباب بازی استفاده کنیم ؟
_چه اسباب بازی عزیزم
+اسباب بازی جنسی دیگه ، منظورم ویبراتور و این چیزا هست
_خب ما که اینجا همچین وسایلی نداریم
+من یه پیج میشناسم که میفروشن
_ولش کن ، به شوهرم چی جواب بدم اگه ببینه اینارو تو خونه
+  خب بگو دلت خواسته خریدی واسه مواقع تنهاییت ، کار خلافی که نکردی
_نمیدونم والا
بعد یکم صحبت قانعش کردم و از اون پیج یه ویبراتور برقی و یه ویبراتور کوچک ریموت دار سفارش دادم ، از شانس خوبم واسه تهران همون روز تحویل میدادن و اینجوری با خیال راحت میتونستم به کارم برسم ، سفارشم که تموم شد رفتم پیش مارال
+امروز جایی نمیخوای بری ، باشگاه یا مطب ؟
_نه فداتشم ، چطور ؟
+هیچی همینجوری
_امروز خونه تمرین میکنم ، ویزیت هم ندارم واسه امروز
بعد صحبت مارال رفت تو اتاق بدنسازی خونشون و حدودا یه ساعتی تمرین کرد و بعدش خواست بره حموم که منم باهاش رفتم و شروع کردیم به شستن هم ، حسابی شروع کردم به مالیدنش و سینه ها و کسشو به بهونه شستن بدنش مالیدم ،کم کم داشت حشری میشد و دستش رفت سمت کیرم و خواست شروع کنه به مالیدن که دستشو پس زدم
+نه عزیزم الان نمیشه خستم
_وا ، عوضی حشریم کردی انقدر مالیدی کسمو ، خستم یعنی چی ؟
+بزاریم واسه شب ، الان واقعا نمیتونم
_خدا بگم چیکارت کنه آرمین
میخواستم تا شب حسابی تو کف سکس نگهش دارم و حشریش کنم ، بعد حموم حوله پوشیدیم و رفتیم نشستيم روی مبل ، مارال رفت به خشک کردن و آرایشش برسه منم خودمو خشک کردم و منتظر شدم شب بشه ، تا شب نشستيم یکم فیلم دیدیم و صحبت کردیم و منم دائم کصشو میمالیدم تا هر چه بیشتر حشری بشه ، واسه شام پیتزا سفارش دادیم ، وقتی که خوردیم شامو وقت اجرای نقشه شومم رسید ،
+مارال ، کوکائین موند از دیشب؟
_آره چطور؟
+میشه امشبم بزنیم خیلی حال داد
_تو که دیشب یه خط رو هم بزور زدی ، چیشد که الان مشتاق شدی ؟ بعدم زیاده روی توی کوک خوب نیست ، دیشب زدیم دیگه
+آخه خیلی حال داد بزار امشبم یکم بزنیم و خوش باشیم
بالاخره با اصرار قبول کرد و رفت آورد کوکائین رو ، مارال کوک رو میکشید توی دماغش ولی وقتی نوبت من میشد فقط وانمود میکردم که دارم میکشم و لحظه ای که مارال حواسش نبود کوک رو می‌ریختم روی فرش ، اصلا خوشم نمیومد امشب نعشه و منگ باشم و میخواستم توی هوشیاری کامل باشم ، مارال کم کم داشت داغ میشد ، ولی همچنان مارال رو تشویق کردم که بازم کوک بزنه ، دو برابر شب قبل کوک کشید ، راحت یکی دو گرم اسنیف کرد اونشب ، واقعا که این فرمول شیمیایی آینده تاریخ بود و میتونست هر در بسته ای رو باز کنه ، یه ربع بعد مارال دیگه واقعا تو حال خودش نبود ، حمله کرد به سمت شلوارم و شلوارم رو در آورد ، شهوت از چشماش داشت میزد بیرون ، هلش دادم عقب و جعبه کوکائین رو برداشتم و یه خط نازک ریختم روی کیرم و به مارال گفتم که این خطم بکشه ، دماغشو گذاشت روی کیرم و با شدت کوکائین رو از روی کیرم کشید توی دماغش،  وقتی که کل کوکی که روی کیرم ریخته بودم رو اسنیف کرد یه لیس محکم روی کیرم کشید تا باقیمونده کوک روی از روی کیرم تمیز کنه ، وقتی لیس اول رو زد سرش رو به عقب هل دادم و از کیرم دور کردمش
_آرمین چه غلطی داری میکنی ، ولم کن کیر میخوام
+شرمنده امشب از کیر خبری نیست
_چی داری میگی ولم کن دارم دیوونه میشم
من روی مبل نشسته بودم و مارال جلوم روی زمین زانو زده بود ، خواست دوباره نزدیک کیرم بشه که اینبار پامو گذاشتم روی صورتش و هلش دادم عقب ، بقدری نعشه و حشری سده بود توی اون لحظه که یهو پامو گرفت توی دستش و شصت پامو کرد توی دهنش و شروع کرد به مکیدن انگشتم،  محکم میک میزد و بعد انگشتم رو از دهنش در میاورد و کف پام رو یه لیس محکم میزد و انگشت بعدی پامو میکرد توی دهنش  ، خندم گرفته بود و حسابی داشتم لذت میبردم از اینکه مارال اینجوری داشت بخاطر کیر تحقیر میشد و حالا مثل موم توی دستم بود ، با ولع و حرص داشت کف پامو که باهاش مارال رو از خودم دور نگه داشته بودم میلیسید
+کیر میخوای جنده ؟
_آره ، کیر میخوام اذیت نکن آرمین بده بخورمش
+شرمنده،  این کیر شرط داره خوردنش
_اذیت نکن دیگه چه شرطی ، دیوونم نکن آرمین
+شرط اول اینه که امشب باید منو ارباب صدا کنی نه آرمین وگرنه از کیر خبری نیست
_باشه قبوله
+هنوز تموم نشده ، شرط بعدی اینه که امشب تو برده ای و هر کاری بخوام باهات میکنم ، در ضمن امشب حق نداری روی پات وایسی و کلا باید چهار دست و پا راه بری
_آه باشه دیگه دیوث… ببخشید ارباب،  حالا میشه کیر مبارکتون رو بخورم عالیجناب؟ ( با تمسخرگفت)
یکی زدم زیر گوشش و گفتم شوخی ندارم امشب سگ منی
_چشم ارباب
+در ضمن با زبونت امشب باید همه جای بدنمو مثل سگ بلیسی
_چشم ارباب
+راستی میخوام از سکس امشبمون فیلم بگیرم ، مشکلی که نداری ؟
_نه ارباب هر کاری دوست داری بکن فقط منو بکن الان
+خوبه چون اگرم مشکلی داشتی واسم مهم نبود و به هر حال کارمو انجام می‌دادم،  حالا برو از آشپز خونه پیک مشروب رو بیار
مارال یکم از این درخواستم تعجب کرد ولی وقتی دید جدی هستم پاشد که بره آشپز خونه،  از گردنش گرفتم و خمش کردم و گفتم مگه نگفتم امشب فقط باید چهار دست و پا راه بری ؟
معذرت خواهی کرد و شروع کرد به چهار دست و پا حرکت کردن و مثل سگ رفت سمت آشپز خونه و منم همون لحظه شروع کردم به فیلمبرداری،  لیوان مشروب خوری رو که آورد ازش گرفتم و سرپا وایسادم ، پیک رو گرفتم جلوی کیرم و شروع کردم به شاشیدن،  لیوان که پر شد دادمش به مارال و گفتم سر بکش لیوان رو و دوربین رو گرفتم رو صورتش، پیک رو یه نفس سر کشید و لیوان رو خواست بذاره کنار که شروع کنه به خوردن کیرم که بهش گفتم حالا لیوان رو جلوی کیرم نگه دار ، پیک رو جلوی کیرم نگه داشت و دوباره شاشیدم توی لیوان و گفتم بخورش و دوباره یه نفس سر کشید پیک رو ، چون لیوان مخصوص مشروب بود کوچیک بود و سه چهار بار طول کشید تا مثانم کامل تخلیه بشه ، بار چهارم که شاشیدم توی پیک مارال سریع پیک رو سر کشید،  معلوم بود از شدت نعشگی و حشری بودن حسابی کلافه شده و از اینکه کیرمو نمیذاشتم بخوره داشت دیوونه میشد و حاضر بود هر کاری بکنه ، بعد لیوان چهارم بهش گفتم حالا با دهنت کیرمو تمیز کن ، وقتی فهمید حالا میتونه به کیر برسه با خوشحالی و سرعت هر چه تمام تر کیرمو چپوند توی دهنش و شروع کرد به میک زدن  تا قطره های آخر ادرارم از کیرم تخلیه بشه ، بقدری محکم و با ذوق داشت کیرمو می‌خورد که توی کمتر از بیست ثانیه کیر خوابم توی دهن مارال شق شد و مارالم با فهمیدن این موضوع شروع کرد به محکم تر ساک زدن ، یهو با دستم سر مارال رو از کیرم جدا کردم و نشستم روی مبل و بهش گفتم:
+راستش دارم منصرف میشم از اینکه امشب بکنمت
_چرا ارباب من که هر کاری میخواید رو دارم انجام میدم
+نمیدونم احساس میکنم حوصله ندارم ، شاید اگه یکم بیشتر التماسم کنی و کیرمو عبادت کنی حشری شم
با شنیدن این حرف سریع جلوی پام سجده کرد و شروع کرد به بوسیدن پاهام و التماس کردن
_ارباب خواهش میکنم به بردتون کیر بدید ، ارباب سگتون کیر میخواد ، اجازه بدید کیرتونو عبادت کنم  ، من عاشق خایه هاتم ارباب ، بندشونم… دوست دارم یه دین تاسیس کنم که هدفش عبادت خایه هات باشه و بعد خودم بشم پیامبرش
با گفتن هر کدوم از این جملات پامو ماچ میکرد و سجده میکرد جلوم و بعد میرفت سراغ پای بعدی ، منم مشغول فیلمبرداری بودم و بشدت داشتم لذت میبردم از این صحنه،  این که میدیدم همچین دختر خوشگل و مغروری که متاهل بود اینجوری توی خونه خودشون جلوم به حقارت افتاده حسابی برام جذاب بود  ، بعد از ده دقیقه که حسابی پاهامو ماچ کرد و جلوم سجده کرد بهش گفتم برو اون ویبراتوری که ریموت داشت رو بیار و مارالم سریع چهار دست و پا رفت و ویبراتور رو آورد  ، ویبراتور رو کردم توی کصش و گفتم ساک بزن حالا ، مارال مثل قحطی زده ها شروع کرد به لیس زدن کیرم  ، از زیر تخمام تا نوک کیرمو جوری ساک میزد که انگار داره بستنی لیس میزنه ، من روی مبل نشسته بودم و مارال جلوم زانو زده بود ، بعد از چند بار لیس زدن کیر و تخمام یهو یا دستاش پاهامو داد بالا و شروع کرد به لیسیدن کونم ، حالا دیگه داشت از سوراخ کونم لیس میزد تا نوک کیرم و وقتی به نوک کیرم می‌رسید زبونش کیرمو تا خایه میکرد تو دهنش و می‌آورد بیرون و دوباره از کونم تا نوک کیرمو لیس میزد ، جوری حشری و دیوونه شده بود که حد نداشت ، همونجوری که مشغول ساک زدن بود با ریموت ویبراتور توی کصش رو روشن کردم ، مارال دیگه حالش داشت بدتر میشد و در حین ساک زدن دچار لرزش های غیر ارادی میشد بخاطر لذت ،
_ارباب تو رو خدا خاموشش کنید دارم دیوونه میشم
+نمیشه ، یکم التماس کن شاید نظرم عوض شد ، راستی از این به بعد هر جمله ای که میگی باید آخرش بگی هاپ هاپ وگرنه تنبیهت میکنم
مارال که بخاطر ویبراتور توی کصش حسابی کلافه شده بود و بزور خودشو نگه داشته بود که نلرزه کیرمو ول کرد و دوباره شروع کرد به سجده کردن و بوسیدن پاهام
+ارباب به سگتون رحم کنید هاپ هاپ ، سگتون کیر واقعی میخواد نه ویبراتور هاپ هاپ
یهو زدم زیر خنده ، فکر کنم مارال اگه خودش فیلم خودشو فرداش میدید از خنده روده بر میشد ، دختری که همه مثل سگ بهش احترام میذاشتن و توی باشگاه کلی شاگرد داشت حالا شده بود سگ من و داشت بخاطر یه کیر واسم صدای سگ در می‌آورد و منم داشتم از تک تک اون لحظات فیلمبرداری میکردم ، واقعا که عجب ذهن مریضی داشتم که همچین ایده ای به ذهنم خطور کرده بود ، حسابی داشتم از این لحظه ها لذت میبردم ، بعد از چند دقیقه ویبراتور رو از توی کصش در آوردم ، جوری کصش آب انداخته بود که ویبراتور حسابی لیز شده بود ، بهش گفتم همونجوری بیاد بشینه روی کیرم ، مارال کیرمو با دست به آرومی وارد کصش کرد و بعد شروع کرد به بالا پایین کردن ، گرمای کصش در حدی زیاد بود که انگار آتیش گرفته ، معلوم بود کوکائین حسابی داغش کرده ،منم همزمان با بالا پایین شدن مارال روی کیرم با یه دستم فیلمبرداری میکردم و با دست دیگم سینه هاشو فشار میدادم ، صدای آه و ناله های مارال کل خونه رو برداشته بود و از شدت لذت داشت فقط قربون صدقم میرفت ، یهو یه فکری به سرم زد که حسابی هیجانی بود ، ساعت از دوازده شب گذشته بود ، به مارال گفتم از روی کیرم پاشه و چهار دست و پا شه دوباره ، شرتشو از زمین برداشتم و چپوندم توی دهنش و گفتم :
+خب الان قراره بریم توی راهروی آپارتمانتون پس اصلا صدات در نیاد که صداتو نشنوه کسی ، تو که نمیخوای همسایه هاتون بفهمن چه سگ حشری و شیطونی هستی ؟
با اشاره حرفمو تأیید کرد و منم موهای بلندشو به عنوان قلاده گرفتم توی دستم و راه افتادم به سمت در و مارالم چهار دست و پا باهام میومد ، لای در رو باز کردم تا یه نگاهی بندازم ببینم کسی هست یا نه ، همزمان با باز کردن در سرمای راهرو به تنم خورد ، کسی نبود پس با احتیاط با مارال رفتیم توی راهرو ، جلوی آسانسور با اشاره نگهش داشتم و شروع کردم بصورت داگی استایل گاییدن مارال، جفتمون لخت مادر زاد بودیم و سرمای هوا و استرس اون حالت هیجانی حسابی باعث لرزشم شده بود و حسابی داشت تمرکزمو بهم میریخت ، وسطای زمستون بود اونموقه ، ولی مارال بخاطر مصرف مواد و شدت حشر زیاد عین خیالشم نبود و داشت لذت می‌برد ک با اینکه شرتش توی دهنش بود ولی صدای ناله های ریزش میومد ، بعد دو سه دقیقه نتونستم سرما رو تحمل کنم و پاشدم و موهای مارال رو گرفتم و دوباره برگشتیم داخل خونه ، همونجوری چهار دست و پا بردمش روی تخت خوابشون و دوباره شروع کردم به گاییدنش ، همزمان با تلمبه زدن موهای بلندش رو پیچیده بودم دور دستم و میکشدیم و با دست دیگمم مشغول فیلم برداری بودم ، صدای برخورد بدنم به کونش موقع تلمبه زدن توی کل خونه پیچیده  بود و جفتمون حسابی خیس عرق شده بودیم ، کص مارالم با هر تلمبه آب بیشتری میداد و خیس تر میشد ، احساس کردم میخوام ارضا شم و  مارال هم از تکون ها و لرزش های غیر ارادی من متوجه شده بود و صداش بلند تر شده بود و همش داد میزد که جووون منتظرم ، آبتو میخوام و همش صدای سگ در می‌آورد و هاپ هاپ میکرد تا من بیشتر حشری بشم ، همون لحظه یه فکر جدید به ذهنم رسید ، دوباره موی های مارال رو گرفتم و به سمت پذیرایی حرکت کردم و مارال هم داشت چهار دست و پا راه میومد ، انقدر چهار دست و پا توی خونه راه رفته بود که زانوهاش قرمز شده بود ، به پذیرایی که رسیدیم مارال رو روی زانوهاش نشوندم بغل میز پذیرایی که یه تیکه از پیتزا هنوز روش مونده بود و گفتم :
+مارال پیتزا رو با دستت بگیر جلوی کیرم ،
_آرمین توی کصم خالی کن واقعا داغ کردم الان
+بگیرش جلو کیرم زیاد حرف نزن
مارال که پیتزا رو گرفت جلوی کیرم شروع کردم به جق زدن و بعد از چند ثانیه با شدت ارضا شدم ، آبم رو روی پیتزا ریختم و چند قطرش هم روی زمین ریخت ، به مارال گفتم :
+بفرمایید اینم پیتزا با سس مخصوص سرآشپز،  حالا بخورش
مارال از دیدن این صحنه بشدت حشری شد و شروع کرد با ولع به خوردن تیکه پیتزا ، وقتی که خوردش شروع کرد به لیس زدن انگشتاش که آبم کامل پاک بشه که چشمش به چند قطره آبی که روی زمین ریخته بود افتاد  ، خم شد و با زبونش زمین رو لیس زد تا تمیز شه بعدش همونجوری چهار دست و پا اومد جلو و هر دو تا پامو ماچ کرد ، فیلمبرداری رو قطع کردم نشستم واسه استراحت چون پاهام سست شده بود ولی مارال گویا تازه موتورش روشن شده بود و هر لحظه داشت داغ تر میشد  ، فکر کنم بیش از اندازه بهش کوکائین داده بودم ، بخاطر شدت حشر مارال یه راند دیگم سکس کردیم و ساعت چهار پنج صبح خوابیدیم ، صبح روز بعد که بیدار شدیم جفتمون کوفته بودیم و مارالم از بس چهار دست و پا راه رفته بود هنوز زانوهاش قرمز بود ، موقع صبحونه فیلم دیشبو نشونش دادم ،
_خدا بگم چیکارت کنه آرمین ، پاهام هنوز درد میکنه از دیشب دیوث
+ببخشید عزیزم حسابی داغ کرده بودی منم از فرصت نهایت سو استفاده رو کردم
زد زیر خنده و مشغول شدیم به ادامه صبحونه ، توی اون چند روزی که اونجا بودم سه چهار بار دیگه هم سکس کردیم ، دیگه واقعا بدنم خالی کرده بود و بعد از چهار روز سکس شبانه روزی با مارال خداحافظی کردم و برگشتم خونه خودمون ، فیلمی که ساخته بودیم رو نشستم توی خونه تماشا کردم ، بقدری عالی و با کیفیت بود که حتی دیدنش حسابی حشریم میکرد و از ته دلم خوشحال بودم که با دختر کامل و همه چیز تمومی مثل مارال آشنا شدم ، واقعا مثل معجزه بود ، روزی که با مارال آشنا شدم توی بیمارستان بخاطر خودکشی بستری بودم و قرص های ضد افسردگی مصرف میکردم ولی حالا با اومدن مارال به زندگیم حالم بشدت خوب بود و چند ماهی بود که هیچ دارویی مصرف نمیکردم و حتی تراپی هم دیگه نمی‌رفتم ، واقعا عاشق مارال شده بودم و اونم عاشق من شده بود ، هر چند این معجزه زیادم دووم نیاورد ،
یه هفته بعد از اینکه که از خونه مارال برگشته بودم یه روز بهم زنگ زد و گفت:
_سلام آرمین کجایی
+سلام عزیزم خوبی ؟ بیرونم
_دقیق بگو کجایی باید ببینیم همو
+سمت میدون هفته تیرم ، چیزی شده مارال ؟
_همونجا باش دارم میام دنبالت بهت میگم
بعد قطع کرد ، کمی تعجب کردم و ترسیدم از این رفتار مارال ، تا حالا باهام اینجوری و با این لحن صحبت نکرده بود ، یعنی چیشده بود ؟
بیست دقیقه بعد مارال رسید بهم و سوار ماشینش شدم و شروع کرد به حرکت کردن بدون هدف و مقصد مشخص، بهش سلام کردم ولی جوابی نداد و چپ چپ نگاهم کرد و بعد از یه مکث کوتاه گفت :
_کجاست آرمین ؟
+چی کجاست عزیزم ؟ اگه منظورت کیرمه توی شورتمه ( با خنده )
یهو قاطی کرد و داد زد :
_حرومزاده میگم کجا گذاشتیش،  اصلا باهات شوخی ندارم سریع پسش بده
یکم ترسیدم و با تته پته گفتم :
+چی داری میگی مارال ؟ چی کجاست ؟ از چی صحبت؟ واضح صحبت کن ؟ اینم شوخیه ؟ اصلا شوخی جالبی نیست مارال
_اون انگشتر الماسی که از جعبه جواهراتم دزدیدی کجاست؟الکی تفره نرو و سریع پسش بده تا روزگارتو سياه نکردم
+چه انگشتری ؟ مارال بخدا نمیدونم چی میگی
_مرتیکه فکر کردی من خرم ؟ همون هفته قبل  که همش سوال جوابم میکردی که کی میری بیرون و شبش که بزور بهم اصرار کردی کوکائین بکشم شک کردم بهت ولی فکر نمیکردم انقدر دزد و حروم لقمه باشی ، منو نعشه و منگ کردی که با خیال راحت ازم دزدی کنی ؟ لابد پیش خودت خیال کردی من انقدر خرم  که از بین اونهمه جواهرات متوجه کم شدن یکی از انگشترام نمیشم و تو هم با خیال راحت میتونی از من دزدی کنی ؟ تقصیر خودمه که به گدا گشنه ای مثل تو رو دادم و تو رو وارد زندگیم کردم
کاملا گیج و منگ شده بودم  ، اصلا متوجه حرفای مارال نمیشدم، وضعیت مالی بابام بد نبود و دو سه تا خونه و مغازه داشت ولی خب واقعا در برابر مارال فقیر حساب میشدم ، بغض گلومو گرفته بود و اشکم در اومده بود ، با بغض بهش گفتم :
+مارال بخدا به جون خودت من چیزی ور نداشتم ازت ، اونشب اصرار کردم کوک بزنی که یکم خوش بگذرونیم واقعا منظور دیگه ای نداشتم
فریاد زد :
_خفه شو ، تا فردا پسش دادی که دادی وگرنه یه بلایی سرت میارم که ده بار خودتو دار بزنی پسره ی منزوی ، حالام گمشو از ماشین من بیرون که  ماشینم نجس میشه با نشستن دله دزدی مثل تو داخلش ( میدونست که یبارخود کشی کردم و حال روحی شکننده ای دارم )
بعد از گفتن اینا توی اتوبان مدرس بودیم که زد بغل و از ماشین پرتم کرد بیرون و رفت ، مغزم هنگ کرده بود و نمیتونستم مطالبی که چند دقیقه قبل شنیده بودم رو هضم کنم ، انگشتر چی بود ؟ چه اتفاقی افتاده بود که مارالی که اونهمه مهربون و عاشق من بود به این وضعیت افتاده بود ؟ با کلی سوال بی جواب توی مغزم شروع کردم پیاده به سمت خونه حرکت کردن و یه ساعتی توی راه بودم حدودا و دائم توی این مدت داشتم خودمو سوال جواب میکردم ، شب از فکر و خیال خوابم نبرد ، از فرداش مارال شروع کرد به فرستادن پیامای تهدید آمیز،  منم هر چقدر التماس میکردم و میگفتم بیگناهم گوش نمیکرد ، شدت فشار توی دو سه روز بقدری بهم زیاد شد که مجبور شدم دوباره برم پیش روانپزشک و شروع کردم به مصرف دوباره دارو های ضد افسردگی و خواب آور  ، طی یه هفته دیگه از هم پاشیده بودم ، منی که شاگرد اول اکثر کلاس هام توی دانشگاه بودم حالا به وضعیتی افتاده بودم که اصلا نمیفهمیدم استاد چی میگه و بشدت اوی درسام افت کرده بودم ، مارال هم هر روز از روز قبل بیشتر تهدیدم میکرد ، بعد از یه هفته تهدید شبانه روزی توی تلفن بهش گفتم :
+مارال کل دار و ندار من همین یه ماشینه که اونم پونزده تومنشو خودت دادی ، بیا اینو بگیر صد و پنجاه شصت میارزه فقط دست از سرم بردار و از زندگیم برو بیرون،  دیگه پدر و مادرم بهم شک کردن از این حالم ، فقط ولم کن
_واسه من مظلوم نمایی نکن الکی ، انگشتری که دزدیدی دو میلیارد پولشه ، معلومه کارت اینه که گرون قیمت ترین جواهرمو دزدیدی بعد بیام بجاش اون لگنتو بردارم ؟ ببین آرمین اون پولا واسه من پول خورده ولی یه بلایی سرت میارم که دیگه تا عمر داری از اعتماد کسی سو استفاده نکنی ، بلایی سرت میارم که پدر و مادرت از خجالت نتونن سرشونو بالا بگیرن ، رفتم شکایت کردم و بزودی گیرت میندازم
+مارال بخدا من کاری نکردم ، آخه از کجا میدونی کار من بوده ، شاید جایی افتاده انگشترت ، اصلا چرا جواهراتتو توی گاوصندوق نذاشتی و توی کشوت گذاشتی چیز به اون گرون قیمتی رو ؟
_چون ما توی خونمون قبل از ورود تو هیچ دزدی نداشتیم
بعدم قطع کرد تلفنو ، دو میلیارد؟ چی داشت میگفت؟ حالم اون شب بدتر شد و دیگه حتی قرصم نمیتونست حالمو خوب کنه ، سه چهار روز بعدش مارال یه عکس واسم فرستاد که عکس شکایت نامه بود و زیرش نوشته بود تا چند روز دیگه میان واسه انگشت نگاری از آگاهی و بزودی زندگیتو سياه میکنم دزد کثیف .
یهو یاد روز اولی افتادم که رفته بودم خونه مارال و صبح وقتی مارال خونه نبود خونشونو گشته بودم و دستمم به جعبه جواهراتش خورده بود ، قطعا اگه پلیس انگشت نگاری میکرد اون جعبه جواهرات رو کارم تموم بود و بخاطر گناه نکرده به فنا میرفتم، دیگه توی این بازی شطرنج کیش و مات شده بودم و حالا دیگه همه چی بر علیه من بود ، فقط مسئله زمان بود ، دیگه مغزم هنگ کرد و به این نتیجه رسیدم که اینجا آخر خطه ، پیش خودم‌ گفتم من که دیگه کارم تمومه به هر حال پس بذار خودم تمومش کنم تا لاقل آبروی خانوادم نره بخاطر هوس بازی های من، مارال رو از همه جا بلاک کردم و همون شب رفتم توی اتاقم و رگ جفت دستامو بریدم و هر چی قرص خواب و ضد افسردگی داشتم همرو یجا خوردم و منتظر نشستم، واقعا خنده دار بود ، دقیقا وقتی بخاطر خودکشی توی بیمارستان بستری بودم توی تلگرام با مارال  آشنا شده بودم و باعث امیدوار شدنم به زندگی شده بود ، حالا همون دختر باعث مرگم شد ، کم کم از هوش رفتم …
فرداش توی تخت بیمارستان به هوش اومدم ، ظاهرا خانوادم منو به موقع پیدا کرده بودن و اگه نیم ساعت دیر تر به بیمارستان میرسیدم کارم تموم بود ، هر چقدر خانوادم و دکتر دلیل اینکارمو میپرسیدن نمیتونستم جواب بدم ، چون جوابی نداشتم که بدم ، از شدت خجالت فقط مجبور بودم دروغ سر هم کنم ، یه ماه از اون ماجرا گذشت و من هر روز منتظر بودم که یجایی مارال با پلیس و احتمالا شوهرش بیاد سراغم،  دیگه سرنوشتو قبول کرده بودم .
یه ماه بعد از خودکشی یه روز که از دانشگاه داشتم میومدم بیرون و میخواستم برم سمت ماشینم متوجه یه ماشین شدم که روبروی دانشگاه وایساده بود و خيلی شبیه ماشین مارال بود ، شیشه هاش دودی بود و داخلش معلوم نبود ، دقیقا مثل ماشین مارال که دودی بود شیشه هاش ، وقتی شیشه ماشین اومد پایین یهو رنگم مثل گچ سفید شد و سر جام میخکوب شدم ، مارال بود ، ذهنم دیگه کار نمیکرد ، ضربان قلبم رفت روی هزار ، با وجود اینکه کلی داروی ضد اضطراب و ضد افسردگی مصرف میکردم ولی اون لحظه انگار همش بی اثر شده بود ، مغزم یهو شروع کرد به پمپاژ افکار به صورت سریع،  احتمالا مارال با پلیس اومده بود واسه دستگیری من ، بدنم قفل شده بود و نمیتونستم تکون بخورم،  به سختی سرمو به اطراف چرخوندم برای دیدن پلیس های احتمالی ولی چیزی ندیدم ، احتمالا پلیسای لباس شخصی اومده بودن چون کسی رو با یونیفورم پلیس ندیدم اطرافم ، توی بدترین زمان و مکان ممکن بودم ، اگه اینجا دستگیر میشدم آبروم حتما توی کل دانشگاه میرفت و تا چند روزی فقط تیتر اول دانشگاه خبر دستگیری من بود ، همون لحظه ایر پاد توی گوشم بود و پلی لیست گوشیم رفته بود روی آهنگ Requiem for a dream و آسمون هم گرفته بود  ، فضای بشدت غم آلودی بود ، انگار خدا هم دلش برام سوخته بود و می‌خواست غمگین ترین سمفونی خودشو توی آسمون واسم بنوازه  ، از شدت عرق کل بدنم خیس شده و حالا قطرات بارون به آرومی هر چه بیشتر مشغول باریدن بود، چند تا راه حل به سرم زد در عرض دو سه ثانیه،  اولیش این بود که سریع فرار کنم ، ولی فرار تا کجا،  احتمالا به محض اینکه فرار میکردم پلیسای احتمالی که هنوز ندیده بودمشون میوفتادن دنبالم و آبروم میرفت چون جلوی دانشگاه پر بود از دانشجو هایی که اکثرشون هم منو میشناختنو همکلاسیهام بودن  ،  راه بعدی این بود که به تمام قدرت سرمو بکوبم به جدول ، اینجوری شاید میمردم ، ولی اینکار کثیف کاری بود و ممکن بود نمیرم و فقط ناقص شم ، راه حل آخرم این بود که برم به مارال التماس کنم که اینجا دستگیرم نکنن ، شاید دلش به حالم مبسوخت و قبول میکرد ، تصمیم گرفتم راه آخرو انجام بدم ، دیگه کیش و مات شده بودم ، به سختی اولین قدم رو برداشتم به سمت ماشین مارال ، اون لحظه پاهام چسبیده بود به زمین و با هر قدم انگار چندین تن وزن رو جابجا میکردم ، فاصله من با ماشین مارال بیست متر بود ولی اون لحظه انگار کیلومتر ها فاصله داشتیم ، مارال از توی ماشین به من نگاه می‌کرد و من با رنگ پریده از توی خیابون به مارال و نگاهمون توی هم قفل شده بود ، با بدنی خیس از عرق  توی بارون به سمت ماشین مارال قدم برداشتم،  طولانی ترین پیاده روی کل عمرم بود اون سی قدم و هر لحظه امکان داشت اتفاق غیر منتظره ای بیوفته واسم ، بالاخره رسیدم به ماشین مارال …

ادامه...

نوشته: یک فرد درونگرا


👍 73
👎 7
121501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908822
2022-12-31 01:34:38 +0330 +0330

لطفااا زود تر بنویس

0 ❤️

908833
2022-12-31 02:15:21 +0330 +0330

سلام دوستان

قسمت سوم آپلود شد و امیدوارم بپسندید

در صورتی که این قسمت هم بازخورد خوبی داشته باشه قسمت بعدی رو هم مینویسم


908841
2022-12-31 02:58:52 +0330 +0330

دلم واقعا دلم نمیخواست کامنت بزارم به هزار و یک دلیلی که یک دلیلش را شما خبر دارین. این درد شما نیست درد یک جامعه بزرگ و گسترده بنام جامعه مدنی جهانه. توی یکی از کتابهای … از شناخت خود واقعی و عشق صفحاتی نوشته شده.
تنها چیزی که حالمو بهم میزنه بکار بردن کلمه عشق و عاشقیه البته این جمله را کلی گفتم و نه تنها مختص این داستان نیست بلکه ربطی به این داستان نداره و فراگستر هستش.
اشتباه ما ازینجا شروع شد که خواستن و دوست داشتن و هر رابطه ای را عشق نهادیم و واکنشهای شرطی به برقراری ارتباطات احساسی و عواطف و حتی جنسی را عشق نهادیم. و عشق واژه ای سبک سر و بدنام و فاقد ارزش شد و همین مساله تمامی جهان را در ابعاد اجتماعی، مدنی، اقتصادی و قطع به یقین سیاسی در برگرفت و موجبات تخریب جهان را فراهم کرد که البته مبحث نوعی آسیب شناسی است و اینجا و اکنون مجال این بررسی نیست امممما
نویسنده عزیز، جان دوست، ممنونم که قلمی زیبا دارید و قدردانم بابت ابهت فوت استادی. که قبل از قلم شما این نوع ترفند نگارشی را فقط در قلم خانمی عزیز بنام شیوا دیده بودم که یکی دوسال پیش اتفاقی داستانی از ایشون دیدم و با شهوانی آشنا شدم و به تازگی دوباره نصب کردم.
سوای توضیحات کامنتم در قسمت قبلی این داستان اضافه میکنم که، انتخاب واژه های لیز همان فوت استادی است که خوانشگر را وادار میکنه با عطشی خاص پیگیر خوانش و بخصوص چشم براه سایر قسمتهای داستان کنه. چرا ؟ چون کلمات لیز خوانشگر را سر میدهند وارد ژرفای داستان شود و در حین خوانش نیمه دیگر ذهنش دنبال شکار اتفاقات هنوز ناخوانده بگردد و این باعث میشود خوانشگر به محض ورود به سایت دنبال تازگیهای قلم نویسنده باشد. اما واژه های لیز چه کلماتی هستند کلماتی که دارای استقلال تصویر اما گنگ و در عین حال چند وجهی باشند که بیشتر در سبکی نوین از شعر که صاحب سبک … می باشد کاربرد دارند.
نویسنده گرامی و عزیز لطفا به خاطر داشته باشید ارایه شرط استقبال و کامنت از طرف شما برای آپلود قسمت بعدی پز دادن به قلمی است که حق شماست اما خارج از چهارچوب شخصیت آنانی که عین شما بزرگوار هستند زیرا شما برای تخلیه درونتان مینویسید و حرمت قلم همین است حتی اگر فراتر از رویا و بلکه واقعیتی باشد در زندگی شما، چرا چون که شما مالکیت شش دانگ تخیلات خوانشگر و مخاطب را بدست آورده ای لاجرم جفا ؟ اونم برای مخاطبین منتظر براه؟ و دوست خوانشگری که معطوش خوانش مابعد وقایعی یادتون باشه فقط نخونین بلکه چون در چنین داستانهایی ذهن شما قادر به تصویرسازی شده و روان شما درگیر داستان شده حتما ذهنا بعد از خوانش و ج… و احتمالا ارضای جنسی معطوف به خوانش ، لطفا تحلیلگر داستان در ذهن خودتان باشید تا تجربه اندوزی کنید تجربه ای برای علاج های قبل از وقوع که ممکن است چنین اتفاقهایی برای هرکدام از ما و در هرکجای جهان رخ دهد.
بابت مجال یادآوری مطالب ممنونم و قدردان توجه دوستان.


908848
2022-12-31 03:34:00 +0330 +0330

ادامه بده پسر

0 ❤️

908861
2022-12-31 06:30:16 +0330 +0330

عالی بود منتظر قسمت بعدی هستیم

0 ❤️

908879
2022-12-31 10:04:57 +0330 +0330

زیادی عوضی بازی در آوردی بعد تا آمدم آخر داستان رسید باز زدی تو فاز مظلومیت دلم سوخت و دیگه چیزی نمی‌گم. خب پسر خوب باز اما اگر چه صیغه هست مثلاً لایک نخورد ادامه نداره ،؟! همیشه یک عده موافق یک هم مخالف ، مثلاً تو اگه حسابی باشی حداقل به همون عده که باید احترام بگذاری ؟ نکن پسر خوب گرو کشی شما بنویس اگر خوب باشه ملت خر نیستن لایکم میدن بهت .

2 ❤️

908884
2022-12-31 10:24:08 +0330 +0330

بر خلاف چیزی که فک‌ میکردم دیدم اثری از اون همه خشم و نفرت توی چهره ی مارال دیده نمیشه … انگشترشو پیدا کرده ! احتمال میدم ادامه ی داستانت اینجوری باشه

0 ❤️

908921
2022-12-31 18:05:00 +0330 +0330

با درود.
منتقد نیستم ولی وقتی فیلمهای کارگردانای معروفو نگاه میکنم همیشه لایه دوم حاکم بر فیلم بیشتر نظرمو جلب میکرد و کارگردانی که به جزئیات دقت بیشتری میکنه مورد پسند تره. در مورد داستان شما، بقدری زیباست که بی احترامیست اگر درمقابل تایمی که اختصاص به تایپ داستان دادین نظری گفته نشه.
دوست عزیز سکان هدایت داستان دست شماست ولی اگر انگشتر پیدا شده یا شوخی مضحک مارال درمقابل تحقیرها یا فیلمهای گرفته شده رو بخاین متجسم شین، لطفا پیچ و تاب خاصی بدین تا از کلیشه دربیاد. اگر این دومورد نیست بیشتر ازین زیاده گویی نمیکنم و منتظر ادامه داستان هستم

1 ❤️

908928
2022-12-31 19:03:21 +0330 +0330

سریعتر اپلودش کن پسر

0 ❤️

908935
2022-12-31 20:42:38 +0330 +0330

بهترین زمان ممکن تموم شد داستان .یه لحظه فکر کردم در حال حرکت به سمت ماشین مارال ماشی میزنه بهش و در حال مرگ مارال میاد و میگه انگشتر رو تو خونه پیدا کردم و بعد پسره میمیره و داستان تموم میشه

0 ❤️

908993
2023-01-01 03:48:03 +0330 +0330

خب لاشی اینقد تهشو کش نده دیگ 🤬

0 ❤️

909013
2023-01-01 08:08:18 +0330 +0330

لطفا زودتر بنویس ادامشوو

0 ❤️

909039
2023-01-01 12:21:38 +0330 +0330

فکر می کنم خوب جایی این قسمت رو تموم کردی چون هیجانشو بالا بردی
و کار دوم خوبی که کردی این بود که از فضای سکسی خارج شدی و به داستان هیجان دادی
زودتر بنویس

1 ❤️

909090
2023-01-02 00:47:18 +0330 +0330

عالیه، فقط زود بنویس و طولانی

0 ❤️

909194
2023-01-02 19:23:28 +0330 +0330

دیگه ادامه اش مشخصه.
من توی قسمت اول همین پیش بینی روداشتم وتوی تایپیک هم درموردش گفتم.

0 ❤️

909206
2023-01-02 23:38:39 +0330 +0330

عااالی ادامه بده

0 ❤️

909550
2023-01-05 21:37:11 +0330 +0330

جون من سریع بنویس

0 ❤️

909884
2023-01-08 11:03:43 +0330 +0330

خوب اینو که تکراری گذاشتی هفته پیشم همینو گذاشته بودی جدیدشو بزار

0 ❤️

909909
2023-01-08 15:04:36 +0330 +0330

تروخدا زودتر بنویس خیلی داستان خوبیه❤️

0 ❤️

909981
2023-01-09 05:29:46 +0330 +0330

ارباب التماستون میکنم تو دهنم بشاشین و منو شلاق بزنین هاپ هاپ هاپ

0 ❤️

910048
2023-01-09 23:33:56 +0330 +0330

0 ❤️

910447
2023-01-13 05:04:54 +0330 +0330

فعلا که غیر از کثافتکاریهای داستانت قشنگ نوشتی

0 ❤️

910592
2023-01-14 03:11:11 +0330 +0330

داش این ویدیو ای که میگی گرفتی ی جا پرایوت آپلود نمیکنی؟ یا مثلا بذاری برا فروش ؟

0 ❤️