رز و سیگار، من

1402/11/28

تو کمد دیواری خودشو پنهون کرده بود. ساعت نزدیک هشت شب بود اما پلیسا خیال نداشتن برن. هر بار که می گفتن بذار داخل خونه رو بگردیم، می گفتم بدون حکم حق ندارین یه قدم جلو بیاین. یکی از مأمورا گفت اگه ریگی به کفشت نبود مشکلی نداشتی زن! حق با اون بود.کفش من پر از ریگی شده بود رها تو زندگیم ول کرده بود.
آخر سر پلیسا رفتن.رها از مخفیگاهش بیرون اومد و تن لاغرش رو روی کاناپه ول کرد. رایحه‌‌‌‌‌‌‌ي بدنش همون بود.همون بوي رز سرد كه همه جوره مي تونستم تشخيصش بدم.نزديک پنجره رفتم.اون احمق ها فکر میکردن منو رها انقد ناشی هستیم که به این زودی لو بریم.
-ممنونم.
+بذار برن بعد تشکر کن!
می دونست سیگار ریه هامو اذیت می کنه اما همیشه دودش می کرد.انکار نمی کنم.استرس داشتم.الان نه، دو روز بعد با حکم میومدن و من نمی تونستم کاری برای رها بکنم.پرسیدم: تا کی می خوای بمونی؟ جواب داد: تا زمانی که برن!
+احمق نشو رها.اینا حتی اگه الان برنم یه نفرو اینجا می ذارن!
-می دونی که من اگه بخوام برم، برام راحت ترین کاره!
پوزخند زد.راست می گفت.پلیسا نمی دونستن که فراری‌‌‌شون کافیه که بخواد! دزدیدن براش آب خوردنه.داد زدم: پس فرار کن! پس گورتو گم کن!
لبخندش محو شد.بهم زل زد.متوجه بود که نگرانیم، برای خودم نیست، برای اونه…اما انگار از آزار دادنم لذت می برد.با صدای دو رگه اش گفت: حالا یه فکری می کنیم، بیا بشین ببینم این مدت چی کارا کردی.
چی کار کردم؟؟ هر روز راهرو بیمارستان هارو می گشتم.سردخانه ها رو می گشتم تا مبادا از نئشگی یه گوشه مرده باشه! با کلافگی کنارش نشستم.از کیفش یه پاکت اسکناس در آورد و جلوم گذاشت.آروم گفت:«برای خرجای من و بعد من». بعد اون؟! حقیقتا هیچ وقت به بعد رها فکر نکرده بودم.احتمالاً خونه ام و شغلم رو عوض می کردم.هر چیزی که منو یاد رها و اون شب نحس می انداخت، دور می ریختم…دیگه بغضم داشت منفجر میشد.سیلی محکمی بهش زدم! با فریاد بهش گفتم: همینقد جنده ای که میای تِر می زنی به زندگی آدم و فک می کنی با پول درست میشه! همینقد جنده و حرومزاده ای!
نگاهش تغییر کرد.جای سیلی رو مالید و با یه حرکت چونه ام رو بین انگشتاش اسیر کرد.از بین دندوناش غرید: جنده تویی که انقد حشرت بالا بود که دنبالم را افتادی تا هر شب بکنمت! دِ آخه نمک به حروم! من اگه نبودم با لاپایی خوردن از مردای اونجا که جنده می شدی!
باز حق با اون بود.به جز بخشی که می گفت دنبالش راه افتادم! اون بود که اول منو می خواست! اون شب که من تو باغ فردوس، باغی که مخصوص پولدارا بود، کار میکردم، اون بود که بعد از نجات دادنم از دست یه پیری، بهم تجاوز کرد! دیگه طاقت دروغ نداشتم! دوباره بهش سیلی زدم! این دفعه چشمامش خونی شدن. نفهمیدم کی اما سریع روم خیمه زد.دستامو بالای سرم قفل کرد.رگای گردنش بیرون زدن.یه نگاه به سینه های شصت و پنج و پوست سفید گردنش انداختم.مثل همیشه تحریک شدم.داد زد: می بینی جنده؟! هنوز بهت دست نزدم خیس کردی!..با یه دست سینه هامو از تو تاپ انداخت بیرون؛ سایزشون هفتاد بود.آروم در گوشم زمزمه کرد: یادت میارم که تو بودی که افتادی دنبالم! اونم چرا!!..اشکم در اومده بود.تقلا می کردم.اما من قد کوتاه پیش قد یک و هفتادش شانسی نداشتم.بلند گفتم که دیگه نمی خوامش! این بار اون بهم سیلی زد.دستامو با جورابای ساق بلندش بست.با شالش هم چشمامو؛ عملاً پاهامم زیرش بودن و توان تکون خوردن نداشتم. همین که انگشتشو لای پام کشید فهمیدم کارم تمومه! عادت نداشت از اونجا شروع کنه! با مارک گذاشتن روی گردن و ترقوه‌‌‌‌‌‌ام به كارش ادامه داد.گاهي بوسه هاي عميق و گاهي گاز هاي ريز كه خون رو زير پوستم جمع می کردن.آه هایی که می کشیدم دراز و غلیظ بودن و بیشتر تشنه اش می کردن.یکی از سینه هامو به چنگ گرفت و اون یکی رو دندون می کشید.وحشی شده بود و منم تحریک! ناله می کردم و به خدا قسمش می دادم که ولم کنه.اما نه! رها دستشو از زیر شلوار و شورتم رد کرد و به کصم رسوند.با تمام توانش انگشتاشو بالا پایین کرد.ناله هام دیگه جیغ شده بودن. با دست دیگه اش فکم رو گرفت و گفت: بگو که من جنده ام! منو بکن!..جز ناله و داد چیزی نگفتم.عصبی شد و چهار تا از انگشتاشو واردم کردم! مغزم هنگ کرده بود که داد زدم:من جنده اتم! منو عین سگ بکن!..رها پوزخند زد و تند تر شد.اما همین که به اوج لذت رسیدم ول کرد! عاجزانه ناله غلیظی کردم.تا به خودم اومدم شلوارمو در آورده بود و یه کوسن زیر کمرم گذاشته بود.حالا کصم بالا بود که سردی چیزی رو روش حس کردم.فک کنم از میوه های مصنوعی روی میز بود.رها واردم کرد.جیغ زدم.میوه رو بالا پایین می کرد.هر از گاهی به سینه ام سیلی می زد. تا به اوج رسیدم و ارضا شدم.روم خم شد.نفس نفس می زدم.قطره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اشکش روی صورتم افتاد.گفت:جنده، دوست دارم…بفهم…

ادامه؟

نوشته: نگار

لز
سکس خشن


👍 15
👎 4
20101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971618
2024-02-18 09:43:40 +0330 +0330

عالی بود. حتما ادامه بده

0 ❤️

971622
2024-02-18 10:34:36 +0330 +0330

خیلی کوتاه بود ولی خب صحنه پردازی قوی و خوبی داشت. اگه ادامه دار باشه نکات مبهمی ک میدونم تعمدی توی داستان گذاشتی قابل قبوله وگرنه همونا نقطه ضعف کارت میشه. درکل نوشته متفاوت و قشنگی بود

0 ❤️

971635
2024-02-18 13:32:03 +0330 +0330

باتری به باتری دوست

0 ❤️