خاطرات المیرا (۳)

1401/10/14

...قسمت قبل

عصر فروردین امسال بود مجید و صدرا خسته و کوفته اومدن خونه من داشتم خونه رو جارو می کشیدم سکینه هم آشپزخونه بود داشت شام درست میکرد یهو صدای افتادن قابلمه شنیدیم همه سریع رفتیم آشپزخونه . سکینه بی هوش رو زمین افتاده بود
و قابلمه و ماهیتابه و کفگیر رو زمین ریخته بود
صدرا گریه کنان به سمت مادرش دوید و من سریع رفتم سرشو رو زانوم گذاشتم صداش کردم
سکینه بی هوش بود و عرق سردی رو پیشونیش بود
من: مجید یه لیوان آب بیار
مجید لیوان آب آورد من دستمو کردم لیوان و چند بار آب رو صورتش با شصتم و کف دستمو رو صورتش کشیدم و صداش می کردم
من: سکینه سکینه پاشو عزیزم
با مجید بلندش کردیم و بردیم رو تخت خودش خوابوندیم و من سریع رفتم به اورژانس زنگ زدم
دو دقیقه دیگه سکینه به هوش اومد و صدرا رو صدا کرد سدرا خودشو تو بغل مادرش انداخت و گریه کرد
من: صدرا جان نگران نباش چیزی نشده حتما ضعف کرده
رفتم براش یه شربت بیدمشک آوردم دادم خورد اورژانس رسید و در باز کردم و دونفر وارد خونمون شدن و ما قضیه رو گفتم فشار و نبض رو گرفتن یکی از اون آقایون که بنظر دکتر می رسید به مجید گفت مشکل خاصی ندارن به احتمال زیاد فشار عصبی یا کاری باشه مشکل قلبی ندارن اگه خواستید ببریم بیمارستان اگه نه خونه استراحت کنند
مجید : بیمارستان نمی خواد خودمون ازش پرستاری می کنیم
اورژانس یه امضا از مجید گرفت و رفت من به مجید گفتم فردا میبریمش دکتر متخصص ببینیم موضوع جدی نباشه
سکینه منو به اتاق صدا کرد رفتم پیش تختش نشستم و دستشو تو دستم گرفتم
من: چرا خودتو خسته می کنی مگه من مردم
س: خدا نکنه تو حامله هستی نمی ذارم تو بیشتر کار کنی
من: واقعا خیلی نگرانت شدم
دستم رو پیشونیش گذاشتم و یه بود از لپش گرفتم اونم منو بغل کرد
مجید داشت مارو نگاه می کرد صدرا که تو گوشه اتاق هنوز با نگرانی نگاه میکرد گفت: خاله مامانم اینجا خیلی کار می کنه خونه هم بزرگه واسه همین خسته میشه
من: صدرا جان راست میگی ولی منم کمک می کنم
صدرا : عمو ما واسه چی اینجاییم ؟
همه از حرف صدرا شوکه شدیم
م: منظورتو نفهمیدم صدرا
صدرا: آخه مامان من مگه کلفت اومده اینجا اون تو اتاق شبها تنهایی می خوابه و روزها کار می کنه
س: صدراخجالت بکش این چه حرفیه
من: صدرا جان اینطور فکر می کنی نیست مامانت بخاطر تو زحمت می کشه وحتی همه ما هم
صدرا: من دیگه نمی خوام با مادرم تو این خونه باشیم بر می گردیم خونه خودمون
م: صدرا برو به درسهات برس این حرفو دیگه نزن
من: صدرا تو و مامانت رو چشم ما جا دارید دیگه اینطور فکر نکن
اونروز صدرا اون حرف رو زد من فهمیدم که سکینه هم مثل اینکه تو این فکر هست
چند روز گذشت سر صبحانه سکینه گفت
س: از اینکه تو این مدت به شما زحمت دادم منو ببخشید ولی من و صدرا تصمیم گرفتیم برگردیم روستا
من: وا چرا آخه چرا میخوای ما رو ترک کنید
م: چیزی شده ناراحتی دیدی؟
س: والا نه به جز احترام و خوشی چیزی ندیدم ولی باید برگردم روستا و به مزرعه برسم
م: خب مزرعه رو کرایه میدیم و پولش رو بهت میدم
س: صدرا هم اصرار داره بریم اون دلتنگ روستا و دوستاشه اینجا همش نغ میزنه
من: اول بزار بریم دکتر ببینیم چیزیت نباشه اونجا دست تنهایی خدا نکرده چیزیت میشه
اونم با سر تایید کرد. عصر من و سکینه رفتیم دکتر قلب که تو مطب اکو گرفت که گفت چیزی نیست
تو راه برگشت من موضوع رفتن به روستا رو پیش کشیدم
بازم اصرار به رفتن داشت
س: میدونی چیه المیرا من باید بین شما دو نفر یا صدرا یکی رو انتخاب کنم که خودتم هم بودی بچت رو انتخاب می کردی می ترسم بلایی سر خودش بیاره
من: یعنی می خوای طلاق بگیری؟
س: نه اینطور نیست ولی یه مدت از هم جدا زندگی می کنیم
من: باشه هرطور خودت صلاح میدونی ولی باید مجید رو قانع کنی میدونی که چقدر دوستت داره
س: سه ماه بریم روستا حال و روزمون عوض بشه بازم برمی گردیم بول میدم
شب من موضوع رو با مجید گفتم اونم با اکراه قبول کرد و هفته بعد ما وسایل سکینه رو بردیم روستا و اونا اونجا موندن و برگشتیم
جای سکینه تو خونه خالی بود اون خنده ها و شوخی ها واقعا دلم گرفته بود من عاشق زنی بودم که رقیبم تو زندگیم بود و هر قدر فکر می کردم که دوباره برش گردونم ولی فکرم به جایی نمی رسید صدرا حق داشت چون من و مجید درگیر کار خودمون شده بودیم برای همین سکینه تبدیل به یه کارگر تو خونه ما شده بود
دو روز گذشت من دوباره عصر رفتم روستا و در رو زدم دیدم سکینه با خوش رویی در رو باز کرد سکینه خیلی خوشحال بود دستمو گرفت و رفتیم تو اتاق بی مقدمه منو بغل کرد و لبمو مکید و تند تند لب و گونه هامو بوس می کرد
من: چه خبره سکینه جون مثل اینکه منو چند ساله ندیدی
س: یه خبر خوب دارم برات عشقم
دستشو گذاشت رو شکمش گفت
س: من حاملم
باور نمی کردم ولی آزمایش رو نشون داد دیدم درسته دو ماه بود که حامله شده بود و آزمایشش مثبت بود
ایندفعه من بغلش کردم و بوسیدمش
من: خوشحالم خیلی خوب شد ایندفعه نمی تونی بهانه بیاری باید برگردی من با صدرا حرف میزنم
س: صدرا بازم قبول نمی کنه
من: سکینه اون فقط ۹ سالشه چرا اختیارتو میدی دستش باید به فکر آینده خودتم باشی اون ازدواج کرد رفت تو تنها می مونی می فهمی که
س: من تنها نمی مونم شما هستید
دوباره همدیگه رو بغل کردیم و به پهلو کنار هم خوابیدیم
من: ببینیم بچه کدوممون خوشگلتر میشه
س: معلومه مال تو
من: شیطون تو از من خوشگلتری
س: کاش جنسیت هردو یکی میشد با هم همبازی میشدن
من: فرقی نداره سالم باشن چیزی دیگه نمی خوام
دوباره لب به لب شدیم همدیگه رو لخت کردیم و شروع کردیم به لز بازی
سکینه با ولع خاصی ممه های منو میک میزد سرشو بشدت به سینم فشار میدادم و نفسهای تند تند می زدم
سینه هاشو که تقریبا به سال قبل بزرگتر شده بودن با دست دیگه فشار می دادم سکینه سینه هامو نوبتی میک میزد و می رفت سراغ اون یکی دیگه یه گاز کوچیک از نوک سینه قهوه ای رنگم گرفت
من: آااای جووون بخورشون
س: ممه هات بزرگ شدن عشقم
من: عزیزم مال توهم بزرگ شدن البته باسنتم خوب بزرگ شده
س: دفعه بعد جلو تو می خوام از کون به مجید بدم نظرت چیه
من: جووون عالیه من یه بار تو ترکیه از کون بهش دادم البته خیلی درد داشتم
س: من تاحالا ندادم ولی بدم نمیاد یه بار امتحانش کنم
من: اول باید من گشادش کنم تا کیردمجید راحت توش بره
س: باشه عزیزم خودت ترتیبشو بده
من: برگرد سجده بخواب
دولا شد پاهاشو زیر شکمش جمع کرد
اول سوراخ کونشو لیس زدم یه آه بلندی کشید
س: ااااه جووون
حسابی با زبونم دور سوراخ کونشو لیز کردم انگشت اشارمو کردم تو
س: اوفففف یه کم درد دارم
من: این که چیزی نیست
یه کم با سوراخ کونش بازی کردن و ایندفعه انگشتمو تا تهش فرو کردم انگشتمو با کونش فشار میداد و منم عقب و جلو می کردم انگشتمو در اوردم و ایندفعه دوتا انگشتمو وارد کونش کردم خیلی نرم و داغ بود
من: جای مجید خالیه الان
س: اره با اون کیر کلفتش جرم بده
دوتا انگشتمو تو کونش جلو و عقب می کردم سکینه حسابی تو لذت بود انگشتامو در آوردم از پشت کون سفید و گرد و نرمشو بغل گرفتم کوسمو به کونش می مالیدم و تند تند با دستم به کونش سیلی میزدم
س: عشقم منو بکن
: بده منو اون شوهرت بکنه اوووف کیرررر می خوام
حسابی حشری شده بود کونشو به وسط رونهام می کوبید دوباره پشتش نشستم دو انگشتمو کردم تو کسش کا حسابی آبکی شده بود و سوراخ کونشو لیسیدم
س: دختر منو کشتی اااه ای
من: مممم
دوباره به زانو پشت کونش وایستادم و انگشت بزرگمو وارد کونش کردم و چهار تا انگشت بیرونی رو بالای کونش گذاشتم خودمو جلو عقب کردم
من: دوست داری مجید زنگ بزنم بیاد پیشمون
س : اررره خیلی وقتی کیرشو نوش نکردم
زنگ زدم به مجید : الو مجید میتونی بیای روستا من پیش سکینم میخواهیم یه خبر بهت بدیم تنها بیا باشه
م: اتفاقا دارم میام تو راهم کم مونده برسم اونجا
قطع کردم
من: سکینه زود پاشو لباسامونو بپوشیم الان میرسه
۵ دقیقه دیگه درو زد و من رفتم درو براش باز کردم
م: سلام به خانمهای خوشگل و زیبای خودم برم
من: بیا تو سکینه یه خبر برات داره
م: چشم
رفت جلو سکینه منتظر بود که سکینه خودشو انداخت بغل مجید
س: منم حاملم مجید دوباره بابا میشی
تا مجید اینو شنید سکینه رو محکم بغل کرد و لباشو بوسید رفتم دوتاشون رو بغل کردم مجید منم به بغلش گرفت
من: مجید یادت میاد دفعه اول اومدی اینجا؟
م: اره بازم به همون هوا اومدم
من: پس چرا شروع نمی کنی؟
م: فدای جفتتون چششم شما امر کن فقط
مجید با هول و ولع لخت شد
من و سکینه هم لخت شدیم مجید خیلی حشری شده بود فقط می خواست زود کیرشو تو یکی از ما فرو کنه
م: میخوام هردوتاتون رو بکنم
س: منتظر چی هستی
مجید رو به من اول کی؟
س: هردوتامون
سکینه بصورت سجده ای خوابید و منم رفتم پیشش مثل اون خوابیدم
کونمون رو تکون میدادیم و اونو حسابی حشری می کردم
محید رفت پشت سکینه و کیرشو کرد تو کسش و تند تند بهش تلمبه زد
س: اوف بکن عشقم خیلی وقته نکرده بودی اوف
دو دقیقه بعد از کس سکینه بیرون کشید و اومد پشت من کیرش وارد کسم شد دو سه دقیقه هم برای من تلمبه زد و دوباره کشید بیرون رفت پشت سکینه
از جام پاشدم کیر مجید رو ساک زدم و سر کیرشو گذاشتم سوراخ کون سکینه بهش گفتم بکنش عشقم
مجید سر کیر شو تو کون سکینه هل داد سکینه یه جیغ آرومی کرد مجید سر کیرشو تو کون سکینه جلو عقب می کرد تا جا باز کنه
س: اوففففف عشقم درد دارم
من: اولشه خوشتدمیاد طاقت بیار عشقم
مجید هر دفعه که جلو عقب می کرد کیرشو بیشتر میکرد تو
س: آااای فدات بشم میسوزه
م: دوستت دارم عزیزم
منم چوچوله سکینه رو می مالیدم تا دردشو کمتر بفهمه
کیر قهوه ای مجید تا تهش رفته بود تو کون سفید و تپل سکینه و مجید شروع کرد به تلمبه زدن
منم تند تند چوچول سکینه رو می مالیدم و دردش به لذت تبدیل شد چه صحنه قشنگی بود کون دادن هووی خوشگلم به شوهر عزیزم پنج دقیقه به سکینه تو همون حال تلمبه زد و کیرشو کشید بیرون به من اشاره کرد تو هم باید از کون بدی
من: درد داره ولی بخاطر تو چشم
نشست رو زمین و کیرشو گرفت و منم اروم نشستم رو کیرش
کیر مجید کلفتر از دفعات قبل بود و خیال ارضا شدن نداشت
تا سرش رفت یه درد عجیبی تو سرم زبانه کشید ولی نباید پا پس می کشیدم دردشو تحمل کردم و تا تهش نشستم رو کیرش
سکینه هم جلو کسم خوابید و کسمو لیس زد
لیس زدن و کیر مجید برای من لذت خیلی زیادی داشت بخصوص که دیگه درد نداشتم دوست داشتم تا شب ادامه بدیم
م:عااااا داره میاد
سریع بلند شدم کیرشو گرفتم طرف صورت سکینه اونم تمام آبشو تو صورت و دهن سکینه خالی کرد
سکینه رو رو زمین خوابوندم و بصورت ضربدری کس همدیگه رو لیسیدیم مجید از این صحنه شوکه شده بود
م: عجب دنیای قشنگی دارم
من: کجاشو دیدی
ما تند تند کس همدیگه رو لیسیدیم و هردو ارضا شدیم
مجید رو زمین نشسته بود و ما سرمون رو گذاشتیم رو پاهاش و براش جق می زدیم
م: هرکی گفته مردهای دو زنه تو جهنم زندگی می کنن مثل گربه ای هستن که دستشون به گوشت نمی رسه میگه تلخه
س: اونو درست گفتن چون ما واقعا عاشق همدیگه هستیم خودت دیدی که
م: بله ولی باید برگردی پیشمون ما دوستت دابیم
س: المیرا مجید رو سه ماه به تو سپردم سه ماه بعد میام پیشتون دوباره اینطوری سه نفره حال کنیم
هر سه تامون صورتهامون رو به هم چسبوندیم و ازرهم لب گرفتیم
اون روز رویایی تموم شد و قرار شد سکینه برگرده پیش ما ولی زنهای مردم روستا قضیه رو فهمیده بودن و برای اینکه مردهای اونا هم هوایی نشن شروع کردن به اذیت و آزار سکینه
ادامه دارد در صورتیکه حمایت کنید

نوشته: المیرا


👍 19
👎 2
24501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909456
2023-01-05 01:47:15 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

909675
2023-01-06 21:02:23 +0330 +0330

داستان قشنگی بود سپاس

0 ❤️

911563
2023-01-20 20:58:46 +0330 +0330

چندش آور شده دیگه ننویس

0 ❤️

963040
2023-12-20 03:33:02 +0330 +0330

داستانش پر از کدهای مورد علاقه جمهوری اسلامیه.
توی این داستان به شدت انقیاد زنان موج میزنه به طرق مختلف. خانم دکتری که خبر حاملگی میده و شادی حاملگی کافیه برای این که این دو زن با فخر تحت سلطه‌ی مردی بشن که جز کردن این دو کار دیگه ای نداره تو خونه.
مجید بیشتر حیوانه تا انسان . آلتی بزرگ و خشن و قهوه ای در برابر زنانی ظریف و سفید!!!
تقریبا کدهای توصیفی روایت طوری انتخاب شدند که مشخصه طراحی شده و نه از روی خاطره و قصه گویی نوشته شده باشند.
مدتهاست که نیروهای سپاه تو این سایت نفوذ کردند ولی این یکی از اون نوبرها بود.

0 ❤️