ازدواج نابرابر (۱)

1402/01/10

فقط ۴ روز تا مراسم عقدمون با الناز مونده بود. بر خلاف خانواده ما که خیلی مذهبی بودن و خانواده ای چادری داشتم، خانواده‌ الناز غیر مذهبی بود و از نظر‌ پوشش کاملا باز. پدرش قبلا پیمانکار بود که حدود ۱۰ سالی می شد که تو جاده در اثر تصادف فوت کرده بود و یک خواهر بزرگتر به اسم الهام داشت که متاهل بود و از خودش ۲ سال بزرگ تر و یک خواهرزاده ۵ ساله به اسم سهند داشت. من تا قبل از آشنایی با الناز هیچ وقت دوست دختر فاب نداشتم، البته پیش اومده بود که با دخترای دانشگاه بیرون رفته باشم، ولی درواقع جاست فرند یا هم کلاسی‌ بودیم و هیچ وقت جرات نمی کردم رابطم بیشتر از صحبت کردن عادی تو قالب اکیپ دوستی باشه. حتی تا اون سن با هیچ دختری دست هم نداده بودم، نه اهل دود بودم و نه مشروب و به نوعی پاستوریزه بچه های دانشگاه بودم. با الناز هم تو ترم یکی مونده به آخر دانشگاه آشنا شدم و توی اون کلاس همگروه شدیم و یک پروژه مشترک داشتیم. این شد که رفت و آمد من به خونشون زیاد شد و نهایتا منی که هیچ وقت با هیچ دختری اینقدر نزدیک نشده بودم، شاید به دلیل تنها شدن زیاد با الناز و اینکه تا اون موقع با هیچ دختری دوست نشده بودم، یا تا اون زمان هیچ دختری رو بدون حجاب و یا روسری از نزدیک ندیده بودم، خیلی زود عاشق الناز شدم. با اینکه میدیدم خانواده اش حجاب ندارن و مثلا مامانش جلوی من که یه پسر غریبه هستم از مامان خودم که پسرشم راحت تر می گرده، یا خواهرش که شوهر داره جلوی من لباسای باز می پوشه، و خود الناز هم وقت هایی که می رم خونشون اصلا حجاب نداره و با اندام قشنگش مدام جلوی چشمام رژه میره، و می دونستم هیچ جوره به خانواده ما نمی خورن، ولی با تمام وجود دوستش داشتم و عاشقش شده بودم. البته الناز یک حرفی می زد که به‌ نظرم درست بود و می گفت درسته که ما حجاب نداریم، اما آدم های خرابی که نیستیم، روابط توی خونه ما حرمت داره. برای همين هم پیش خودم می گفتم بالاخره ذاتش که بد نیست، حجاب هم به مرور درست میشه و سعی مي کردم تشویقش کنم که مذهبی و محجبه بشه. توی مدت دوستی اولیه ام با الناز که چند ماه بیشتر نبود، با اینکه همیشه جلوم لباسای باز می پوشید، اما هیچ وقت به خودم اجازه ندادم حتی بهش  دست بزنم، چه برسه به اینکه بخوام کارای دیگه بکنم یا حتی به سکس‌ فکر کنم. هرچند که من خودم هم با توجه به اینکه خانواده ای مذهبی داشتم، دوست نداشتم که با نا محرم سکس کنم و ترجیح مي دادم تا موقع محرم شدن صبر کنم. البته مذهبی بودنم دلیل بر اینکه به قول معروف خیلی علیه السلام باشم نبود، تو دوران مجردیم اکثرا با فیلم سوپر و عکس های سکسی خود ارضایی می  کردم.
اما مسئله و مشکل اصلی من غیر از خود الناز و اینکه مذهبی نبود و برای خودم هم کمی سخت بود، مطرح کردن ازدواج با الناز با خانواده خودم بود. زهرا و زهره خواهرام اونقدر مذهبی بودن که جو خانواده ام دختری مثل الناز رو به این‌ راحتی ها بر نمی تابید. نهایتا با کلی صحبت و دعوا و خواهش و التماس و بعد از کلی کلنجار بالاخره موفق شدم پدر و مادرم رو راضی کنم که به خواستگاری الناز بیان‌. البته ناگفته نماند که الناز و مادرش هم نهایت همکاری رو با من کردن و تو مراسم خواستگاری نسبتا تو همه مسائل خیلی رعایت حال ما رو کردن، مخصوصا تو مسئله پوشش که می تونست برای خانواده‌ ما من حساسیت زا باشه. می دونستم که تو مراسم هاشون هیچ گونه حجاب و قید و بندی ندارن و یا مشروب سرو می کنن، اما تو مراسم خواستگاری حد اقل روسری سرشون بود و سعی می کردن توی بحث ها مواردی رو که از قبل به الناز گفته بودم رعایت کنن. مادرش یک خانم حدود ۴۵ ساله بود که نسبت به سنش و تیپش حد اقل ۱۰ سال جوون تر می زد و چون مرتب ورزش می کرد هیکل واقعا رو فرمی داشت.  هرچند با من خیلی خودمونی بود، من همیشه سعی مي کردم نگاه هام رو ازش بدزدم که یک وقت نگاه بدی بهش نکنم، چون با توجه به نوع لباس پوشیدنش و اندام سکسی ای که داشت، چشم رو بدجوی به خودش جلب می کرد. البته مشکل فقط تفاوت مذهبی با الناز نبود، بلکه سطح مالی الناز اینها نسبت به ما خیلی پایین تر بود. با توجه به فوت پدرش، مادرش با حقوق بازنشستگی پدرش و البته کار در یک فروشگاه فروش تجهیزات لوازم ورزشی و بدنسازی خرج زندگی شون رو در می آورد و الناز هم توی دوران دانشگاه هر از گاهی توی همون فروشگاه سر کار می رفت.
البته بعد از دوستی با من سعی می کردم تا جایی که می تونم هزینه هاش رو پرداخت کنم. حتی هزینه شهریه و کلیه هزینه های ترم آخر دانشگاه رو من دادم و بهش می گفتم ترم آخر به جای کار روی درسمون تمرکز کنیم که معدلمون رو بالا بکشیم و حتی پول کلاس زبان خصوصی یا هزینه های دیگه و حتی پول تو جیبی هم بهش می دادم و سعی می کردم مستقیم یا غیر مستقیم بهش کمک های مالی کنم. الناز متولد ۷۰ بود و از من حدود دو سال و نیم بزرگتر بود و برای اینکه گاهی کنار درسش کار می کرد، ترم آخرش عقب افتاده بود و نهایتا همکلاس‌ شده بودیم. هرچند که از نظر مالی یا فرهنگی خانواده هامون خیلی فرق داشتن، یا حتی الناز از من بزرگتر بود، اما نقطه قوت الناز زیباییش بود. البته اینکه میگن مادر رو ببین دختر رو بگیر، در مورد زیبایی الناز و خواهرش کامل صدق می کرد. توی همه دانشگاه تو دخترها می درخشید و به قول معروف شاه کس دانشگاه بود که نهایتا من تونسته بودم قاپش رو بدزدم (یا حد اقل اینطور فکر می کردم) و قرار بود این دختر خوشگل به زودی همسر شرعی و قانونی من بشه. البته جدا از وضع مالی خوب ما، پدرم امریکا تحصیل کرده بود و ما همه شهروندی امریکا رو داشتیم و من تا ۸ سالگی هم با خانواده اونجا زندگی کرده بودم، اما اوایل دهه هشتاد همزمان با رونق اقتصادی ایران، خانواده‌ ما هم برگشته بود و ساکن تهران شده بودیم. با توجه به این اختلافات فاحش، خانواده من مرتب می گفتن حداقل می خوای با غیر مذهبی ازدواج کنی با دختری ازدواج کن که از نظر فرهنگی و مالی با تو در یک سطح باشه، یا اگه حتی در یک سطح نیستین اینطور نباشه که بخواد برای پول یا اقامت خارج با تو ازدواج کنه. دختری که از نظر مذهبی به تو نمی خوره چرا باید عاشق تو بشه؟ مادرم می گفت که این دختر با این همه زیبایی به قول تو، چرا باید تو رو انتخاب کنه؟ بهش گفتم مامان مگه من چمه؟ البته از نظر تیپ و هیکل من یک پسر معمولی بودم و بدن ورزشکاری نداشتم. یادمه زهره گفت این روزا دیگه دخترای پلنگ پسرای پلنگ مثل خودشون رو می پسندن، بعد هم اصلا تو خوب، ماه، ولی وقتی الناز به قول تو با این همه زیبایی مي تونه یک پسر ماه دیگه رو به راحتی تور کنه که بتونه با همین شرایط و حجابی که داره زندگی کنه، چرا باید بیاد سمت یک پسر مذهبی که دست و بالش رو ببنده؟ جز برای پول یا برای اقامت امریکا؟ من می گفتم الناز عاشق شده و داره متحول میشه،  من نمی تونم اینطوری ولش کنم. اینقدر تو زندگی بدبین نباشیم، به این فکر کنید که شاید یک درصد واقعا از درون داره متحول میشه، و چون زمانی هم اصلا  به فرض کلا بی دین بوده باشه، باید تا آخر عمر بی دین بمونه؟ اما مامانم می گفت فکر کردی اون پاش برسه به امریکا دیگه تو قید و بند تو می مونه؟ اون اگه تو رو در بهترین شرایط ول هم نکنه، اولین کار که بکنه اون لچک روی سرش رو هم بر مي داره…
این ها همه بخشی‌ از مکالمات روزمره ام با خانواده بود برای متقاعد کردن همدیگه جهت ازدواج کردن‌ یا نکردن با الناز.
ولی متاسفانه میگن آدم عاشق کور و کر میشه و خب طبیعتا گوشش به این حرف ها بدهکار نیست و من هم یکی از همون عاشق ها بودم. الناز هم از همون اول آشناییمون حسابی مشغول خوندن زبان انگلیسی بود و می گفت بعد از درسش دوست داره برای ادامه تحصیل بریم امریکا و داشتیم مدارک تحصیلیمون رو آماده می کردیم که بتونیم پذیرش بگیریم و البته کارهای اقامت الناز رو هم داشتم پیش می بردم که به محض اینکه عقد کردیم درخواست ویزا براش کنم.
خانواده من می گفتن که اگه می خوای با الناز هم ازدواج کنی مهریه سنگین نکن، یا لا اقل برای اقامت و ویزا عجله نکن و یه چند سالی صبر کن، و با اینکه من خودم تو ایران راحت بودم، اما می دونستم الناز خیلی دوست داره که بریم امریکا و برای همین هم می خواستیم که خیلی سریع کارهای اقامت انجام بشه.
با تمام مخالفت های خانواده ما، نهایتا کار به بله برون و مهربرون رسید. از هزار و سیصد و هفتاد تا سکه ی اونها و ۵ تا سکه ما بالاخره قرار شد با مهریه ۳۰۰ تا سکه ما به عقد هم در بیایم. بالاخره بعد از سه ماه که از آشنایی اولیه من و الناز گذشته بود، یک صیغه محرمیت خونده شد و ما نزدیک به سه ماه هم محرم بودیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم. البته الناز تا حدودی محجبه شده بود، مخصوصا وقت هایی که توی خانواده ما می اومد‌. اما روز های آخر توی دانشگاه هنوز هم با همون تیپ خفن می گشت و می گفت ما که دیگه داریم از این دانشگاه میریم، چه لزومی داره بقیه بفهمن من و تو داریم ازدواج می کنیم؟ بعضی ها دنبال این هستن که رابطه ها رو خراب کنن و یا حتی ممکنه چشم بخوریم و از این حرفا و اگه من تو دانشگاه یکهو محجبه بشم هم تابلو میشه و تو چشم میام. پس‌بهتره آسه بریم آسه بیایم که این‌ روزای آخر هم تموم بشه.
با توجه به اینکه ترم آخر بودیم و چیزی به پایان درس نمونده بود، دیدم که حرفش منطقیه و منم تو دانشگاه با کسی صمیمی نبودم که بخوام بهش بگم. وقت هایی هم که تنها بیرون می رفتیم هنوز بی حجاب بود و می گفت زمان می خواد تا بتونه با حجاب کنار بیاد. من هم نمی خواستم بهش فشار بیارم که یک وقت از دین و حجاب زده نشه!
تا قبل از محرمیت، من خودم دوست نداشتم به الناز دست بزنم، چون احساس گناه می گردم، اما وقتی محرم شدیم، دوست داشتم باهاش عشق بازی کنم و یا حتي بتونیم سکس نصفه و نیمه هم که شده بکنیم، اما الناز همش مقاومت می کرد و می گفت بذاریم برای بعد از عقد. من بعد از یک ماه از محرمیتمون فقط تونستم ازش لب بگیرم و هروقت بیشتر مي خواستم می گفت بذار برای بعد از عقد و دوست ندارم تا قبل از عقد رسمی دست کسی بهم بخوره.
حالا فقط ۴ روز مونده بود به محضر که یکی از بچه های دانشگاه به اسم سینا بهم زنگ زد و گفت که اگه بتونم امشب ببینمش. گفتم که متاسفانه امشب شام دعوتم، گفت ای شیطون می بينم که بی صدا رفتی قاطی مرغا. گفتم نه بابا مهمونی خانوادگیه! البته که قرار بود عصر با الناز بریم حلقه عقد رو بخریم و بعد هم شام بریم بیرون.
بهم گفت یه کار واجب داره و حتما می خواد که منو امروز ببینه. برای همین به سینا گفتم یکم زودتر ببینیم همو و من نهایتا بتونم دوساعت پیشش بمونم. برای ساعت ۴ قرار گذاشتیم و من قرار بود تا ۶ و نیم پیش الناز باشم. وقتی سرقرار حاضر شدم، دیدم توی یک دویست و شش سفید کنار خیابون هست و تکست داد که برم تو ماشینش تا صحبت کنیم. وقتی سوار ماشین شدم دیدم روی صندلی عقب دوتا از دخترای داف دانشگاه که یکیشون دوست قدیمی الناز بود هم توی ماشینن. می دونستم آیدا قبلا با الناز صمیمی بوده و چند وقتی هست باهم قهرن، تقریبا از اوایل زمانی که من با الناز آشنا شده بودم. همون اوایل آشنایی من با الناز، آیدا هم چند باری خواسته بود به من نزدیک بشه، ولی من از الناز خوشم می اومد و برای همین خیلی به آیدا محل نداده بودم. نیوشا دوست دختر سینا هم روی صندلی عقب کنار آیدا نشسته بود و ظاهرا الان با آیدا صمیمی شده بود.
رو به سینا گفتم: خب کار مهمتون چی هست حالا؟ می خواستید دیت ۴ تایی بذاریم؟ آیدا که از اون دختر های شیطون و حراف بود خیلی صریح و بدون مقدمه‌ گفت: تو با الناز عقد کردی؟
من که از این ناگهانی بودن یک لحظه جا خوردم گفتم: ببخشید کدوم الناز؟
-لوس نشو مگه چند تا الناز داریم؟ الناز شمسایی. دوست من تو دانشگاه، همون که هرروز خونشون تلپ بودی برای کارای کلاس.
یک لحظه پیش خودم گفتم چه اطلاعات زیادی هم داره، خوبه قرار بود کسی‌ تو دانشگاه نفهمه. باز هم سعی کردم خودم رو نبازم و پیش خودم گفتم که نکنه یه دستی داره می زنه، و سعی کردم طبیعی جلوه کنم. برای همین گفتم: کی همچین حرفی رو زده؟
-می دونم که قراره هست با الناز ازدواج کنی، یا شایدم تاحالا عقد کرده باشید. چون خودم از اول هم می دونستم دوست شدین، الناز از همون اول خودش بهم همه چیز رو گفته بود. حالا هم برام خیلی اهمیت نداره الناز چی کار می کنه، اما ببین، تو پسر خوبی هستی و خیلی ها هست که آرزوشون هست با تو ازدواج کنن. من فقط می خواستم بگم که اینقدر خودت رو دست کم نگیر. من اصلا نمی گم الناز دختر بدیه، اما واقعا دختری نیست که مناسب تو باشه. من نمی دونم چطوری تونسته تو رو تور کنه یا تا حالاشم تونسته نگهت داره، اما تو خیلی جایگاهت بالاتر و …
وسط حرفش پریدم و با عصبانیت گفتم: ببخشید من از شما نظر خواستم که اینطور اومدین اینجا در مورد همسر  آینده من حرف می زنید؟ واقعا خجالت نمی کشید؟
آیدا یه آه بلند کشید و گفت: خیالم راحت شد. پس هنوز عقد نکردین؟
با این حرفش دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و داد زدم: شما مثل اینکه متوجه نیستین؟ اصلا کردیم یا نکردیم به شما چه مربوط؟
رو کردم به سینا و گفتم: سینا گفتی بیام این اراجیف رو تحویلم بدین؟ این عتیقه ها کین دور خودت جمع کردی؟ لا اقل به شعور و شخصیت آدم توهین نکنید.
با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و درو محکم بهم کوبیدم. سینا پشت سرم پیاده شد گفت: داداش، توروخدا ده دقیقه صبر کن، آیدا اصلا احمقه بی شعوره قبول. چند لحظه بشین حرف های مارو گوش کن ببین شاید به درد زندگیت بخوره. اگه هم دوست نداری گوش بدی اوکی، چشم و گوشت رو ببند و برو زندگیت رو بکن. ولی یادت باشه که باید چشم و گوشت رو یک عمر ببندی. من رو حساب یه رفاقت کوچیک که داشتم وظیفه ام بود اگه کاری بتونم برات بکنم انجام بدم. حالا هم اگه فکر می کنی یک درصد ممکنه تو آینده پشیمون بشی که چرا الان حد اقل حرف های مارو کامل نشنیدی، صبر کن.
حرف های سینا کمی منو به فکر فروبرد و البته بيشتر کنجکاوم کرد که چی می خواد بگه. اما اگه سوار ماشین هم می شدم جواب توهین آیدا به الناز رو نداده بودم. برای همین کمی مکث کردم که ببینم شرایط چطور پیش‌ میره. آیدا شیشه ماشین رو پایین کشید و گفت: الناز در مورد روابط قبلیش‌ به شما چیزی گفته؟
با اینکه می دونستم الناز تاحالا با کسی دوست نبوده، ولی برای اینکه کم نیارم، سعی کردم جواب دو پهلو و جامعی بدم و گفتم: من و الناز همه چیز رو در مورد گذشته هم می دونیم و پذیرفتیم. یعنی قرارمون هم از اول همین بوده، گذشته درگذشته.
-باشه قبول، گذشته در گذشته. اصلا هرکی با هرکی سکس کرده تموم شده رفته، اما تو دوران نامزدی چی؟ اون هم درگذشته؟
-اومدین اینجا تهمت بزنین که مثلا رابطه مارو رو خراب کنید؟ چیه؟ حسودیتون میشه؟ با خالی بندی و صفحه گذاشتن پشت سر آدم ها دنبال چی هستین؟ من به الناز اعتماد کامل دارم و حرف های شمام پشیزی برام ارزش نداره. اگه به کسی تهمت می زنید اول مدرک رو کنید، نه اینکه ۴ تا اوسکول جمع شید و راجع به دختری که من عاشقشم و مثل چشمام بهش اعتماد دارم اینطوری خزعبلات ببافید.
-دقیقا چون اعتماد داری فضا به آدم ها میدی. اگه یک بار بهش شک کنی، فقط‌یک بار، اونوقت طرفت می فهمه باید حواسش رو بیشتر جمع کنه. بعد هم، فکر کردی این همه مدت چرا صبر کردیم؟ چون مدرک نداشتیم. فکر کردی الناز اونقدر ساده هست که اینور و اونور آتو بده دست اینو اون؟ الان هم که اینجا هستم دست خالی نیومدم.
-خب کو. مدرکت رو رو کن. منتظرم.
-میشه یک لحظه سوار شی تا بهت نشونش بدم؟
-همینجا تو خیابون نشون بده.
-وسط خیابون که نمیشه. کلیپ هست و صدا داره، سوار شو لطفا تا خودت ببینی.
با شک و تردید دوباره سوار ماشین شدم. همه وجودم پر از استرس بود. خدا خدا می کردم که اشتباه باشه. شاید اصلا عکس باشه و فتوشاپ باشه. ولی آیدا گفت کلیپ هست، پس فتوشاپ نیست. کلیپ رو هم میشه اصلا مثل فتوشاپ درست کرد؟ نکنه فیلم سکس الناز باشه؟ استرس داشت مثل موریانه همه وجودم رو می خورد و اینها فکرهایی بود که داشت تو اون لحظات از تو ذهنم مثل برق عبور می کرد. آیدا گوشیش رو گرفت سمت من و سینا که رو به عقب برگشته بودیم و کلیپ روی گوشیش رو پخش کرد. محتوای کلیپ یک پارتی بود که توش داشت موزیک پخش می شد و فضای تاریک اتاق رو نور های رنگی کمی روشن کرده بود و سایه یک سری دست و کله روی هوا بود که داشت تکون می خورد که مشخص بود داشتن با صدای موزیک اون وسط می رقصیدن. توی فیلم که آیدا از خودش به صورت سلفی گرفته بود، اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد سینه های بزرگش بود که هربار به خاطر نور، یک رنگی متفاوت به خودش می گرفت و همش جلوی دوربین تکون می خورد. وسط های کلیپ بود که یک نور سبز روشن به سمت آیدا افتاد و فضای پشت سرش رو روشن کرد. پشت سر آیدا دختری بود که داشت با یه تاپ نیم تنه تیره تو بغل یک پسر نسبتا هیکلی و ورزشکار می رقصید که بازوها و ساعد پهن و تتو شده ی پسر توی کلیپ از دور کاملا مشخص بود. همینطور که نور افتاده روی دختر و پسر پشت سر از سبز به سمت زرد داشت تغیر رنگ می داد، خوب که دقت کردم دیدم چقدر به نظر دختر پشت سر آیدا شبیه الناز هست. از اینکه احتمال دادم اون دختر ممکنه الناز باشه که اینطور با لباس لختی تو بغل یک پسر دیگه اون هم با این شکل و شمایل داره می رقصه و عشوه میاد شوکه شدم. ولی هنوزم مطمئن نبودم که الناز باشه. برای همین کلم رو بلند کردم و گفتم: این از کجا معلوم الناز باشه؟
آیدا گفت: عزیزم من نمی تونستم برم جلو بگم ببخشید می تونم از رقص تانگوتون فیلم بگیرم؟ برای جور کردن مدرک برای همسر آینده الناز جون می خوام! اینو هم اینقدر سلفی گرفتم اونم طوری که الناز متوجه نشه که دارم ازش فیلم میگیرم، تا این بالاخره بهترینش شد، ولی خودم که اونجا بودم باچشم های خودم دیدم که النازه. تازه، اینجا رو ببین.
عکس بعدی رو زد. یک عکس دو نفره بود که الناز و آیدا کنار هم بودن. عکس ظاهرا برای همون شب بود و هردو با همون لباس های مهمونی بودن. آیدا یک لباس یک تکه کوتاه نقره ای براق پوشیده بود، اما الناز یک ست مشکی تاپ نیم تنه تور دار با شورت کوتاه پوشیده بود و سینه هاش رو بزور توش جا کرده بود. این اولین بار بود که داشتم شکم و ناف الناز رو می دیدم. شکمش کاملا تخت بود و بدن برنزه اش زیر همون نور کم برق می زد. همیشه الناز عکس های پوشیده تر برام می فرستاد و می گفت بی حجاب هستم، اما لختی که نیستم. از اینکه عکس لختی اش رو من و سینا داشتیم با هم می دیدیم احساس شهوت و خجالت هردو قاطی‌با هم توم بوجود اومده بود.
ولی هنوز نمی خواستم کم بیارم و خودم رو نباختم. با اینکه جواب احتمالی آیدا رو می دونستم، گفتم: خب حالا فرض کن الناز قبلا با صد تا پسر رقصیده، چه دخلی به الان داره؟
آیدا که انگار منتظر این سوال من بود گفت: قبلا منظورت پریشبه؟
سریع تاریخ عکس رو از توی دیتیل عکس نشونم داد و گفت: ببین این مازیار هست. اون اول که الناز معلم زبان گرفت قرار بود که خونه مازیار بریم‌. الناز هم نمی خواست تنها بره، قرار شد دوتایی بریم کلاس. ما یه چند جلسه ای خصوصی رفتیم خونه مازیار، بعدش یهو مازیار گفت سطح هاتون فرق داره نمیشه با هم بیایید. البته همون موقع هم با الناز دعوام شده بود و فکر کنم بیشتر به خاطر این بود و الناز به مازیار گفته بود اینطوری بگه. منم دیگه کلا نرفتم، ولی الناز می رفت کلاس هارو. چند روز بعد یه شماره ناشناس تماس گرفت و خودش رو میلاد معرفی کرد، اولش بهش خیلی محل ندادم. ولی بعد عکس پروفایلش رو که دیدم فهمیدم دوست باشگاهيه مازیاره و مازیار شمارمو داده بهش و خب البته که کیس بدی هم نبود.‌ ولی بیشتر با توجه به اینکه حس کردم رابطه الناز و مازیار یکم بو داره بدم نمی اومد که یه طواریی بتونم بهشون نزدیک بشم که بتونم یه آماری در بیارم، برای همین با میلاد اوکی شدم. تا اینکه هفته پیش میلاد گفت تولد مازیاره و ازم‌ خواست که باهاش برم لواسون. اونجا هم الناز مشخص بود اصلا انتظار نداشت منو ببینه، یعنی فکر کنم نه میلاد رو می‌شناخت و نه می دونست من با دوست مازیار دوست شدم، و الا محال بود همچین ریسکی بکنه و بیاد و آتو دست من بده. تو اکثر عکس ها هم توی تولد پیچوند و نبود. اون دونفره رو هم که گرفتیم پیش خودش گفته دو تا دختر هستیم مدرک مهمی نمی تونه باشه که، و می خواسته مثلا خودش رو جلوی من الکی حساس نشون نده. و الا آخر تولد که عکس می گرفتن خودش رو به مریضی زد و موقع عکس گرفتن های اصلی و کادو دادن به بهونه دل درد و اینکه پریود شده رفت تو اتاق و گفت حالم خوب نیست. حالا هم فکر نمی کنم آدمی که نامزد داره درست باشه که تنها بره تولد یه پسر، نمی گم حالا دوست پسرش، اصلا معلم زبانش یا جاست فرندش یا هرچی، و بعد هم اینطوری بره تو بغلش مست کنه و برقصه، مگه اینکه نامزدش خبر داشته باشه و سیب زمینی تشریف داشته باشه.
داشتم فکر می کردم که الناز پریشب گفته بود که تولد دختر خالش هست و یکی دو تا عکس فرستاده بود که لباسش با اینکه توی عکس بود فرق داشت، اما خودش تنها بود. ولی خب اون عکس ها می تونسته مال زمان دیگه ای باشه.
رو کردم به آیدا و گفتم: خب اصلا اینها درست. الناز یه اشتباهی کرده و بدون اطلاع من رفته پارتی و مست با هر خری رقصیده، قبول، باید بیاد و جواب بده. اما این چه ربطی به تو داره؟ حالا فرض کن رابطه من و الناز رو هم خراب کردی. چی گیر تو میاد؟
آیدا خندید و گفت: تو فکر کن برای رضای خدا.
-از قدیم گفتن هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیره.
-آفرین، قربون آدم چیز فهم. ولی وقتی تو اینقدر به من مشکوکی و هیچ کدوم از حرفام رو قبول نداری، چرا من الان باید بیام همه آس هام رو برات رو کنم؟ بعد هم اینکه درسته من برای همه حرف هام هدف دارم، اما برای همه حرف هام مدرک ندارم. پس وقتی تو بهم یه ذره هم اعتماد نداری چرا باید یه حرفی بزنم که ممکنه هیچ وقت نتونم ثابتش کنم و فقط خودم رو این وسط ضایع کنم؟
-خب باشه بگو من میشنوم. سعی می کنم بتونم درست فکر کنم و واکنش احساسی نشون ندم و بدون پیش قضاوت حرفاتو گوش بدم.
-اینجا وسط خیابون نمیشه.
آیدا یک نگاه به سینا کرد و گفت: اگه میشه بریم خونه تو، من که دارم یخ می زنم. تو خونه راحت تره و بهتر می شه حرف زد.
یک نگاه به ساعتم کردم. هنوزم یک ساعت و خورده ای وقت داشتم که بخوام به قرارم با الناز برسم. سینا که با چهره اش تایید داده بود داشت به من نگاه می کرد که گفتم: باشه برید من با ماشین خودم میام.
پیاده شدم و به سمت ماشین حرکت کردم. وقتی به ماشین رسیدم و خواستم سوار بشم دیدم آیدا هم دنبالم اومده.
-تو چرا با اونا نرفتی؟
-ببخشیدا می خواستم مسیر رو بهت نشونت بدم. مگه آدرسو بلدی؟
-نه. ولی عهد بوق که نیست آدرس رو اِس می کردین می اومدم.
-دیگه گفتم اون دوتا کبوتر عاشق رو تنها بذارم یکم حال کنن (آره جون عمش می خواست اونا تنها باشن یا می خواست منو تنها گیر بیاره؟) حالام اگه مزاحمم یه دربست میگیرم.
دیگه تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم. با حالت شوخی گفتم: باشه سوار شو کرایه آژانسو بده من‌.
توی مسیر آیدا مرتب داشت ماشینم رو وارسی می کرد و معلوم بود که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته. با انگشتش به سمت داشبورد اشاره کرد و گفت: این ماشین ها رو بدون ضبط می فروشن؟
-نه ضبطش آپشنه ما پولمون نرسید بدون آپشن خریدیم.
-با نمک، حالا سیم AUX کو؟
-ماشین ما بی کلاسه AUX نداره متاسفانه باید با بلوتوث وصل بشید.
-حالا اینقدر نمی خواد آپشن های ماشینتو به رخ ما بکشی. تو که آهنگ نمی ذاری وصل کن من بذارم.
زدم بغل و گوشیش رو گرفتم تا به ضبط وصل کنم.
-حالا چرا وایسادی؟ اصلا بده خودم، اوسکول که نیستم بلدم به بلوتوث وصل بشم.
-ببخشید این ماشینا ایراد فنی داره تو حرکت ضبطش کار نمی کنه.
و بعدش یه نیشخندی زدم.
تو حین کار با ضبط آیدا هی سعی می کرد فضولی کنه و دستش رو به دست من بزنه و منم دستم رو همش پس می کشیدم. آیدا هم مسخره بازی در می آورد و سعی می کرد منو بخندونه و انصافا دختر شوخ و پر انرژی ای بود. بالاخره آهنگ رو پخش کردیم و دوباره حرکت کردیم.
-حالا چی شد که واقعا عاشق الناز شدی؟
-نمی دونم واقعا. عشقه دیگه یهو به وجود میاد.
-آره ولی دور و بر تو که کم دختر خوب نبود.
-آره خب ولی الناز واقعا یه چیز دیگس.
-اه بابا تو هم با این سلیقت. دماغش که عمليه، لباشم ژل زده، اینقدرم آفتاب گرفته دیگه نیم سوز شده، تیپم که نداره با همون یه مانتو همیشه میاد یونی.
با نگاه عمیقی که بهش کردم فهمید که باز زیاده روی کرده، برای اینکه بتونه اوضاع رو کنترل کنه گفت: البته خداییش هم حق داری واقعا هیکلش بیسته. چشم هاش هم سبز مثل اعماق دریاست. اصلا یه سگ خاصی توش داره. من فقط منظورم اینه که همه چیز ظاهر نیست… وااای چقدر گرم شد یهو؟
اضطرابی که تو لحظه آیدا از چشم غره من گرفت باعث شد که گرم کن صندلی انگار براش دوبرابر عمل کنه.
-هیچی گرم کن صندلی رو زدم، بیا الان خاموشش می کنم.
-وای بابا ماشینت وارمر هم داره؟ پس اونقدر ها هم داغون نیست. یکم دیگه روشن می موند همین وسط از گرما جلوت لخت می شدم!
و این لخت می شدم رو طور خاصی بهم گفت و یه نگاه به من کرد که ببینه واکنش من به این جمله چیه! و من سعی کردم خیلی به روی خودم نیارم.
نزدیک به بیست دقیقه بعد جلوی درب آپارتمان سینا رسیدیم. نیوشا با یه تاپ و شلوارک در رو باز کرد و با آیدا دست داد و وقتی نیوشا دستش رو به سمت من گرفت، گفتم ببخشید من با نا محرم دست نمی دم. یه نگاهی به آیدا کرد و با یه پوزخندی گفت: تو مطمئنی ایشون نامزد النازه؟ نکنه یکی دیگه رو اشتباه‌ آوردی!
فضای خونه نسبتا کم نور بود و یه نور آبی هایلایت تم خونه رو کاملا مجردی کرده بود. مخلوط بوی سیگار و عود همون اول توجه منی که دودی نبودم رو خیلی سریع به خودش جلب کرد. خونه نسبتا جمع و جوری بود. سمت چپ ورودی یه فضای نشیمن داشت که با یک مبل ال و یک تلویزیون ۳۲ اینچ ال جی پر شده بود و داشت توی یکی از شبکه های ماهواره ای خارجی موزیک پخش می کرد و اکثر دخترای توش با بیکینی می رقصیدن. سمت راست خونه یه میز شیشه ای چهار نفره بود که به دیوار پشت‌سرش یه قاب مستطیل شکل عمودی بود که تصویر داخلش یک عکس سیاه و سفید پرتره از یک دختر خارجی بود که پشت یک میز پوکر نشسته و موهای روشنش نصف صورتش رو پوشونده بود و توی یک دستش دسته ای ورق بود که داشت بهشون نگاه می کرد و دست دیگه‌ش روی نزدیک جا سیگاری روی میز قرار داشت و بین انگشتانش یک سیگار روشن گرفته بود. صورتش طوری بود که نمی شد بفهمی که خوشحاله یا ناراحت، و یا حتي متفکر.
کنار میز هم به صورت ال شکل نسبت به سالن یک آشپزخونه بود که با یک پیشخون از سالن و ناهار خوری جدا شده بود و دید ما بقی فضای آشپزخونه نسبت به ورودی و نشیمن تقریبا کور بود. گوشه خونه و زیر عکس دختر پوکر باز، یک قفس پرنده بود که توش دو تا مرغ عشق بودن. همینطور که محو تماشای فضای خونه بودم، آیدا درحالی که مانتوش رو درآورده بود برگشت و یک ست ورزشی نایک تنش بود که بالاتنش فقط سینه های بزرگش رو پوشونده بود و شکمش و بالای سینه هاش چشم های منو یک لحظه به سمت خودش کشوند و دوطرف لگش هم از پایین تا بالا تور بود و پاهای سکسی اش رو از کنار تا نزدیک کمرش نمایش می داد و خط وسط باسنش رفته بود به سمت داخل و کونش رو قاب گرفته بود. همینطور که نگاهم از خونه به سمت اندام آیدا داشت می چرخید، سینا با یک سینی چای در دست از آشپزخونه بیرون اومد و به حالت کنایه و کشیده گفت: بفرما!
من که یک لحظه هول شدم سعی کردم که خودم رو جمع و جور کنم و گفتم: خب چی می خواستین بگین؟ من سراپا گوشم.
آیدا گفت: دوست داری چی بشنوی؟
کاپشنم رو از تنم در آوردم و گوشه مبل ال انداختم و سمت دیگه اش ولو شدم. سرم رو بلند کردم و خیلی جدی به صورت‌ آیدا نگاه کردم و گفتم: حقیقت!

ادامه...

نوشته: جهانبخش


👍 28
👎 4
41901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

920918
2023-03-30 00:56:27 +0330 +0330

بد ننوشتی ولی اولا اینکه شما اگر شهروند امریکا باشی باید بدونی نمیتونی بیشتر از شش ماه خارج از خاکش باشی:)
بعد شما تو رونق اقتصادی برگشتید!عجب…
دوما مشخصاتی که داری میدید از خودت و خانوادت که هم مذهبی اید هم پولدار هم مثلا شهروند امریکا!!!قطعا وصلید و جیره خور حکومت😅
پس امیدوارم یجوری همون جفت خواهرای مذهبیتو یگاد که دل اینهمه مردم بدبخت یکم خنک شه!:)
نامحرمی دست نمیدم!اسکول

5 ❤️

920929
2023-03-30 01:17:09 +0330 +0330

فضا سازی بیش از حد ضعیف و داستان بیش از حد غیر منطقی.

2 ❤️

920994
2023-03-30 11:02:39 +0330 +0330

مذهبی بعد شهروند امریکا و قوانین شهروندی حداقل اینارو نمینوشتی

3 ❤️

921005
2023-03-30 11:54:59 +0330 +0330

فکر می کنم در مورد شهروندی درست نوشه باشه. شهروندی یا تابعیت یعنی سیتیزن اون کشور بودن و یعنی کسی که پاسپورت داره و می تونه سالها هم به اونجا سفر نکنه. اما کسی که اقامت داره، همون داشتن گرین کارت امریکا هست که باید حد اقل ۶ ماه یه بار بره.

1 ❤️

921021
2023-03-30 13:16:25 +0330 +0330

با این مشخصات که از خودت و خانوادت دادی حتما سرتون تو اخوره حکومته. شاید هم ددی جونت از اعضای نایاک و رفقای صمیمی جواد ظریف باشه

0 ❤️

921193
2023-03-31 15:04:57 +0330 +0330

دمت گرم عالی بود

1 ❤️

936976
2023-07-10 07:58:40 +0330 +0330

این داستان قطعا لایق تعداد لایک بیشتری است. مذهبی بودن و بزرگ شدن در آمریکا عجیب هست اما در دنیای واقعی هم من خودم به شخصه چند مورد دیدم.
ممنونم از وقت گذاشتن برای این نوشته
البته جای بهتر شدن بسیار دارد

0 ❤️