ازدواج نابرابر (۳)

1402/01/18

...قسمت قبل

یک بطری آب معدنی توی ماشین بود، درش رو باز کردم و چند قلپ آب ازش خوردم. شاید نزدیک به ۲۰ یا ۳۰ ثانیه ای بود که از تماس الناز داشت می گذشت و گوشیم همچنان داشت زنگ می خورد. نفس عمیقی کشیدم و انگشتم رو روی صفحه ماشین بردم و دکمه ی سبز رو فشار دادم.
به محض اینکه گوشی رو جواب دادم،  الناز بدون اینکه اجازه بده من‌ صحبت کنم با عصبانيت گفت: معلومه دوساعته کجایی؟ ساعت رو دیدی چنده؟
من با صدای لرزون  و بغض دار گفتم: سلام عزیرم‌. تو راهم.
الناز که هنوز متوجه تن صدای من نشده بود گفت: بابا ۴ روز دیگه عقده. قرار بود بریم حلقه بخریم. الان تا تو برسی که همه جا تعطیل کرده دیگه فایده نداره. منم فردا زبان دارم پس فردا هم که آرایشگاه. چهارشنبه‌ هم شب مراسمه کلی کار دارم، دیگه کی می رسیم؟ حالام لازم نکرده بیای دیگه الهامم داره میاد اینجا منم دیدم تو نیومدی گفتم شام می مونم. مجبورم فردا زبانم رو واسه حواس پرتی تو جابجاش کنم.
تو دلم برای خودم دلم سوخت. عقد! حلقه! زبان! سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم، با صدای لرزون و پتکنده گفتم: عزیزم، دزد گیر خفت گیر افتادم!
بغض و لرزش صدام اجازه نمی داد که کلمات رو درست ادا کنم. خودم هم نفهمیدم چی گفتم. الناز که تازه متوجه تن صدام شده بود و فهمید شرایط عادی نیست گفت: چی؟ درست حرف بزن ببینم چی شده؟ دزدگیر چی؟
من کلا دروغ گوی ماهری نبودم، اما گاهی اوقات غریزه آدم برای بقا کارهای عجیبی می کنه. حس کردم یکهو حرف هایی زدم که خودم هم موندم تو اون زمان کم چطور تونستم سرهمشون کنم. سعی کردم به خودم مسلط باشم. یه نفس عمیق دیگه کشیدم و گفتم: نزدیک بود همه چیزمو ببرن. با قمه جلوم رو تو یه کوچه گرفتن، فقط شانس آوردم تا می خواستن پیادم کنن ماشین گشت پلیس رسید. و الا ماشین و موبایل و همرو برده بودن.
خودم هم از اینکه همچین دروغی که سر هم کردم تعجب کرده بودم. الناز که این‌بار سعی کرد صداش رو نگران نشون بده گفت: خب چی شد؟ الان کجایی؟ حالت خوبه عزیزم؟ طوریت نشده؟
-آره خوبم. یعنی سالمم. مجبور شدم برم کلانتري اونجا هم گوشی رو میگیرن. تا شکایت کردم و اینا طول کشید.
-طوریت که نشده؟ واای بخدا من به مامان گفتم یه اتفاقی افتاده. کلی نگرانت شدیم همه.
-عزیزم خوبم گفتم که خدا رحم کرد بهمون. شانس آوردم ماشین گشت داشت رد می شد. الان خوب خوبم.
-آخه صدات داره می لرزه عزیزم. دزدارو گرفتن؟
-آره بابا گفتم که، حالا میام برات تعریف می کنم. خب معلومه دیگه تو شوکم یکم فقط. حالا اگه می تونی من نیم ساعت دیگه بیام دنبالت. تو رو ببینم آروم میشم.
با اینکه از دست خودش عصبانی بودم، اما دیدنش هم واقعا آرومم می کرد. نمی دونم این چه جور رابطه ای بود که عشق و نفرت همزمان توش در اوج خودش بود.
الناز اینبار با حالت تردید گفت: باشه عزیزم. من نیم ساعت دیگه آمادم.
نزدیک به بیست دقیقه ای بود که دم در خونه الناز منتظر بودم.  یه پراید خاکستری جلوی خونشون پارک کرد و الهام و آرشاوین با شوهرش از ماشین پیاده شدن. الهام یک مانتوی جلوباز با تاپ بالارفته که کمی از خط کمرش پیدا بود و سینه هاش که توی تاپ بالا پایین می شد پوشیده بود و شوهرش که تیپش شبیه این بچه سوسول هاست، منو که دید به طرفم اومد. آرشاوین تا منو دید گفت که عمو منو سوار کن. باباش گرفت و بغلش کرد و گفت که عمو کار داره می خواد بره. حتی تیپ و استایل آرشاوین طوری بود که آدم احساس می کرد این بزرگ که بشه به صغیر و کبیر و دختر و پسر رحم نکنه و بکنی بشه برای خودش. درب خونه باز شد و الناز با یه لبخند تصنعی بیرون اومد و خواهرش رو دید بغلش کرد، بعد با فرزاد شوهر الهام دست داد و روبوسی کرد! حس می کردم تازه دارم تفاوت هایی رو می بینم که قبلا نمی دیدم و داشتم به این فکر می کردم که من واقعا با این تفاوت ها چطور می خواستم با این خانواده کنار بیام؟
آرشاوین که خالش کنارش بود گفت: خاله خاله.
الناز لبخندش بزرگتر شد و گفت: خاله قربونت بره الهی عزیز دلم.
الناز آرشاوین رو بغلش کرد و بوسش کرد و گفت: خاله جون من دارم می رم زود میام.
آرشاوین با خوشحالی گفت: خاله برام آدامس بخر.
الناز که داشت دوباره بچه رو به باباش‌ می داد گفت: باشه خاله جون می خرم.
وقتی الناز سوار ماشین شد، قیافه منو که دید مشخص بود که اوضاعم اصلا جالب نیست، چشم هام گود رفته بود و لب هام خشک شده بود. خوب که به صورت رنگ پریده و حال خرابم نگاه کرد، آغوشش رو باز کرد که بغلم کنه. تا آغوش باز الناز رو دیدم، منم بغلش کردم و یهو زارزار زدم زیر گریه. الناز که از رفتار من تعجب کرده بود گفت: عزیزم؟ حالت خوبه؟ طوری که نشده عزیزم دزدارو که گفتی گرفتن. خودتم که سالمی قربونت برم.
من که توان حرف زدن نداشتم همچنان تو بغل الناز داشتم اشک می ریختم‌. الناز که این‌بار کمی نگران شده بود گفت: چی شده عزیزم دلم؟ جون الناز بگو چی شده!
سرم رو بردم عقب و از بغل الناز در اومدم و چشمم رو به دستهای قشنگش دوختم. همون دستهایی که وقتی توی دست‌هام می گرفتمش حس می کردم با ارزش ترین گنج دنیا رو دارم. دستم رو به طرفش دراز کردم و گفتم: الناز دستت رو بده به من.
الناز دستاش رو جلو آورد و در دستای من گذاشت. دستهاش رو به آرومی فشار دادم. لطافت دستهاش به جذابیت زنانه اش افزوده بود. ناخن هاش کمی بلند بود و فرنچ سفید کرده بود که گوشه های صاف بود. انگشت های زیباش کشیده و بلند بود و گرمای دستش به دست هام همیشه انرژی می داد. همينطور که به دست هاش زل زده بودم، الناز رو به سمت خودم کشیدم و لب هام رو روی لبهاش گذاشتم و به آرومی شروع به خوردن و بوسیدن لبهاش کردم. احساس می کردم این آخرین لبی هست که دارم از عشقم میگیرم و باید باهاش خداحافظی کنم. الناز هنوز تو شوک رفتار های عجیب من بود و فقط داشت باهام همراهی می کرد. بعد از اینکه یک دقیقه لبهام روی لبهاش بود، سرم رو باز بردم عقب. درحالیکه دست هاش هنوزم توی دست هام بود‌، سرم رو بالا آوردم و تمام توانم رو جمع کردم تا اینبار بتونم مستقیم تو چشم های متعجبش نگاه کنم و بعد با صدایی گرفته و مبهم گفتم: چرا؟
الناز با شنیدن چرای من قیافش بیشتر نگران شد. توی اون لحظات احتمالا داشت پیش خودش تجزیه و تحلیل می کرد که من دارم در مورد چی حرف می زنم. برای همین با صدایی محتاط و لرزون گفت: چی شده عزیزم؟ چی چرا؟
-تو باید بگی چی شده. می خوام تو برام تعریف کنی.
-بخدا نمی دونم چیو میگی. چی شده آخه؟
-نمی دونی؟ جون آرشاوین بگو چیزی نیست که از من مخفی کرده باشی!
یک لحظه با قیافه ای مات سکوت کرد. بهش گفتم: جون آرشاوین رو قسم خوردم، خودت بگو شاید ببخشمت.
الناز که این‌بار نگرانی به وضوح توی صورتش دیده مي شد گفت: بخدا نمی دونم از چی حرف می زنی.
یهو از کوره در رفتم. با صدای بلند داد زدم: بعله که نمی دونی، اینقدر اینور اونور کس دادی و جنده بازی کردی که نمی دونی من کدوم یا کدوماشو می دونم. به چند نفر دادی تا حالا؟ با چند نفر گروپ زدی؟ لز کردی؟ سکس کردی؟ فقط من غریبه بودم؟ من که نامزدت هستم، محرمت هستم، فقط غریبه منم؟
الناز که از عصبانیت آنی من شدیدا جا خورده بود، یک هو بغضش ترکید و زد زیر گریه و گفت: بخدا نمی دونم کی چی بهت گفته‌. این حرفا چیه می زنی؟ من جند… چطور روت میشه اینارو به من بگی؟ یه درصد اگه اشتباه‌ کنی چطوری می خوای فردا تو صورتم نگاه کنی؟
خودم هم از حجم عصبانیتم و برخورد تندم یه مقدار شوکه شده بودم. اصلا همچین واکنشی توی من که آدم آرومی بودم سابقه نداشته‌ و نمی دونم این رفتار چطور در من بروز پیدا کرده بود. این‌بار سعی کردم لحنم رو کمی آروم تر کنم و آروم تر از قبل گفتم: اشتباه کنم؟ تو با چند نفر تاحالا رابطه داشتی؟
الناز که همینطور داشت گریه می کرد و توپ پر منو دیده بود و یقین پیدا کرده بود که حتما خبر موثقی دارم، بعد از کمی گریه که احتمالا داشته توش زمان می خریده که بتونه صحبت های من و جواب هاش رو بررسی کنه گفت: می دونم، حق داری‌. من اشتباه‌ کردم. ولی بخدا می خوام جبران کنم. من تو زندگیم اشتباه کردم. اما مگه تو همیشه نمی گفتی گذشته درگذشته؟ هرچی بوده تموم شده؟ شاید خیلی چیزا رو ازت مخفی کرده باشم، اما اینا مال گذشته من بوده. اون النازی که تو ازش حرف می زنی با این النازی که تو ۶ ماهه عوضش کردی خیلی فرق داره. اون الناز مرده! چون یه بار آدم یه غلطی تو زندگیش می کنه تا آخر عمر باید تاوان بده؟ یه عمر باید همینطوری عوضی بمونه؟ این توبه که می گفتی صدبار هم اگه شکستی برگرد، برای من نیست؟ حتی فقط‌ یک بارش؟
-چرا، من گفتم گذشته درگذشته، ولی تو چرا راستش رو بهم نگفتی؟
-ازت می ترسیدم. دوستت داشتم و نمی خواستم از دستت بدم.
-من که همیشه بهت می گفتم حقیقت تلخ بهتر از دروغ شیرینه. من که همیشه می گفتم اگه سکس هم کردی قبلا فدای سرت، فقط به من بگو. من که هیچ وقت کاری با گذشته ات نداشتم. چرا باید می ترسیدی؟
-ازت ترسیدم‌، بهم حق بده. یه بار هم از زاویه من بهش نگاه کن. هرچقدر هم تو بگی بازم تو از یه خانواده سنتی هستی. بازم هضم این موضوع برات ممکنه سخت باشه. من فقط ترسیده بودم!
این‌بار با بغص‌بیشتری گفت: بخدا ترسیده بودم. می ترسیدم از دستت بدم. همین.
اینبار شدید تر زد زیر گریه. الناز که به‌ سمت من خم شده بود، سرش رو روی کنسول ماشین گذاشته بود و داشت بلند بلند گریه می کرد. امان از این مکر و حیله دخترها و زنها. اونقدر مظلوم گریه می کرد که یک لحظه دلم براش سوخت. یک لحظه یادم رفت که خیانت هاش فقط برای گذشته نیست و برای الان هم هست و نه گذشته ی تنها. باز دستم رو به سمتش‌بردم و سرش رو نوازش کردم و خود احمقم برای گندی که اون به من زده دلداریش دادم. سرش رو بلند کرد و با بغضی‌ که سعی مي کرد فرو ببره، بریده بریده گفت: هنوزم دوستم داری؟
تو چشم‌هاش خیره شدم و قاطع گفتم: فقط‌ به یک شرط می تونم ببخشمت.
الناز که کورسوی امید در اعماق چشم هاش داشت روشن می شد، در حالی که گریه اش بند اومده بود، هم چنان نفس زنان گفت: به چه شرطی؟
-فقط‌ به شرطی‌ که همین الان حقیقت رو کامل بدون کم و کاست بهم بگی. فقط همین
-قول میدی؟
-قول میدم همینجا چالش کنم. ولی به شرط اینکه همه چیز رو درست و دقیق بگی. بخدا به جون خودت بفهمم یه ذره داری پنهون کاری می کنی همینجا خودت رو با خاطراتت چال می کنم. پس حواست رو جمع کن.
از توی داشبورد ماشین چند تا دستمال کاغذی در آوردم و بهش دادم که اشک هاش رو پاک کنه. به زور یه قلپ آب بهش دادم و در حالی که دیگه گریه نمی کرد، ولی با صدایی مظلوم و لرزون گفت: بین من واقعا گذشته ی بدی داشتم. اما آدم بدی نبودم. خیلی از اتفاقات هم انتخاب های من نبوده. اینکه بابام رو تو ۱۴ سالگی از دست دادم و یه حامی نداشتم دست من نبوده. اینکه یه داداش نداشتم پشتم بهش گرم بشه و روم غیرتی بشه دست من نبوده. اینکه خیلی جاها مجبور بودم به عنوان یه دختر تنها گلیمم رو از آب بکشم و هزار تا متلک و نگاه بد رو به جون بخرم تقصیر من نبوده. حتی اینکه خوشگل باشم یا زشت هم دست من نبوده‌. یا اینکه دختر کوچیک این خانواده باشم که شرایط سخت تری داشته باشم هم من توش کاره ای نبودم. یه مرد تو خونمون نبود که بتونم باهاش درد و دل کنم. یه مرد تو خونمون نبود که وقتی دارم از دانشگاه بر می گردم و توی خیابون جلوم یه ماشین ترمز می کنه و بهم تیکه می ندازه، بتونم بیام براش تعریف کنم و اونم برام غیرتی بشه و بهم امید بده. یه مرد تو خونمون نبود که وقتی یه دختر نوجوون بودم، وقتایی که از مدرسه میام تو خونه نگاهم کنه و ازم تعریف کنه. اصلا کسی توی خونه هیچ وقت منتظر من نبود. الهام که زود شوهر کرد و رفت دنبال زندگی خودش. مامانم هم از صبح تا شب سر کاره که بتونه فقط هزینه های زندگی رو بده‌. هزاران چیز هست که من توش هیچ کاره بودم. حالا هم توروخدا، جون هرکسی که دوستش داری، من نمی خوام گذشته ام رو نبش قبر کنم. آره من رابطه داشتم حق با توعه. ولی کدوم دختریه که دوست نداره یه زندگی خوب با شوهرش داشته باشه و بچه هاش رو بزرگ کنه؟ مگه خواهر من نبود تا بابام فوت کرد تو ۱۸ سالگی ازدواج کرد. منم بخدا دوست دارم زندگیم مثل همه دخترای دیگه باشه. شاید تو گذشته اشتباه زیاد کرده باشم، ولی فکر می کنم که حد اقل یک بار تو زندگیم یک جا یک کار خوب کردم که خدا دوستم داشته و تو رو سر راهم قرار داده. تو کسی بودی که منو از توی اون منجلاب بیرون آورد. منی که به خاطر مشکلاتم به نقطه ای رسیده بودم که خدا رو هم دیگه قبول نداشتم، الان به خاطر تو اینهمه تغیر کردم. نه بخاطر تو، بلکه به خاطر آشنایی با تو. تو منو خیلی متحول کردی. بخدا اون النازی که دیدی با این النازی که جلوت نشسته خییلی فرق داره. به جون آرشاوین اینو راست میگم.
-آخرین رابطت کی بوده؟
-حدود ۷ ۸ ماه…
حرفش رو قطع کردم و محکم گفتم: وای به حالت اگه دروغ بگی. خوب فکر کن. باید با جزئیات برام تعریف کنی. همه چیزش رو. حتی اسم طرف رو.
-خب راستش دقیقا قبل از آشناییمون بود. یعنی‌هنوز رسمی دوست نشده بودیم. با یه پسری بود به اسم ارشیا.
-چطوری باش آشنا شدی؟
-ارشیا رو توی یه مهمونی دیدمش و شمارش رو گرفتم.
-چرا باهاش کات کردی؟
-بهم خیانت کرد. مثل همه پسرای دیگه.
-تو دلم از حرفاش خندم گرفته بود. گفتم: خب دقیق باید بگی. می خوام جزئیات رو کامل بدونم. حتی جزئیات سکس، چند بار دیدیش و چند بار باهاش سکس داشتی؟
-بخدا فقط یک بار دیدمش.
-یعنی تو همون جلسه اول که دیدیش بهش دادی و همون موقع هم خیانتش مشخص شد؟
الناز فهمید که انگار یکم گاف داده سعی کرد خودش رو نبازه و گفت: ببین، ارشیا رو توی مهمونی دیدم. اون رو که حساب نکردم. چند روز بعد برای اولین بار رفتیم بیرون و بعد هم رفتم خونش و تا شب موندیم، همون شب هم رابطه داشتیم.
-دارم بهت میگم جزئیات بگو. بخدا طفره بری پرتت می کنم بیرون و میرم.
-ببین بعد از ناهار ارشیا منو برد خونش. وقتی رفتم بالا خیلی وقت بود با کسی نبودم. واسه همین خیلی داغ شده بودم و نتونستم خودم رو کنترل کنم. دیگه همون شب رابطه داشتیم.
-گفتم بهت جزئیات بگو. چی کار کردی؟ ساک زدی؟
الناز که از صراحت لهجه ام جا خورده بود گفت: نه نزدم.
-تو ساک نزدی براش؟ مگه میشه؟
-نه. اصلا نمی‌ شد که بزنم.
-چرا نمی شد؟
-چیزش بزرگ بود می گفت دندونت می خوره اذیت میشم.
-پس ساک زدی!‌ کیرش منظورته؟ تو خوردیش بعد از گفتن اسمش خجالت می کشی؟
الناز که مثل بوکسوری که گوشه رینگ گیر کنه، اینبار زیر لب و با همون صدای لرزون گفت: باشه. ساک زدم. اما نه زیاد. کی…رش بزرگ بود و اذیت شدیم هردو. یکم بعد هم سکس داشتیم.
-سکس؟ مگه دختر نیستی؟
-نه منظورم همون سکس بدون دخوله.
-سکس بدون دخول دیگه چیه؟
-با دست و لای پا و اینا.
-جون آرشاوین؟
الناز که تا این لحظه آروم بود، یهو با حالت طلبکارانه و ناراحت و با صدای بلندی داد زد و گفت: تو که خودت همه چیزو می دونی. رفتی تا تهشو در آوردی دیگه چرا داری عذابم می دی؟ بابا من گند زدم ترسیده بودم. آره سکس کامل داشتیم. از عقب و جلو هردو. آبشم ریخت تو دهنم براش قورت دادم. خوب شد؟ همین‌ هارو می خواستی بشنوی؟
یک آن خشم تمام وجودم رو گرفت و در کمال تعجب یک سیلی محکم زدم تو گوش الناز، و یک هو بغض هردومون دوباره ترکید و تو بغل هم گریه کردیم.
نزدیک به چند دقیقه بود که داشتیم هردو گریه می کردیم. تو همون حالت گریه پرسیدم: پرده ات رو چیکار کردی؟ ۴ روز دیگه بعد از عقد، با چه رویی می خواستی بیای پیشم؟ یا شایدم گفتی این پسره اوسکوله نمی فهمه.
-نه بخدا. چهارشنبه وقت ترمیم داشتم.
چهارشنبه یعنی یک روز قبل از عقد. یعنی خانم تا لحظه  آخر می خواسته از کسش کار بکشه؟! بهش گفتم: خب دیگه چه نیازی به ترمیم هست؟ کیو می خوای گول بزنی؟؟
همینطور که داشت گریه می کرد آروم گفت: حق با توعه…
-این آخریش بوده؟ چیز دیگه ای نداری که بگی؟
-به جون آرشاوین ندارم.
برام عجیب بود که اینجا دیگه از جون آرشاوین هم مایه گذاشت و قسم دروغ خورد. یکم که گریه هامون کم تر شد دوباره سرم رو بردم عقب و گفتم: راستی از بچه های دانشگاه سینا رو میشناسی؟
یهو احساس کردم چشماش چهارتا شد و گفت: کدوم سینا؟
-سینا روحی. دویست شش سفید داره. خونه مجردیش تو ازگل هست. دوتا مرغ عشق داره که بالاش یه تابلوی دختر پوکر باز هست که داره سیگار میکشه.
-آها آره دوست پسر نیوشا رو میگی؟
-ا مگه اون دوست دخترم داره؟
الناز که سعی می کرد بحث رو به دست بگیره و‌ به خودش مسلط باشه و به وضوح می خواست اطلاعاتی خاص رو به من بده گفت: آره همون دختره نیوشا صارمی که پلنگه. اونا خیلی ساله دوستن، از ترم یک دختره مخ پسره رو زده و سفت چسبیده بهش. بیست چهاری هم چکش می کنه.
-آخرین بار کی سینا رو دیدی؟
-یادم نیست تو دانشگاه بوده مال خیلی وقت پیش.
-نه منظورم تنهایی هست.
-ببین سینا یه آدم لاشیه، ممکنه پشت سرم بهت دروغ گفته باشه. اون چند ماهه بهم نظر داشت و آمار می داد. منم هی می پیچوندمش. دست آخر بهش گفتم یه بار دیگه بهم تکست بدی به نیوشا می گم و آبروتو می برم. اونم حتما لج کرده اومده پیش تو چرت و پرت گفته.
-اونم دیگه دست از سرت برداشت؟
-آره.
-یعنی نتونست کاری باهات بکنه؟
-نه
-پس سینا دروغ میگه؟
-من نمی دونم چی گفته بهت که‌.
-جوون آرشاوین رو قسم بخور حرفت رو باور می کنم و بحث تمومه.
یهو ناراحت شد و با حالت پرخاشگرانه گفت: جون اون بچه مگه سر راهیه؟ من یه زمانی یه گهی خوردم تموم شد رفت، نکنه فکر کردی با جنده طرفی؟ تو حرف منو بیشتر قبول داری یا اون پسره لاشی عوضی رو؟
-معلومه حرف اون لاشی عوضی رو.
الناز با ناراحتی نگاهم کرد و با عصبانیت گفت: خیلی بی شرفی! منو باش که فکر می کردم تو لا اقل توی پسرا آدم هستی. متاسفم که عمرم رو واسه تو هدر دادم. بیشتر از این نمی تونم صبر کنم که اینطوری بهم بی احترامی بشه!
روش رو برگردوند و دستگیره در رو کشید و خواست از ماشین پیاده بشه. مچ دستش رو گرفتم و گفتم که صبر کن. الناز با کمی مکث درب ماشین رو بست و رو به من برگشت.
گوشیم رو در آوردم و از توی چت با آیدا که با اسم کویر سیوش کرده بودم، عکس آخر رو باز کردم‌ و روبروی صورت الناز گرفتم. روی صفحه گوشیم عکس صورت الناز توی خونه سینا کاملا مشخص بود. الناز جولوی کاناپه زانو زده بود و داشت برای پسری که روی کاناپه نشسته بود ساک می زد و اون گوشه تصویر یه میز شیشه ای ناهار خوری چهارنفره بود و کنارش قفس دوتا مرغ عشق بود و بالای قفس هم تابلوی دختر پوکر باز مشخص بود. یک لحظه سکوت خاصی توی ماشین برقرار شد. سکوتی که بی تردید الناز جرات شکستنش رو نداشت.
اینبار خیلی جدی بهش گفتم: من خونه سینا رفتم، تو هم رفتی، فضای توی عکس معلومه اینجا کجا هست. صاحب صورت هم که کاملا مشخصه الناز خانم شمسایی هستن. البته که من کیر سینا رو ندیدم، ولی خب شما احتمالا دیده باشی می تونی بگی این کیر سینا هست یا نه. ولی چیزی که مهمه اینه که به هرحال کیر توی تصویر کیر من نیست، چون شما اگه کیر منو ندیده باشی، حد اقل خودم کیر خودم رو دیدم، تاریخ عکس‌هم برای کمتر از یک ماه پیشه، پس جای انکاری باقی نمی مونه. بعد با دیدن این عکس تو میگی من حرف تو رو باور کنم؟ معلومه اون پسر لاشی رو قبولش ندارم، اما مطمئنا حرف یه هرزه ی تازه به دوران رسیده رو هم نمیشه باور کرد. خوبه این عکس رو دیدم، و الا صد تا قسم جون این و اون می خوردی که این رو هم انکار کنی. الان من قسمت رو باور کنم یا دم خروس رو؟ تو لیاقتت همین لاشی های دور و برت هستن که مثل دستمال باهات کیرشون رو تمیز کنن و پرتت کنن توی سطل آشغال. حالا اگه می خوای می تونی گورت رو گم کنی!
چهره ی الناز مثل گچ سفید شده بود و هیچی نمی گفت. یه جمله ای در مورد دختر ها شنیده بودم که می گفتن هروقت توی بحث کم میارید بزنید زیر گریه، بالاخره جواب میده. الناز هم استاد این داستان بود. برای بار سوم یهو زد زیر گریه. صورتش رو با دستهاش گرفته بود و گریه می کرد. سرش رو به سمت بالا برد و با هق هق و ناله کنان داد رو به بالا زد: خدا! بسه دیگه. چقدر بدبختی! چقدر تحقیر‌! چقدر نکبت! خسته شدم. منو بکش راحت شم. کاش بمیرم. من اصلا قرار نیست آدم بشم. خدا می خوای بگام بدی این بازیا چیه آخه؟ چرا با دست پیش می کشی با پا پس می زنی؟! یه بار تکلیفم رو روشن کن. نابودم کن خیالت راحت بشه.
اینقدر عمیق ناله می کرد که باز هم دلم براش سوخت. با اینکه می دونستم که برام نشسته بود و نقشه کشیده بود، گفتم: الناز چرا؟ با من که هیچی، چرا با خودت اینکار رو می کنی؟
همینطور که داشت ضجه می زد گفت: بخدا این پسره لاشیه. این عوضیه. باید همون موقع ازش شکایت می کردم. از آبروم ترسیدم. آشغال عوضی منو برد خونش گفت نیوشا کارت داره. فکر کردم دوست دخترش هم هست. وقتی دیدم تنهاست می خواستم برم. اصرار کرد بمونم. گفتم نیوشا می‌فهمه واسه جفتمون شر میشه. گفت نه نیوشا خودش می دونه تو اینجایی الان داره با آیدا میاد، می خواستم با دیدن آیدا سورپرایز بشی، واسه همین نگفتم چی کارت داریم. نیوشا می خواد آشتی تون بده. منم دیدم که آیدا و نیوشا قراره بیان، خیالم یکم راحت شد. با اینکه آیدای عوضی نامردی زیاد بهم کرده بود، دلم براش تنگ شده بود، واسه همین موندم که ببینمش. ولی یکم هم ناز کردم که نه آیدا نامردی کرده بهم و من نمی مونم و با سینا بحث کردم. همین بحث باعث شد دوباره یاد کارای آیدا بیفتم و اعصابم بهم ریخت، سینا هم گفت بیا یکم مشروب بخور آروم بشی‌ تا اونا هم برسن. منم که اعصابم خورد بود یکم که مشروب خوردم مست شدم. سرم سنگین شد نفهمیدم چی شد. زیاد نخورده بودم، ولی انگار که مشروبش فرق داشت، یه چيزی داد گفت اینو بخور بهتر میشی که وقتی یکم خوردم یهو کلا گیج شدم. نمی دونم مستی بود یا دارو یا چیز‌ دیگه. اصلا قدرت و توان ایستادن هم نداشتم. بعدش دیگه نه آیدایی اومد نه نیوشا. کار از کار گذشته بود… بخدا من نمی خواستم. اون آشغال بهم تجاوز کرد. اگه واقعا قدرت داشتم جلوش وایسم که نمی ذاشتم ازم عکس بگیره. اصلا تا الان نمی دونستم عکس هم گرفته. نمی دونم همینه یا بازم هست، من چیز زیادی از اون شب یادم نمیاد. فقط صبح بیدار شدم و دیدم لخت تو بغل سینا خوابیدم. شوکه شده بودم. بهش گفتم میرم به نیوشا میگم آبروت رو می برم. گفت نیوشا که دوست دختر منه، ولی تو اگه نامزدت بفهمه برات بدتر میشه، نمیشه؟ نمی دونم از کجا فهمیده بود من نامزد کردم. فکر کنم اون آیدای عوضی بهش گفته بود.
بعد از گفتن جمله آخرش دوباره هق هق هاش اوج گرفت. واقعا این حجم از فیلم بازی کردن و دروغ رو مونده بودم چطوری پشت سر هم ردیف می کرد؟ یک لحظه گفتم شاید همش واقعا راست باشه؟ اما واقعا هربار که بهش میگم حقیقت رو بگو بازم کتمان می کنه. اما اگه اینها همه نقشه های آیدا باشه چی؟ من که سکس اول الناز و سینا رو ندیدم، اگه همه اینها دروغ باشه و صحنه سازی های آیدا باشه که الناز رو جلوی من خراب کنه چی؟ یا واقعا الناز توی تله تجاوز افتاده باشه؟ توی همین فکر ها بودم که یاد پارتی پریشب با مازیار افتادم. بهش گفتم: اصلا همه اینها قبول. پریشب…
یهو پرید وسط حرفم گفت: بخدا با کسی سکس نداشتم. تولد بود، تولد مازیار تیچر زبان. می دونم کار آیداست. آیدا هم با یه پسره اونجا بود. فقط رقصیدیم، همین. هیچ کاری نکردیم. اتفاقا وقتی مازیار دعوت کرد گفت با نامزدت بیا، بهش گفتم نامزدم مذهبیه دوست نداره اینطور جاها بیاد. گفت خب خودت تنها بیا. اولش مخالفت کردم، بعد گفت با مامان برم‌. مازیار مامانو میشناسه. منم قبول کردم. بعد پریروز مامان گفت مغازه نتونسته مرخصی بگیره، بازم می خواستم کنسل کنم نرم. مامان اصرار کرد گفت مازیار پسر خوبیه مشتریمونه باید ارتباطمون باهاش حفظ بشه، به من گفت تو برو و اون مغازه که تعطیل شد دیرتر میاد. بعد هم که رفتم زنگ زد و گفت دیر شده دیگه نمیاد. منم واقعا تنها نمی خواستم برم تو رودربایستی و رو حساب حرف مامان رفتم. اونجا هم واقعا چیز خاصی نبود، یه تولد ساده بود. کل شب هم پریود بودم حالم اصلا خوب نبود. همه هم دیدن اونجا من مریض بودم. تلفن مازیار رو که داری خودت اصلا بهش زنگ بزن و بپرس. اصلا تلفن بقیه بچه های اون تولد رو بگیر بپرس من اون شب اونجا چطوری بودم؟ اصلا پریود بودم نمی تونستم که سکس کنم با کسی تو اون وضع که. بازم میگم اتفاق خاصی نیفتاد، منم تو عمل انجام شده قرار گرفتم که رفتم، ولی خب اینجا بهت دروغ گفتم و خودم هم قبول دارم اشتباه کردم و باید بهت راستش رو می گفتم!
یه طور اینو می گفت انگار بقیه جاها رو اشتباه نکرده. ادامه داد: آره، من اشتباه کردم. می دونم بچگی کردم، خریت کردم. نمی خوام منو ببخشی. اصلا هرچی تو بگی قبوله. فقط راجع بهم اینطوری فکر بد نکن.
اشک های هردومون بند اومده بود. این‌بار با لحن ملایم گفتم: الناز، تو این همه مدت با این همه آدم غریبه سکس داشتی، بعد به من که محرمت هستم حتی اجازه ندادی بهت دست بزنم. اینو چه جوابی داری براش؟
-من بدبخت رو از وقتی یادمه هر کی دیده به چشم یه ابزار جنسی‌ می دیده. هیچ کس نیست بگه این دختر روح داره، احساس داره‌. از این همه نگاه جنسیتی خسته شده بودم. دلم می خواست یکی باشه که منو واسه سکس نخواد. مدت ها بود هر پسری می اومد رو پس می زدم. تا اینکه خدا تو رو توی زندگیم گذاشت. وقتی دیدمت همون اول گفتم بذار یه بار رابطه رو درست بچینم. یه بار سکس نکنم ببینم این پسره هم مثل همه دنبال سکسه؟ یا نه این یکی با بقیه فرق داره؟ تو تنها مردی بودی که منو برای سکس نخواستی و این وجه تمایز اصلی تو با بقیه بود که دوست داشتنی ترت می کنه. حالا هم که تو برام ثابت شده ای، من حاضرم جونم رو هم برات بدم، چه برسه به سکس.
همینطور که این هارو می گفت اشک هاش دوباره داشت روی صورتش سرازیر می شد. حرفاش که تموم شد لبهاشو آورد جلو و روی لبهام گذاشتم. دست چپش رو دور گردنم انداخت و با دست راستش برای اولین بار کیرم رو از روی شلوار گرفت. یه نگاه به لکه ی سفید جلوی شلوارم کرد و گفت: شلوارت چرا کثیف شده؟
من که می دونستم اینها اثرات آب کس آیدا هست، با دستپاچگی گفتم: نمی دونم عزیزم. خودم الان دیدم.
الناز دستی روی سفیدی شلوارم کشید و بعد دستش رو بالا برد و از زیر کش‌شلوار مستقیم داخل شلوار و شورتم کرد و بالاخره کیرم رو تو مشتش گرفت. اشک هاش صورت مظلومش رو کاملا خیس کرده بود و آرایشش رو بهم ریخته بود و چشم هاش در اثر گریه حسابی گود رفته بود. توی این شرایط هم واقعا زیبایی مسحور کننده ای داشت. کیرم آروم آروم داشت توی دست های لطیفش شق می شد و الناز زیر دستش داشت حسش می کرد. بهم گفت: ببین، حق با توعه، من و تو محرمیم، شاید تا الان دلایلی بوده که رو خریت من بوده و سکس نداشتم با تو، ولی الان دیگه دلیلی نیست. از قدیم گفتن ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه هست!
این جمله رو گفت و کیرم رو از شلوارم بیرون کشید. به سمت پاهام خم شد و صورتش رو برد پایین و لب هاشو دور کیرم قفل کرد و شروع به ساک زدن کرد.
اولین بار بود که یک دختر داشت برام ساک می زد و لذت وصف ناشدنی ای داشت. الناز هم کاملا تو کارش حرفه ای بود. با دستش تخمام رو خیلی آروم نوازش می کرد و با لب هاش کیرمو کامل تحریک کرده بود. گاهی کل کیرم رو توی دهنش می کرد و گاهی با زبونش از بالا تا پایینش رو لیس می زد. خوشبختانه کوچه بن‌بست بود و اون موقع شب کسی توش رفت و آمد نداشت و بیرون نسبتا تاریک بود. شیشه های ماشین هم تا حد زیادی دودی بود که فضای داخل ماشین رو خوب نشون نمی داد. فارغ از حس لمس شدن زبون و لب نرم الناز با کیرم، دیدن تصویر خورده شدن کیرم هم برام لذتی مضاعف ایجاد کرده بود. با توجه به‌ اینکه تجربه ی رابطه جنسی اصلا نداشتم، خیلی زود احساس کردم که عضلات رونم منقبض داره میشه و آبم داره میاد، و خواستم سرش رو بلند کنم، اما الناز ‌خیلی با متانت دستم رو کنار زد و همچنان به ساک زدن ادامه داد تا آبم پرفشار توی دهنش خالی شد و الناز هم همینطور که کیرم توی دهنش بود همش رو قورت داد. اینقدر حرفه ای اینکار رو کرد که وقتی سرش رو بلند کرد یه قطره آب هم باقی نمونده بود و کیرم کاملا تمیز تمیز بود.
سرش رو که بلند کرد لبخند تلخی زد که با چشم های گریونش تضاد جالبی رو ایجاد کرده بود و پشت این صورت متضاد یک سوال مهم نهفته بود، و اون اینکه آیا باز هم تو کارش موفق بوده یا نه؟ این تقریبا آس آخری بود که الناز رو کرده بود و حالا باید منتظر نتیجه اش می موند. هرچند که توی اون لحظه‌وقتی که ارضا شدم، حس کردم از احساس خالی شدم و کششم نسبت به الناز کاملا از بین رفته، و فکر می کردم که این کارش میخ آخر به تابوت رابطمون هست، اما خیلی زود فهمیدم که ظاهرا از قدرت شهوت بی خبر بودم!
خوب که به صورت الناز نگاه می کردم الناز رو یک آدم مادی و شهوت طلب می دیدم. کسی که باید بیاد و ساک بزنه و بره، یک جنده پولی یا معمولی و نه بیشتر. سکوت خاصی توی ماشین ایجاد شده بود. الناز که از این سکوت مبهم کلافه بود و انگار که داشت خط به خط ذهن من رو می خوند گفت: حق با تو هست. من یه هرزه ی تازه به دوران رسیده ام که لیاقتم اینه که کیر شمارو تمیز کنم. حالا هم می تونی من رو پرت کنی توی سطل آشغال.
بعد دستش رو داخل کیفش برد و حلقه ی نشونش رو در آورد. برام همیشه سوال بود که چرا عادت به دست‌ کردن نداره! تو صورت من نگاه کرد و گفت: حالا دیگه کل واقعیت رو می دونی. تصمیم با تو هست. من تابع محضم. ولی بدون که امشب بیشتر از همیشه دوستت داشتم و شاید خدا هم منو دوست داشته که این ها رو تو فهمیدی که سبک تر بتونم عقد کنم. البته اگه عقدی باشه. حد اقل دیگه با بار گناه و احساس عذاب وجدان قطعا عقد نمی کنم.
الناز نگاهی به حلقه ی نشونش کرد، و بعد اون رو توی جا لیوانی جلوی ماشین انداخت و با بغض آخری که داشت گفت: فارغ از اینکه ببینمت یا نبینمت عاشقت هستم. تو راه درست رو به من نشون دادی. شاید رسالت تو توی زندگی من همین بوده اصلا. امیدوارم خوشبخت بشی.
الناز جمله ی آخرش رو هنوز تموم نکرده بود که بغضش ترکید و درحالی که داشت گریه می کرد، از ماشین پیاده شد و منو با افکار مبهم برای یک تصمیم گیری بزرگ تنها گذاشت.

ادامه...

نوشته: جهانبخش


👍 32
👎 3
44301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

922226
2023-04-07 00:52:08 +0330 +0330

یعنی این دفعه هم خر بشی از هالیوود میان میدزدنت تو کارتون بعدی شرک بهت نقش میدن!

6 ❤️

922241
2023-04-07 01:23:23 +0330 +0330

مهریه‌شو بکن ۱ سکه واسه اطمینان
اون وقت عقدش کن

1 ❤️

922258
2023-04-07 03:27:29 +0330 +0330

یعنی کصخل و مشنگ اگه آدم بود میشد تو. تو که اینقدر هول کصی خب برو به یه جنده پول بده بکنش جای این که کله زندگیت رو واسه یه ساک به کص گاو بزنی من که فقط خوندم فشار میخوردم تو دیگه چه کصخلی هستی

3 ❤️

922262
2023-04-07 04:04:18 +0330 +0330

به هر ادمی باید فرصت داد.تا بدهکارنباشی وافسوس نخوری شاید درست میشد یا ادم میشد.
تااون لحظه که مربوط به گذشته ایی باشه که تو توش نقشی نداری فراموش کن فقط اون گذشته ایی که توش بودی واون خطا کرده رو سعی کن اصل موضوع روبفهمی وبعدبزاری کنار.حالا که همه چیز رو شده وچیزی برای پنهان کردن نیست اتمام حجت کن بگو زمان میدم بهت تاببینم میتونی به زندگی عادی وسالم برگردی ودورتمام دوستان وارتباطاتت خط بکشی وپای بندمن باشی یانه.اونوقت اگر واقعا قصد ادم شدن داره وپشیمانه وحرفاش وگریه هاش واقعی هست میمونه پای تووبعدتو دیگه کسی نخواهدبود.اگرهم یک هرزه و بیمارجنسی باشه قطعا طولی نمیکشه باز منحرف میشه وخیانت میکنه اینبار خواسته وباعلم به اینکه عهدباهات بسته.اونوقت دیگه جای کوچکترین شکی ودلسوزی نمیمونه براش چون اینبار ظالم نه خداست ونه تویی بلکه ظالم وکافر وجنده وهرلقب بدی مختص خودشه وبس وباید بدون ترحم وارفاقی چنان له وپرتش کنی که هیچوقت یادش نره.
بهتره این وقت عقد عقب انداخته بشه تمام مزایا ومهریه روهم اگر قراربه ادامه زندگی بود ازش سلب کنی وبگی من مهریه سنگین نمیبندم و…اینجاهم یه چالشی درست میکنی برای شناختنش چون کسی که قصدش جبران گذشته باشه برات اصلا مهم نخواهدبود مهریه بنویسن یانه اما اگر نگاه ابزاری وپیشبرد اهداف شخصیش درمیان باشه قطعا از هردری وارد میشه تا حداقل مهریه سنگین بنویسه تافرداروز بمونی تحت فشار وفرمان زندگی دست خودش باشه وهر گوهی خواست بخوره.
این حرفام یه دیدگاه درست ومنطقی هست که واسه هردوطرف عادلانه هست وجای عذاب وجدانی توش نیست وهراتفاقی بیافته تکلیفت باخودت مشخصه.افسوس نمیخوری وقراربه فراموش کردن هم باشه بدون دردوناراحتی فراموش میکنی.

2 ❤️

922266
2023-04-07 04:21:17 +0330 +0330

به قول سعدى ؛ كونى كه به گوزيدن عادت كرد ديگه دوخته نميشه

1 ❤️

922268
2023-04-07 04:24:08 +0330 +0330

شاه ایکس جان از دیزنی میان و قطعا این میشه خر فیونا چون شرک که یه خر داشت

4 ❤️

922276
2023-04-07 05:57:52 +0330 +0330

وقتی سینا میگه من از کجا میدونستم شوهر داره یعنی تو رابطه بوده بعد نامزدی و حرفش دروغ و حالا با شگرد گریه و زاری جلو رفته تو داستان ما و اینجا با تمام دروغ ها اگه مثلاً عاشق تو هست و راه درست مثلاً نشون دادیش شرط کن باهاش اولا رفتن به آمریکایی در کار نیست دوماً مهریه چند سکه باشه یا ببخشه مهم نیست همه بفهمند از قدیم جهت دهن مردم مهریه بالا خونده شده ولی کم نوشته شده بعد اگه موند یه فکری بکن براش و طبق قانون بدون پرده وقتی باکره عنوان شده مهریه نداره .
اینم فرصتی که میدی که بعد عذاب وجدان نداشته باشی و بعد جریان شب و دستمالی و اینکه وسط کار رها کردی رفتی رو هم اگه موندی باهاش بگو که تو هم روراست باشی و تمام . ولی از ظاهر کار این درست بشو نیست که نیست ولی حالا شاید ؟؟؟!!!؟؟؟

1 ❤️

922280
2023-04-07 06:30:22 +0330 +0330

عالی مینویسی

0 ❤️

922297
2023-04-07 08:21:26 +0330 +0330

تابلو خر میشی و یه جنده میگیری و بعدش سکساتون گروپ میشه

2 ❤️

922351
2023-04-07 14:58:47 +0330 +0330

یکی از دوستان گفت اگه دختر بدون پرده رو باکره عنوان کنن مهریه نداره

ای کاش آقایون اطلاعات حقوقیشونو بالا ببرن، الان که راحت میشه سرچ کرد

زن اگه خیانت هم کنه مهریه‌ش از بین نمیره، اگه ادم بکشه اگه خودش بمیره اگه شوهرش بمیره
اگه دروغ گفته باشه درباره باکرگیش

مهریه هیچوقت از بین نمیره
تنها راهش اینه که از اول حساب کتاب کنی سکه ۳۵ میلیونه، بعد امضا کنی به اندازه توانت که تا آخر عمر بدهکار نشی

1 ❤️

922353
2023-04-07 15:40:36 +0330 +0330

به نظرم خیلی جذاب نوشتی، به بخش های مختلفش هم فکر شده. ادامه بده که داره جذاب تر میشه.

1 ❤️

922357
2023-04-07 16:10:04 +0330 +0330

نمیدونم داستان هست یا واقعیت
مطمئنا خیلی سخته
ولی فکر نمیکنم اصلا قابل بخشش باشه
حتی اگه یه دروغ ساده هم گفته باشه
چون مهمترین اصل زندگی اعتماده ،وقتی به این شکل شکسته میشه حتی اگه بظاهر هم ترمیم بشه هز از چند وقت مثل دمل سر باز میکنه
خیانت نابود کننده ِلذت رابطه هست،حالا چه از طرف زن و چه مرد
ممکنه خیانت رو نشه ولی شخص خائن دیگه اون لذت قبل رو از رابطه نمیبره

1 ❤️

922358
2023-04-07 16:22:47 +0330 +0330

برای من کاملا باورپذیره برای کسی که تجربه سکس نداشته یه همچین صحنه های غیر تصوره احساساتت رو کاملا دقیق تشریح کردی من که لذت بردم دمت گرم منتظر ادامه داستان هستم

1 ❤️

922448
2023-04-08 04:33:34 +0330 +0330

خیلی خوبه ادامه بده

0 ❤️

922513
2023-04-08 20:48:58 +0330 +0330

داداش ادامشو کی میزاری پس

0 ❤️

922517
2023-04-08 22:32:25 +0330 +0330

برو خودتوکس بگیر دیوث اخه ادمی حستش با اینهمه کسخلی وکسکشی مگه اینکه کونی باشی نه مذهبی دیوث بگیرش یه کلاه قرمزم من میخرم واست کادو کلاتو بالاتر بزاری

0 ❤️

922521
2023-04-08 22:44:49 +0330 +0330

برو خودتوکس بگیر دیوث اخه ادمی حستش با اینهمه کسخلی وکسکشی مگه اینکه کونی باشی نه مذهبی دیوث بگیرش یه کلاه قرمزم من میخرم واست کادو کلاتو بالاتر بزاری

0 ❤️

922581
2023-04-09 09:10:32 +0330 +0330

دمت گرم عالی بود👍👍👍👍👍

0 ❤️

923425
2023-04-14 22:26:10 +0330 +0330

لحظه به لحظه دروغ ها و توجیه هایی که بعد از لو رفتن میگفت رو تجربه کردم. انگار این داستان با جزییات متفاوت برام اتفاق افتاده …

0 ❤️

927392
2023-05-10 18:42:05 +0330 +0330

تو یکی از قسمتها نوشته بودی: اسم خواهرزاده الناز، سهنده.
چطوری یهو شد آرشاوین(فوتبالیست اکراینی)؟
.
نیوشا صارمی(مجری ایران‌اینترنشنال) رو هم دوست داری… نه؟

0 ❤️

937040
2023-07-10 23:01:33 +0330 +0330

من لذت بردم از این داستان
این حرف به این معنی نیست که این اثر خالی از اشکال است. اما روان بودن روایی داستان قابل توجه است. امیدوارم بیشتر از جهانبخش بخونم
لیاقت این داستان تعداد لایک های بیشتری است

0 ❤️