از پیشنهاد به سارا تا کون سفید صفورا (۲)

1400/11/26

...قسمت قبل

سلام دوستان عزیز وقت همگی بخیر
بدون حاشیه میرم سراغ قسمت دوم داستان
حرفای محسن ذهنمو به خودش مشغول کرده بود. من و صفورا صنمی با هم نداشتیم پس معنی این رفتاراش چی بوده ؟ برای خودمم جای سوال بود. چند روز از ماجرای لب ساحل گذشته بود، کلاسم نداشتم که برم دانشگاه ، وارد فرجه های امتحانات پایان ترم شدیم و من میخواستم برگردم شهرستان. از اونجایی که اتوبوس مستقیم نداشت رفتم آمل که برم تهران و از اونجا برگردم . تو ترمینال آمل رفتم بلیط بگیرم که دیدم یکی دوتا از بچه های کلاسم هستن. صفورا هم بود و من و دید گل از گلش شکفت اومد سلام و احوال پرسی ،اونم بلیط گرفته بود بره تهران خونه برادرش، گفت بابت اون روز معذرت میخوام تقصیر من شد اون اتفاق و از این صحبتهای کلیشه ای. گفت آقا نیما من خیلی نگرانتون شدم ولی شماره اتون رو نداشتم حالتون رو بپرسم. رومم نشد بیام دم در خوابگاهتون. گفتم کار خوبی کردی همینجوریشم حرف پشت سر من زیاده(اونموقع مثل الان نبود اینقدر راحت باشن تو روابط) صفورا لب و لوچه اش آویزون شد و با بغض گفت یعنی شما خوشتون نمیاد با هم در ارتباط باشیم. من اینقده دختر زشتیم. گفتم خانوم اسدی آخه این چه حرفیه شما خیلیم زیبا هستین ولی خب…

  • ولی خب چی نیما؟ من از تو خوشم میاد دوست دارم با هم بیشتر وقت بگذرونیم و آشنا بشیم.
    ** آخه خانوم اسدی اولا رابطه باید دو طرفه باشه دوما پسر بهتر از من زیاده سوما خب اصلا وارد رابطه هم شدیم تهش چی ؟ من ادم ازدواجی نیستم دو سال از درسمون مونده بعدش دنبال کار و … خب من آدمی نیستم که به دیگران صدمه بزنم و با احساسشون بازی کنم
    *مگه من گفتم با هم ازدواج کنیم ؟ ما این همه دوریم از خانواده با هم دوست باشیم فقط من انتظار زیادی ندارم همینکه یه دلخوشی کوچیک اینجا داشته باشیم راحتر و شیرینتر میگذره برامون
    ** والا نمیدونم چی بگم خانوم اسدی
  • هیچی نمیخواد بگی اولا هی بهم نگو خانوم اسدی دوما شماره اتو بده بهم
    اون برق نگاهش کم کم داشت اثر خودشو میذاشت و با خودم گفتم نیما تو چقده کوصخلی پسر، صفورا یه دختر خوشگل و خوش صحبته خودشم که با زبون خودش داره میگه این همه ناز و ادا چیه دیگه؟
    ** چشم صفورا خانوم بزن و شماره امو بهش گفتم زد تو گوشی و یه میسکال انداخت گفت اینم شماره منه نیما جان مطمینم دوستای خوبی برای هم میشیم.
    تعاونی که اون و دوستش که همکلاسی ما هم نبود بلیط اتوبوس گرفته بودن اعلام حرکت کردن و پا شدن و خداحافظی کردن و رفتن منم تا دم اتوبوس بدرقه اش کردم و با خوشحالی زاید الوصفی از طرف صفورا از هم جدا شدیم و اتوبوسشون راه افتاد.
    اتوبوس منم یه ساعت بعد تکمیل شد و رفتم تهران، تو این فاصله هم مرتب پیامک های عاشقانه و فلسفی و بینمون رد و بدل میشد و به قول معروف اس ام اس بازی میکردیم.
    از تهرانم مستقیم رفتم سمت شهرمون و همچنان پیامک ها ادامه داشت و اون از خودش و خانواده اش میگفت و منم همینطور
    بابا و مامانش معلم بودن و تک دختر بود یه داداش بزرگتر از خودش داشت که ازدواج کرده بود و تهران زندگی میکرد. منم از خودم گفتم که پسر بزرگ خانواده ام مادرم بر اثر یه سانحه رانندگی فوت شده و با پدرمو و دوتا داداش کوچیکم زندگی میکنیم بابامم کارمند یه اداره دولتیه و نزدیک بازنشستگیشه و زندگیه معمولی داریم. من چون در طول ترم درسامو میخوندم و به قولی شب امتحانی نبودم نیازی نداشتم که تو فرجه ها وقتمو بذارم واسه درس خوندن و بیشتر وقتم با صفورا به پیامک بازی میگذشت و گاهی تماس تلفنی . کم کم صحبتامون صمیمانه تر می شد و منم از گذروندن وقتم با گپ زدن با صفورا لذت میبردم. یه شب تو رختخواب بودم و داشتیم اسم اس بازی میکردیم. صفورا گفت
  • نیما تمام تنم کوفته اس امروز صبح با داداش و خانومش رفتیم کوه نوردی همه جای بدنم درد میکنه کاش بودی ماساژم میدادی
    ** چش عسلی نیما اشکال نداره الان ماساژت میدم
    رد و بدل شدن این پیام استارت سکس چت من و صفورا شد اون شب که دوستان خودشون استادن
    و رابطه ما تو همون یه هفته اول وارد فاز جدیدی شده بود. حالا دیگه لحظه شماری میکردم واسه برگشتن
    و فرجه ها تقریبا رو به اتمام بود هماهنگ کردیم من یه روز جلوتر برم تهران که با هم برگردیم شمال اون از قبل بلیط دو نفره از پایانه تهرانپارس گرفته بود واسه ساعت ۱۰ صبح منم ۸ رسیدم تهران ۹.۵ تهرانپارس بودم. وقتی دیدمش به چشمم از قبل خیلی زیباتر میومد و حسم بهش خیلی تغییر کرده بود هرچند هنوزم خجالت میکشیدم. وقتی دیدمش اومد جلو و بهم دست داد و این اولین تماس فیزیکی ما با هم بود. دستای یخ زده و سرد و لطیفش وقتی تو دستام قرار گرفت صورتش گل انداخت و گفت
  • نیما وای چقده دستات گرمه
    ** دستای تو چرا اینقده یخه دختر؟
    *که تو گرمشون کنی با عشوه اینو گفت
    ** کم زبون بریز بریم داخل سالن سرده اینجا
    نشستیم تو سالن و چند دقیقه بعد اعلام حرکت شد و راه افتادیم به سمت شمال ردیفای وسط اتوبوس نشسته بودیم صفورا لب پنجره و منم بغل دستش دستمو ول نمیکرد و لبخند از رو صورت قشنگش پاک نمیشد.
  • نیما من از همون ترم اول عاشقت بودم
    ** قرار بود قضیه رو احساسی و جدی نکنیما
  • میدونم خب حسمو بهت میگم ترش نکن. ازت خوشم اومد روز اول که اومدیم برای ثبت نام بغل دست هم فرما رو پر میکردیم تو حواست نبود ولی من دیدمت خوشم اومده بود ازت. یواشکی نگا کردم دیدم هم رشته ای هستیم اینقدر کیف کردم
    **عجب بلایی هستی تو من چرا یادم نمیاد؟
    *آخه از همون اول حواست به سارا قدوسی بود اینو گفت و لباشو آویزون کرد و اخم و روشو برگردوند سمت شیشه و بیرون رو نگا کرد.
    من انگار یهو یه پتک خورد تو سرم و قیافه سارا اومد جلو چشام.
    نزدیک ده روز بود بهش فکر نکرده بودم و با حرف صفورا اتفاقات گذشته از جلو چشمم رژه میرفتن و دمغ شدم و دستمو از تو دست صفورا کشیدمو خودمو به صندلی فشار دادم و رومو برگردوندم. صفورا که دستشو ول کردم منو نگا کرد و متوجه تغییر حالتم شد. دستشو از پشت کمرم رد کرد وسفت منو گرفت و سرشو گذاشت رو شونه ام گفت
  • ببخش نیما نمیخواستم ناراحتت کنم یادم افتاد حسودیم شد
    ** بیخیال
  • عه نیما داریم برمیگردیم و قراره وقت زیادی رو با هم بگذرونیم اینجوری نباش تو هم مثل من بخند
    و نیش خودش تا بناگوش باز شد و چشاشو به یه حالت خنده داری ریز کرد که باعث شد منم خنده ام بگیره
  • آفرین نیما همیشه اینجوری بخند ولی فقط واسه منا
    خلاصه رسیدیم و تا دم خوابگاه همراهیش کردم و رفتم خوابگاه خودمون
    محسن یه روز قبل من اومده بود و بیرون بود.
    وقتی اومد گفت به به نیما خان تو آخه رفیقی ۱۰ روزه هیچ خبری نمیگیری بعدم از کی دروغگو شدی تو؟ شیطون تو که گفتی من با صفورا اسدی نمیپرم ؟ من گفتم این از کجا باخبر شد. گفتم محسن بنال ببینم چی میگی؟ گفت هیچی دیدمت در خوابگاه دخترا من اون سمت خیابون بودم رفته بودم با مهدیه بیرون. مهدیه دوست دختر محسن بود . خلاصه نشستیم و یه چای دم کردیم و ماجرا رو برای محسن تعریف کردم.محسن خوشحال شد و گفت کار خوبی کردی هم از این حس و حال تخمی در میای هم ما یه پایه واسه دور دور پیدا کردیم.
    امتحانات به سرعت و برق و باد گذشتن و منتظر انتخاب واحد بودیم ،تو این فاصله من و صفورا بیشتر همو میدیدم اکثر قرارامونم تو دانشگاه بود. یه بارم ۴ تایی رفتیم بیرون و پیتزا خوردیم و مهدیه و صفورا با هم آشنا و رفیق شدن .که محسن پیشنهاد داد با هم چهارتایی آخر هفته رو بریم سیسنگان و نمک آبرود و تله کابین و یه شبم ویلا بگیریم نوشهر جمعه عصرم برگردیم.
    گفتم آخه ما که ماشین نداریم بدون ماشین سخته
    محسن گفت فکر اونم کردم
    پسر عموم که فریدون کنار کار میکنه ماشین داره بهش گفتم اوکیه
    پیشنهاد رو به دخترا دادیم از ما مشتاق تر
    خلاصه محسن رفت پراید پسر عموش رو آورد پنجشنبه راه افتادیم واقعا خوش گذشت نهار و سیسنگان خوردیم و بعد رفتیم نمک آبرود وقتی خواستیم سوار تله کابین بشیم صفورا یواشکی بهم گفت نیما جدا جدا سوار بشیم اونا جدا یه کابین ما هم جدا یه کابین با شیطنت و صورت سرخ شده
    منم به محسن گفتم تا بالا زوجیش کنیم شما دوتا جدا برید ما هم جدا میایم
    محسن گل از گلش شکفت ،مهدیه هم کاملا از این پیشنهاد استقبال کرد و اونا سوار شدن و ما هم سوار یه کابین شدیم. یه کم که رفتیم بالا صفورا پرید بغلم و صورتمو بوسه بارون کرد. من میدونستم که الان قراره همو ببوسیم ولی انتظار این همه اشتیاق رو از طرف صفورا نداشتم و صورتشو تو دستم گرفتم تو چشای قشنگش زل زدم صورت سفیدش گر گرفته بود، گفت آروم باش الان کبودم میکنی دختر.
  • کبودم شدی که شدی چه اشکال داره
    حرکات صفورا کاملا منو برانگیخته کرده و بود و تحریک شده بودم دیگه مقاومت رو جایز نمیدونستم و لبامو چسبوندم به لبای قشنگ و قلوه ای صفورا . اونم با ولع همراهی میکرد و زبونشو دور لبامو میچرخوند و فرو میکرد تو دهنم و زبونمون به هم گره میخورد. شالش از سرش افتاده بود و موهای قهوه ای رنگ و قشنگش تو صورتش ریخته بود عطر موهاش تو مشامم میپیچید و منو حریص تر میکرد بهش دستمو گذاشتم رو سینه های کوچیکش و فشارش دادم ، چشاش خمار شد و یه لحظه لباشو از لبام جدا کرد و گردن کشیده و سفیدشو به عقب خم کرد و یه آه کشید که کیر نیمه شقمو یهویی کامل سیخ کرد. لبامو رو گردنش بازی دادمو میک زدم تنش داغ شده بود و رد فشار لبام سفیدی پوست گردنشو سرخ سرخ کرده بود ، ناله های کنترل شده ی صفورا به سختی از بین دندوناش که بهم فشارشون میداد شنیده میشد و چنگ زده بود تو موهامو و خودشو بیشتر بهم فشار میداد، فوقع العاده تحریک شده بود و منم مست مست بودم و کیرم اینقدر سیخ شده بود که واقعا اذیت کننده بود که تو شلوار گرفتار باشه، صفورا دستای لطیف و کشیده و نرمشو رسوند به کیرم و برای اولین بار کیرم توسط یه دختر داشت لمس میشد اونم از روی شلوار ولی وصف نشدنی بود لذتش . صفورا سرشو به جلو خم کرد و با شیطنت زل زد به چشام و کیرمو شروع کرد به مالیدن، منم دکمه های مانتشو باز کرده بودم دستمو به زیر سوتینش رسونده بودم و سینه های جمع و جورشو اروم میمالیدم نوکشون سیخ شده بود .
  • نیما کیرتو در بیار گناه داره واسه کی اینجوری سیخش کردی ها؟
    ** خودت درش بیار واسه صفورا جونم سیخ شده
    زیپ شلوارمو کشید پایین و با کمک خودم کیرمو از تو شورت درآورد کیرم که انگار از زندان رها شده بود حالا سیخ و استوار تو دستای صفورا بود تو مشتش گرفت فشارش داد محکم که دردم گرفت گفتم چیکار میکنی با خنده ریزی گفت ببخشید آخه خیلی با حاله اینجوری سیخ و سفت شده. اروم شروع کرد به مالوندش منم بیکار نبودم و کشیدمش تو بغلم و سینه هاشو میخوردم دوتا سینه گرد و کوچیک ولی سفت با نوک سیخ و یه هاله صورتی خوشگل. معلوم بود اونم مثل من صبح حموم بوده و تنش خوشبو بود بوی عطر میداد و لذت اون حالمو دوچندان میکرد. صفورا غرق لذت بود و مدام آه کشداری میکشید و سرعت حرکات دستش رو کیرم بیشتر میشد. با اینکه دستش مثل پنبه نرم و لطیف بود ولی اصطکاک دستش و حرکت سریعش باعث شده بود برای من کمی دردناک بشه و کیرم داشت اذیت میشد.تو این لحظه دستمو بردم رسوندم لای پاش و کوسش رو تو مشتم گرفتم. شلوار و شورتش مرطوب بود، همین که کوس توپلیه صفورا رو از رو شلوار گرفتم تو مشتم و اولین فشار رو دادم با یه جیغ کوچولو آروم کل بدنش لرزید و پاهاشو سفت بهم چسبوند و شونه امو گاز گرفت و کیرمو ول کرد و سفت چسبید تو بغلم. همه این اتفاقات تو ده دقیقه افتاده بود و کم کم تله کابین داشت میرسید به بالا ، اروم از خودم جداش کردم و لباشو بوسیدم گفتم داریم میرسیم خودتو جمع و جور کن عزیزم. اونم یه لبخند محو زد و یه ماچ محکم از لبم گرفت و گفت نیما عاشقتم ببخش میدونم اذیتی الان جبران میکنم برات. من کیرمو دادم داخل شلوار و خودمو مرتب کردم ، به صفورا هم کمک کردم خودشو مرتب کرد ولی کمی بی حال بود فک کنم فشارشم افتاده بود. رسیدیم بالا محسن و مهدیه منتظرمون بودن اونا هم از سر و وضعشون کاملا هویدا بود که لحظات شیرینی رو گذرونده بودن.
    واسه اینکه از حوصله دوستان خارج نشه قسمت بعدی و پایانی و ماجرای ویلا و سکسمون رو تو قسمت سوم روایت میکنم.

ادامه...

نوشته: برلین


👍 37
👎 2
58601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

859225
2022-02-15 02:07:51 +0330 +0330

چه خایه ای داری تو کابین🤣🤣🤣

1 ❤️

859228
2022-02-15 02:11:54 +0330 +0330

کیرم که انگار از زندان رها شده بود حالا سیخ و استوار تو دستای صفورا بود
😂😂😂مرد حسابی چرا ابهت زندان و زندانی رو میبری زیر سوال

4 ❤️

859240
2022-02-15 02:33:35 +0330 +0330

مجتبی کن عزیز
عاقا من دانشجوی امروزیم، ولی یه چند خطی بلدم بنویسم!😅

2 ❤️

859295
2022-02-15 11:11:51 +0330 +0330

ازتون جدا شد بره تهران خونه برادرش؟ ولی یه برادر کوچکتر داشت و تک دختر بود بعد رفت تهران خونه خواهرش؟ این کس گفتنا چیه

1 ❤️

860087
2022-02-19 12:53:37 +0330 +0330

خوب بود .من را یاد یه دختری انداخت که خیلی وقت پیش با هم دوست بودیم و خیلی کارهاش شبیه صفورا بود

0 ❤️