المیرا

1402/04/26

از در آسانسور که خارج شدم ، با دیدن خیل جمعیت خانواده حشمتی باز بی کسی و تنهاییمون توی این شهر در اندشت مثل پتک خورد تو سرم ، خانواده ی پدری کلا تحویلمون نمیگرفتن ، خانواده مادری اصلا توی این شهر نبودن و در سال شاید یک بار در حال عبور به سمت مشهد خونه ی ما سر میزدن . توی مسیر به سمت خونه بودم که تنها بازمانده ی خانواده پدری که هیچ سنخیتی با این قوم انسان نما نداشت بهم زنگ زد
سلام المیرا خوبی
سلام ممنون میگم برنامه فردات چیه
من کار ترجمه دارم یکم سرم شلوغه ، البته بازم بستگی داره پیشنهادت چی باشه
مهمونی گرفتم ، تولدمه فردا یکم کمک‌میخوام و البته حضورتو فقط خوشتیپ بیا که دوستان حساب کار دستشون بیاد
مختلطه ؟
آره دیگه
فامیل چی میدونی که سایه من و با تیر میزنن
نه هیچ کس نیست تو آپارتمان خودم مهمونی گرفتم
باشه میام فقط یادت باشه هیچ حرفی راجب مهمونی به فرزانه نمیزنی
قبوله

شب مثل همیشه به همراه مامان فرزانه مشغول دیدن فیلم شدیم . سریال دل میدیدیم .
یه فیلم آبکی ، برای بار هزارم تو این یک سال و نیم تمام اپلیکیشن های ارتباطی و چک‌کردم ولی خبری از ترانه نبود . داغون بودم کجاست این دختر جلوی تی وی کم کم چشمام گرم شد و گوشی خورد وسط دماغم گوشی و برداشتم و گفتم فرزانه جون شب بخیر و رفتم سر جام تو اتاقم .

فردا از صبح با ماشین در اختیار المیرا بودم اگه بخوام المیرا رو شرح بدم براتون باید بگم از نظر صورت و اندام خودِ خودِ peta jensen بود . مثل همیشه یه شال روی دوشش بود و یه لباس تنگ و جذب پوشیده بود که واقعا شیک پوش بود .
کیک و شیرینی و تزئین خونه تو برنامه کاری بود کیک‌و شیرینی رو تحویل گرفتیم و رفتیم برای خرید خنزر پنزر و گفت دوستش تو خونه مشغول تزئینه ، یه شمع بیست و هشت گرفت و چند تا بادکنک که بشه با گاز پرشون کرد.
خونه که رسیدیم کیک دست من بود و جعبه شیرینی و بقیه وسایل دست الی ، تو خونه قبل ورود الی گفت نیا تو یالله بگم این دوستم خیلی حساسه
چند ثانیه بیشتر طول نکشید گفت بیا تو
وارد شدم دیدم خونه رو حسابی ترکونده و واقعا دوست خوش سلیقه ای داشت .
الهام رهی ، رهی الهام
کیک به دست سلامی عرض کردم و گفتم واقعا زیبا شده یه فکری هم باید به حال این خنزر پنزرا کنی الهام خانم
کیک و توی یخچال گذاشتم و ولو شدم روی کاناپه
الهام یه دختر تقریبا قد بلند بود ، با حجاب روسری سرش بود با مانتو
رفت سر خرت و پرتا و گفت : آقا رهی میشه اینا رو با گاز پر کنین
رفتم ازش بادکنک ها رو گرفتم و رفتم سراغ شیر گاز و به هزار بدبختی تونستم یکی یکی پر کنمشون .
الهام مشغول فوت کردن توی این عدد 28 بود و حسابی لپاش گل انداخته بود .
بادکنک ها و عدد بیست و هشتم سر جاشون گذاشت و گفت : نظرت چیه المیرا جون
الی توی اتاق مشغول عوض کردن لباس بود و آمد بیرون گفت : عالیه
دستت درد نکنه الهام
من باید برم ، هم لباسم و از اتوشویی بگیرم همین که یکم کار دارم باز نیم ساعت قبل از مراسم میام که کاری باشه باهم انجام بدیم ، دوربین و هم بزنم به شارژ برای شب فول باشه .
دوباره لش کردم روی کاناپه
الی با یه تیشرت طوسی لش که مطمئنم زیرش هیچی نپوشیده بود از گرما با یه دامن کوتاه بالا زانو که شرت مشکیش و تو قدم زدناش میشد دید .
آمد روی زمین کنار کاناپه نشست و گفت : میدونی رهی از دیشب به چی فکر می کنم .
به چی ؟
به دوسال پیش که بهم کمک کردی و از اون مخمصه نجاتم دادی ، به این که دهنت قرص بود و هیچ جا هیچ چی نگفتی ، حتی به فرزانه ، هیچکس به اندازه پدر و مادرم اذیتتون نکرد اما تو دم نزدی که دختر خرابتون و من از تو پاسگاه جمع کردم .
یادمه هیچوقت درست و حسابی ازت تشکر نکردم ، زیادم با هم برخورد نداشتیم
نگاهی به چشمای درشتش کردم و گفتم فدای سرت ، اشتباه شده حالا یه گروه خانوادگی میزنم همه چی و اونجا شرح میدم خوبه
بیشعور رهی میخوام جبران کنم ، میدونم سینگلی ، امشبم که قرار نقش دوست پسرم و بازی کنی بیا فراتر از نقش باشیم ، بیا باهم باشیم
چی بگم تو که مرام و مسلک من و میدونی ، اگه قرار باهم باشیم باید محرم باشیم . ازدواج که نمی تونیم کنیم فقط میتونم صیغه بخونیم
چرا نتونیم ازدواج کنیم ، به خاطر خانواده میگی ، تو که میدونی حرفشون پشیزی برام ارزش نداره
نه دل خودم جایی گیره ، منتظرم اگه تا شیشم ماه دیگه از دوستم خبری نشه حاضرم باهات ازدواج کنم .
خب کجا بریم صیغه بخونیم ؟
جایی نمیخواد خودمون میخونیم فقط شما رضایت بده
این که عالیه ،
الی رفت توی اتاق و با یه چادر برگشت ، تا الی برگرده رفتم توی گوگل و آیه صیغه و راه و روش و سرچ کردم و آیه رو خوندم و محرم شدیم .
الی خم شد روم لباش گذاشت کنار لبم و یه بوس کوتاه کرد و بلند شد رفت سمت اتاقش و با دست اشاره کرد برم دنبالش
رفتم توی اتاق لب تخت ایستاده بود چادرش و باز کرد دیدم لختِ لخت پرید روی تخت ، پریدم روش و شروع کردم به خوردن لباش دستم و بردم روی کسش ، شروع کردم به خوردن و مالدین کسش و انگشتمو کردم داخل یه نفس کشید و خودش و رها کرد ، نوک سینه هاش و به دندون گرفتم و شروع کردم به مالیدنش کیرم ناجور شق شده بود کمی ازش جدا شدم و لخت برگشتم روش دوباره لب و سینه و ور رفتن با کسش و رفتم پایین شروع کردم به خوردن ، انقدر خوردم که دیگه خسته شدم بلند شدم گفتم نوبت تویه مادمازل
من دراز کشیدم آمد روم و یه جوری ساک میزد احساس می کردم الان مغز استخونم از سر کیرم میزنه بیرون ، بماند که تا حالا این تجربه رو نداشتم و واقعاً این حس فوق العاده بود قبل از اینکه ارضام کنه گفتم بسه بیا میخوام جرت بدم .
سریع طاق باز خوابید کیر و تنظیم کردم روش و فرو کردم داخل ، شروع کردم به تلمبه زدن و یه قوسی به کمرش می داد حین تلمبه زدن نفساش به شماره افتاد و ارضا شد منم هی نزدیک ارضا میشدم هی دست نگه می داشتم و نمی خواستم این لذت فعلاً تموم شه ولی مگه دست من بود گفتم برگرد داگ استایل شو یکم از کون بکنمت ، گفت برای امشب و تولد و اینا کون جیزه باشه برای بعد
گفتم رییس تویی هر چی تو بگی ، موهاش از پشت جمع کردم توی دستم و شروع کردم تلمبه زدن بهش گفتم آبمو کجا بریزم ، دوست داری بپاشم روی سینه هات یا چی
بخواب میخوام بخورمش
دراز کشیدم شروع کرد به خوردن کیرم آبم که اومد ول نکرد همچنان مشغول خوردن بود ، آب از گوشه های لبش میریخت رو کیرم و بدنم و بالاخره بلند شد دستمال داد بهم گفت خودتو تمیز کن بیا بریم حموم
برو من یکم حالم جا بیاد اومدم ، حموم توی اتاقش بود و یکم روی تخت دراز کشیدم و بلند شدم رفتم توی حموم و گفتم الی واقعاً ممنونم نمی دونی که واقعاً چقدر تو کف خودت و بدنت بودم .
دستم و گرفت کشید زیر دوش آب تقریبا داغ بود گفتم دختر تو دیووونه ای تو این هوا با این آب دوش میگیرن
چرا خوبه که دوش و تنظیم کردم تقریبا آب ولرم رو به خنک شد . زیر دوش حسابی شستمش و خودم و شستم گفتم بزار آب تو لگن جمع بشه الکی اصراف نکن ، آب جمع شد حسابی کف مالیش کردم و همو شستیم به سرش چند نوع شامپو زد و حسابی موهای بلندش و شستم و آب تو لگن با یه کاسه پلاستیکی ریختم روش و حسابی خودش و شست و گفتم حالا هم دوش بگیر هم غسل کن
رفتیم دوباره زیر دوش و خودش و که شست گفت غسل برای چیه ، گفتم علمی ثابت شده برای بدن مفیده ، بعدم حوصله توضیح ندارم فقط کاری که میگم و بکن ما قراره از این به بعد بهترین دوستای هم باشیم .
چشم دوستم ، زیر دوش کم کم شیر آب گرم و بستم و آب یخ شد و فکر نمی کنم به ده ثانیه کشید سریع شیر و از حالت دوش به حالت عادی تغییر وضعیت دادم و گفتم بریم بیرون .
رهی تو دیوانه ای قلبم آمد تو دهنم ،
همین و دوست دارم یه حس خوب بهم دست میده به شخصه اعتقاد دارم قدرت و مقاومت بدنت و بیشتر میکنه ، فقط بگو که برای منم حوله داری
بیا اینجا همه چی هست ،
به جز من با کس دیگه ای هم هستی الی
حدود شیش ماهی هست سینگلم
مشغول خشک کردن خودم بودم و گفتم پس میشه به هم اطمینان کنیم و برای هم دوستای خوبی باشیم . البته با من باشی مطمئن باش خوش میگذره
تا ببینیم چی میشه فعلاً میخوام رو پلن تو پیش برم ، والا بعد از دو تا شوهر چندین دوست پسر فهمیدم همه دنبال منفعت و لذت خودشونن ، کسی که خودمو بخواد هنوز نیامده سراغم
سشوار بکشم موهاتو
میتونی ؟
تلاشمو میکنم

مهمونا تک تک از راه میرسیدن ، الهام زودتر آمده بود و شیرینی و شربت و میوه و بقیه رو روی میز چیده بود و یه فضا برای رقص درست کرده بود که اگه خواستن برقصن راحت باشن
صدای موزیک بالا بود ، مراسم شبیه پارتی نبود ولی بی شباهتم نبود .
من تمام این مدت یه گوشه روی صندلی نشسته بودم ، شهر کوچیک بود و چند تا از دختر پسرایی که دوست المیرا بودن و میشناختم و مجلس کم کم گرم شده بود . الهام بیشتر عکس می انداخت و فیلم میگرفت . المیرا صدام زد رفتم پیشش ، یه لباس پیراهن سفید با کلاه پرنسسی صورتی رنگ ، یه شلوار مشکی دمپا یه تیپ مردانه با موهای بلند و آرایش نرمی که کرده بود عالی شده بود توی این لباس مثل یک فرشته شده بود . رفتم سمتش و دستش و گرفتم رفتیم وسط کمی رقصیدیم وسط رقص یهو دنیا دور سرم چرخید ، ترانه یه گوشه سالن ایستاده بود و به من و الی نگاه می کرد احساس کردم داره گریه میکنه
الی و کشیدم کنار و گفتم اون اینجاست
کی ؟کجا ؟
ظهر یادته بهت گفتم گلوم گیر کسیه اون اینجاست
مهمون منه باید بشناسمش دیگه کیه
ترانه
دختر تنهای دانشگاه و میگی ، همکلاسیمه توی دانشگاه
مگه درس میخونی ، آره بابا دوستم میگه مدرک ادبیاتت و بگیر برات کار جور می کنم .
چکار کنم الان فکر می کنه من با تو ام ، از دستم نپره الی من واقعاً عاشقشم
خب ، بزار الان درستش میکنم ، الهام و صدا کرد و گفت الهام ترانه رو سرگرم کن تا من و رهی بیایم نزاری جایی بره
الهام رفت سمت ترانه و من و الی همچنان درگیر مراسم و موقع بریدن کیک بود . تمام فکر و ذکرم ترانه بود
صدای دست و جیغ حواسم و پرت کرد ، سارا دوست المیرا که هی فخر می فروخت و معلوم بود حسابی پول دارن با اون دوست پسر حول گدا گوگول و چشم ناپاکش که از اول مجلس داشت همه رو میخورد ، داشت به الی می گفت آقاتون کادو چی گرفته براتون ،
الی گفت : اولا ایشون پسر عموی بنده هستن و ما فقط باهم دوستیم و امشب بخاطر این که من تنها بودم اینجا آمدن و حضورش اتفاقی بود و اصلا ازش توقع کادو ندارم .
اما من دیروز برای المیرا کادو گرفته بودم . دست کردم توی جیب بغل کتم و کادو رو در آوردم و گفتم . اینم کادوی من برای بهترین دوستم
همه شروع کردن به خوندن باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود .
المیرا تعجب کرده بود و با چشماش ازم میپرسید بازش کنم یا نه
منم شروع کردم به خوندن باز شود دیده شود بلکه جایی سوخته شود .
کادو رو باز کرد و زنجیر طلا رو در آورد و گفت : مرسی رهی اصلاً انتظار نداشتم انشالله بتونم برات جبران کنم
بغلش کردم و گفتم خیلی ممنون جبران کردی خبر نداری .
سحر کمی کنف شده بود و یه سقلمه به دوست پسرش شایان زد ( که خاک تو سرت یاد بگیر طور )
مراسم تمام شد و الهام همچنان دست به دست ترانه وایستاده بود یه گوشه و رفتم سمت ترانه و گفتم :
مرسی الهام خانم میتونی دیگه دست این دختر بی وفا رو بسپری به من
بخوام ترانه رو توضیح بدم دختری با پوستی گندمی ، صورتی گرد و قدش صد و هفتاد میشد و چند سانتی از من کوتاه تر بود .
ترانه نگاهی بهم کرد و گفت : ببخشید رهی
بابت چی ؟
اتفاقات روز تشییع جنازه ، کتک های ارسلان پسر داییم و آبروریزی بعدش
هر چی بوده تموم شده ، الان ولی پیش همیم
رهی ، الی واقعا راست میگه تو پسرعموشی چیزی بینتون نیست .
چی بگم والا نمی خوام بهت دروغ گفته باشم .
پس بینتون چیزی هست ، بیا اینجا بشین برات میگم
کل اتفاقات دیروز و امروز و براش تعریف کردم و گفتم من دلم پیش توئه این و میتونی از الی هم بپرسی
دستش و روی دستم گذاشت و گفت : میتونم بهت تکیه کنم رهی ، روزای سختی رو گذروندم . از فرار و پلیس و زور و کتک گرفته تا اقدام به خودکشی
دوماهه برگشتم اینجا توی خونه ای زندگی می کنم که هر طرفش خاطره ی عزیزامه
از این به بعد و برات میسازم امشبم نرو خونه بریم خونه من ، یک سال و نیمه فرزانه دوست داره ببینتت
مطمئنی میخوای من و بهش معرفی کنی
آره چرا که نه .
به المیرا بگم وبریم و پس اول بریم خونه ی من همه چی بردارم ، لباس و این چیزا بعد بریم پیش مادرت

سه ماه بعد از برگشتن ترانه من و ترانه با اجازه و دستور مقام قضایی باهم ازدواج کردیم .
رابطه ی من و المیرا با هم قطع نشد و هفته ای یکی دوبار مهمون خونش بودم به همراه متد جدید سکسی
از این ماجرا کسی خبر نداشت المیرا رو توی محضر رسماً صیغه کردم و هر شیش ماه تمدیدش می کردیم .

دوستان شرمنده طولانی شد .ادامه داستان با موضوع من و ترانه در خدمتتون هستم اونم بازم به بازخورد و فحش هایی که میخورم بستگی داره ، در کنار فحش هاتون دوست دارم راهنمایی و نقدتونم بشنوم . مرسی از توجهتون

نوشته: ه.الف ، خایه


👍 8
👎 5
14801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938202
2023-07-18 01:40:26 +0330 +0330

آبدوغ میخواستی درست کنی سختر از جور در اومدن این داستان بود

4 ❤️

938233
2023-07-18 04:46:15 +0330 +0330

بادکنک ها رو با گاز خانگی پر کردی !!!
🙄🙄

3 ❤️

938261
2023-07-18 08:46:08 +0330 +0330

با گاز خونگی میشه فقط باید بادکنک جنس نرم و شل باشه ، اینجوری بادکنک میچسبه به سقف

0 ❤️

938270
2023-07-18 09:18:19 +0330 +0330

خوب نوشتی

1 ❤️

938275
2023-07-18 09:58:44 +0330 +0330

من که وسطاش از بس اسم میومد قاتی کردم چی به چی شد ،حتی احساس میکنم چند جت اسما جا‌به‌جا نوشتی😐

1 ❤️

938296
2023-07-18 14:19:59 +0330 +0330

یعنی اگه اون چند کلمه عربی رو نمیخوندی نمیکردیش؟؟
من که اینطور فکر نمیکنم😂😂😂

3 ❤️

938309
2023-07-18 16:07:13 +0330 +0330

پفیوز عاشق ترانه بودی و باهاش ازدواج کردی و هر شش ماه صیغه تو با المیرا تمدید میکردی برای سکس؟؟؟
ریدم تو خودت و اون صیغه که فقط برای رفع تکلیفه

2 ❤️

938321
2023-07-18 18:08:10 +0330 +0330

عجب،دمت گرم،به تو میگن مرد،هم اونو داری هم اون یکی،ای ول،منم همینطوری دوست دارم

1 ❤️

938404
2023-07-19 07:40:40 +0330 +0330

5 دقیقه کس کردن و 50 دقیقه کسشعر تف دادن

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها