اولین باری که کس لمس کردم

1400/09/11

جریان برای ٧ سال پیشه. من قبل از ٢٠ سالگی بچه مذهبی بودم و کلا سکس و مخلفاتش حرام بود و منم اصلا اقدامی براش نکرده بودم اما خودارضایی میکردم. بعد ٢٠ سالگی تبدیل شدم به یه بچه بی خدا اما هنوز اون افکار که سکس بده و … تو وجودم بود و برام مشکل بود و نا گفته نماند که تلاشی هم برای سکس و دختربازی نمیکردم و تو این زمینه گاگول بودم تمام فعالیتم تو این زمینه هم محدود شده بود به مجازی و با چندتا دختر ارتباط برقرار کرده بودم و حتی یه بارم با یکی پیامکی سکس پیامی کرده بودم و همین. بچه درس خون بودم مهندسی برق میخوندم و چون روستا بودیم و شهرمون دورافتاده من خیلی پسر شاخی بودم و اینجا یعنی روستامون منو به عنوان یه پسر باشخصیت و جنتلمن میشناختن. اسم شهر و روستامون هم نمیگم که یه وقت نکنه یکی آشنا بخونه.ارشد قبول شده بودم و ترم دوم بودم که ارتباطم با دختر داییم شکل گرفت ارتباطمون کاملا سالم بود و هیچ حرفی نه از ازدواج بود و نه از سکس. اینم بگم دختر داییم ١٩ سالش بود و مذهبی و چادری تقریبا تپل بود و اندامش هم چنگی به دل نمیزد و حداقل سلیقه من نبود. یه بار که حشری شده بودم تو چت سر صحبت سکس رو باز کردم که اونم پا داد و سکس چت کردیم و بعد ارضا که خون به مغزم رسید پشیمون شدم و گفتم امتحانش کردم که اونم باور کرد و کلی توجیه و منم الکی نصحیت کردم که نکن از این کارا و زشته و … که گفت نمیکنم و فقط با تو بوده چون دوستت دارم.منم چون دوستش نداشتم گفتم نه و واسه اینکه ناراحت نشه گفتم من شرایط ازدواج ندارم ولی اون گیر بود مدتی خیلی گیر بود و منم واقعا نمیخواستم ناراحتش کنم و همش بهونه های الکی میاوردم. حتی یه بار حلقه برام گرفته بود که پسش دادم. ولی گیر بود که عاشقتم و فلان منم گفتم بزار خودمو بد جلوه بدم واسه همین گفتم مذهبیه بزار از این در وارد بشم. بهش گفتم من آدم منحرفیم و وقتی میبینمت به زور خودمو کنترول میکنم که کاری باهات نکنم و فقط چون دختر داییمی کاری نمیکنم. گفت تو دروغ میگی مثل بقیه حرفاته گفتم نه اینجوریه. گفت باشه فردا میام خونتون بینم راست میگی منم گفتم باشه. تا فرداش خیلی استرس داشتم که نکنه بیاد و اگه بیاد چکار کنم و واقعیت هوس هم کرده بودم و فکر کردم خوب موقعیتیه اما باز نمیخواستم. تا اینکه فرداش اومد خونمون منم پای لپتاپ بودم کمی نشستیم و منم چون خجالتی بودم کلا خودمو زدم به اون راه که چی گفتم دیروز. که گفت خوب اومدم حالا میخوای چکار کنی. یه کم مکث کردم و پاشدم و اونم پاشد که لباشو بوسیدم هیچ حرکتی نکرد نه رفت عقب نه همکاری کرد منم کنترول خودمو از دست دادم و محکم گرفتمش دستمو گذاشتم رو باسنش و فشار دادم و کماکان لباشو میبوسیدم که اونم دست انداخت دور گردنم و همکاری کرد. سینه هاشو گرفتم و مالیدم بعد لباسشو زدم بالا و همچنین سوتینشو و ممه هاشو گرفتم و شروع کردم به خوردن.همه این کارا رو سریع انجام میدادم.چون استرس داشتم و فکر میکردم شاید منصرف بشه. کاملا کنترول خودمو از دست دادم دستمو بردم رو کسش که چون دامن داشت نتونستم لمسش کنم خواستم از بالا ببرم تو شرتش که سخت دستم میرفت تو واسه همین کشید پایین. تا اینجای کار سر پا بودیم که نشست و منم با کسش ور میرفتم. کسش تپل بود و پشماشو شاید سه چهار روزی میشد که زده بود.کسش خیس شده بود اما هیچ اه و ناله ای نمیکرد. منم تا قبل از اون هیچ دختری رو لمس نکرده بودم اما تو رویاهام خیلی سکس رو تمرین کرده بودم کارم بد نبود تو اون لحظه داشتم خوب حال میدادم که گفت معلومه دوست دختر زیاد داشتی. خلاصه در حال مالش بودم و کسشو حال میدادم که صدای باز شدن در اومد و سریع همه چیز رو تموم کردیم و خودمون رو جمع جور کردیم. اون ماجرا خیلی بد بود تا مدتها احساس گناه میکردم. از دستشم ناراحت شدم که منو تو اون موقعیت قرار داد و گفتم دیگه سمت نیاد. بعدش چند بار اقدام کرد اما من دوری کردم. الانم ازدواج کرده و یه دختر داره و منم بعد اون تنها فعالیت سکسیم شد دستمالی کردن یه دختر تو سینما که میل خودش بود و چندین بار سکس چت. و تا حالا کسی زنده و حضوری کیرمو ندیده. این داستان رو هم اینجا تعریف کردم چون تو دلم مونده بود.

نوشته: bafboy


👍 1
👎 7
25701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845592
2021-12-02 01:39:46 +0330 +0330

ب قرآن اون کنترله نه کنترول!

1 ❤️

845594
2021-12-02 01:42:52 +0330 +0330

و من هم!!!

1 ❤️

845600
2021-12-02 01:52:04 +0330 +0330

حیف کیر که بره تو این داستان
سگ دنبالته جنده یکم توضیح بده جقی

0 ❤️

845614
2021-12-02 02:14:22 +0330 +0330

کص ننت باوووو✋🏽

2 ❤️

845725
2021-12-02 16:31:29 +0330 +0330

حالا اینجا گفتی ایراد نداره ولی جلو چهار تا پسر که می‌شناسنت نری بگی نمیکنم و ادا تنگا رو در بیاری
برات حرف در میارن پسرم

1 ❤️

845745
2021-12-02 18:59:28 +0330 +0330

نکته مسبت داستان اینجاست که لاقل اعتراف کرد جقیه :))

0 ❤️