اولین تجربه نزدیکی

1402/05/20

رابطه سکسی
با درود خدمت دوستان
شغل من میوه فروشی هستش و یه روز که کاسبی شروع کردم نزدیک ۱۷ سالم بود خیار میفروختم و مشتری بود که هر از گاهی خیار میخرید میومد پیشم هم احوالپرسی هم خرید
بعد از چند بار یه روز که تنها بودم سلام کرد گفت یه مقدار خیار برام بزار مهمان دارم گفت درشت نباشه منم خندیدم گفتم چشم بعد که خریداشو انجام داد آمد خیار ببره نگاه کرد گفت دو سه تا بزرگ گذاشتی منم ناخواسته گفتم کج کوله نیست سر راست نگاه بکن تو دستم بود گمونم خندید منم خندیدم خلاصه یه روز دیگه آمد خرید سلام کرد منم گفتم این بار همشون ریز میزارم خندش گرفت گفت سالاد میخوام درست کنم درشت باشه اشکال نداره منم گفتم چشم خلاصه چند تایی درشت انداختم نگاه کرد گفت زیاد درشت نبود گفتم دوست نداری خیار زیاد درشت باشه گفت چرا بذار خوبه… منم گفتم مهمان باش… با شوخی گفتم این بار خودت بردار وگرنه خیار بزرگ برات میزارم ناراحت میشی خندید گفت نه ناراحت چرا منم گفتم بزرگ دوست داری از دهنم پرید خندید گفت آره منم زبونم گرفتم نه راست کنم حشری شدم اونم فهمید گفت چت شد گفتم هیچ یه کم بدنم لرزید اونم گفت اشکال نداره
خلاصه بعد از چند روز خبر ازش نبود یه روز که بارون می‌بارید منم چرخی بود سایه بان داشتم خودم زیر سایه بون بودم خیار که بارون بهش میزد بعد دیدم ماشین پارک کرد آمد پایین سلام کرد منم گفتم سلام احوال پرسی خلاصه گفت مریض نشی منم گفتم نه بابا مریض بشم برای کسی مهم نیستم گفت ای جان خدا نکنه دشمنت خلاص لفتش ندم براتون گفت یه نایلون بده خیار بردارم گفتم رو چشم دیدم آرام آرام بر میداره گفتم کمکت بکنم گفت آره تو هم بریز گفتم باشه …به شوخی گفتم الان درشتاش میزارم خندید منم دوباره حشری شدم چشا شهلایی انگار مست مست بود منم لبمو گرفته بودم گفت چت شد باز تا میگیم خیار درشت بزار لبتو گاز میگیری منم گفتم هیچ همین طوریم اونم میدونست چم شده خودش نزدیک من می‌کرد تا جایی که ساق پاش بهم خورد انگار بخاری روشن کرده بودم پاهام داغ شده بودن اونم ساق پاش انگار بخاری بود گفت این وسیله ها رو بردارم گفتم کمکت میکنم بردمش پیش ماشین که تو کوچه بود در ماشین باز کرد پشتش بودم باسنش خورد بهم انگار دوست داشت من داغ کرده بودم گفت مرسی میخوام برم سیب گلابی هم بخرم گفتم بیا پیش دوستم که مغازه داشت باهش رفتم امانت بساطم دادم رفیقام رفتم داخل مغازه روز بارونی هم بود مشتری کم بود خلاصه بگم رفتیم میوه چیدیم از سر سبدها بعد مغازه پشتش انباری داشت گفت سیب زمینی هم میخوام سیب زمینی زیر منبر بود گفتم من بلد نیستم یهو دیدی همه سیب زمینیای درشت انداختم گفت اشکال نداره در گونی پاره کرد نشست منم نشستم پاهش که باز شد منم زوم کردم اونم خوشش آمد سیب زمینی که برداشت گفت دستم بشورم گفتم اینجا تو انبار بیا مایع هم هست رفت تو انبار منم گفتم دستم بشورم نگاه به من کرد منم نگاش کردم حرارت صورتش بهم رسید یهو شل کردم اونم همون میخواست بهش نزدیک شدم لباشو بوسیدم دست خودم نبود اونم کمرم گرفت منم کمرش گرفتم تا چند دقیقه لب به لب شدیم بعدش در انبارو از پشت کلید کردم شلوارمو اوردم پایین دید گفت پس به خاطر این چیز ریز دوست نداری منم ۱۷ سانت کیر عالی کلفت تا دید گفت او چه عالی شروع کرد مالیدن منم پتو کهنه انداختم زیر کمرم کیرم مالش بعد شروع کرد به خوردن منم شلوار شو آوردم پایین کوس صورتی ران سفید تو فیلم میدیدم خودم گم کرده بودم نمیدونستم چه کنم شروع کردم به بوسیدن گفت چکار میکنی کوسم لیس بده منم شروع کردم به لیس زدن کامل خیس شده بود منم کمرم بد نبود هوا سرد بود ولی بدن گرمی داشت احساس سردی نمیکردم بعدش آمد بالا کسشو آورد گفت بزن منم کیرم با کمک دستاش دستای من که میلرزید خلاصه شروع کردم به تلمبه زدن طوری که رفیقم گفت شرفمو الان میبری گفتم جلو در باش من با کمکش…نگفتم اسمش مهتاب بود از رو کارت که خرید می کرد طوری کردمش بار اولمم بود پوست پام رفته بود سرخ شده بودم اوونم خوشش میومد هی میگفت آخ آخ ای جانم او او منم میگفتم قربونت میخواست آبم بیاد گفتم بیا پایین آبم نریزه تا گفتم اون تو عالم نبود آب ریختم گفت بزن اشکال نداره منم تا گفت اشکال نداره من گفتم بدبختم نکنی گفت نه عزیزم بزن تند تند منم دیگه تا انرژی داشتم زدم کمرشو
گرفته بودم لبشو گاز گرفتم این شد اولین تجربه من ممنون از شما

نوشته: شاپور

خاطرات نوجوانی
اولین سکس


👍 3
👎 11
14701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941811
2023-08-12 00:11:09 +0330 +0330

😕 😕 😕

0 ❤️

941825
2023-08-12 00:58:35 +0330 +0330

کصکش خیار می‌فروختم یعنی چی اصن منطقی نیست یه کار تا بادمجونو هویجو موزم بندا تنگش به کیرمون بشینه

0 ❤️

941832
2023-08-12 01:24:31 +0330 +0330

کیرم تو مغزت که معلومه فارسی جهشی پاس کردی😂😂

1 ❤️

941838
2023-08-12 01:55:25 +0330 +0330

اصل داستان:
مامانش بهش پول میده که بره سیب‌زمینی و پیاز بخره، مغازه به‌خاطر بارون، خلوت بود، صفدر میوه‌چی هم به‌خاطر پریودی زنش، اعصاب نداشت، تا قهرمان داستان رو می‌بینه، میگه از انبار بردار که بارون نخوردن و خشکن. می‌بردش انبار، گشادش می‌کنه و دوکیلو هم خیار مجلسی، با سیب‌زمینی و پیاز بهش میده، پول هم نمی‌گیره.
تمام منبر میوه‌فروشی‌ها و مساجد حواله‌ت بادا ابله متوهّم الدنگ دروغگوی گشاد

4 ❤️

941863
2023-08-12 04:32:01 +0330 +0330

پرت و پلا یا همون چرت و پرت به معنای واقعی نوشتی بجای داستان ‌‌.

0 ❤️

941919
2023-08-12 17:05:50 +0330 +0330

خانم آدم حسابی بوده .
بعد به تویه گاریچی اونم با اون وضعیت اسفناک اومده کس داده !!!
اونم تویی که حرف زدنم بلد نبودی !!!
تا ثریا توهم زدی که ‌.

0 ❤️

941935
2023-08-12 23:10:15 +0330 +0330

ریدم تو این داستانت که نه موضوع داره نه نگارش

0 ❤️