اولین سکسم تو 17 سالگی با زن 34 ساله (۱)

1402/01/20

سلام اسم من عماده 17 سالمه تا یه دو ماه دیگه 18 ساله میشم و یه بلوچم این یه بخشی از اتفاقات زندگیمه نه یه داستان و امیدوارم شمام از خوندش لذت ببرید.آقا داستان از اکیپ 5 نفرمون که متشکل از پنج تا پسر که همسن بودیم شروع شد وقتی 15 سالمون بود و حسابی قدمون بلند و هیکلی شده بودیم که تصمیم گرفتیم یه کاری دست و پا کنیم تا وقتی میریم کافه ای یا جایی خودمون پولشو داشته باشیم از اونجایی که هممون از خانواده های پولدار و مرفعی بودیم یکم سرمایه اولیه داشتیم و با استفاده از دوستای قاچاقچی که داشتیم حالا تو فامیل یا تو محلمون شروع به وارد کردن گوشی و ایرپاد و شارژر و…کردیم که فقط سرمایه از ما بود و کار با اونا یه یک سال و نیم گذشت و درآمد خوبی داشتیم که تو کارای دیگم وارد شدیم برای کار منم چون عموم ساخت و ساز میکرد باهاش شریک شدم و هر چی پول داشتم و دادم بهش بعد از یه پنج یا شیش ماه ساختمون آماده شد و از 12 واحد دوتاش مال من بود یه مقدار پولم گذاشته بودم که باهاشون کار اولم و ادامه میدادم بعد از مدتی عموم واحداش و داشت میفروخت که من گفتم واحدام و نمیفروشم و سند مادر و بشکنیم و تو واحدای خودت و بفروش که گفت کلی کار باید برا آسانسور و ساختمون انجام بدیم تا سند مادر شکسته بشه که منم گفتم باشه تو یکی خودم میام میشینم و اون و میفروشم که قبول کرد به بابام گفتم که میخوام خونه خودم باشم و از اونجایی که خیلی آدم پایه ای هستش گفت اگه مطمئنی باشه مامانم که یکم نگران بود یکم مخالفت کرد و بعدش راضی شد خونم اوایل هیچی نداشت حتی آشپزخونه کابینت نداشت با پول اون واحدی که فروخته بودم دیوارا رو کاغذ دیواری زدم و یه دست مبل راحتی گرفتم کابینتای خونه رو نصب کردم و یه چند تا فرش شگی که برای اتاقا و حال با تخت دو نفره و یه چند تا صندلی دور اپن بعد از یه مدتی لوازم آشپزخونه رو هم گرفتم اوایل خونه تمیز میکردم اما بعدش دیگه اصلا حوصله نداشتم تصمیم گرفتم که هفته ای یه بار بگم نظافتچی بیاد و خونه رو جم و جور کنه با یه شرکت صحبت کردم و برام یه خانوم فرستادن که 33 سالش بود قدشم کوتاه بود هیچ توجهی به بدن و صورتش نکردم و حواسم بهش بود که چیزی بلند نکنه اون روز کاراش و کرد و رفت منم خونه رو چک کردم همه چیز تمیز بود از توالت تا حمومای خونه دستمزدشم 300 تومن شد.هفته بعد یه خانوم مسن فرستادن منم دیگه حوصله نداشتم براش توضیح بدم که چی و کجا بزاره و لباسا رو تو چه دسته بندیایی بشوره و…برا همین اون روز براش توضیح دادم و گفتم از هفته بعد میگم همون خانوم جوون و بفرستن.هفته دیگه بهشون گفتم قبول کردن منم همیشه روز قبلش هماهنگ میکردم و تا فرداش زود بیاد و بره خانومه اومد و برای اولین بار خودش و درست دیدم چون دفه قبل فقط حواسم بود خطایی نکنه خیلی خوشگل بود و جوون سینه و باسن متوسط رنگ پوستش سفید بود دستای تپلی داشت و بوی عطر خوبی میداد اون روز همش مثل یه پروانه دور و برش بودم کارش که تموم شد ازش شمارش و گرفتم که همیشه با خودش هماهنگ کنم و اسمش و پرسیدم که گفت سحر منم تک انداختم و شمارم و سیو کرد سه رو گذشت بچه ها حالا برای کار و تفریح که میومدن خونه رو کثیف کردن با اینکه قبلا بهشون تذکر میدادم اما الان چیزی نمیگفتم بهش پیام دادم و بعد از کلی احوال پرسی بهش گفتم که فردا بیاد که گفت باشه ولی همین تازگیا خونه رو تمیز کرده بهش گفتم که مهمونی گرفتم کثیف شده گفت فردا 8 صبح میاد منم گفتم منتظرم اون شب با کلی خیال بافی و تصور بدن سکسسیش خوابم برد فرداش مثل همیشه زود بیدار شدم و دوش گرفتم و موهام و سشوار کردم و یه دست لباس راحتی ست که یه شلوارک مشکی تا بالای زانو بود با یه تیشرت مشکی ساده و عطر زدم و صبحونه رو آماده کردم و عسل و پنیر و گردو و شیره خرما و کلی مخلفات که روز قبلش خریدم وگرنه صبحونه زیاد چیزی نمیخورم منتظرش بودم تا قبل ساعت 8 اومد در و براش باز کردم ازش استقبال گرمی کردم و رفتم سر میز میخواست کارش و شروع کنه که بهش گفتم بیاد صبحونه بخوره که کلی تارف کرد ولی خیلی اصرار کردم تا راضی شد نشت جلوم اون ور اپن منم شروع کردم باهاش صحبت کردن که چند سالشه و چند وقته تو این کاره و همه چیز و از زیر زبونش کشیدم بیرون اصالتا ترک بود و یه دختر 4 ساله داشت که شوهر بی شرفش اینا رو ول میکنه و میره اینم طلاق میگیره و دیگه از اون به بعد دیگه تو خونه مردم کار میکرده ازش پرسیدم چرا ازدواج نکرده که گفت میخوام دیگه دخترم و بزرگ کنم دیگه به خودم فکر نمیکنم بعدش صبحونه خوردیم و جم و جور کردیم تا کارش و شروع کرد بعدشم که میخواست بره بهش گفتم وایسا میرسونمت کلی اصرار کرد که خودش میره اما نذاشتم بردم و رسوندمش و از اون به بعد خونش و یاد گرفتم چند وقت گذشت از اینکه میومد و میرفت منم خیلی خودم و بهش نزدیک کرده بودم جوری که صبح میرفتم دنبالش و بعد کارش میرسوندمش کم کم میگفتم هفته ای دو بار میومد راضیش کردم بچش که پیش همسایشون میزاره رو با خوش بیاره منم باهاش بازی میکردم و دخترش دیگه بهم وابسته شده بود و شبا با هم چت میکردیم و درد و دل تا اینکه سه ماه گذشت و یه روز که رفتم دنبالش خیلی ناراحت بود قبلا تو ماشین صندلی عقب سوار میشد اما چند وقتی بود که راضیش کرده بودم جلو سوار بشه ازش پرسیدم چیزی شده من کاری کردم گفت نه کلی اصرار کردم تا گفت که باید خونه رو عوض کنم مهلتش تموم شده و با این وضع باید یه جا پایین تر خونه بگیره که باعث میشه دخترش تو محیط بدی باشه دیگه چیزی نگفتم تا رسیدیم اسم دخترش دیانا بود بهش گفتم من یه پیشنهاد برات دارم گفت چی گفتم بریم بعدازظهر وقت ناهار بهت میگم چند وقت بود ناهار و با هم میخوردیم سه نفره آقا وقت ناهار شد و شروع کردیم به غذا خوردن تا اینکه ازم پرسید پیشنهادی که میگفتی چیه منم یه ذره آب خوردم و کلا چون آدم با اعتماد به نفس بالاییم خیلی آروم بهش گفتم تو که میدونی من تنهام خونمم سه تا اتاق داره و من فقط یه اتاق و استفاده میکنم اینجا بود که منظورم و کامل گرفت و حرفم و قطع کرد و گفت نمیشه گفتم چرا اینجوری تو هستی وقتی میام یه غذا درست میکنی خونه تمیزه دیگه تنها نیستم شمام که میاین یه محله خوب دخترت مدرسه خوب میره که دوباره حرفم و قطع کرد و گفت اولا نمیخوام سربار کسی باشم دوم اینکه من و تو نامحرمیم منم بهش گفتم چی میشه یه ذره از موهات و منم ببینم در ضمن سربار نیستی حقوق میگیری ماهی 6 تومن بهت میدم(کلا ماهی نزدیک 8 و خورده ای در میاورد که دوران عادت ماهانه کار نمیکرد)بعدشم میتونی بری سفر و گردش و خرید و…من مشکلی با اینا ندارم که بازم مخالفت کرد منم اصرار نکردم و بهش گفتم حالا فک کن بعد بهم جواب بده بعدش تا اینکه بردم رسوندمش هیچ حرفی با هم نزدیم تا اینکه چند روز بعد دوباره که رفته بودم دنبالش و سوارش کرده بودم و هیچ حرفی با هم نمیزدیم تا اینکه ازش پرسیدم که به پیشنهادم فک کرده یا نه تو طول اون مدت همش دید میزدمش کل این چند ماه و تو تخیلاتم لخت تصورش میکردم.یکم مکث کرد و گفت بابا و مامانت چی اونا رو میخوای چیکار کنی گفتم اونا مشکلی ندارن یکم تعجب کرد گفت بهشون گفتی؟!!! گفتم آره بعدش گفت احتمالش زیاده قبول کنم ولی این به معنی جواب مثبت نیست منم که انقد خوش حال شده بودم که سر کیرم چه عروسییییی بود اون روز کارش تموم شد و دیانا که رو تختم خوابش برده بود میخواست بره برش داره که بریم بهش گفتم که بزار بخوابه بیا با هم یه چایی بخوریم اولش یه ذره بهونه آورد بعدش قبول کرد نشستیم با هم داشتیم چایی میخوردیم و سحر داشت از خستگیش میگفت که یهو حرفش و قطع کردم دوباره در مورد اومدنش تو خونم باهاش صحبت کردم که یکم از اینکه بابا و مامانم چی گفتن سوال کرد منم بهش گفتم که بابام چیز خاصی نگفته و مامانم یه ذره درباره شما ازم سوال کرده و بعدشم خوش حال شده که بلاخره یه ذره خونم سر و سامون میگیره و یه روزاییم تو میری پیشش کمکش میکنی تو کاراش همین که سحر بعد از یه ذره مکث و سکوت گفت قبوله من دیگه سر جام بند نمیشدم اما خودم و کردم و طبیعی رفتار کردم زمانش رسیده بود که سحر خونه رو تخلیه کنه بهش کمک کردم وسایل خونه رو جمع کرد و یه مقدار و تو انباری خونم گذاشتیم و یه مقدارم تو اتاق خودش استفاده میکرد و یکمیم تو انباری خونه بابام اینا اون روز و شبش کلا جفتمون درگیر اسباب کشی بودیم من قبل از این که بیام خونه خودم یه تخت یه نفره ساده داشتم که وقتی اومدم بازم ازش استفاده میکردم تا تخت دو نفره گرفتم اون تخت و براشون بردم تواتاقشون.اتاق مستر خودم بودم که یه حموم و توالت کوچیک بود و حموم توالتی که تو حال بود و اصلا استفاده نمیکردم شب اول دیانا تخت گرفت خوابید و من و سحر با هم حرف میزدیم که ازم تشکر میکرد و این حرفا دیگه تا حدی با هم راحت بودیم که همدیگه رو با اسم کوچیک صدا میزدیم از اون به بعد من لباس خوابای ست که شلوارکای بالا زانو داشت و با تیشرت میپوشیدم اونم لباسای راحتی گشاد میپوشید و از اونجایی که قدش کوتاه بود تو برداشتن بعضی چیزا از کابینت ازم کمک میگرفت روزی شاید 20 دفعه کم کم جنتلمن بازیای من شروع شد بعضی وقتا شام میرفتیم بیرون و براش هدیه میگرفتم و اینجا اولین تماسمون با هم بود وقتی اولین هدیه ای که گرفتم براش(یه پک کامل لوازم آرایشی بود)وقتی دادم بهش حسابی خوشحال شد و جیغ کشید و من و بغل کرد منم حسابی شکه شده بودم سریع فشارش دادم به خودم که 5 ثانیه بعدش متوجه شد و که بلغم کرده سریع و ازم جدا شد و کلی تشکر کرد و هی میگفت نباید میگرفتی میدونم پولش خیلی زیاد بوده و از این حرفا چند وقت به کارام ادامه دادم و دیگه سحر صداش نمیزدم و بهش میگفتم خوشگل خانوم و کد بانو و چیزای دیگه یه شب که دیانا خواب بود و با هم حرف میزدیم ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا هیچکی ازمون حمایت نکرده حتی شوهر سابق گوهش که وقتی اوایل ازدواج ادای عاشقا رو درمیاورد اون شب گذشت تا فرداش دیدم طرز لباس پوشیدنش عوض شده و یکم لباسای نازک تر و تنگ تر میپوشه رفتم تو خودم و فکر میکردم که آیا این یه علامته یا احساس راحتی بیشتری باهام میکنه دیگه کلا گیج شده بودم وقتی دوستام میومدن یا بابام اینا لباسای خوب میپوشید وقتی تنها بودیم لباسای تنگ و چسب ناک کم کم اونم من و با اسمای دیگه صدا میزد دیگه بیشتر با همدیگه تماس بدنی داشتیم منم کم کم به رفیقام میگفتم کمتر بیان اینجا رفیقامم که میخواستن چرت و پرت بگن که دختر خوبیه کلک خوب چیزی شیکار کردی منم دهنشون و میبستم
پایان این قسمت

ادامه...

نوشته: عماد


👍 39
👎 36
97201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

922530
2023-04-09 00:58:39 +0330 +0330

تو که راس میگی کیر هرچی پسر ۱۷ سالست تو کون مامان ادم دروغگو😂😂


922531
2023-04-09 01:03:40 +0330 +0330

امیدوارم جنتلمن بمونی خرابش نکنی داستان رو

3 ❤️

922532
2023-04-09 01:06:51 +0330 +0330

اگر جوگیر نشی و قسمت بعدی خراب نکنی باید گفت خوب بود از یه پسر ۱۷ ۱۸ ساله

3 ❤️

922533
2023-04-09 01:24:57 +0330 +0330

خدا شانس بده

یعنی پول بده

3 ❤️

922542
2023-04-09 01:47:13 +0330 +0330

خوب نوشتی با لایک این قسمت منتظر قسمت بعد میمونم

2 ❤️

922544
2023-04-09 02:00:02 +0330 +0330

از ۱۵ سالگیت بیشتر مینوشتی 😁😁

3 ❤️

922548
2023-04-09 02:22:08 +0330 +0330

داداش شما کص گفتی
چقدم زیادی کص گفتی

5 ❤️

922554
2023-04-09 03:23:26 +0330 +0330

دارم به این فکر میکنم که اونی که اینجا این خزعبلات رو مینویسه قطعاً دنبال یه چیزی هست که نداره ، یعنی کمبود داره ، ولی روی حرفم با اون ۵ نفری هستن که لایک کردن و کسایی که تعریف کردن!
خداییش باور کردید که یه پسر! ۱۷ ساله در عرض ۱ سال وارد کننده لوازم و بعد اون هم بساز بفروش میشه ؟! من که تا همینجا بیشتر نخوندم و اومدم پایین تعداد لایک ها و کامنت زیر داستان را دیدم دیگه رد دادم 😁
من برم بخوابم تا زخم معده نگرفتم از حرص خوردن بی جا


922565
2023-04-09 05:36:37 +0330 +0330

بابا تو دیگه دست همه قاچاقچی ها رو از پشت بستی…همون نیسان که باهاش گازوییل قاچاق میکنند تو کون آدم گنده گوز

5 ❤️

922567
2023-04-09 05:49:57 +0330 +0330

پابلو اسکوبار ایران

3 ❤️

922570
2023-04-09 06:56:28 +0330 +0330

چه اصراری دارید حتما اسم یه طایفه رو بیاری .این خصوصیاتی که داری میگی هیچ همخونی با بلوچ نداره

6 ❤️

922578
2023-04-09 08:51:52 +0330 +0330

جابجایی در مرزهای کسشعر،تا حالا بساز و بفروش دیدی؟ اگر کس دیدی تاحالا، بساز و بفروش هم دیدی، بهتره قسمت بعدی داستانت بری سربازی

2 ❤️

922589
2023-04-09 11:14:45 +0330 +0330

چاقال تو آپارتمان و وسایل زندگی و ماشین و کلی سرمایه داری بعد میخاستی بادوستای کونیت بری ‌‌قلیون بکشی پول نداشتی و دنبال کار بودی،،کیرم تو رودت

6 ❤️

922591
2023-04-09 11:17:44 +0330 +0330

واقعا دولت ما کصخله،خب بیاد اقتصاد مملکت بده دست این بچه کونی
ظرف دوسال مشکل اشتغال و مسکن و ازدواج رو حل میکنه
تازه دست مستمندان رو هم میگیره

6 ❤️

922613
2023-04-09 15:49:54 +0330 +0330

خیلی دیر جنبیدی زن نیاز داره زودتر باید میکردیش😁

0 ❤️

922646
2023-04-09 22:14:13 +0330 +0330

تو خودت اون موقع لنگ کیر بودی قناری جون 😄😄

2 ❤️

922663
2023-04-10 03:04:26 +0330 +0330

داداش حتما ادامه بده مشتاقانه منتظرم

0 ❤️

922669
2023-04-10 04:30:35 +0330 +0330

عماد اسکوبار در ۱۷ سالگی
فصل اول - قسمت اول

پیش‌نمایش فصل بعد:
عماد شاشو صبح با لگد بابای کچل چاق سیبیلوش از خواب میپره و دیگه گوشاش نمیشنوه باباش چی میگه
فقط میفهمه کل تشک و خشتکش خیس و توی خواب شاشیده به خودش
وقتی میفهمه داستان از چه قراره، یه تشر دیگه از باباش میخوره و دوباره میشاشه به خودش

درس اخلاقی داستان:
به بچه‌هایی که شب‌ادراری دارن، وی پی ان ندید لطفاً
با تشکر

1 ❤️

922672
2023-04-10 06:28:36 +0330 +0330

موقع نوشتن داستان کشور رو ایران انتخاب کردی؟ اینا واسه سوئیس هم قفله

1 ❤️

922678
2023-04-10 09:42:35 +0330 +0330

دیگه از عقب جواب نمیده از پهلو گاییدمت با این داستان نوشتنت کص شعر

2 ❤️

922692
2023-04-10 12:07:29 +0330 +0330

گوزو ی آدم بعد ۱۰ سال کار کردن هم اینجوری نمیتونه پول جمع کنه
اونوقت تو توی ۱۷ سالگی دوتا واحد آپارتمان داشتی اونم با تلاش خوردت !؟
ساقیا دیگه جدیدا خیلی جنساشون خوب و توهم زا شده
چرا فکر میکنید بقیه این خضعبلات رو باور میکنن !!؟

2 ❤️

922693
2023-04-10 12:08:21 +0330 +0330

گوزو ی آدم بعد ۱۰ سال کار کردن هم اینجوری نمیتونه پول جمع کنه
اونوقت تو توی ۱۷ سالگی دوتا واحد آپارتمان داشتی اونم با تلاش خوردت !؟
ساقیا دیگه جدیدا خیلی جنساشون خوب و توهم زا شده
چرا فکر میکنید بقیه این خضعبلات رو باور میکنن !!؟

0 ❤️

922727
2023-04-10 19:46:29 +0330 +0330

همیشه ارزو داشتم از خانواده مرفع باشم با اینکه نمی دونم چیه دقیقا

0 ❤️

923037
2023-04-12 16:07:17 +0330 +0330

داداش درسته بلوچ نیستم اما چند سال تو اون منطقه کار کردم و با خصوصیات اخلاقیشون آشنام این چیزی که شما گفتی با چیزی که تو واقعیت میشه دید زمین تا آسمون متفاوته نمیدونم واقعا بلوچ هستی یا نه اما حداقل یا اسم‌ قومیتی را نبرید یا یه تحقیقی بکنید و بعد بشینید و داستان بنویسید قاچاق به همین راحتی که شما میفرمایی نیست اون کسی که اینکار را میکنه (تازه منظورم نه مواد و اینجور چیزهاس منظورم قاچاق همون لوازم خانگی موبایل لوازم آرایش و اینهاست) میدونه چقدر سختی داره و حتی جونش را باید بذاره کف دستش و دهنش سرویس میشه تا یه مقدار پول دربیاره در ضمن محاله اونجا یه پسر هفده ساله واسه تودش خونه بگیره و یه زن جوون و بچه‌اش را بیاره پیش خودش

2 ❤️

924744
2023-04-23 15:48:35 +0330 +0330

تا اینجا خوب بود مرسی

0 ❤️