سلام دوستان از سوم راهنمایی عملاً وارد سیستم دختر بازی شدم با وجود کمیته سالی دو سه بار مهمونشون بودم دیگه توی دخترا معروفیت پیدا کرده بودم هروقت مدرسه شون تعطیل میشد با توجه به مسیر شون که از مدرسه ما پایینتر بود وده دقیقه زودتر تعطیل میشدن اونایی که تو مسیر مدرسه مابودن تازه باتعطیلی مدرسه ما به نزدیکی مدرسه میرسیدن ومنم سریع سوار دوچرخه کورسیم میشدم وراه می افتادم دنیالشون یه دختره بود به اسم فریده که خیلی کونش میخارید وهی فحش میداد که برواذیت نکن وخیلی بیشعوری و…منم که میدیدم باپا پس میزنه بادست پس میکشه رفتم رو نروش وباهاش دوست شدم اوایل پای ثابت تلفن سکه ای محل بودم تا اینکه کم کم کارمون به خونه رفتن رسید وتوی اون سن ازسکس چیز ریادی نمیدونستیم وچون میخوام خودم رو توی داستانم معرفی کنم از اینجا شروع کردم
خلاصه دوتا دختر دانشجو هم تو محل بودن که مستاجر ما بودن وکارهاشون طبق دستور والده گرامی برعهده من بود واین مکان پاتوق لاسیدن ما بود چون ساعات کلاسشون رو میدونستم همیشه وقت داشتم که نیمچه حالی بکنم اون روز خیلی حشری شده بودم زنگ زدم وقرار گذاشتم فریده خانمم بعد یه ربع رسید و ازهردری سخنی که من برعکس همه روزا که لب حوض مینشستم اومدم وکنارش نشستم و روسریش رو برداشتم خرمن موهاش یه حال دیگه بهم داد وشروع کردم به بوسیدن ناشیانه اش ومالوندنش دیگه کاملا واداده بودکه شروع کردم به باز کردن مانتوش گفت بریم تو اتاق رفتیم وشروع کردم به بوسیدن ولیسیدن سینه هاش اونقد که اونم شروع کرد به مالوندن کیرم کم کم شلوارش روکشیدم وبرای اولین بار با ساحت مقدس کس آشنا شدم وشدم گرفتارش ودراز کشید وشروع کرد به مالیدن خودش به من منم کازانوا کوچکه روگذاشتم لای پاش وشروع کردم به خوردن سینه هاش خلاصه بعد ده دقیقه لرزشی سرتا پاش رو گرفت واون ارضا شد حالا من موندم یه کیر شق اونم گفت بیا ازپشت بزار لای پام وارضا شو رفتم خوابوندمش وشروع کردم به حرکت ولی حال نمیداد گفتم میزاری بکنم توش گفت بکن ولی بشرطی که تمامشو توش نکنی گفتم باشه وگشتم که یه چیز پیدا کنم که حرکت رو براش راحتتر کنه که چشمم به یه شیشه روغن زیتون افتاد و اوردمش و خالیش کردمو شروع بحرکت کردم که جیغش بلند شدکه مردم وهمون موقع آبم اومد وپاکش کردم و اونم بخاطر درد زیاد باسنش تا یه مدت با هام خونه نمیامد اینم از داستان قسمت اول ممنون که وقت گذاشتید.
نوشته: کازانوا
صد رحمت به خروس
کونی مگه زمین لرزه اومد که لرزشی سرتاپاشو گرفت
جقی جان
یاد زمان تلفن سکه ای بخیر…
پاتوق ما …پارک نیاوران…مدرسه های امید اسلام…نظر…
خوب حالا من داستان حقیقی این بچه کونی رو براتون میگم:
من یه بچه خوشکل کون سفید بودم که از دوره راهنمایی گردن کلفت های دبیرستانی دنبال کونم بودن و چون همیشه مدرسمون ۱۰ دقیقه زودتر تعطیل میشد من میتونسم فرار کنم و دستشون بهم نمیرسید. البته نه اینکه دلم نمیخواست ها! ولی نباید پا میدادم! گذشت و گذشت تا اینکه یه روز بخاطر جلق زیاد تو محاسباتم اشتباه کردم و نتونستم به موقع از جلو در مدرسشون رد بشم و یه بچه دبیرستانی گردن کلفت به اسم فرید که مدتها چشمش دنبال کون بزرگ من بود گیرم انداخت و به زور منو برد زیرزمین خونشون و خشک خشک گایید و حسرت روغن زیتونو به کونم گذاشت.
سعی داشتی داستان رو متعلق به حداقل دو دهه پیش نشون بدی ولی موفق نبودی … استفاده از واژه های کمیته ، تلفن سکه ای و حوز تلاش بی ثمر و نا موفقی بود …
میتونم با یقین بگم شما امسال دیپلم گرفتی …
فضای گذشته و نوستالژیک رو میپسندی سریال مورد علاقت ستایش یک بوده …
نسبت به دوستی های دیگران با جنس مخالف بشدت احساس حسادت میکنی …
فریده یه یقین همسر یکی از اقوام هست که الان متاهل هست شما توی فانتزی ای که در مورد سکس در گذشته ها داری ایشون رو همیشه در دوران دبیرستان یک دختر هرزه میبینی …
نکته ی اخر اینکه کمیته میگرفت بلافاصله با همون شخصی که با هم گرفتنتون عقدت میکردن توی بزرگانفامیل پرسجو کنی بهت میگن …
به همین داستان بسنده کن ودیگه ننویس.چون اگه داستان بعدی باشه حسابی از خجالتت در میام.
برو بچه کونی خواب دیدی خیر باشه !!!