بازگشت به گذشته (۲)

1402/01/24

...قسمت قبل

بعد اولین سکسمون رابطه چت و تلفن و دیدارهامون ادامه داشت تا اینکه مهسا پیشنهاد داد برای یک روز ناهار رو بریم بیرون با هماهنگی یکی از دوستام ویلایی گرفتم و مخلفات کباب و ناهار رو خریدم وقتی رفتم دنبالش دیدم کس دیگه ایی هم باهاشه نزدیکتر که رفتم دیدم خواهرشه باهم احوالپرسی کردیم و به خواهرش گفتم کجا برسونمت که خندید مهسا گفت بارانم باهامون قراره بیاد اینو که گفت بدجور خورد تو پرم چون قصدم یه سکس بی استرس و پرسروصدا بود ناراحتیمو پنهون کردم و به سمت ویلا راه افتادم بعد ۲۰ دق رسیدیم و وسایلا روپیاده کردم و سری اول رو که باران برد داخل به مهسا گفتم چرا بهم نگفتی که بارانم میاد نا سلامتی قرار بود امروز روز پرکاری برامون باشه الان هیچ کاری نمیتونیم بکنیم مهسا گفت اگه باران همراهمون نمیومد منم نمیتونستم بیام یه جورایی باران ویزای من برای امروزه بعدشم نترس اون در جریان هست گفتم میدونم که میدونه باهم سکس داریم ولی میخواستم اگه سر و صدایی شد کسی چیزی نشنوه ولی خب ناچارا باید ساکت باشیم زمانیکه مهسا رفت داخل منم سریع قرص رو خوردم و رفتم داخل تا اونا چایی رو آماده کنن منم رو باربیکیو ذغال روشن کردمو کبابا رو به سیخ کشیدم و گذاشتم رو ذغال تقریبا ساعت یک بود که ناهارمون تموم شد و گفتم من یه کم دراز بکشم به پیشنهاد باران رفتم تو اتاق خواب ده دق بعد مهسا اومد کنارم و گفت نمیذارم عشقم تنها بخوابه با این حرفش دستامو باز کردم و اون با یه تاپ بندی و شلوارک تو بغلم جا شد دستامو رو سینه های ۸۵ اون گذاشتمو شروع به مالیدن کردم مهسا هم دستشو از پشت آورد و کرد تو شرتمو شروع به نوازشش‌و قربون صدقه اش رفتن منم دست دیگمو بردم داخل شلوارک و شورتش و شروع به مالیدن کسش کردم دختر با اون قد و هیکل اندازه دو تا انگشت کس داشت یه کس کوچیک و تنگ به محض مالیدن کسش آبش راه افتاد و مثه سری قبل بعد چند دقه ارضا شد بعد ارضا شدنش بلند شد و کامل لخت شد. و افتاد روم و شروع کرد به درآوردن تاپ و شورتم و مالیدن کیر و تخمام و زبون زدن به نوک سینه هام منم یه دستم رو کونش بود و یه دستم به سینه هاش گاهی اینو میمالیدم و اونو میخوردم گاهی اینو میخوردم و اونو میمالیدم دیدم میگه بسه میخوام برات بخورمش تجربه ساک زدن قبلیش و لذتش هنوز زیر زبونم بود گفتم پس برگرد تا منم برات بخورم که مخالفت کرد و گفت چون باعث میشه سکس نکرده ارضا بشه اذیت میشه گفتم هرجور راحتی اول شروع کرد به بوسیدن کل کیرمو و تخمام و بعدش زبون زدن به همه جاهاش حتی لای رونهامو زبون زد و آروم سرکیرمو گذاشت تو دهنش و شروع به میک زدن و ساک زدن کرد یه چند دقیقه ایی آروم خورد که شروع کرد به خوردن شدید فهمیدم موتورش روشن شده دیگه کیر ۱۷ سانتیمو میکرد ته حلقش و در میاورد و جون جون میکرد و میگفت آخ جون قراره این کیر تمام کسمو پر کنه و آبمو بیاره آب دهنشو جمع میکردو تف میکرد رو کیر و تخمام و دوباره هورتش میکشید و میخورد منم که از بابت قرص مطمئن بودم و با خیال راحت سینه هاشو میمالیدم و میگفتم هرموقع از خوردن سیر شدی خودت بیا بشین روش یه ده دقیقه خورد و گفت دیگه طاقت ندارم و بلندشدو اومد بالای کیرم و تنظیم کرد رو کسش و آروم شروع به نشستن روش کرد چندباری تا نصفه کرد توکسش تا جا باز کنه که یهو خودش رو محکم انداخت رو کیرم و تا ته کرد توش و بلند گفت آخ جان چه کیریه این و چه حالی باهاش بکنم من امروز بهش گفتم هیس خواهرت اینجاس میشنوه گفت بذار بشنوه اون چندساله داشت عشق میکرد با کیر شوهرش من بعد یسال دارم سکس میکنم دیدم ساکت نمیشه جلوی دهنش رو گرفتم دروغ چرا از حرفا و حرکاتش و تعریف از کیرم بیشتر از خود سکس لذت میبردم و یه چند دقیقه بالا پایین کرد و دیدم داره تند تند هم خودشو میماله و هم محکم خودشو میکوبه به من به طوری که صدای بهم خوردن بدنامون بدجور پیچیده بود تو اتاق و من مطمئن بودم بارانم میشنوه و چیزی به روی خودش نمیاره یهو مهسا با یه آخ جونم بلند ارضا شد و افتاد روم منم همونجور که زیرش بودم آرومتر تلمبه میزدم که ارگاسمش تموم بشه یه لحظه نگاهم به در افتاد که دیدم در بازه و باران به هوای دستشویی رفتن داره دیدمون میزنه منم نادیده گرفتمش و بادیدنش بیشتر حشری شدم و از اینکه جلو باران دارم مهسا رو میکنم یه لذت خاصی بهم داد آروم آروم مهسا دوباره برگشت به حال اولش گفتم عزیزم چه پوزیشنی بریم گفت دوست دارم یه بار دیگه همینجوری سکس کنیم چون وقتی من بالا هستم چوچولم میخوره به بدنت و مالیده میشه بهش و بیشتر لذت میبرم حجم کسش رو کیرم پر کرده بود واز کناره های کیرم آبش میریخت رو تخمام تقریبا یه نیم ساعتی گذشته بود از شروع سکسمون که دوباره شروع کردن بالا و پایین کردن و نفس نفس زدن و سر وصدا کردن به شوخی بهش گفتم کمتر سر و صدا کن باران میشنوه و دلش میخواد اونوقت کسی نیس بهش حال بده که با جوابی که بهم داد جا خوردم بهم گفت اون کسخله. اگه دلش خواست ونیاد رو این کیر سواری کنه زیرچشمی نگاهی به در کردم و دیدم بازم باران داره نگاهمون میکنه آروم سر مهسا رو تو بغلم گرفتم و به هوای لب گرفتن ومکیدن گوشش آروم در گوشش گفتم باران داره نگاهمون میکنه اونم سرش رو برگردوند و باران رو دید و گفت باران باران بیا تو آجی بیا ببین آجی کوچیکت داره چه حالی میکنه از کیر سواری بیا گلم وقتی باران فهمید ما متوجه دید زدنش شدیم از همون پشت در گفت چه خبرتونه ویلا رو گذاشتین رو سرتون و خنده ای کرد و رفت اما من میدونستم دوباره میاد تا ببینتمون بعد اینکه رفت گفتم مهسا بارانم دلش میخواد یا نه گفت احتمالا آره چون همش از سکس بدش با شوهر سابقش میگفت برام گفتم اونم دلش میخواد پس کمتر سر و صدا کن که اذیت نشه مهسا گاهی آروم و گاهی تند از کیرم سواری میگرفت و قربون صدقه خودم و کیرم میرفت یه چند باردوباره محکم بالا و پایین کرد و شِیک زد و ارضا شد و افتاد تو بغلم بهم گفت ی چند دقه استراحت کنیم ولی کیرتو از کسم در نیار وزنش یه کم اذیتم میکرد به همین خاطر گفتم برو آب بیار دهنم خشک شده که گفت من نمیتونم خودت برو بیارگفتم باران اونوره من با کیر شق شده ام چطوری برم گفت برو بیار تا یه کم استراحت کنم تا دوباره آماده بشم تا الان دختری ندیده بودم که اینقدر حشری باشه آروم از در رفتم بیرون تا از تو یخچال آب بیارم که نا خودآگاه صدایی شنیدم سرم رو که برگردوندم دیدم بارن داره با خودش ورمیره و چشماش بسته اس و در این عالم نیس بی سر وصدا آب رو گرفتم و برگشتم تو اتاق و قضیه باران رو براش گفتم که یهو برگشت گفت میتونی باران رو هم بکنی یا نه اول خواستم بگم آره ولی چون میدونستم زنها حسودن خودمو چس کردم و گفتم نه یعنی چی وقتی من تورو دارم کسی به چشمم نمیاد ولی از ته دلم تو کونم عروسی بود که اگه بشه چی میشه که دوتا خواهر رو روی یه تخت بکنم که مهسا بهم گفت عشقم میدونم چقد دوستم داری ولی باران گناه داره اون از شوهر سابقش که هیچ وقت نتونست ارضاش کنه واینم از الان که ۶ ماهه سکس نداشته و گه گداری با ور رفتن با خودش، خودش رو ارضا میکنه بازم مخالفت کردم که مهسا گفت عزیزم من میدونم چرا مخالفت میکنی پرسیدم چرا؟گفت چون میترسی من ناراحت بشم ولی عشقم میدونم تو چقد منو دوست داری ولی این خواسته واقعی قلبمه که یه حالی هم به باران بدی بخدا به جون بابام نه ناراحت میشم نه چیزی فقط تو قبول کن
قسم جون باباش براش وحی مُنزَل بود و وقتی اون قسم رو میخورد یعنی داره راست میگه گفتم وقتی تو قسم میخوری باشه من حرفی ندارم پس برو صداش کن که بیاد

ادامه در داستان بعد

نوشته: Goodbadugli

ادامه...


👍 8
👎 0
19101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

923126
2023-04-13 02:44:10 +0330 +0330

من این اتفاقو با زیدم و دختر داییش تجربه کردم.البته بعد اینکه کارمون به کردن رسید و تموم شد.لو دادیم که با نقشه قبلی سعی داشتیم دختر داییش رو حشری کنیم و یه سه نفره تموم عیار بزنیم.

0 ❤️

923229
2023-04-13 22:16:36 +0330 +0330

قسمت بشه ایشالا

0 ❤️