بالاخره به بیژن اجازه دادم کارش رو بکنه

1402/02/04

این مطلب ادامه داستان اولین بار بعد از ازدواج است.

اوضاع تا 3 سال به همین منوال ادامه پیدا کرد. تو این مدت تغییر چندانی در رابطه ام با فرهاد بوجود نیامد. بنظرم در یک رابطه زناشویی ادامه یک رابطه بد عملا علامت خوبی نیست. بهمین خاطر میتونم بگم که نه تنها هیچ پیشرفتی در زندگی خانوادگی ام اتفاق نیفتاد بلکه عملا این رابطه رو به وخامت بود. برای من که از دوران کودکی همیشه دوست داشتم مرکز توجه همه باشم، این همه بی توجهی از طرف فرهاد به معنی آن بود که احتمالا رابطه ام با شوهرم در مسیر طلاق و جدایی میرفت.
از طرف دیگر، با گذشت زمان رابطه با بیژن از چند جنبه نزدیکتر می شد. در این زمان من جزو یکی از قدیمی ترین کارکنان شرکت محسوب می شدم که 12 سال از زمان حضورم در شرکت می گذشت. تقریبا در بیش از 8 سال از این مدت عملا دوست دختر مدیرعامل – یعنی بیژن – هم بودم. یکی دو سال اول رابطه خصوصی بین من و بیژن شکل نگرفته بود و بعد از اینکه در چند پرونده مستقیما با خودش سر و کار داشتم، بهم پیشنهاد دوستی داد که من هم قبول کردم با این شرط که سکس کامل (دخول از جلو یا عقب) نداشته باشیم. بعد از ازدواج با فرهاد هم تا دو سال به عهد خودم به عدم خیانت به شوهرم وفادار ماندم که آنهم قبلا توضیح دادم چطور شد که دوباره رفتم سراغ بیژن. با این حال شرط قبلی در عدم سکس کامل را همچنان – و علیرغم اصرار بیژن – حفظ کردم. خوشبختانه بیژن آنقدر به من علاقه داشت که به حفظ رابطه با من در همین حد هم راضی بود. در عین حال خودش راههای دیگری برای سکس کامل داشت که شامل زنش مهشید، و لیلا – و دوست دختر دیگری که بعد از اون پیدا کرده بود – میشد.
جدا از این رابطه خصوصی، ارتباط من و بیژن در سطح کاری هم نزدیکتر شده بود. بیژن بخاطر اعتمادی که به من داشت – و همچنین عدم اعتمادی که به دیگر اعضای شرکت شامل برادر و برادرزاده اش داشت – من را به عضویت هیئت مدیره شرکت درآورد و حتی 5 درصد از سهام شرکت را به من منتقل کرد. به گفته خودش این کار را هم بعنوان پاداش وفاداری من به شرکت، و هم بعنوان ایجاد انگیزه برای حفظ و ادامه این وفاداری، کرده بود. البته واضح بود که رابطه جنسی ما – هرچند در حدی پایین تر از سطح مورد انتظار بیژن بود – در تصمیم او برای انتقال سهام شرکت به من بی تاثیر نبوده است. دوستم پونه که تنها کسی در دنیا است که در مورد همه جزئیات زندگی ام از جمله رابطه ام با بیژن با او صحبت می کنم، وقتی شنید که بیژن این کار را کرده است، به شوخی و طعنه گفت: "خدا شانس بده. دوست پسر بعضیا بهشون 5 درصد سهام شرکت میده، اونوقت دوست پسر من یه شاخه گل هم واسه تولدم نمیگیره. در ضمن، صدف باید بهت بگم که خیلی بی عرضه ای. اگر بهش کس داده بودی باور کن الان بجای 5 درصد، نصف سهام شرکت رو بهت می داد. "
اتفاق دیگه ای که در این میان افتاد این بود که من با مهشید زن بیژن هم ارتباط دوستی نزدیکی پیدا کرده بودم. از همان سالهای اول حضورم در شرکت با مهشید آشنا شده بودم اما اوایل این ارتباط در حد آشنایی یک کارمند با زن رئیسش بود که دیدارهای ما صرفا در مواقعی بود که مهشید برای کاری به بیژن در شرکت سر میزد. تا اینکه وقتی که من میخواستم با فرهاد ازدواج کنم تعدادی از دوستان و همکارانم در شرکت – از جمله بیژن – را به جشن عروسیم دعوت کردم. طبیعی بود که اگر فقط بیژن رو دعوت می کردم، ممکن بود حرف و حدیثی تو شرکت پیش بیاد، بهمین خاطر کارت دعوتی با عنوان “آقای بیژن ---- و بانو” بهش دادم. برخلاف انتظارم مهشید هم با بیژن اومد برای مراسم جشن و اتفاقا کادوی خیلی خوبی هم برام آورد. بعد از این قضیه مهشید گاهی که به شرکت میومد سری هم به اتاق من می زد و سعی می کرد با من ارتباط دوستانه برقرار کنه. احساسم این بود که احتمالا مهشید که همیشه به ارتباطات خارج از ازدواج بیژن مشکوک بوده و تا این زمان تردیدهایی هم در مورد امکان رابطه من با شوهرش داشته. اما با ازدواج من با فرهاد این شک و تردیدش برطرف شده بود و حالا سعی میکرد لز طریق لیت دوستی از من بعنوان یک منبع مطمئن برای کسب خبر از اوضاع داخل شرکت برای خودش استفاده کنه. یک بار که با بیژن در این مورد صحبت کردم نظر من رو تایید کرد و توصیه کرد که نسبت به سوالهایی که مهشید در مورد اتفاقات شرکت میپرسه مواظب باشم. بخصوص بیژن معتقد بود که مهشید میخواد از طریق من در مورد ارتباطهای بیژن با زنها و دخترهای شاغل در شرکت کسب خبر کنه. من خودم به اندازه کافی حواسم بود چون اگر قرار بود که روابط خصوصی بیژن لو بره، خود من یکی از مظنونهای اصلی محسوب میشدم. در این شرایط خودم رو شبیه یک جاسوس دوجانبه می دیدم که از یک طرف مهشید میخواست از من در مورد بیژن کسب خبر کنه، و از طرف دیگه من بیژن رو در جریان حساسیت های مهشید قرار میدادم و بهش خبر میدادم که زنش الان به کدوم یکی از دخترای شاغل در شرکت بعنوان معشوقه و دوست دختر احتمالی اش شک داره.
من با بعضی از اعضای دیگر خانواده بیژن هم ارتباط پیدا کرده بودم. خواهر بیژن دختری داشت که در دوران عقد با نامزدش مشکل پیدا کرده بود و میخواست برای طلاق اقدام کنه. بیژن از من پرسید وکیلی سراغ دارم که مورد اعتماد باشه یا نه. نمیخواست از وکیل شرکت برای این کار کمک بگیره چون مسلما اخبار مربوط به این موضوع تو شرکت پخش می شد که بیژن دوست نداشت چنین اتفاقی بیوفته. یکی از دوستان دوران دبیرستان من وکیل بود که من باهاش صحبت کردم و خواهر بیژن و دخترش رو به اون معرفی کردم و به خواسته خودشون اونها رو در تمام جلساتی که با دوست من و حتی در جلسات دادگاه داشتند همراهی کردم. بیژن و خواهرش می گفتن که حضور من به اونها قوت قلب می داد که کارها در مسیر درستی انجام میشه. در هر صورت این موضوع باعث شد که من یجورایی تبدیل به فرد مورد اعتماد تمام خانواده بیژن بشم.
اتفاقی که در این میان افتاد این بود که یک روز پنجشنبه من و فرهاد سر موضوعی با هم دعوای شدیدی کردیم. تمام آن روز و جمعه اصلا باهم حرف نزدیم و هیچکدام حاضر نبودیم کوتاه بیاییم. روز شنبه که رفتم شرکت، اصلا سر حال نبودم. بیژن تا من رو در اون حال دید، فهمید اوضاع و احوالم چطوره. بهم گفت برم دفترش. بغلم کرد و سعی کرد من رو آروم کنه. بلافاصله گریه ام گرفت. پیش خودم می گفتم چطوریه که شوهر خودم اونطور بی تفاوت و سرد با من رفتار می کنه، اما بیژن اینقدر به من محبت میکنه. بعد از چند دقیقه، بیژن گفت “بهتره امروز کار نکنی. برو خونه استراحت کن حالت بهتر میشه.”
اما من میدونستم که رفتنم به خونه من رو به آرامش نمی رسونه و هر چه از محیطی که من رو یاد فرهاد می اندازه دورتر باشم برام بهتره. وقتی که این رو به بیژن گفتم، گفت: “بهر حال امروز کار تعطیله. نظرت چیه با هم بریم بیرون، کمی قدم بزنیم، ناهار بخوریم و گپ بزنیم.” فکر خوبی بود. اما حوصله رفتن به جاهای شلوغ رو نداشتم. بعلاوه همیشه از این موضوع ترس داشتم که اگر با بیژن برم بیرون، ممکنه کسی ما رو ببینه. خودم پیشنهاد دادم بریم دفتر خصوصیش. گفتم هوس کردم مثل یک زن خونه دار آشپزی کنم. خوشبختانه تو اون آپارتمان همه امکانات برای آشپزی وجود داشت. چشمای بیژن برقی زد. میدونست که رفتن به دفتر خصوصیش به معنی اینه که سکس هم خواهیم داشت. ما معمولا دو هفته یکبار با هم برنامه سکس داشتیم. می دونستیم که در هر صورت این هفته احتمالا باید میرفتم پیشش. چه بهتر که الان از این شرایط استفاده کنیم و مطمئن بودم که آرامشی که بهش اجتیاج دارم رو فقط با چند ساعت خلوت کردن با بیژن بدست میارم.
بیژن کلید دفتر خصوصیش رو به من داد تا زودتر برم اونجا. خودش باید در جلسه ای شرکت می کرد و بهم گفت از جلسه مستقیم میاد پیش من. قبل از رفتن اونجا رفتم سوپر مارکت و کمی خرید کردم. قصد داشتم برای بیژن ماکارونی درست کنم که خیلی دوست داره. تقریبا ساعت 11 و نیم بود که بیژن اومد. من هم همون موقع کارم تقریبا تموم شده بود و ماکارونی رو گذاشتم تا دم بکشه. بیژن این سبک ماکارونی رو که مثل برنج دم می کشید رو بیشتر از اسپاگتی دوست داشت.
احساس خاصی داشتم. مثل اینکه بیژن شوهرمه و من بعنوان همسر منتظرشم تا بیاد خونه. وقتی دم در ازش استقبال کردم و رفتم بغلش احساس خوبی داشتم. همونجا لب تو لب شدیم. بیژن خیلی هیجان زده بود. یک دستش پشت کمرم بود و من رو به خودش فشار می داد. دست دیگرش هم باسنم رو نوازش می داد. سفتی کیرش رو روی شکمم حس می کردم.
بهش گفتم: “اوووو. چه خبره؟ این چرا از الان اینجوری شده؟”
بیژن: “از فکر اینکه قراره چه اتفاقی بیوفته، مثل چوب سفت شده.”
از تو بغلش دراومدم و در حالی که میرفتم به طرف آشپزخونه، گفتم: “بیخود کرده. الان قراره ناهار بخوریم.”
اون لحظه من یه تی شرت و شلوار جین تنم بود. بیژن از پشت بغلم کرد، یک دستش رو از روی شلوار گذاشت روی کسم، و دست دیگرش رو از زیر تی شرت رسوند به پستونام. قبلا سوتینم رو درآورده بودم و بیژن شروع کرد به بازی کردن با نوک یکی از پستونام. از طرف دیگه سرش رو آورد جلو و شروع به بوسید گردنم و لاله گوشم کرد. این بار سفتی کیرش رو روی باسنم حس میکردم. در گوشم گفت: “الان زوده برای ناهار. فعلا چیزای مهمتری داریم که بخوریم.”
دستم رو گرفت و برد به طرف اتاق که یه کاناپه تختخواب شو داشت. با طنازی سعی می کردم از دستش در برم. می دونستم اینجوری حشری تر میشه. معلوم بود که زورم بهش نمیرسه که از دستش در برم. بیژن هم که میدونست قصدم چیه، در همون حال که داشتم الکی تقلا می کردم، بدنم رو دستمالی و انگولک می‌کرد. تی شرتم رو بزور از تنم درآورد و بعد در حالی که من رو محکم گرفته بود، نشست روی کاناپه و من رو روی پاهاش نشوند. پستونام جلوی چشمش بود. همیشه جوری به اونها خیره می‌شد که انگار اولین باره ممه میبینه. همیشه از من بخاطر زیبایی اونها تعریف میکنه. میگه پستوناهی مهشید شل و آویزون شده و مال لیلا و دخترای دیگه ای که باهاشون بوده – یا هست – هیچکدوم به گردی و سفتی مال من نیست. نمی دونم راست میگه یا نه، امّا همیشه از این تعریفهاش خوشم اومده. نوک یکی از پستونام رو کرد دهنش و اون یکی رو هم گرفت تو دستش. بیژن خوب میدونست که حساسترین نقطه بدن من تو سکس، البته بعد از کُس – پستونامه. بعد از این همه سال که با هم بودیم، بخوبی بلد بود که چطور اونها رو بخوره و باهاشون بازی کنه تا من رو تحریک کنه. آب کسم راه افتاده بود. بیژن میخواست دکمه شلوارم رو باز کنه. معلوم بود که قرار نیست الان ناهار بخوریم. بهش گفتم باید برم شعله گاز رو کم کنم تا غذا نسوزه.
با اینکه پنجره آپارتمان به سمت خیابون باز بود، همونجور با بالاتنه لخت رفتم آشپزخونه. شعله گاز رو که کم کردم تازه نگاهم به پنجره افتاد. رفتم پنجره رو ببندم و پرده رو بکشم که یک عابر پیاده تو خیابون متوجه من شد. آپارتمان بیژن طبقه 4 بود و خیلی عجیب بود که در همون لحظه که من دم پنجره بودم یک نفر اینطور از خیابون سرش رو بالا آورده بود و من رو دید. اونقدر اون لحظه حشری بودم که اصلا مهم نبود برام که یک نفر من رو لخت دیده. برعکس برای یک لحظه مکث کردم، لبخندی به یارو زدم و بعد پنجره رو بستم.
وقتی رفتم تو اتاق، بیژن تخت رو باز کرده بود و ملافه کشیده بود. دوباره بغلم کرد. بعد خودش بقیه لباسهای من رو درآورد. بعد هم من لباسهاش رو درآوردم. لحظه ای که میخواستم شورتش رو دربیارم، لبه تخت نشستم و دستم رو از روی شورت گذاشتم روی کیرش. مثل همیشه – و شاید بیشتر از همیشه – سفت و شق شده بود. بیژن همیشه وقتی میخواست در مورد شقی کیرش صحبت کنه، میگفت “مثل چوب” شده. اون لحظه احساس من این بود که این بار مثل “فولاد” سفت و محکم شده. لبه شورتش رو که کشیدم پایین، کیرش مثل فنر پرید بالا. گرفتم تو دستم، بعد گذاشتم روی صورتم. گرمای لذتبخشی داشت. با یک دستم از زیر تخمهاش رو میمالیدم و نوازش می کردم. من همیشه دوست دارم از تخمهای بیژن شروع به مالیدن و لیسیدنش کنم و کم کم برم بالا تا به سرش برسم. با ملایمت این کار رو ادامه دادم تا بعد از 3-4 دقیقه به سر کیرش رسیدم. یک قطره آب شفاف سرش جمع شده بود. اون آب رو با زبونم لیس زدم. بیژن آه عمیقی کشید. کیف می‌کردم که اینجور از کار من لذت میبرده. قبلا بهم گفته بود که هیچکس به خوبی من بلد نیست ساک بزنه. سر کیرش رو کردم تو دهنم. بزحمت تو دهنم جا می‌شد امّا تا جایی که می‌شد تو حلقم فرو می‌کردم. زبونم رو دور کله کیرش میچرخوندم تا بیشتر تحریک بشه. تا حالا چند بار پیش اومده بود که با همین کار آبش تو دهنم اومده بود. الان نمیخواستم این طور بشه چون قصد داشتم امروز بیژن رو حسابی سورپرایز کنم.
دراز کشیدم رو تخت، بیژن می دونست که الان نوبت اونه از خجالت کسم دربیاد. پاهام رو از هم باز کرد و سرش رو آورد جلوی کسم. یک سال پیش همه بدنم رو لیزر کرده بودم و کاملا عاری از مو بودم. کار لیزر رو پیش یک دکتر متخصص پوست که بیژن معرفی کرده بود انجام دادم. دکتره قبلا دوست دخترش بود و هنوز هم گاهی با هم رابطه داشتن، امّا با کمال میل و اشتیاق کار لیزر من رو انجام داد. حتی اجازه نداد دستیاراش اینکار رو بکنن. می گفت چون قرار بیژن از نتیجه کار استفاده کنه، دلش میخواد این کار به بهترین نحو انجام بشه.
در هر صورت، الان بیژن سرش رو آورده بین رونهای من و شروع به لیسیدن و بوسیدن کس بیمویی کرد که بقول خودش مثل کس دختربچه ها شده بود. تو کارش حرفه ای بود. چند دقیقه به این کار ادامه داد، بعد برگشتیم به مدل 69 همزمان من کیر اون، و اون کس من رو میخوردیم. در همان حال یک دستش رو از زیر فرستاده بود و سوراخ کونم رو نوازش می‌کرد. تا الان بعد از این همه سال که با بیژن رابطه داشتم اجازه نداده بودم نه از کس و نه از کون من رو بکنه. هر چند خودش هر دفعه که با هم بودیم بلااستثنا سعی کرده بود که من رو برای این کار قانع کنه امّا من زیر بار نرفته بودم. الان هم حدس میزدم باز خواسته اش رو مطرح کنه. امّا گویا قصد اینکار رو نداشت. امّا این دفعه من قصدم داشتم واقعا بهش کس بدم.
به بهانه اینکه تشنه ام شده، از روی تخت بلند شدم و رفتم از یخچال یک بطری آب معدنی برداشتم. وقتی برگشتم اتاق، دیدم به پشت خوابیده و کیرش رو تو دستش گرفته و میماله. یک جرعه آب خوردم و رفتم روی پاهاش نشستم. یکی از کارهایی که بیشتر وقتها موقع عشقبازی با بیژن می کردم این بود که تو این وضعیت در حالی که روی پاهاش نشستم، کیرش رو تو دستام میگیرم و میمالم. بعد میرم بالاتر و کسم رو میذارم روی کیرش طوری که بدنه کیرش روی شکاف کسم قرار بگیره. یجورایی و بدون اینکه کیرش وارد کسم بشه، برای هر دومون جق می زنم. خیسی آب کسم باعث میشه هر دو حسابی لذت ببریم. بیژن این حالت رو خیلی دوست داره و میگه حس کردن بهش دست میده. امّا امروز من قصد داشتم از این مرحله جلوتر برم. چند بار که شکاف کسم رو روی بدنه کیرش عقب جلو کردم و مطمئن شدم کیرش حسابی خیس شده، کمرم رو بردم بالا، کیرش رو با دست گرفتم و سرش رو به طرف سوراخ کسم هدایت کردم. بعد به آرومی نشستم روش و گذاشتم تا آخر وارد بشه. بیژن باورش نمیشد که من اینکار رو کردم.
بیژن: “آخ جووووون. کردیش تو کُست!!! قربونت برم. نمی دونی چقدر آرزوی همچین لحظه ای رو داشتم.”
من: “باید از فرهاد ممنون باشی که باهام قهر کرده و باعث شده راضی به این کار بشم. حالا دوست دارم کاری کنی که من از این کارم پشیمون نشم. دلم میخواد مثل سگ من رو بگایی. امروز سکس خشن میخوام. باید چند دفعه آبم رو بیاری.”
دستم رو روی سینه های مردونه بیژن گذاشتم و با تکون دادن کمرم روی کیرش بالا پایین می رفتم. بعد از چند دقیقه بیژن من رو به کمر خوابوند و خودش شروع کرد به تلمبه زدن. خوشبختانه زود ارضا نبود و میتونست زمان اومدن آبش رو کنترل کنه. شاید حدود بیست دقیقه در پوزیشن های مختلف، از جمله از پهلو، داگی، فرغونی، و… کسم رو گایید. در این میان من دو دفعه ارگاسم شدم. هر بار بیژن چند لحظه صبر می‌کرد تا نفسم سر جاش بیاد و بعد دوباره ادامه می‌داد. آخرش در حالی که من به کمر خوابیده بودم و پاهام دور کمرش قفل کرده بودم گفت: “آبم داره میاد. کجا بریزم.” دفعات قبل که از کس سکس نمی کردیم یا میریخت روی شکم یا بین ممه هام. گاهی هم لای شکاف کونم یا تو دهنم خالی می‌کرد. امّا این بار پاهام رو دور کمرش محکمتر کردم و گفتم: “بریز همون تو. دلم میخواد نبض کیرت رو تو کسم حس کنم.”
با این حرف من، بیژن از خداخواسته، خوابید روی تن من، لب تو لب شد باهام، و با کشیدن یک آه عمیق، خودش رو خالی کرد. نبض کیرش تمومی نداشت. من هم همزمان برای بار سوم ارضا شدم. هیچوقت همچین احساسی رو با فرهاد تجربه نکرده بودم. بیش از همیشه به مهشید، لیلا و سایر دخترایی که با بیژن رابطه داشتن حسودی می کردم و افسوس می خوردم که چرا تا الان من از چنین لذتی محروم بودم.
بیژن قبل از اینکه کیرش رو دربیاره، یک دستمال کاغذی بهم داد تا جلوی کسم بگیرم. انگار می دونست اون همه آبی که توی کسم خالی کرده بود سرازیر میشه بیرون. وقتی رفتم دستشویی تا چند لحظه فقط آب کیر ازم بیرون میومد. نمی دونم این همه آب کجای تخماش بودن. بعد از من بیژن رفت دستشویی و خودش رو تر و تمیز کرد. بعد از کمی استراحت رفتیم همونطور لخت کنار هم ناهار بخوریم. تمام این مدت قربون صدقه ام می‌رفت و ازم تشکر می‌کرد که گذاشتم بالاخره سکس واقعی داشته باشیم. خیلی کنجکاو بود که بدونه چی شد بعد از این همه مدت بالاخره راضی به اینکار شدم. قبل از اینکه من جواب بدم، یکدفعه یادش اومد و پرسید: “راستی چی شد گفتی آبم رو اون تو بریزم؟ نمیترسی حامله بشی؟”
در جواب گفتم: “نه. من چون نمیخوام از فرهاد بچه دار بشم مدتیه قرصه میخورم. امّا حتی اگر اینطور نبود هم دلم میخواست اولین باری که کیرت رو میکنی اون تو آبت رو برام بیاری. تمام لذت سکس به همینه که آب کیر تو کس خالی بشه.”
اون روز تا غروب پیش بیژن بودم و یک بار دیگه هم سکس کردیم. وقتی که رفتم خونه، فرهاد اومده بود. امّا ظاهراً هنوز باهام قهر بود. تو دلم گفتم “به درک”. از امروز سرگرمی دیگه ای برای خودم پیدا کرده بودم که خلاءهای احساسی و جنسیم رو پر می‌کرد. این شکل از رابطه با بیژن خیلی برام لذت بخش بود و در عین حال کمبودهایی رو که تو رابطه با فرهاد داشتم جبران می‌کرد.

نوشته: FTK


👍 27
👎 9
112501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924793
2023-04-24 00:46:03 +0330 +0330

بیژن جان اب از تخم ها نمیاد عزیزم چرندیات مینویسی لاقل یکم تحقیق کن بعد بنویس و جلق بزن پسرکم

0 ❤️

924796
2023-04-24 00:51:33 +0330 +0330

تازه دارم معنای سهامداری و بورس رو یاد میگیرم! ساک زده ها 5 درصد سکس از جلو 15 درصد از پشت بیست درصد دوستتم بیاری 30 درصد و…!! ایناییم که میگن تو بورس ضرر کردن احتمالا دادن ولی بهشون سهام ندادن!! 😁

6 ❤️

924810
2023-04-24 01:20:26 +0330 +0330

بیژن جان لااقل با دست راست تایپ کن

1 ❤️

924844
2023-04-24 04:25:11 +0330 +0330

تو ژن نداری؟

0 ❤️

924904
2023-04-24 14:13:58 +0330 +0330

به نظرم واقعی یود.ممنون که تعریف کردی.متاسفانه بیشتر مردا از زناشون غافلن.من با یه خانوم همین حس رو تجربه کردم

1 ❤️

924920
2023-04-24 17:01:49 +0330 +0330

خب جنده برو طلاق بگیر ، خنده به خودت بکن و احوالت که جندگی خندیدن و پوزخند هم داره دوزاری

0 ❤️

924921
2023-04-24 17:15:18 +0330 +0330

قشنگ بود، مرسی

0 ❤️

924938
2023-04-24 20:52:26 +0330 +0330

به داستانت لایک دادم ولی موضوع خیانت همیشه چندش آوره

0 ❤️

924945
2023-04-24 21:43:55 +0330 +0330

۵درصد سهام واقعا تو کت من نمیره!! بیخیال

0 ❤️

924946
2023-04-24 21:48:00 +0330 +0330

خودت وخوارت و مادرت گاییدم جنده ی خائن

0 ❤️

925021
2023-04-25 06:40:22 +0330 +0330

یکی از بهترین داستانایی بود ک تا حالا خوندم. عالی بود. مرسی. وقتی مردت قدرت رو نمیدونه و کصت رو حال نمیده حقته ک با یکی دیگه باشی و بهش کص هم بدی. نوش جونت

0 ❤️

925076
2023-04-25 16:00:37 +0330 +0330

,فقط اون تیکه که خودت گفتی بیرون دوس دخترای دیگه داشته و داره و حتی خانم. و دکتر رو می‌کنه و خودت رو شیفته بیژن در اون حد نشون دادی و خانم دکتر هم مشتاق که این کس بیژن میخواد بکنه خودم تمیز میکنم و خودش هم به بیژن میده !!!
نظری دیگه ی ندارم

0 ❤️