بزرگترین و بدترین ریسک زندگیم (۱)

1402/01/17

سلام و عرض ادب به همه دوستان شهوانی.
ایشالا دوستان همه ساله خوبو و خوشی داشته باشن.
خوب من اشکان هستم با ۳۵ سال سن …با قده ۱۸۰ و اندام و هیکل معمولی و نه چاقم و نه لاغر…فیس صورتم معمولی …نه زشتم نه خوشگل.
من ۵ سالی هست که از همسرم جدا شدم و الان در حاله حاضر مجرد هستم.
این داستان کاملا بر حسب واقعیته و فقط اسمها تغییر کرده.اون کسانی که فکر میکننددروغ نوشته شده ممنون میشم نخونن.
تو زندگیه همه آدمها هیچ اتفاقی غیره ممکن نیست و به نظره من باید برای بدست آوردن یه چیزه با ارزش یه چیزایی هم از دست داد.دیگه اون بستگی به شهامت و جرات طرف داره .
دوستان من به یه چیزی خیلی اعتقاد دارم و اونم اینه که باید برای به دست آوردن اون چیزی که برات مهمه اول پشته کار داشته باشی و بعدش ریسک کنی.
من تو این ۵ سال که از همسرم جدا شدم هیچ وقت به رابطه دیگه فکر نکردم و به دنباله جنس مخالف زیاد نرفتم.اگر جایی یا فرصتی پیش میومد بدم نمیومد ولی این فرصتم هنوز برام پیش نیومده بود.
یه مدت بدجوری از لحاظ جنسی تحت فشار بودم و بخاطره اینکه اه خودارضایی نبودم مدام دچاره بیضه درد میشدم و بعضی وقتا شاید با خوابای عجق وجق تو خواب ارضا میشدم…
حتی چند باری هم دکتر رفتم برای بیضه دردم اما دکتر تاکید داشت ازدواج کنم و برنامه جنسی و سکسی خودمو درست کنم.
خانواده ما از ۵ نفر تشکیل شده…پدر و مادرم و ۳ تا برادر.
برادره اولیم ۲۴ ساله زدواج کرده و برادر وسطیم ازدواج نکرد و من هم که آخری بودم یه شکست تو زندگیمو تجربه کردم.
اگر بخوام رک و پوست کنده برای دوستان بگم من آدمی هستم برای چیزی که بخوام میجنگم و تلاش می‌کنم به دستش بیارم اگر شد چه بهتر اگرم نشد لااقل کونم نمیسوزه که بابتش کاری نکردم.
تو جامعه ما متاسفانه یه سری کلمات و تعصبات قدیمی وجود داره از جمله غیرت و ناموس و حلال و حروم و حیا و بیشرمو این جور چرندیات و خرافات که روی بعضی از آدما بسیار تاثیر مثبت میزاره و باعث میشه دنباله یه سری از افرادی که دلتون میخواد نرید ولی من خودم شخصا به هیچکدومش اعتقاد ندارم و نداشتم از اولش.
من فکر میکنم هر آدمه زنده ای میتونه راجبه خودش تصمیم بگیره و هرکاری دلش میخواد تو این دنیا بکنه.اما با همه ی این اعتقاداتم از یه چیزی خیلی بدم میاد و اون هم (متجاوزگره)
سعی کنید تو زندگی کسی رو زور یا وادار به کاری نکنید چون لذتی نداره بخصوص در مسائله رابطه جنسی .
بریم سراغه اتفاقات سرنوشته زندگیه خودم که این اخیرا برام پیش اومده و از قدیم گفتن وقتی خربزه میخوری باید پای لرزشم وایسی.منم دقیقا همین کارو کردم.
من یه زن داداش دارم که هزار ماشالا از همه لحاظ تکمیله.هم صورتش هم هیکلش و اندامش…زن داداش من ۴۵ سالشه و بسیار آدمه محکم و سرسخت و بسیار بسیار آدمه تعصبی روی خودش و زندگیش و خانوادش.
بارها شده مثلا تو ذهنم یه فکرای شیطنت آمیزی راجبش کنم اما هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که به فکره رابطه جدی و واقعی داشته باشم و این کارو هم نخواهم کرد چون از خیانت به برادرم خوشم نمیاد و از طرفی زن داداشمم آدمی نیست که به شوهرش خیانت کنه…فکر می‌کنم همه ایرانیا بدونیم که قشره ترک و آذری چجور آدمایی هستن.بسیار تعصبی و غیرتی که خوشبختانه و یا شاید بدبختانه زن داداشه منم از پدر و مادر ترکهای اصیل بودن ترکها اکثرا بیشتر از جنبه های عاطفی و احساسی و عشقی بیشتر تو مادیات و اقتصادی قدم بر میدارن
لابد براتون سوال شده من خودم اصالتا کجاییم…من از پدر اصالتا تهرانم و از مادرم ترک هستم.
بگذریم.
پارسال اواخره تابستون بود که تو یه جشن خانوادگی همگی بودیم .بعداز پایان جشن طبق معمول همه باهم صحبت میکردن و واسه هم خالی می‌بستند…من زیاد اهله صحبت و حرف زدن نیستم .
تو همین شلوغی یهو به گوشم یه چیزی خورد که به هم‌میگفتن طرف کارش حرف نداره و این چیزا…صحبته فال گرفتن و سرکتاب باز کردن بود.
خوب منم نظره خودمو دادم…اصلا اعتقاد به این چیزا و خرافات ندارم.
که یهو اون وسط زن داداشم گفت من خواهرم فاله ورق با قهوه بلده بگیره و همون موقع مادرم بهش گفت به خواهرت بگو یه فال واسه اشکان بگیره ببینیم چی در انتظارشه و اونم گفت باشه سره فرصت بهش میگم براش بگیره

یه چند روزی گذشت که یه شب به تلگرامم پیام اومد و وقتی بازش کردم دیدم زن داداشمه.
زن داداشم:اشکان خوبی؟
گفتم : ممنون
زن داداشم:خواهرم برات فال گرفت
منم استیکره خنده گذاشتم و گفتم:خوب.چی گفت؟؟؟
زن داداشم:هیچی گفت اوضای مالیت خوب میشه…یه چند وقتی برات زندان افتاده…عاشق میشی…
و منم با استیکره خنده به حرفاش پایان دادم
زن داداشم:زهره مار…چرا میخندی؟
منم گفتم همینجوری…مرسی که زحمت کشیدی …از خواهرتون تشکر کنید.
خداحافظی کردیم.
گذشت
گذشت
روزها اومد و رفت
ماه ها اومد رفت تا اینکه اواخره پاییز شد
تولده برادرزادم بود و برادرم تمامه خانواده رو دعوت کردن واسه یه تولده مختصر و کوچیک.
روزه تولد رسید و منم طبق معمول کادو تولدمو برداشتم و با بقیه خانواده رفتیم خونه داداشم.
همه جای خونشون بادکنک و نوارهای رنگی زده بودن و لوازم پذیرایی آماده برای مهمونها.
همه با خوردن شربت و میوه سره خودشونو گرم کردن و اونطرف هم آهنگه تولدت مبارک واسه خودش میخوند.
همه چیز عادی بود.
در همین حین زنگه خونه داداشم به صدا در اومد.
داداشم دره خونه رو باز کرد که با استقبال مهمانهای تازه مواجهه شدیم.
باجناق داداشم و خواهرزنش و بچشون وارده خونه شدن و با احوال پرسی باهمه به سمته حال و پذیرایی دعوت شدن و نشستن.
این همون خواهره زن داداشم بود که برام فال گرفته بود و یه مشت چرندیات تحویلم داده بود.
بزارید یکمی از مشخصات ظاهریه خواهره زن داداشم براتون بگم
اسمش مریم بود…فکر کنم با زن داداشه من ۳ تا ۴ سال اختلافه سنی داشت مثلا ۴۰‌تا ۴۲ تا ۴۳…نمیدونم دقیقا…از لحاظ قیافه کپه زن داداشه من بود …مثله یه سیبی که از وسط نصف شده فقط فرقشون یکمی تو حالته لب و چشماشون بود…از لحاظ قدم مریم خانوم خیلی کم از زن داداشه من کوتاه تر بود و از لحاظه اندامم فکر میکنم معمولی بود چون من با لباسهای که مریم خانوم پوشیده بود چیزه زیادی ندیدم…
اون جوری که به گوشه ما خورده بود باجناق داداشم کارش دولتی بود و ظاهرا تو ارگان دولتی کار می‌کرد
خلاصه…
بزن و برقص شروع شد.
همه وسط رقصیدن
زن داداشم رفت دستهای مریم خانومو گرفت که بیاره وسط برقصه اما مریم خانوم مقاومت کرد و مخالفت کرد با رقصیدن از طرفی هم شوهرش انگار راضی نبود زنش برقصه.
اینجوری که من داشتم به چشم میدیدم انگار ار اون آدمای گوشت تلخ و بد اونوق بودن…شایدم تعصبی شایدم غیرتی …نمیدونم اسمشو چی بزارم.
ساعاتی از تولد گذشت و مشغوله باز کردنه کادوها شدن
من درست رو مبل روبه روی مریم خانوم نشسته بودم و گاه گدایی نگام بهش میوفتاد.
خیلی شبیه زن داداشم بود ولی یه تفاوت کوچیک هم داشت قیافه کاملا جدی و با جذبه ای هم گرفته بود.شایدم کلا همونجوری بوده نمیدونم والا.
اون وسط مشغول کادو باز کردن بودن که یهو باجناق داداشم گفت:ایشالا عروسیه آقا اشکان…همه گفتن ایشالا ایشالا.
کادوها تموم شد و به اخره مراسم رسیدیم و همه کم کم حاضره رفتن به خونه هاشون شدن …تو همین وسطه خداحافظی مریم خانوم و شوهرش و بچش در حین رفتن خداحافظی میکردن که یدفعه تو یه لحظه که نمیدونم چی شد و چه مرگم شد با کوچکترین نگاه به مریم خانوم یه چشمکه ریزی بهش زدم و اونم کاملا متوجه حرکتم شد و سرشو پایین انداخت و رفتن.
وای خدا این چه غلطی بود من کردم اصلا چرا این کارو کردم یه لحظه انگار مغزم رد داد یا کوصخول شدم.
تو دلم گفتم خدایا واسم شر نشه…نره به شوهرش بگه.داشتم دیونه میشدم.
استرس و دلشوره گرفتم تخمی.
باور کنید شبش خوابم نبرد.شاید فشاره این مدت که بی زنی میکشیدمو یدفعه سره اون بدبخت خالی کردم.
فرداش شد یکمی از استرسم کم شده بود و تو دلم میگفتم لابد به شوهرش نگفته اگر میگفت تا الان یه عکس و العملی نشون میدادن.
کم کم خیالم راحت شد.هم احساس پشیمونی میکردم هم احساسه غرور داشتم که این کارو کردم
گذشت…
شب شد
آخره شب داشتم تو تلگرام گروه و کانال چک میکردم که یهو زن داداشم پیام داد
سلام کرد و احوال پرسی
زن داداشم:اشکان ببخشید مزاحمت شدم
گفتم :نه خواهش میکنم
زن داداشم:یه سوالی؟
گفتم جانم بفرمایید؟
زن داداشم: تو دیشب چیکار کردی؟
من؟چیکار کردم؟
زن داداشم:خودتو به اون راه نزن اشکان
گفتم: خوب کاری نکردم…مگه چیکار کردم؟
زن داداشم: تو دیشب به مریمه ما چشمک زدی؟
گفتم: زن داداش باور کن اشتباه شد…اصلا خودمم نفهمیدم
زن داداشم :خواهرم بعدازظهری بهم پیام داده بود خیلی کفری و اعصبی بود و شاکی بود ازت.
میگفت برادر شوهرت دیشب هی منو دید میزد و آخری دمه رفتن بهم چشمک زد.
زن داداشم: خواهرم گفت به خدا همون دیشب میخواستم به شوهرم بگم اما نخواستم مراسم خراب بشه…گفت بهت بگم ایندفعه از این حرکت کنی بلایی سرش میارم تا به مردنش راضی بشه.بهش بگو راجبه من چی فکر کرده.

خلاصه زن داداشم با کلی زبون بازی و صحبت قانعش کرده بود بیخیال بشه.
با همه ی این گند کاریم بازم از زن داداشم عذر خواهی کردم و به اشتباهه خودم اعتراف کردم.
زن داداشم:خیلی شانس اوردی اشکان …میدونی اگر شوهرش می‌فهمید چیکارت می‌کرد…خواهره من اصلا اهله این حرفا و برنامه هانیست…تو چه فکری کردی همچین کاری کردی؟
منم گفتم:بازم ببخشید اشتباه کردم
خلاصه اون شب گذشت ولی کاملا دیدگاه زن داداشم به من عوض شد از اون روز و دیگه رفتاراش سنگین تر شد و رفت و آمدش کمتر شده بود.
بابت این قضیه خیلی داشتم زجر میکشیدم و دوست داشتم خودم شخصا از مریم خانوم عذر خواهی کنم اما نه آدرسی داشتم ازش نه تلفنی.
از این داستان ۱ هفته ای گذشت و داداش و زن داداشم و برادرزادم اومدن خونمون…از رفتاره زن داداشم مشخص بود خیلی ازم دلخوره
همون شب شام خونه ما موندن و شام خوردیم بعداز شام هرکسی رفت تو گوشیه خودش و منم رفتم تو اتاقم…
سرم تو گوشی بود که یهو دره اتاق زدن و برادرزادم اومد تو اتاق …نشست کناره من وبا گوشیش بازی می‌کرد…از بازیه گوشیش خوشم اومد و گوشیشو گرفتم ازش تا یه کمی بازی کنم…برادرزادم که اسمش امیر علی بود گوشیشو داد دسته من رفت تا دستشویی…
در حین بازی با گوشیش بودم که یهو به ذهنم جرقه ای خورد…بهترین فرصت بود تا شماره مریم خانومو از گوشیه امیر علی بردارم…رفتم تو لیست مخاطبین…دیدم یه جا سیو کرده خاله مریم…سریع شمارشو زدم تو گوشیم و شمارشو سیو کردم…
خلاصه.اونشبم گذشت.
زن داداش من ۵تا خواهر داره که همشون ازدواج کردن به غیر از آخرین خواهرش که اونم مطلقه بود…اونم یه زنه کاملا مذهبی و چادری…اون جوری که شنیده بودم انگار همش تو مسجد بود .فکر کنم تو بسیج بود.
بگذریم…
بعداز اینکه شماره مریم خانومو پیدا کرده بودم حول و ولا داشتم که خودم بهش زنگ بزنم یا پیام بدم و ازش عذر خواهی کنم اما عاقبتشو نمیدونستم چی میشه.
قراره بهش پیام بدم…
دوستان تا اینجا رو داشته باشید تا ببینم چی میشه…
با اون آدمی که من دیدم نمیدونم چی میشه؟
اگر پرسید شمارمو از کجا اوردی چی بگم؟
بقیه داستانو براتون حتما میگم که چی میشه…
اگر اتفاقی برام افتاد حلالم کنید دوستانم…
منتظره بقیش باشید.

نوشته: اشکان


👍 7
👎 7
14201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

922043
2023-04-06 00:15:34 +0330 +0330

احتمالا میره به شوهرش میگه اونم به باجناقاش و باید قسمت بعدو با تگ گی بخونیم!

7 ❤️

922046
2023-04-06 00:18:57 +0330 +0330

کیرم دهنت

1 ❤️

922069
2023-04-06 01:36:51 +0330 +0330

بی ادب نیستمااا
ولی شاشیدم تو مغزت
زنت حق داشته جدا شده
اینقدر من من کردی که مشخصه کاملا یک روانی چند قطبی خودخواهی
چشمش دنبال همه است فاز نصیحتم بر می داره

1 ❤️

922080
2023-04-06 02:41:33 +0330 +0330

تم دا ستان زن مطلقه بود
الان این زن مطلقه کجای داستان بود جز اینکه فقط یجا اشاره کردی یکی از خواهرای زن داداشت مطلقه س
واقعا چی میزنید و اینهمه تناقض چی میگه تو داستانت

0 ❤️

922086
2023-04-06 03:00:01 +0330 +0330

بنظرت چرا من وقت گذاشتم و این کص شعرو خوندم؟

1 ❤️

922099
2023-04-06 05:02:58 +0330 +0330

حداقل یه انگشت تو کون خودت میکردی یکم تم سکسی تو داستانت باشه 😂

3 ❤️

922102
2023-04-06 05:24:29 +0330 +0330

داداش اومدى اينجا از توهمات و تخيلات يه سرى داستان خوندى كه فلانى رو كرده حساب باز كردى دارى اشتباه ميزنى قطعا كونت ميزارن

0 ❤️

922118
2023-04-06 08:13:04 +0330 +0330

شاشیدم توی نگارشت

💧💧💧

0 ❤️

922138
2023-04-06 12:57:28 +0330 +0330

معلومه دیگه چی میشه
این میره مخ مریمو میزنه میکنه خواهرشم میکنه یهو برادرش میاد برادرشم میکنه بعد شوهر مریم میاد اونم میکنه
پایان

0 ❤️

922143
2023-04-06 13:52:24 +0330 +0330

نمیدونم چرا از رو نوشته ت انگار مشخصه یه ادم چُبس و حوصله سر بر و تو کون نرویی…نصف داستانتم که کسشر بافته بودی و فاز نصیحت…تو اگه بیل زنی در کون خودت یه بیل بزن نچسب…بقیه شم خواهشا ننویس اگرم نوشتی تو تاپیکش بزن من همون نچسبه ام که بازشم نکنیم

0 ❤️

922181
2023-04-06 21:44:44 +0330 +0330

حالا اسمش داستان بود ،صد بار نوشتی داداش و زن داداش،بچه داداش خونه داداش باجناق داداش
کیر همه داداشای عالم تو کون پارت ،کصحل مشنگ یه هیجانی داره یه چشمک زده به زنی که هفت سال از خودش بزرگتره
زنه هم ریده روش همچین از سعی و تلاش و پشتکار میگه انگار برا قهرمانی المپیک تلاش کرده
حرومزاده این کارت اسمش تلاش نیس ،اسمش لاشی بازی که بخای تو جمع خانوادگی سو استفاده کنی

0 ❤️

922327
2023-04-07 11:38:41 +0330 +0330

خیلی کیری بود ، نیم ساعت اولش فقط داشتی کسشعر میگفتی

0 ❤️

922363
2023-04-07 17:18:46 +0330 +0330

کیرم تو خودتو ریسک زندگیت ننویس دیگه

0 ❤️

933399
2023-06-16 21:36:25 +0330 +0330

داداشت ۲۴ سالشه زنش ۴۵ سال
چی مینویسی

0 ❤️