بهترین حس بد باشگاه (۱)

1402/02/09

سلام خدمت تمام شما عزیزان
قبل از هر چیزی میخواستم بگم اگر داستان تعریف شده باب میل شما نیست من نمیگم فحش ندید ولی خواهشا قبلش درست مطالبو بخونید.

《 تمام اتفاقات به صورت قالب داستان نوشته میشود 》

۳ بهار سال ۱۳۹۹
روز شنبه بود و اول هفته رو از ساعت ۶:۳۰ صبح بعد از بیدار شدن اغاز کردم
هوا ابری بود و باران میبارید کمی حالم گرفته شد زیرا از هوای بارانی زیاد خوشم نمی اید پرده های پنجره را کامل کنار زدم و رفتم سمت اشپزخانه در یخچال را باز کردم و شیر را برداشتم و دو لیوان شیر را خوردم و کمی احساس چسبناکی در بدنم میکردم و بخاطر اینکه از این موضوع خوشم نمی امد رفتم دوش گرفتم و بعد از اینکه امدم بیرون دیدم حوله ام نیست و تازه یادم امد که دیروز حوله ام را مادرم انداخته ماشین لباسشویی و حتی هنور هم نشته
رفتم از کمدم حوله ایی که برای مسافرت بود را برادشتم و با اون خودم را خشک کردم خلاصه گشنم بود رفتم اشپزخانه و ۳ تا تخم مرغ رو درستم کردم و نیمرو زدم وقتی غذا اماده شد گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود برداشتم و پشت خط یک دختر بود گفتم بفرمایید گفت نشناختی گفتم نه شما گوشی رو قطع کرد و من دوباره تماس گرفتم گوشیو برداشت گفتم ببخشید شما گفت خاک تو سرت حالا دیگه دختر خالت رو نمیشناسی و اول فکر کردم سمیرا دختر خاله بزرگم معصومه هست بعدا خودش گفت زهرا هستم من هم برای اینکه جمعش کنم گفتم سلام زهرا خوب هستی چخبر از خاله چخبر از این چرت و پرت ها خلاصه کمی باهم صحبت کردیم و گفت اگه وقت داشتی بهم خبر بده یا یه روز همانگ کنیم بیا تهران هم دیگه رو ببینیم 《 ما خونمون کرجه و حدود یکسال بود من نرفته بودم خونه خالم چون شوهر خالم با مامانم دعواشون شده بود و پدرم زده بود جلو بندی شوهر خالمو اورده بود پایین و بخاطر خالم دیگه شوهر خالم شکایت نکرد و سایه همدیگرو با تیر میزنن 》خلاصه من کمی اولش شوک شدم و دست پاچه شدم کمی بعد گفتم باشه مشکلی نداره اگه اوکی هستی پس فردا میام تهران گفت باشه کجا هم دیگه رو ببینیم من کمی خیلی کم حس شهوتم زد بود بالا خیلی کم 《 چون اخرین بار که دختر خالمو دیدم یه دختر ۱۹ ساله تقریبا ۸۰ کیلیویی با اندام عالی و مو های طلایی اما دیگه یادم نمیومد که دیگه چی ها داشت 》 گفتم بریم نیاوران گفت باشه هر چی تو بگی خلاصه مکالمه ما به پایان رسید و تو اون روز اتفاق جالبی نیفتاد و کمی با دوستام رفتیم دور دور همین تا فردا که چون دختر خالمو میخواستم فرداش ببینم جوگیریم گل کرد و رفتم یه اودکلن ۷۰۰ هزار تومنی خریدم و بعد رفتم یه دست کفش کالج مشکی با یک شلوار مشکی پارچه ایی مخصوص تیپ مجلسی که بهم بیاد نه اینکه مثل بابام بشم چون بابام همیشه شوار های پارچه ایی میپوشه بعد یه پیرهن سفید خریدم و جمعا اون روز بخاطر جوگیری پیش از حد ۳ میلیون خرج شد
بعد ماشینم چراق ترمزش کار نمیکرد بردم باطری سازی درستش کردم خلاصه شب کمی زود خوابیدم چون صبح بتونم زود بیدار شم صبح که بیدار شدم ساعت فکر کنم ۷ یا ۸ بود خلاصه یه صبحانه خوردم بعدش یه دوش گرفتم و لباس و شلوار هایی که خریده بودم رو پوشیدم و ساعت بستمو و عینک افتابی رو برداشتم هوا افتابی بود ولی بخاطر هوای بهاری که معلموم نبود قرار چی بشه سویشرت مشکی هم برداشتم و رفتم سوار ماشین بشم دیدم بنزین کم دارم نتهایت بتونم با اون بنزین ۳ الی ۴ کیلیومتر برم خلاصه راه افتادم بعد ۲ کیلیومتر رانندگی رفتم بنزین زدم و بعدش راه افتادم تو جاده تهران_کرج اهنگ گذاشتم کلی بهم حال داد هوا افتاب بود کمی گرم بود شیشه هارو دادم بالا کولر زدم تا تهران رسیدم تهران هوا ابری شد خلاصه رسیدم تهران یه جا زدم کنار بعدش زنگ زدم به زهرا سلام و علیک کردیم بعد گفتم ببین من الان رسیدم تهران گفتش ببین میتونی بیای دنبالم اخه کارم یکم طول میکشه بیا تا باهم بریم گفتم باشه بعد گفتش بیا در خونمون من اولش میخواستم بگم میام بابات منو میبینه دعوا میشه ولی گفتم باشه و رفتم بعد از یک ساعت رانندگی رسیدم سر کوچشون زنگ زدم بهش گفتم گفتم زهرا جان من سر کوچتونم گفت ۱۰ دقیقه وایسا الان میام قطع کرد بعد نیم ساعت امد خلاصه من چیزی نگفتم سوار ماشین شد و راه افتادیم بعد از ۱۰ دقیقه هوا افتابی شد خلاصه که تو ذهنم گفتم این هوا کونش میخاره میخواستم دحتر خالمو قشنگ دید بزنم روم نمیشد عینک افتابی رو از کیفش در اوردم زدم به چشمم بعد ۲ دقیقه بعد زهرا هم عینک زد بعد من از بغل نگاش میکردم یک مانتو جلو باز مشکی خیلی خوشگل و زیرش هم تیشرت سفید پوشیده بود یه شوار لی مشکی جذب و کتونی مشکی اصلا داشتم دیونه میشدم خیلی دلم میخواست که زهرا با من اوکی بشه خلاصه داشیتم میرفتیم که گفت کجا بریم گفتم بریم ولیعصر یه کافه ای یا یه رستوران گفت تو قبلا گفتی میرم نیاوران من خودم یادم نبود قبلش کلی برنامه چیدم تو راه به تهرانم داشتم فکر میکردم بهش اما از وقتی دیدمش اصلا مغزم ریده یود خلاصه برای اینکه یوقتی فکر نکنه من ادمی هستم که هر لحظه یه تصمیم میگیرم و ثبات ندارم گفتم نه میریم ولیعصر اونم حرفی نزد گفت باشه توی راه رو کردم بهش گفتم زهرا ولی از حق نگذریم خیلی خوشگل شدی ادم دلش میخواد بغلت کنه اینو گفتم از داخل داشتم میترکیدم اما به روم نمیاوردم برگشت گفت دوست داریو من یه لحظه شوک شدم بعد گفت تو هم خیلی خوشتیپ کردم نکنه بخاطر منه هان بلا اینو گفت من یه لحظه خودم با زهرا تو تخت خواب دیدم اما کلا دیگه بهش فکر نکردم گفتم چرا که نه یه ساله زهرا جونم و ندیدم زهرا کمی مکث کرد و هیچی نگفت بعدش یه خنده خیلی ریز کرد اما صداش امد خلاصه گفتم پایه اهنگ هستی گفته چرا که نه امدم اهنگ بزارم گفت اگه مشکلی نداره بزار من یه اهنگ بزارم گفتم ایرادی نداره خلاصه یه اهنگی گذاشت که من اصلا خوشم نمیومد ولی چون دوست نداشتم زهرا ضد حال بخوره چیزی نگفتم و باهاش خندیدم رسیدیم ولیعصر و زفتیم یه کافه و رستوران اسمشو یادم نیست ولی جای خیلی شیکی بود رفتیم سر یه میز نشستیمو یکی امد و سفارش گرفت یادم نیست زهرا چی سفارش داد ولی من یه اسپرسو دبل سفارش دادم با کیک شکلاتی تلخ خلاصه تا سفارشو بیارن زهرا سر صحبتو باز کرد و گفت خسته نشدی گفتم خسته که چرا ولی اسپرسو رو بخورم اوکی میشم بعد کمی صحبت کردیم و سفارشو اوردن من شروع کردم به اسپرسو خوردن و بعد زهرا بعد من شروع کرد خلاصه وسط صحبتا از پرسیدم الان با کسی ت رابطه ایی بعد اولش کمی مکس کرد بعد نگام کرد و گفت نه تنهام من تو ذهنم گفتم من باید مخشو بزنم و بعد از طرف دیگه بخودم گفتم عجب ادم دیوثی هستم خلاصه گفتم کیرم توش بیخیال نهایت میگه نه بعد گفتش ولی ادم مثل تو باید تو رابطه باشه گفتم نه گفتم پسری به خوشتیپی و جذابی مثل تو تنها باشه برو شوخی میکینی و خلاصه کلی حرف زدیم و رفیتیم سوار ماشین شدیم و رفیتم بعد تو راه گفت الان کجا میری گفتم تو رو میزارم و بعد میرم کرج گفت خسته نشدی گفتم چرا ولی عیبی نداره ساعت ۱۲ ظهر بود فکر کنم بعد زهرا گفت میخوای بیا بریم خونه کمی استراحت کن و بعد برو بهش گفتم نه مرسی و بعد گفت تعارف میکنی اما من میخواستم با کله برم خونشون اما از طرفی بخاطر باباش کنی میترسیدم اما دلمو زدم به دریا گفتم باشه بریم رفتیم و رسیدیم سر کوچشون گفت برو تو کوچه و تهش کوچه که ۱۰ متر بالاتر از خونشون بود پارک کردم خلاصه زهرا اول پیاده شد رفت گفت ۵ دقیقه وایسا من برم بالا ببینم کسی هست یا نه بعد بهت زنگ میزنم بیا بالا گفتم باشه تو ماشین نشستم و زهرا رفت و از لینه بغل نگاه میکردم درو واز کرد و رفت داخل ساختمان ۱۰ دقیقه بعد زنگ زد گفت میلاد کسی نیست فقط با احتیاط بیا بالا من درو میزنم برات من گفتم باشه و قطع کردم رفتم دم در درو هل دادم و باز شد رفتم تو اروم درو بستم از پله ها رفتم که یوقت تو اسانسور تو واحدها کسی منو نبینه از پله ها رفتم طبقه چهارم دیدم در واحد زهرا اینا بازه رفتم تو بعد کفشامو در اوردم درو بستم بعد امدم داخل سمت حال دیدم زهرا از اتاق گفت بشین خسته میشی الان میام من رفتم رو مبل نشستم و کنترل تلویزیون رو میز بود برداشتم زدم کانال ورزش داشت بازی دو تا تیم خارجی نشون میداد بعد زهرا از اتاق امد بیرون یه دیدم یه تیشرت کوتاه تا بالای نافش پوشیده و پستون هاش انقدر خوب و بزرگ بود که میخواستم بپرم بغلش کنم و ممه هاشو بخورم ولی خب دیگه اینا همه تو مغز کثیفم میگذشت بعد یه شلوارک خیلی کوتاه لی ابی که قشنگ روناش معلوم بود بعد رفت سمت اشپزخانه کونش گردو قلمبه بود برگشتم گفتم زهرا تو این یسال خوب به خودت رسیدی گفت اره دیگه مگه تو بدت میاد حسودیت میشه من که فهمیدم داره امار میده میخواد که من یه حرکتی بزنم گفتم نه بابا من حسودیم بشه من که خیلی دوس دارم به این خوبی هر کی باهات باشه کلی حال میکنه بغد زهرا گقت جون بابا من یه لحظه یجوری شدم بعد قلبم تند تند میزد خلاصه دیگه چیزی نگفتم و فوتبالو تماشا کردم بعد زهرا گفت چای مخوری یا نسکافه من گفتم یه لیوان اب اخه کدوم خری بعد کافه که اسپرسو خورده میاد چایی بخوره ممکنه بعضیا بخورن ولی من نه بعد دیدم بجای اب یه لیوان اب پرتغال اورد اولش خندم گرفت بعدش دیگه هیچی اب پرتغالو خوردم گفتم دست درد دنکنه خوب بود خنک بود بعد گفت خواش میگنم عزیزم یهو بلند شدم امد کنارم نشست من که شوک شده بود چون اخه هر جوری حساب کنی یکی از خوششم بیاد یا خیلی اوکی هم باشید یه رابطه باید کم کم بره جلو تو ذهنم میگفتم یه چیزی درست نیست ولی از طرفی منم خوشم میمود پس بیخیال شدم بعد زهرا گفت خستم بعد بدون اینکه به من بگه میلاد میشه سرمو بذارم رو پات و یا هرچی سرشو گذاشت رو پام دراز کشید رو کانافه خلاصه من که یکم برام عجیب بود دستمو گذاشتم رو سرش و با انگشتام موهاشو چنگ میزدم یه ارامش خاصی داشت بعد ۳ الی ۴ دقیقه که دست رو سرش کشیدم دیدم زهرا خوابش برده اون ارامشی که داشتم خیلی حسش قوی تر شد یه لحظه تمام بدنم ویبره رفت خلاصه به خودم گفتم الان یوقتی کسی میاد بگایی هست و از طرفی هم دوست داشتم تا میتونم از اون لحظه لذت ببرم ولی بیخیال شدم با دستم شونه زهرا رو تکون دادم گفتم زهرا بیدار شو من دیگه برم بعد زهرا انگار که خپاب با صدا خسته گفت حالا بمون چیزی نمیشه خلاصه فهمیده بودم زهرا دلش میخواد یه کارایی کنیم و منم داغ شده بودم بدنم گر گرفته بود گفتم زهرا دیر میشه یوقت کسی میاد خاله یا بابات بدبخت میشیم گفتم نترس بابا با مامان و الناز رفتن مسافرت 《 الناز ابجی کوچیکه زهراست ۱۰ سالشه و خیلی هم شیطونه منظورمو میفهمید دیگه 》بعد من تا اینو گفت باز تمام بدنم ویبره رفت و ایندفعه شدید بود بعد کلی فکر امد تو سرم و احساس میکردم بهترین ادم خوش شانس دنیام ولی با شنیدن این حرف سعی کردم خودمو کنترل کنم بهش گفتم کی رفتن چرا قبلش نگفتی گفت مگه برات خیلی مهمه بعدشم تو نپرسیدی خلاصه من بیخیال شدم داشتم از حس لذت و شادی که داشتم میترکیدم میخواستم سرشو بگیرم و لباشو بخورم ولی بازم به زور خودمو کنترل کردم میخواستم اروم اروم بیریم جلو ولی خب خلاصه تا اینجای کارو مثل جت امدیدم جلو اما کلا بیخیال سرشو بلند کرد گفت اینجا نمیشه اذیت میشم میرم تو تخت میخوابم تو خوابت نمیاد من میخواستم بگم چرا منم خیلی خوابم میاد ولی باز بهش گفتم نه راحتم اوکی هستم گفت بیا بریم اتاق بخوابیم معلومه خسته هستی امروز کلی کارا کردی من دیگه نمیدونستم چیکار کنم خلاصه دکمه سوم پیراهنمو باز کردم چون دکمه اول‌ باز گذاشته بودم که زنجیر معلوم بشه خلاصه بعد زهرا امد یهو مثل خر پرید بغلم یه لحظه دیگه گفتم خدایا من الان دیگه سکته میکنم پیرید بغلم روی پام به صورت فیس تو فیس نشت دستشو گذاشت رو شونم بعد گفت بلا فکر کردی من نفهمیدم تو چجوری نگام میکردی یا اینکه الان رو پات خوابیدم بدنت ۱۰ با لرزید من گفتم نه دوبار گفتم حالا هر چی بعد گفت فکردی نمیدونم ازم خوشت امده خلاصه من که کلا لال گرفته بودم اصلا نمیتونستم حرف بزنم خیلی جو سنگین و لذت بخشی بود بعد مثل گاو فقط تو چشاش زل زده بودم و مثل بچه ای که بهش میخوای بستنی بدن یا چنین چیژی فقط نگاش میکردم ناگهان دستشو گذاشت ر‌و صورت اصلا حرفاشو نمیفهمیدم قلبم تند میزد بعد صورتشو اروم اورد نزدیک صورت گوشه ای از ذهنم یاد فیلمای عاشقانه افتادم که هیچوقت با اون سکانس ها حال نمیکردم ولی ایندفعه لذت بخش بود برام ۱۰ الی ۱۵ بار ذیگه لب بازی کردم ولی ایندفعه یه حس خاصی داشت که بهم لذت میداد بعد کم کم صورتشو اورد جلو یهو لبشو چسبوند رو لبم من که عین گوساله خوشکم زده بود یهو یخم باز شد کلی لبای همو خوردیم لباشو رژ قرمز زده بود ولی در کل مزه نعا رو میچشیدم مثل اینکه مسواک زده بود خلاصه اتفاقی که نباید میفتاد افتاد یهو گردنمو مکید ولی دیگه کار از کار گذشته بود و من نمیخواستم اون لحظه رو خراب کنم چیزی نگفتم و ادامه داد تا اینکه خودش بلند شو روفت سمت اتاق گفت میلاد بلند شو بیا تو اتاق منم بلند شم با اینکه میخواستم بدوام تو اتاقش خیلی اروم بلند شدم اروم باهاش رفتم تو اتاق خلاصه پشتش بودم که برگشت از پیرهنم گرفتو مثل گاو پرتم کرد ر‌و تحت انتظار نداشتم فکر میکردم حتی اگه این کارو انجام بده خیلی ریلکس نه اینطوری بغد با زانو امد روتخت پاهای من باز بود بعد یه زانوی اون بین پای من بود یکی دیگش بیرون بعد تمام دکنه ای پیرهنمو باز کرد یه بعد ورزشکاری عضلانی دکمه شلوار منو باز کرد ولی به زیپ نرسید بعد کف دستشو از بالای نافم تا بالای سینه هام کشید امد با لب بگیره من از کمرش گرفتم به سمت بالای تخت خواب چرخومدمش پیرهنمو در اوردم انداختم بالا سرش بعد اولش تریدد داشتم ولی لباسشو در اوردم یه جفت سینه سایز ۸۰ دهنم اب افتاده بود بعد رو به عقب خم شدم دکمه شوار لی کوتاهشو باز کردم و زیپشم باز کروم درش اوردم کم کم دیگه وارد اوج لذت شدیم ولی هنوز به اوجش کامل نرسیده بودیم یه شورت قرمز حالت طوری و یه سوتین قزمز رنگ خونی که با شرتش ست بود یه دستمو گذاشتم بغل سرش بعد با هاش لب گرفتم چشماش بسته بود چشمام رو بستمو ارنجمو خم کردم رفتم پایین تر و یه دست دیگمو انداختم لای موهاش بعد از ۲ ال ۳ دقیه لب گرفتن خواست بلند شه من امدم کنار بلند شد و نشست رو تخت خواست تاپشو در بیار بعد از من خواست اینکارو انجام بدم من هم باز کردم بعد برگشت یه جفت سیه که دیونت میکرد بعد خواست شرتشو دربیاره من هم سریع و خیلی رومانتیک بلند شدم زیپ شوارمو کشیوم پایین شلوارمو با شرتمو دراوردم چون نه اسپری زده بودم و نه قرص خورده بودم چون همه چی یهویی شد انتظارشو نداشتم تا اینجا پیش بریم برای اینکه لذت رابطه خراب نشه خیلی سری و ایزی ازش پرسیدم که ایا اسپری یا قرص داره گفت نه ولی گفت برو ببین تو اتاق بغلی تو کمد سمت راست ممکنه بابا اسپری داشته باشه من بلند شدم به زهرا گفتم عشقم بلند شو بیا با من اولین بار بود بهش میگفتم عشقم خلاصه بلند شد با من امد رفیتیم تو اتاق بغل بعد نشوندمش رو تخت رفتم سر کمد ولی از ظاهر زهرا معلموم بود خیلی داغه چون با مکث بینمون هنوز حشری بود و هعی بیشترم میشد من توی کشوی سوم زیر لباسهای منصور شوهر خالم یه اسپری پیدا کردم کنارش قرص و کاندوم هم بود نمیدونم چرا کاندوم ولی تو ذهنم گفتم حتما منصور دیوث با زن های دیگهم رابطه داره به زهرا گفتم زهرا بابات کاندوم داره یهو دیدم اصلا توجه نکرد بعد یه جیغ بلند کشید انقدر داغ بود که داشت میمرد خلاصه چون اسپری طول میکشه تقریبا ۲ ساعت طول میکشه از طرفی از بابت خاله و اینا خیالم راحت یود اسپری رو زدم و برای اینکه بیشتر از این مکثی بین رابطه ایجاد نشه رفتم بغل زهرا خوابیدم با هاش لب گرفتم از طرف دیگه کصشو با دوتا انگشت های وسط میمالیدم یهو دیدم یه اه خیلی بلند کشید اول فکر کردم ابش امد بعد دیدم نه اتفاقی نیفتاد بعد گفت اشغال ادامه بده و اه میکشید 😂 از طرفی منم با این کاراش بیشتر تحریک میشدم و بدنم هعی داغتر میشد خلاصه به پشت خوابید و من روش خوابیدم از پشت و گردنشو میک میزدم زهرا همش اه میکشید و ناله میکرد دیگه داشتم دیونه میشدم تقریبا نزدیک ۱ شاعت داشیتم با هم ور میرفتیم که زهرا اه کشید بعد گفت میلاد اه بسه بکن توش دیگه دارم میمیرم بعد هم جیغ زد منم کسخصل شده بود 🥵 و اسپری هم حدود ۹۰ درصد کارشو انجام داده بود من رفتم سراغ کص زهرا کصشو خوردم بعد با نوک زبونم وسط چوچولشو تند زبون میزدم که زهرا مثل اژیر اتشنشانی اه و ناله میکرد خلاصه کص زهرا حسابی مثل دریا خیس شده بود من کیرمو اروم سرشو روی کص زهرا وسط خط کصش دوبار بالا و پایین کشیدم و کیرم تقریبا شاخ ش ه بود ولی بازم جا داشت بعد خیلی اروم کیرمو کردم تو کص زهرا بخاطر اینکه خیلی حشری بود و به اوج جنون رسیده بود انقدر مصش داغ بود که از حال رفتم تقریبا بعد دستم گداشتم پشت کمرم و پای چپ زهرا رو گرفتم عقب و جلو کردم زهرا از شدت حشری لباشو گاز میگرفت و اه میکشید بعد ۲۰ یا ۳۰ ثانیه نم نم تند تر کردم سرعتو زهرا دیگه انگار از حال داشت میرفت یه لحظه من ترسیدم که یوقت اتفاقی نیوفته به زهرا گفتم اوکییی بر گشت گفت ادامه بده لعنتی ادامه بده جاکش 😂🍺منم سرعتو باز بیشتر کردم کیرم دیگه مثل قلبم داشت میزد خلاصه زهرا رو به بغل چرخوندم و دوباره انداختم تو کصش بعد از ۱۰ ثانیه زهرا رو دوباره بلند کردم رفتم زیرو زهرا روی من بود ولی به پشت کیرمو تنظیم کرد و کرد تو کصش بعد حدود ۱ دقیقه یه جیغ و اه بلند کشید و گفتم امد ابم امد من کیرمو در نیاوردم توش نگه داشتم بجاش تا ته کردم توش زهرا صداش رفت بالاتر تمام کیرم از ابش پوشیده شد تا جایی که ابش از روی کیرم میریخت رو بدنم خلاصه من دوباره سریع ۲ دقیقه شروع کردم به ادامه دادن اب کصکش منم نمیومد کیر شد بود تو اعصابم زهرا رو بلند کردم گفت از کوو گفت تنگه دردم میاد گفتم نه دردت نمیاد گفت نه میاد تور خدا بیخال شو از جلو ادامه بده بعد روی میز بغل تخت روبه روی اینه یه قوطی وازلین و یه سری ادکلن و کرم بود من وازلین رو برداشتم دو بند انگشت از قوطی برداشتم و مالیدم به سورخش با انگشت اروم اروم سورواخشو باز کردم بعد کیرمو خیلی خیلی اروم کردم تو سوراخش اول تا نصفه عقب و جلو میکردم بعد اروم اروم تا ته کردم توش بعد که دیدم خوب پیش میره سرعتو بردم بالا قشنگ بدنم چسیوندم بهش و با دست راست از بغل پهلو کصشو میمالیدم و یه دستم رو کونش بود بعد از ۳ دقیقه ابم داشت میمود گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو کونم منم انقدر حول و داغ بودم که کیرمو در اوردم بعد با دست جق زدم که بیاد نپره بعد ریختم رو سینه هاش خلاصه موقع تخیله بعد از حال رفتم زهرا هم از حال رفته بود بعد انقدر خسته بودیم که همونجا رو تخت خاله و شوهرخاله کنار هم خوابیدیم بعد بیدار شدم ساعت ۸ شب بود اما زهرا هنوز خواب بود خواستم بیدارش کنم اما بیخیال شدم بلند شدم رفت تو اتاق زهرا بعد رفتم حمام تو اتاق زهرا خلاصه دوش گرفتم امدم بیرون رفتم سمت اتاق خواب خاله دیدم زهرا بیدار شد گفت کجا رفتی گفتم رفتم دوش گرفتم بعد زهرا هم بلند شد رفت دوش بگیره گوشیمو چک کردم دیدم که ماردم ۸ باز تماس گرفته پدرم ۲ باز زنگ زده بعد پیام داده کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی مادرت نگرانته تماس بگیر زنگ زدم به پدرم باهاس صحبت کردم گفتم امدم تهران خسته شدم تو ماشین خوابم برد و یجوری قانعش کردم و گفتم که به مامان بگه یه جوری جمعش کنه خلاصه مکالمه منو بابام تموم شدم ۵ دقیقه بعد زهرا امد بیرون لباسمو پوشیدم چون فقط شورت پام بود بعد رفتم تو اتاق زهرا دیدم داره لباس عوض میکنه نمیدونک چرا گفتم ببخشید و امدم درو ببندم زهرا گفت چیکار میکنی گقتم لباس عوض کن گفت خاک تو سرت میلاد ما که با هم رابطه داشتیم این کارا چیه خلاصه رفتم رو تخت نشستم لباساشو عوض کرد و بعد لباس های بیرونشو پوشید گفت منو تا یجایی میرسونی بعد گفتم دیره ولی باشه بعد امدم بیرون رفتم به بابام زنگ زدم گفتم من امشب یکم دیر میام بابام گفت میلاد خداشاهده اگه بعد ساعت ۱۲ بیای بیاید تو ماشین بخوابی من هم گفتم باشه و قطع کردم زهرا اماده شد و یه مانتو جلو بسته قرمز یه شال سیاه و رژ قرمز شبیه خانوم ها شده بود انگار ۲۵ سالشه خلاصه اماده شد بلند شدم امدم پایین زودتر تا ماشینو از ته کوچه بیارم رفتم ماشینو روشن کردم امدم دک ساختمان زهرا سوار شد راه افتادیم گفتم زهرا کجا میری گفت میرم پیش یکی از دوستام گفت باشه خلاصه جایی که به من میگفت رو رفتم رو رسیدم گفت بیا گفتم نه زهرا من دیرمه باید برگردم گفت میلاد ناز نکن بیا گفتم ناز چی من دیرمه یهو گفت میخوای بزاری عشقت تنهایی بره پیش دوستاش من یه لحظه جا خوردم گفتم چی گفتم یعنی چی چیزی زدی میلاد خلاصه من ادامه ندادم گفتم باشه بریم یهو یه ور صورتمو بوسید و گفت من میرم ماشینو پارک کن بیا من بعد اینکه زهرا پیاده شذ لپم کاملا قرمز شده بود بعد ماشینو ۲۰ متر بالاتر پارک کردم قبلش تو اینه نگاه کردم موهامو یه دست روش کشیدم و بعد دیدم که گردنم کبوده خلاصه میدونستم بگاه رفتم ولی توجهی نکردم و پیاده شدم رفتم زهرا وایساده بود دم کافه رفتم پیشش با هم رفتیم تو کافه پیش دوستاش یکی از دوستاش اسمش یگانه بود رفیق چندین ساله زهراست خلاصه زهرا به بقیه بچه ها گفت که من عشقشم و یگانه گفت میلاد که پسر خالته زهرا گفت مگه اشکالی داره یگانه هیچی نگفت و ۱ ساعت هم تو کافه بودیم بعد من یگانه رو رسوندم خونه بازم یگانه اسرار میکرد که امشبو بمونم ولی من دیگه کشش نداشتم کلی اسرار و انکار ساعت ۱۰ شب راه افتادم سمت کرج ساعت ۱ رسیدم خونه و زنگ خونه رو زدم و پدرم جواب داد گفت بمون بیرون تو ماشین بخواب صدای مادرم میومد که میگفت بزار بیاد تو خلاصه بعد از ۳ دقیقه جرع و بحث پشت ایفون بابا در رو زد من رفتم بالا کلی چرت و برت گفت من هم انقدر خسته بود رفتم تو اتاقم گرفتم خوابیدم و …

ادامه دارد و در قسمت بعد ماجرا کلی اتفاقات دیگه میفته که هم بد و هم خوب …

نوشته: میلاد


👍 5
👎 5
17701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

925542
2023-04-29 01:41:00 +0330 +0330

اسم داستانو خوندم فکر کردم باز یکی از این بچه مچه هارو تو باشگاه خفت کردن!!

2 ❤️

925570
2023-04-29 03:35:50 +0330 +0330

اگه قدرت تخیلت موقع جق زدن بیشتر بود حتی میتونستی یگانه رو‌ ام تو همین قسمت بکنی اما خب چون جقی هستی زود اومدی رفتی واسه قسمت بعد اینجا کص و شعرتو بزاری

1 ❤️

925578
2023-04-29 05:07:53 +0330 +0330

شاه ایکس من اسم داستانو خوندم یاد فیلمای اصغر فرهادی افتادم
تازه اومدم کامنت بزارم داداش داری اشتبا میزنی😂😂

1 ❤️

925777
2023-04-30 11:49:54 +0330 +0330

خیلی خوب بود حتما بقیه اش رو بنویس

1 ❤️

925830
2023-04-30 23:10:57 +0330 +0330

این چه چرت و پرتیه
هر گوهی خورده دقیق مو به مو نوشته 😕
10خط بیشتر نخوندم تو همون 10خط هزارتا غلط املایی و نگارشی بود. اها یه نگاهم به چن خط آخرش کردم اول داستان دختر خالهه زهرا بود آخر داستان یگانه اسرار کرد این بمونه🤔

1 ❤️

927028
2023-05-08 20:23:21 +0330 +0330

داداش پره دختره کی زده؟
چرا هیچی در باره پرده دختره نمیگن؟
همین جوری کرده تو کس دختره؟
بدون هیچ هشداری!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها