سلام رفقا این داستان واقعی هستش و بهترین روز سربازیم بود . ببخشید که یه کم ممکنه طولانی بشه اما فکر کنم جذاب باشه .
من الان ۳۲ سالمه سال ۸۵ سرباز بودم و به خونه خیلی نزدیک بودم . تمایلات جنسی شدیدی به هم جنس خودم داشتم اما خوب به دلایل که هممون درگیرش هستیم معمولا این حس پنهان میمونه .
سرتونو درد نیارم من تو ماه ششم سربازیم منشی گروهان شدم و خوب یه سری مزایا داشت برام . راحت تر بودم ، قدرت داشتم و خوب تقریبا کار همه سربازا یه جورایی گیر میکرد بهم . منشی اولی که اونجا بود داشت ترخیص میشد و یه نیرو باید جاش میومد و فرمانده یه نور چشمی رو اورد کنار من و به من گفت کار یادش بده .
یه پسر خوشگل با لبای فوق العاده زیبا و یه کون بی نظیر .
اولین بار که دیدمش پیش خودم گفتم این اگه باشه اینجا به من بده من ۱۰ سال خدمت میکنم ? .
من شروع کردم بهش کار یاد دادن و با هم دوست شدیم کم کم . شوخیامون بیشتر شد و چون بچه شهرستان بود من با خودم بیرون میبردمش . خونمون می یومد و با هم خیلی صمیمی شده بودیم . در حین همین دوستی باهاش شوخیم زیاد میکردم . از دوست دختراش میگفت و خیلی چیزای دیگه . تقریبا ۱۱ ماه از سربازیم گذشته بود که یکی از سربازا تو پادگان حرفش پیچید که یه سرباز دیگه رو کرده . این حرف باعث شد سر حرف منو حامد هم باز بشه . من هی به شوخی بهش میگفتم ببین رفیق به این میگن . کونو داده حالشو برده و از این جور شوخیا . اونم جواباش همش یه جوری بود که معلوم بود بدش نمیاد .
رسید شبی که هیچ وقت فراموشم نمیشه .
شبی بود که ۳ ماه اضافه خدمت هایی که واسه دیر کرد زده بودن رو بخشیدن و ما جشن گرفتیم تو پادگان . با حامد زدیم بیرون از پادگانو و خونه ما یه چند پیک عرق خوردیو شب دوباره با هم برگشتیم پادگان . سرمون گرم بود و حس شهوت شدیدی اون شب منو یقه کرده بود . تو دورهمی بقیه سربازا نشستیم و بعد از کلی خنده و خوش گذرونی خوابمون گرفت . حامد اون شب گفت بریم پایین بخوابیم و با هم ورق بازی کنیم . واسه این که خایه مال زیاد بود ورق لو میرفت رفتیم تو دفترمونو و پتو انداختیم و درم بستیم .
یکی و دو دست بازی کردیم و موقع خواب شد .
کنار هم دراز کشیده بودیمو و حامد داشت از من تشکر میکرد بابت اینکه بردمش بیرونو و اینا گفتم لاشی باید تلافی کنیا . گفت بیای شهرستان چشششم . به شوخی و با خنده گفتم یه ۲۰ دور بدی بهم تلافی میشه . اونم با خنده گفت بییییییست دووووور ؟؟ گفتم اررره داداش و همین که میخندیدیم به حالت شوخی و خفت خودمو انداختم روش .
واقعا همه چی در حد شوخی بود و من همین که انداختم خودمو روش اونم صورتش رو به من بود میخندیدمو گفتم شل کن لذت ببر .
تو یه صدمو ثانیه حامد لبمو گرفت یهوووووو . شکه شدم . سرمو بردم عقب یه لحظه نیگاش کردمو و شروع شددددد .
وااای لباشو دیوونه وار میخوردم . قلبم هزارتا میزد و این حس بی نظیر بود . گردنشو میخوردم دوباره لباش . دستشو کرد تو شرتم و شروع کرد کیرمو مالیدن . کیرم داشت پارررره میشد و از حالت همیشگی انگار چند سانت بزرگتر شده بود . لباسای هم دیگرو در اوردیمو بازم لبااااااش . منو خوابوند رو زمین و شروع کردن ساک زدن . دیدن این صحنه منو از هوش بررررد . کونشو کرد طرفم همون جوری که ساک میزد . زبونم کردم تو سوراخشششش . وااای عاللللی بود . انگشتش میکردم و صدای اه کشیدنش هنوز تو گوشمه . کون بی نظیرو سفیدش که آماده شد بهم گفت دوس دارم بشینم رو صندلی و کیرتووو بکنی تو سوراخم . کونو گ
ذاشت رو صندلی و داد عقب . وااااای توف انداختم رو کیرم و آروم کردمش تووووش .
بی نظیرترین حسی بود که داشتم . به خاطر هیجان بیش از حد ۱۰ تا که تلمبه زدم ابم اومد و ریختم بیرون اما این قد برام جذاب بود که کیرم نمیخوابید و بازم کردددددمش . چنگ انداخت منو از لذت و دو بار کردمش . حامدم ۴ بار آبش اومده بود . اون شب خوابیدیم و تا ۴ ماه هر فرصتی که میشد من حامدو میکردم . یه جورایی عاشقش شده بودم . متاسفانه بعد از ۴ ماه انتقالی گرفت پدرش براش و رفت شهرشون و بعد از سربازیمم یه بار دیگه تو خونشون کردمش و دیگه تموم شد .
امیدوارم خوشتون اومده باشه .
نوشته: عاشق کون
تو پادگان بوی عرق و میدونن حس میکنن خایمالا نمیرن ریپورت بدن اونوقت پاسور و لو بد؟
برو داداش خودت دادی خبر نداری
نظر شما چیه؟همون که که گفتی منشی دوزاری م افتاد کون و به باد دادی
توی گی واقعا میشه مفعول کونش رو تمیز نکنه بعد بکنی توش؟!
دیس نهم تو کونت …از اونجا ک کونی هم هیتی و خوشتم میاد
خیلی مسخره و حال بهم زن
بهترین داستان که خوندم “آرش مفعول واقعی ۱” بوده تا حالا برو بخون تا یاد بگیری تازه گذاشتن تو سایت
یعنی اگر تو ایران دوباره جنگ بشه امید مردم باید به کونی و جقی ها باشه؟
کسی که نمیتونه از کون خودش محافظت کنه میخواد محافظ مرزهای کشور باشه (dash)
پیش میاد دیگه
باید سفارش کافور چینی رو کنسل کنم بگم از هند بیارن واسه پادگانا
تو چکاره بودی که شدی منشی گروهان ؟؟؟
ظاهرا خاطراتت با فرمانده رو تعریف کردی
چون یه سرباز رو حالا منشی یا غیر منشی رو شب نمیزارن از پادگان بره بیرون ، عرق بخوره و برگرده
جشنتون هم بخاطر این بوده که فرماندهه اضافه خدمتهات رو برداشته
راستش اولش داشتم باهاش حس میگرفتم ولی آخرش رو جوری خراب کردی که کلا از داستانت خوشم نیومد کاش آخرش رو بهتر مینوشتی
توهمی بدبخت اول که گفتی رفتی تو خونتون عرق خوردی بلد یهو سر از دورهمی سربازی در اوردی؟کمتر لاف بزن
این بود آرمان های امام?