تجربه اول کجاست؟

1399/10/14

اولا بگم اگه واسه صرف جقیدن اومدی ، یه لایک بکن بعد برو!
دوما بگم امیدوارم برادر بزرگم نیاد این سایت تا بفهمه !
حدودا پنج سالم بود که تو یه خونه با آدم های همیشه مشغول خودمو پیدا کردم.انگار پدر و مادرم خودشونو یه جایی قبل من جا گذاشته بودن…مادرم از خونواده پدرم متنفر بود و همیشه سعی میکرد با اون نفرتا منو پر کنه. هربار میخواستم باهاش حرف بزنم آخرش بحث به یه جایی تو گذشته مسخره مادرم و خانواده بابام میکشید.تا جایی که من از حرف زدن با مادرم نا امید میشدم.
پدرم هم وقتی از شرکتش برمیگشت خسته بود و سعی میکرد با دیدن ماهواره خودشو آروم کنه. اون هم از حرفای مادرم و کارهایی که خودش در این باره کرده بود به سبک خودش شرمنده بود!
بابام بعد از کارش میومد و ماهواره میدید !من هم توی اتاق بازی می کردم و زن های لخت رو تو آهنگ ها میدیدم و مامانم که آدم مذهبی ای بود بهش میگفت انقد نشین پر و پاچه ببین!
من با خودم فک میکردم چه جذابیتی میتونه براش داشته باشه؟
پدرم آهنگا رو میدید و پاشو به صورت عصبی تکون میداد و رو آهنگایی که دخترای خوشگل داشت نگه میداشت.
من به طرز عجیبی آب دهنم زیاد میشد.گفتم نکنه من آدم خواری چیزی ام؟! شازد میخوام این آدم ها رو بخورم؟!
از اون شبا اینو یادمه که منتظر بودم بابام رو یه دختر خوشگل واسه تا قبل خوابا بهش فک کنم…
واقعا روزای عجیبی بود،بابام یه بار روی یه صحنه ای توی فیلم یا آهنگ نگه داشت،که روی یه تخت یه زن و مرد لخت باهم رودن،من دویدم رفتم و نقاشیشو کشیدم و آوردم به مامانم نشون دادم،خیلی خشک به من گفت:برو پاکش کن و دوباره زل زد به صفحه تلویزیون…
خاطرات زیاد دیگه ای از اون دوران یادم نمیاد تا اینکه بالاخره ۱۲ سالم شد و بعد از امتحان های پایان ترم رسیدم خونه و مادر پدرم سر کار بودن…دیگه اینبار خواستم ببینم دخترا پس خودم ماهواره رو روشن کردم، زیاد یادم نیست ولی دیدم یه دختر(خواننده) توسط خبرنگارا محاصره شده و دست یکیشونو میگیره و میبره یه گوشه بعد با ماژیک یه چیزی رو پیشونی اش مینویسه!
شاید بگید:الان،این محتوای جنسی داشت؟! اینو شبکه چهار پخش میکرد یا ماهواره؟!
ولی من بهتون میگم که برای من همون محتوای تحقیر شدن پسره و همون بحث سادیسم بودنش کافی بود!
بدون اینکه حتی متوجه کار خودم باشم…دمر رو تخت خوابیدم و پاهام رو مثل موقع خوابم تکون میدادم اما اینبار فرق داشت شروع کردم پایین تنم رو هم بدون اینکه خودم بفهمم تکون میدادم و صد البته به اون صحنه دختره و ماژیکش و تحقیر کردن پسره فک میکردم… دادش بزرگم که دید گفت(با خنده) چرا داری کونتو تکون میدی؟
منم گفتم که برو و اونم با تعجب رفت …
بعد سی ثانیه آبم اومد…وقتی رفتم دستشویی و دیدم که اینجوری شده با خودم گفتم که اینقدر از تحقیر شدن پسره حرص خوردم که به خودم شاشیدم…!
چیز زیادی از اون موقع نگذشت و من که همیشه تو ابتدایی گوشه گیر بودم وقتی رسیدم به راهنمایی اونو به طور افراطی تر ادامه دادم و مایه مسخره بقیه بچه ها بودم ، یه جورایی بهشون حق میدم منم یه کسی رو میدیدم که وقتی به درس میرسه همیشه جزو بدترینا،وقتی به ورزش میرسه تو کلاسا قایم میشه تا نره تو حیاط زنگ ورزش و در آخر وقتی به روابط عمومی میرسه، کنار دیوار میاسته و هی راه میره و اصلا با کسی حرف نمیزنه شاید خودم هم همینقدر بهش تیکه مینداختم.
نمیدونم جق زدن،علت این شرایط بود یا معلولش بود ولی میدونم که بود!
وقتی تو سرویس مدرسه ام بودم به همون صحنه دختره و ماژیکش فک میکردم،کیفم رو میذاشتم رو پام و زیر اون کیفه شق میکردم تا برسم خونه،جق بزنم و بعدش برم غسل کنم و نماز بخونم.بعدش از خستگی جق میخوابیدم و اینجوری تقریبا کل روز رو از دست میدادم و اصلا وقت نداشتم درس بخونم.پس این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه اولین بار معلم دینی مون درباره جق حرب میزد و گفت بیایزد به من بگید تا بهتون کمک کنم ولی هزار بار شد که من خواستم و نشد که از دهنم دربیاد ،به گفته همون معلم من تصمیم گرفتم که خودمو جریمه کنم و پول بیاندازم تو صندوق صدقات ولی تاثیری نداشت که نداشت …هربار که حرف یه نفر درباره جق حرف میزد دوباره فک میکردم که قراره ترکش کنم.
خلاصه سرتون رو درد نیارم بعدا که توی همون زنگای تفریح به جای قدم زدن کتابام رو بردم پایین درسم بهتر شد و بعدش دو تا دمبل پیدا کردم ورزشم هم بهتر شد و وقتی اولین دوستم رو تو دبیرستان پیدا کردم ،روابط اجتماعی ام هم بهتر شد(نه خیلی خوب ولی یکیو داشتم با هم حرف بزنیم)
و تا همین دطروز که بیست سالم بود جق زدن رو داشتم ،
الان دور و برم کمتر کسی هست که به من به چشم آدم موفق نگاه نکنه!ولی خوب من تازه وارد دانشگاه شدم و دوباره دچار یه بحران هویت بعد دبیرستانم ولی شاید فرقش این باشه که الان خیلی بیشتر می فهمم و خودمو تحلیل میکنم!
خلاصه داستان کوتاهی از زندگی جنسی و اجتماعی ام شنیدید تا بهتون اینو بگم که انسان تقریبا هر ده سال یکبار یه نقطه حساسی تو زندگی اش داره که میتونه سالها طول بکشه یا میتونه تو چند ماه تقریبا حل شه! خواستم یه کمکی از شما بخوام که در اولین مرحله حساس افراد به اونا کمک کنین و اصلا مث پدر مادر من نباشین شاید مث من پوستشون کلفت شه ولی سالهای خوبی از زندگیشونو ممکنه از دست بدن!شایدم این متن به شما کمکی نکنه ولی مطمئنا حال من نسبت به گذشته خیلی بهتر شده!

لایک و کامنت فراموش نشه ها!

نوشته: A.m


👍 2
👎 3
9901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

784607
2021-01-03 01:17:25 +0330 +0330

و باز جقنامه ای دیگر!! 😁

3 ❤️

784622
2021-01-03 01:40:19 +0330 +0330

با سلام و احترام لطفا پیگیری لازم جهت بازبینی مجدد جقستان ها کستان ها و نیز توهمات شخصی برخی دوستان اقدامات جدی و فوری را مبذول فرمایید . من اله توفیق ۱۴ دی ۹۹
بابا ننویسید مگه مجبوری

1 ❤️

784650
2021-01-03 09:07:21 +0330 +0330

ملت ملیونر خودساخته می شن این خدانشناس جقی خود ساخته شده!

3 ❤️

784652
2021-01-03 09:50:44 +0330 +0330

پدرسگ،را به گله برد

0 ❤️

784686
2021-01-03 19:21:31 +0330 +0330

سلام و درود 🌹

خب 😪، کلا آدم کامنت هارو می خونه از زندگیش پشیمون میشه. بیخیال بریم سر نقد داستان :

حقایق داستان رو اصلا قضاوت نمی کنم، نکاتی زیادی هست باید بررسی بشه؛ ولی دو تا مهمش رو که باید بگم این هست :

سرعت گذر زمان داستان خیلی سریع هست و مرز بزرگ شدنت رو اصلا نفهمیدم. یک جاش بود موضوعات جنیست رو با صدای بچه 5 ساله تو ذهنم می خوندم 😂

تم داستان رو سخت می شد تشخیص داد، ولی به نظرم احساس یک بچه بین خانواده ای بود که یکی مذهبی و دیگری غیر مذهبی، مثل ازدواج های سنتی. راستش رو بخوای خودمم دارم در همین باره می نویسم چند وقته ولی خیلی توصیفات رو نوشتم و خیلی روی کاراکتر کار کردم که بتونم تاثیراتش رو نشون بدم.

نکته آخر: بیشتر بنویس، هرچه بیشتر بنویسی نویسنده بهتری میشی!

آرزو موفقیت، artemis25 🌹

3 ❤️