تلافی (۱)

1402/02/29

اسفند ماه بود جلسه آخر پایان سال تمام شد من حسابدار یه شرکت فروشگاهی هستم ده ساله که ازدواج کردم ۳۵ سال سن دارم قدم ۱۸۰ وزن ۸۳
از جلسه خارج شدیم یکی از از همکارام که رابطه خیلی صمیمی باهاش دارم پیشم اومد
مرتضی: سلام داداش فرشید چه خبر
من: سلامتی واقعا خسته کننده بود
مرتضی : آره خیلی یه شمارهبهت میدم بهش زنگ بزن خستگیتو رفع می کنه
من: چه شماره ای کیه؟
مرتضی : تو کاریت نباشه بهش میگی خاله بهت سلام رسوند
من: متوجه نشدم
مرتضی: بابا این شماره رو بگیر برو بیرون زنگ بزن ببین چی میگه
من: سرکاریه؟
مرتضی: نه جون خودم برو زنگ بزن خودت می فهمی
من: باشه حالا این کی هست؟
مرتضی: گفتم که می فهمی
از ساختمان اداره خارج شدم اون شماره ای که داده بود زنگ زدم
من: الو سلام
: سلام امرتون؟
صدای یه خانم پشت خط اومد
من: ببخشید خاله سلام رسوند
:دو ساعت دیگه آدرسی که برات اس ام اس می کنم پاشو بیا
یه کم مشکوک شدم اصلا فکرم به جایی نرفت دوباره به ساختمان اداره برگشتم
من: موضوع چیه ؟ گفت آدرس می فرستم
مرتضی: بابا چقدر کودنی مگه نگرفتی موضوع رو؟
من: طرف برنامه س؟
مرتضی: آره دیگه برو حالشو ببر
من: میدونی من تاحالا به خانمم خیانت نکردم خوشم نمیاد از این برنامه ها.
مرتضی: بابا برای تنوع یه بار که چیزی نمیشه
من: والا می ترسم ایدز داشته باشه و .‌.
مرتضی: نترس نداره تازه به خط افتاده یارو خونه داره بخاطر پولش انجام میده
من: حالا چقدر می گیره
مرتضی: هرچی بدی قبول می کنه از ۱۰۰ هزار به بالا به شخصیت خودت بستگی داره
من: نه بابا من اهلش نیستم
مرتضی: خود دانی ولی داف خیلی خوبیه خیلیم خوب حال میده
من: خلاصه نمی رم پیشا پیش عيدت مبارک
مرتضی: عید تو هم مبارک
خداحافظی کردم رفتم خونه نهار کوکو سبزی داشتیم
ده سالی می‌شد که با خانمم افسون ازدواج کرده بودم به تمام معنا دوستش داشتم و ما از نظر سکس مشکل نداشتیم
من: افسون من میرم دوش بگیرم نهار آماده شد بگو
رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون
افسون: بعد از ظهر برو میوه و شیرینی و آجیل بخر کلی مهمون داریم
من: خیره کی قراره بیاد
افسون: بابا و مامان و افسانه اینا(خواهرش) و دوتا خالم و و سه تا دایی اینا
من: ببین دیگه کم و کسری نداری
افسون: دوتا دختر خاله هام هم با شوهرها شون گفتم بیان
من: افسون حالا این همه مهمون به چه مناسبتیه
افسون: مگه قراره مناسبتی باشه ؟گفتم دور هم جمع باشیم
من: من یه کارمندم که ماهانه ۸ م حقوق می گیرم و ۴ م اجاره میدم و ۲ م قسط با کلی مسافر کشی به زور به سر برج می رسم الان تو این همه مهمون دعوت کروی
افسون: چکار کنم ؟ اونا دعوت می کنن من دعوت نکنم
من: افسون اونا دو سال یکبار دعوت نمی کنن ولی تو هر دو ماه یکبار اینارو دعوت می کنی؟
افسون: به من چه حقوقت کمه می خواستی ازدواج نکنی
من: خجالت بکش ، ببین واسه اون فامیل بدرد نخورت چی به من می گی؟
افسون: بعدا حرف می‌زنیم اعصابمو خورد نکن برو اینارو بگیر بیار
من: اولامن پولشو ندارم خودت داری بده برم بخرم. در ثانی چرا پدر و مادرم منو دعوت نکردی؟
افسون: حوصلشون رو ندارم هر دفعه مامانت یه منت میذاره که ال کردم و بل کردم در حالی که هیچ کاری تا حالا برامون نکردن
من: نه اینکه مامان و بابات برام سنگ تموم گذاشتن؟
افسون: فرشید اونا خیلی بیشتر از بابا و مامان تو کردن خودت اینو میدونی
من: آره خصوصا وقتی که مامانت اینجا دعوت می کنی به خواهرهاش و برداراش زنگ میزنه اوناروهم دعوت می کنه
افسون: می گی من پول بدم؟ من از کجا بیارم بدم من خونه دارم نکنه میگی برم خودمو بفروشم؟ ها؟ اینو می خوای
نا خود آگاه خونم به جوش اومد و یه کشیده تو گونه سمت چپش زدم . تاحالا روی افسون دست بلند نکرده بود صورتش به سمت راست چرخید و با همون سرعت به طرفم برگشت و با خشم به چشمام نگاه کرد. رفت طرف اتاق خواب. از کارم خیلی پشیمان شدم
من: افسون ببخش از دستم رفت
اتاق از پشت قفل بود هرچی صداش می کردم جواب نمی داد
تق تق تق در رو چند بار کوبیدم جواب نداد
من: افسون بیا بیرون حرف بزنیم
با مانتو شلوار و روسری با یه چمدان بیرون اومد
افسون: من باهات حرفی ندارم دیگه هم نمی خوام قیافتو ببینم
من: کجا میری؟
افسون: دیگه به تو ربطی نداره بکش کنار رد بشم
من: خواهش میکنم تمومش کن من معذرت می خوام
افسون: چرا باید بمونم تو که پول یه مهمونی رو نداری غلط کردی ازدواج کردی
من: واقعا دوست داشتنت این بود، ؟ برای فامیلت می خوای ترکم کنی؟
افسون: ده ساله با نداریت ساختم الانم بجای تشکر سیلی می خوابونی تو صورتم
من: نرو بخدا جبران می کنم خواهش می کنم
افسون با آرنجش منو زد کنار و از ورودی آپارتمان خارج شد و رفت باورش برام سخت بود دختری که ۵سال قبل از ازدواج اینقدر عاشقم بود با هزار مصیبت ازدواج کردیم بخاطر فامیل منو به این راحتی ترک کرد.
اون زیبا ترین چهره رو در نظرمن داشت صورت گرد و سفید که وقتی می خندید یک طرف گونش چال می افتاد ابروهای پرپشت به شکل ۸ با چشمهای عسلی خوش رنگ لب و دهن کوچیک که انگار دوتا گیلاس روس روی هم گذاشتی   . اندام تپل و سفیدش که هیچ وقت ازش سیر نمی شدم .
تا پله ها اومدم روی پله ها نشستم که شاید برگرده ولی اون رفته بود. شمارشو گرفتم ولی تماس رو رد کرد حسابی تو خودم در گیر بودم .
ثمره ازدواج ما یه دخترمون رها بود که چند روزی مهمون خالش بود و قرار بود عصر با اونا بیاد.
سیگار رو روشن کردم چند پک زدم گوشیم زنگ خورد
من: الووو بله
مرتضی: فرشید کجایی ؟
مت: خونم چطور؟
مرتضی: رفتی پیش سمیرا؟
من: سمیرا کیه؟
مرتضی: بابا اون شماره که بهش زنگ زدی دیگه
من: نه بابا حوصلش رو نداشتم .
مرتضی: آها باشه پس فعلا
قطع،کرد به شماره که یکی دو ساعت پیش گرفته بودم نگاه کردم. شماره رو گرفتم
: الو سلام
من: من الان با شما صحبت کرده بودم
: نمی شناسم
من: خاله سلام رسوند
: کی میای
من: یک ساعت دیگه
: الان آدرس رو می فرستم خداحافظ
قطع کرد بعد از چند ثانیه یه اس ام اس اومد آدرس یک روستا تو ۱۰ کیلومتری شهر بود
رفتم پارکینگ ماشین رو روشن کردم و راه افتادم بعد از یک ساعت آدرسش رو پیدا کردم و زنگ زدم
در باز شد یه خانم تقریبا سی ساله در رو باز کرد
یک بلوز پشمی زرد با یه دامن سفید پوشیده بود موهای طلایی رنگ بصورت پفی بود که به شونه هاش نمی رسید چشمان آبی و با گونه گرد و صورتی رنگ که آفتاب خوردگی اون رنگی کرده بود بدن تپل با کون بزرگ که حتی از پهلوها زده بود بیرون.به معنای واقعی خوشگل و تو دل برو بود.
من: سلام من فرشیدم. خاله سلام رسوند
به اطراف کوچه نگاه کرد : بیا داخل تا کسی نبینه
تا رفتم داخل منو بغل کرد . منم بغل کردم یه دستم رو به پشت کمرش گذاشتم و یه دستمو به کونش گذاشتم
چه کون گرد و نرمی داشت. تمام ناراحتی‌هام با بغل کردنش مثل دود به هوا رفت
من: ممنون از استقبال گرمتون
: اسمم سمیرا اسم شما چیه؟
یه بوس از گونش برداشتم: اسمم فرشید
کیرم تو یه لحظه سیخ سیخ شد وسط پاهاش جا خوش کرد
سمیرا: بیا تو مثل اینکه آقا پسرت عجله داره
من: تقصیری نداره آخه هم خیلی خوشگلی و هم خوش اندام
یه خنده عشوه آلودی زد و به خونه راهنمایی کرد
سمیرا: اینجا خونه خواهرم ایناست ما امروز برای کمک به گردگیری ،اینجا مهمو نیم
من: مهمونید؟
رسیدیم ورودی در آهنی حال پذیرایی .
یه خونه کوچیک ۵۰ متری بود که یه سفره وسط هال پذیرایی بود که یه خانمی داشت جمعش می کرد.
دو تا پسر بچه ۷ ساله جلو ورودی در نشسته بودن پلی استیشن ۱ فوتبال بازی می کردن و جالب‌تر اینکه دوتا آقا هم تو آشپزخانه به پنجره آشپزخونه پرده نصب می کردن تو بیست ثانیه من اون تصاویر رو تو مغزم مرور کردم. اصلا نفهمیدم کیرم کی خوابید
من: مثل اینکه من اشتباهی اومدم.
سمیرا: نه درست اومدید این مگه اس ام اس شما نیست
به گوشیش نگاه کردم راست می گفت
من: آخه شما تنها نیستید
سمیرا: آها خخخخ فهمیدم بیا نترس بیا داخل
من: پیش این همه آدم من نمی تونم
سمیرا: باشه بیا اتاق خواب
کنار در ورودی پذیرایی یه اتاق خواب بود منو داخل اتاق خواب کشوند دوتا پسر بچه هنوز جلو اتاق خواب بودن و داشتن فوتبال ۹۹ بازی می کردن
من: وااا پیش بچه ها؟ این کارا چیه؟
سمیرا: باشه الان در رو می بندم
درب اتاق خواب از چهارچوب جدا شده بود و کنار دیوار تکیه داده بودن . در چوبی اتاق رو از کنار دیوار بلند کرد و به جلو چارجوب در تکیه داد از بالا به دیوار چسبید ولی از پایین بیست سی سانت فاصله داشت و بازم از پایین دیده می‌شد
من: سمیرا خانم بازم دیده میشه من خجالت می کشم
سمیرا: بابا این برای اینا عادیه الان آومدی کوس بکنی؟
یا درس اخلاق یاد بدی؟
من: باشه پس نباید منو به عجله بندازی و بگی زود باش تموم کن
سمیرا: عجله نداریم بیا . بیا ببینم چی داری؟
سرپا همدیگه رو بغل کردیم دهن بزرگ و با لبهای پرحجم و کلفتی داشت لبشو به لبام چسبوند و یا دستش رو به کیرم رسوند و مالشش داد
سمیرا: اوفففف جوووون بزرگش کن سیخش کن
من حواسم به در بود که کسی نیاد یهو خفت کنه احساس امنیت نمی کردم استرس داشتم هرچی کیرم رو مالید بلند نشد
سمیرا: بذار لخت بشم سیخ شه، الان که سیخ بود چی شد یهو
من: یه کم شوکه شدم واسه همینه
تند تند لخت شد و شروع کرد به درآوردن کت و شلوار و پیراهن … هردو کلا لخت لخت شدیم . بدن خیلی توپی داشت سینه های مثل انار شق و سربالا کون گرد که هم از عقب و هم پهلو نیم دایره بود . واقعا محشر بود
من: چه اندام خوشگلی داری بهت نمیاد جنده باشی
سمیرا: نه نیستم به هر کسی نمیدم
من: اون دوتا آقا تو آشپزخونه کین؟
سمیرا: یکی شوهرم اون یکی هم شوهر خواهرم گفتم که مهمون اومدیم
من؛ ناراحت نمیشن از این کار؟
سمیرا: نه بی غیرتن.  براشون عادیه. چرا این کیرت بلند نمی شه ،
من: گفتم که استرس دارم
سمیرا: بذار رو تخت بخواب از پشت کیرت رو به کونم بمال تا سیخ بشه
من: باشه فکر خوبیه
رو به تخت دراز کشید و منم به پشتش دراز کشیدم کیرمو به کون نرم و گردش می مالیدم می خواست بلند بشه که یکی از بچه ها داد زد: گل گل
تو بازی گل زده بود سرش رو از کنار در آورد داخل : ماما گل زدم .
حسابی کفری شده بودم
سمیرا: هدیه(خواهرش) بیا اینارو از اینجا ببر اذیت می کنن
منم پتو رو روی خودم کشیدم تا بچه ها نبینن واقعا ضد حال بود
سمیرا: کارت رو بکن دیگه رفتن
بازم کیرم خوابیده بود روی کونش، خودمو مالیدم ،کونش رو از هم باز کرد کیرم خوابیدم رو گذاشتم وسط چاکش.  کونش رو شل وسفت می کرد تا سیخ بشه ولی تو همون حال ارضا شدم
سمیرا: چی شد؟ چه زود
من: من باید برم اعصابم خورد شد.
از روش بلند شدم و سریع لباسمو پوشیدم و دوتا تراول پنجاهی گذاشتم روی تخت خواب بدون خداحافظی از خونه خارج شدم.
من که همیشه تو سکس کم نمیارم برام عجیب بود که اینقدر ضعیف شده باشم . تو مسیر برگشت گوشیم زنگ خورد سمیرا بود
من: سلام شرمنده که اینطور شد
سمیرا:  نه بابا من شرمندم باید محل خلوتی انجام می‌دادیم
من: برام سواله که چرا اونا اونجا بودن
سمیرا: گفتم که برای ما عادی شده ما جلو بچه هامون ضربدری با هم سکس می کنیم می خواستیم وسط کار اونا هم اضافه بشن که خراب شد
من: باید به من می گفتی من همش فکر می کردم الانه که بیان چاقو رو بذارن زیر گلوم
سمیرا: دفعه بعد خودت رو تقویت کن البته مهمون من پول نمی گیرم
من: واقعیتش پول زیادی میدادم ولی…
سمیرا: آدرس خونه خودمو می فرستم شب خواستی بیای بهم اطلاع بده تا پسرم رو بذارم همونجا بمونه
من: پس شوهرت چی؟
سمیرا: اون مشکلی نداره اگه خواستی میاد پیشمون نگاه می کنه اگه خجالت می کشی بیرون اتاق می مونه
من: باشه آدرس بفرست میگم
سمیرا: پس تا شب فعلا
رانندگی می کردم و به خودم و افسون لعنت می فرستادم . شمارشو گرفتم قطع کرد .
بطرف خونه پدر زنم تغییر مسیر دادم و دم در رسیدم و زنگ زدم آیفون تصویری بود .
افسون: چی میگی ؟
من: در رو باز کن باهات حرف دارم
افسون: من حرفی ندارم
من: باشه با پدر و مادرت صحبت می کنم
افسون: اونا هم نمی خوان ببیننت
من: خودشون باید بیا بگن ،پشت آیفون بگن کاری نداریم. الان صدامو میشنون؟
افسون: آره حرفی داری بگو
من: واقعا از شما انتظار نداشتم ،لااقل  زنگ بزنید و ماجرا رو از منم هم بپرسید دستتون درد نکنه
افسون: الان شنیدن خوش اومدی
من: افسون زندگی مون رو خراب نکن . هیچ کس به غیر از من تو موافق ازدواج ما نبود پس بیا بین خودمون حلش کنیم
آیفون قطع شد . یه لگد محکم به در خونشون زدم و راه افتادم سمت خونه حسابی عصبی بودم حتی تو مسیر با چند راننده هم بگو مگو کردم .

عصر خونه تنها بودم هنوز نهار نخورده بودم به اتفاقات اون روز شوم آخر سال فکر می کردم که آغاز سال جدید دخترم و همسرم کنارم نخواهند بود. کاش یه کم کوتاه اومده بودم …
زنگ زدم یه غذای آماده آوردن و شام خوردم چند تا قرص تاخیری هم که داشتم انداختم و به سمیرا زنگ زدم
سمیرا: سلام فرشید خوبی
من: میخواستم بپرسم می تونم بیام پیشت
سمیرا: آره بذار به حمید( شوهرش) بگم اوکی داد بیا
من: باشه فقط زودتر بگو . بیرونم اگه نشد برم خونم
چند ثانیه دیگه زنگ زد و گفت که مانعی نداره می توتی بیای.
آدرسش تو یه محلی قدیمی شهر بود که معمولا تو شهر ما به محله خلاف معروف بود .
رفتم آدرس و زنگ خونه رو زدم. انتظار داشتم که سمیرا در رو باز کنه ولی شوهرش در رو باز کرد
من: سلام من فرشید م
: بیا تو خوش اومدی منم حمید م
دست دادیم و منو به طرف داخل کشید از نوع دست دادنش فهمیدم که زور بازو خیلی قوی داره بازم استرس اومد سراغم که نکنه نقشه ای دارن؟
با دو دلی وارد شدم
من: با اجازه یاا…
حمید: خخخخ
از خندش خودم هم خندم گرفت خنده کنان وارد خونه شدیم اون خونه هم مثل خونه قبلی محقر و کوچیک بود فقط یه اتاق خواب داشت با یه هال پذیرایی کوچیک. با خودم فکر کردم این فقر و فلاکت چی به روز این مردم آورده ؟
تا وارد خونه شدیم سمیرا جلو اومد و جلو شوهرش منو بغل کرد و از لبام بوسید . من همین طوری بدون حرکت جلوش ایستادم .
حمید: فرشید توهم بغلش کن خجالت نکش
منم با اکراه و شرم بغلش کردم چون قیافه حمید اصلا بهش نمی خورد که بی غیرت باشه
سمیرا: می خوای بریم سر برنامه یا یه کم صحبت کنیم و بعد
من: یه کم از هم صحبت کنیم و آشنا بشیم بعد
سمیرا لباس‌های خیلی تنگ و سکسی پوشیده بود یه دامن مشکی بیست سانت بالای زانو یه تی شرت قهوه ای تنگ یقه اسکی یه جوراب مشکی شیشه ای بالای زانو موهای طلایی شو به یک طرف صورتش شونه زده بود و رژ قهوه ای رنگ به لباش زده بود یه خط چشم هم به چشمهای آبی کشیده بود و ریمل هم به مژه هاش کشیده بود  . واقعا زیبا و دوست داشتنی شده بود. پیش شوهرش نمی خواستم ضایع کنم و بهش خیره بشم ولی خیلی خوشگل شده بود
ما سه نفره روی کاناپه نشستیم سمیرا وسط ما دونفر نشست
حمید: آقا فرشید متاهلین یا مجرد
من: متاهل بودم ولی…
سمیرا: طلاق دادین؟
من: فعلا نه ولی داره زندگیم از هم می پاشه
همه ماجرای آشنایی رو از دیروز تا اون موقع به اونا تعریف کردم
حمید: واقعیتش هرکی یه جوری خانمش رو دوست داره
من: ناراحت نمیشی خانمت به یه مرد دیگه پیش خودت بخوابه
حمید: نه برعکس من خودم تشویقش کردم
من: چرا؟
حمید: چون عاشقشم
من: منم عاشق زنم هستم ولی حتی یه نفر نگاهش،کنه ناراحت میشم
حمید: گفتم که هرکی یه جور عاشقه
سمیرا: چقدر مگه زندگی می کنیم که به یه نفر بسنده کنیم ؟ اگه خانمت عاشق تو بود میذاشت بره و تو اینجا باشی؟
من: اگه نمی رفت اینجا نبودم مطمئنم
حمید: فرشید سخت نگیر . در جهت آب شنا کن وگرنه خسته و غرق میشی
من: واقعیتش من همش فکر می کردم که شما می‌خواهید منو خفت کنی واقعا معذرت می خوام
سمیرا دستش رو گذاشت رو کیرم و با عشوه گفت: حالا فهمیدی بیا شروع کنیم
حمید دستش رو به سینه های سمیرا گذاشت و سمیرا هم دستم رو روی کوسش گذاشت.
وقتی دستم به کوسش رسید کیرم شق شد دیگه استرس نداشتم چون شوهرش اونو به من تقدیم می کرد . صورتشو وسط پاهام آورد از روی شلوار سر کیرمو تو دهنش گذاشت با دندوناش ختنه گاه کیرم رو گاز گرفت . حمید کیرش رو می مالید و نگاه می کرد.
زیپ شلوارم رو پایین کشید دستش رو از داخل چاک زیپ شلوار به داخل برد و کیرم رو از شورت بالا آورد و دوباره از چاک شلوارم بیرون آورد . تخمام توی شورتم بود و میله کیرم از چاک شلوارم به طرف بالا ایستاده بود.
سمیرا: اوففف چه خوش تراشه اومممم مممم
دهنش رو باز کرد کیرم رو تو دهنش برد و لباشو بست  . لبای پرحجمش دور کیرم رو حلقه زده بود رنگ قهوه ای رژ لبش به کیر صورتی رنگم می خورد و اونم قهوه ای می کرد. چشمامو بستم تو لذت وصف ناپذیری رفتم خیلی حرفه ای ساک می زد با دستم موهای طلایش رو نوازش می کردم . حمید هم کون و کمر خانومش رو ماساژ میداد .
کمربند و دگمه شلوارم رو باز کردم . شلوارم و شورتم رو تا زانوم پایین کشیدم
سمیرا: جووون چه تخمهای بزرگی داری
دستش رو گذاشت زیر تخمام و با مکش بیشتری کیرم رو ساک می زد …
پایان قسمت اول

نوشته: فرشید


👍 32
👎 3
44401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

928711
2023-05-19 01:18:44 +0330 +0330

باحال و عجیب

0 ❤️

928723
2023-05-19 01:35:05 +0330 +0330

خدایا سوئیچ پارتی که میخواد برسه به شهواتی🤣🤣🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

928754
2023-05-19 04:18:33 +0330 +0330

دکمه off/on کیرت گیر کرده بود هی بلند میشد میخوابید😂😂😂

1 ❤️

928779
2023-05-19 09:06:43 +0330 +0330

نگارش خوبی داره با این حال دیس میدم چون از فاز منفی فقر و فلاکت استفاده سو نکنی، کسی که رو به فحشا میاره ضعیفه، برای یک سری ها تن فروشی گزینه بعد از آخره، برای یک سری ها گزینه اول تر از اول، با این حال اینکه این نوشته داستان هست و خاطره نیست جذابش میکنه

2 ❤️

928783
2023-05-19 09:36:54 +0330 +0330

خوب نوشتی ایول .

0 ❤️

928784
2023-05-19 09:41:03 +0330 +0330

قشنگ مینویسی

0 ❤️

928787
2023-05-19 10:56:57 +0330 +0330

جالبه ادامه بده

0 ❤️

928840
2023-05-19 22:41:45 +0330 +0330

نگارشت خوبه منتظر قسمت بعدی هستم

0 ❤️

928909
2023-05-20 06:32:53 +0330 +0330

شاه ایکس احمقه

0 ❤️

929874
2023-05-26 01:24:06 +0330 +0330

واقعا دلم خواست
این کیر کلفت کجا بزارم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها