سلام
طیبه هستم ۳۲ ساله از تهران .
از کاری که کردم هیچ وقت پشیمون نیستم امیدوارم شماها هم قضاوت نکنید .
بعد چند ماه دربدری تونستیم با پول کم پیشی که داشتیم سمت امام حسین یه جایی رو بگیریم .
صاحبخونمون از آبادانیهای زمان جنگ بودند که تونسته بودند تو تهران یه ساختمون دو طبقه بگیرند که طبقه پایین خودشون بودند و طبقه بالا رو اجاره میدادند .
صاحبخونمون یه زن هفتاد ساله جنوبی و خونگرم بود که با پسرش زندگی میکرد و به گفته خودش سالها بود که شوهرش فوت کره بود .
طبق گفته املاکی پسرشونم زیاد خونه نمیومد و این بهترین گزینه بود که شوهرم برای اجاره کردن خونه بود .
صبح ها که شوهرم میرفت سرکار منم بعد انجام کارهای خونه که بیکار میشدم میرفتم پایین پیش صابخونمون که بهش حاج خانم میگفتیم و شروع میکردیم به صحبت کردن .
تقریبآ بعد شش ماه که یخم با حاج خانم باز شده بود ، حتی تونسته بودم مقداری غذاهای جنوبی رو ازش یاد بگیرم و بپزم .
من و حاج خانم خیلی باهم حرف میزدیم ، حاج خانم از دختراش میگفت و از جابر پسرش ، دختراش ایران زندگی نمیکردند و جابر هم اون جور که از حرفهای حاج خانم فهمیده بودم ازدواج نکرده بود ، شرکت نفتی بود و با خانمهای زیادی در ارتباط بود و اینکه چندبار که دیده بودمش با اینکه ۳۰ سال داشت اما هیکل مردونه و درشتی داشت .
یواش یواش حس میکردم حاج خانم میخواد چیزی بهم بگه اما از سریع حرفو بر میگردوند . تا اینکه یه روز که تاپ و شلوارک پوشیده رفته بودم پایین و به حاج خانم کمک میکردم بهم گفت که جابر با یه خانمی دوست شده که همش داره پسرشو تیغ میزنه و این که به کمکم احتیاج داره تا پسرشو از دست اون زن نجات بدم .
پرسیدم آخه چه کمکی از دستم بر میاد ؟
که حاج خانم گفت اگر تو قبول کنی با پسرم دوست بشی اونم اون زنو ول میکنه .
اولش گیج شدم به حاج خانم گفتم ، من که شوهر دارم اصلآ این کار درست نیست .
حاج خانم گفت : میدونم دخترم اما جابر گفته اگر تو قبول کنی باهاش دوست بشی اونم اون زنو ول میکنه و حتی کمکتم میکنه .
بدون هیچ حرفی خداحافظی کردم و رفتم بالا
پیشنهاد حاج خانم همش توگوشم زنگ میزد ، تا حالا ندیده و نشنیده بودم مادری برای پسرش همچین کاری کنه
شبش که با شوهرم سکس میکردم انگار زیر یه غریبه خوابیده بودم راسته شو بگم انگار داشتم به جابر حال میدادم .
چند روز نرفتم پایین و خودمو به مریضی زدم اما آخرش تصمیممو گرفتم .
بعد چند روز حاج خانم با یه جعبه شیرینی اومد بالا و عذر خواهی که اون پیشنهادو بهم داده .
با پته پته کنان گفتم : اگر آقا جابر واقعآ اون خانمو ول میکنه من به خاطر شما حرفی ندارم
پیرزن خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد و گفت : پس اگر اشکالی نداره شمارتو فردا میدم به پسرم تا باهات حرف بزنه .
با حرکت سرم قبول کردم و دیگه حرفی در این رابطه نزدیم .
فرداش حس بیدار شدن نداشتم با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ، با یه رخوت عجیبی ج دادم :
نوشته: طیبه
بچه ها اگر زنن گرفتید، ماموریت شهرستان بهتون خورد نرید، به دلار هم اگر حقوق دادن ماموریت نرید
برید ماموریت، زنتون بی بروبرگشت میره کُس میده
😂 😂 👍
همیشه در اون کار ممنوعه یه لذتی داره که در رااه صحیح اون لذت وجود نداره اللخصوص در سکس و این تو ذات بشره از اول خلقتش
ولی هر کار یه عواقبی داره و به نظرم فکر عواقب خیانت به شوهرت باش