حال خوب من

1396/06/17

مثل همیشه دیرم شده بود،یه نگاه سرسری تو اینه به خودم انداختم،قیافم داغون بود،چشای پف کرده، ارایش درب و داغون،یه به درک گفتم و زدم بیرون
سومین جلسه ی کلاس زبانم بود، رسیدم یه نفس عمیق کشیدم رفتم تو
استاد سر کلاس بود،خطاب به من یه جمله ی انگلیسی بلغور کرد همه زدن زیر خنده،جواب ندادم، یه صندلی پیدا کردم نشستم
روبروی من نشسته بود داشت یه چیزی یادداشت میکرد
ازش خوشم میومد…
جلسات پشت سر هم میگذشتن و نوید بیشتر به دلم مینشست
سرش تو کار خودش بود،به بقیه توجهی نمیکرد، کم میخندید، منم سعی میکردم بیشتر کشفش کنم، حتی طرز خودکار دست گرفتنش،صندلی مورد علاقش، لهجه ی بریتیشش برام جذابیت پیدا کرده بود
حسم از خوش اومدن به دوست داشتن رسیده بود
دیگه دیرم نمیشد،درب و داغون نمیرفتم،به خودم میرسیدم، برام مهم شده بود حالت موهام و رنگ لبام
اما اون… اصلا انگار نه انگار،اسمشو گذاشته بودم مجسمه ی ابولهول
حتی یه بارم صدام نزده بود
فقط مخاطبم قرار می داد تو بحثا و یه (یو) مسخره اول هر جمله
دوسال گذشت از کلاس و نوید کوچیکترین تغییری نکرد
من بیست سالم شده بود و هر روز بیشتر میخواستمش
به سطوح اخر رسیدیم کلاس تموم شد و دنیا رو سر من خراب
دوباره شدم کیمیای سابق، بی حوصله، عصبی، بی توجه به ظاهرم
فک کردم نبینمش خوب میشم اما نه
روز به روز بدتر
به همه ی پیشنهادام نه میگفتم، کسیو نمیدیدم اصن
دو سال گذشت
بیستو دو سالم بود همچنان به نوید فک میکردم
یه روز از حموم برگشتم یه پیام دیدم رو گوشیم:
سلام کیمیا خانوم؟
نوید بود، باورم نمیشد،چن بار خودمو زدم فک کردم خوابم
میخواست باهام صحبت کنه
یه قرار گذاشتیم،حسابی به خودم رسیدم، رفتم تو رستوران نشسته بود به میز خیره شده بود
دلم داشت از جا کنده میشد، با هزار بدبختی خودمو رسوندم به صندلی،سرشو بالا اورد خیره شد بهم
سریع نگاهشو دزدید سلام کرد
شروع کرد صحبتشو گفت که شمارمو از یکی دوستام گرفته
گفت چهار ساله نمیتونه بهم فکر نکنه،گفت چند ساله نگفته خواسته از علاقش مطمین شه، گفت میخوام ایندم باهات باشه،فک کن بهم جواب بده
چند روز بعد منم به علاقم اعتراف کردم
نوید مال من شده بود چند ماه گذشت رابطمون اروم و قشنگ و پر از علاقه بود
گاهیم همو میدیدیم
خونوادش سفر رفته بودن، نوید ازم خواست برم خونشون، رسیدم زنگ زدم،محکم بغلم کرد دم در، رفتیم تو نشستیم حرف میزدیم سرشو گذاشت رو پام دستمو بردم تو موهاش اروم نوازشش میکردم،چشماشو بست یه نفس عمیق کشید چشماشو بست با لذت گفت کیمیا؟ -جان کیمیا
نکن نمیتونم خودمو کنترل کنما
-خب نکن
-خودت خواستی شیطون
خابوندم رو مبل،لباشو گذاشت رو لبام، لبامو میخورد بدنمو لمس میکرد دستشو برد زیر لباسم
نفس نفس میزد، لاله ی گوشمو خورد تو گوشم گفت نمیتونم کیمیا چرا راحتم نمیذاری؟
دستامو محکم قفل کردم به کمرش فشارش دادم به خودم گفتم میخوامت
گفت پدر سوخته ی خوشگل،بلوزمو دراورد از تنم، سوتینمو زد بالا شرو کرد سینه هامو خوردن،یکیو میمالید اون یکیو میخورد
منم صدای ناله هام بلند شده بود،بدنم گر گرفته بود، شرتم خیس شده بود
اومد سمت لبام، لب پایینیمو کشید ولش کرد
پاشد رفت تو اشپزخونه یه لیوان اب خورد منم لباسمو پوشیدم ، چایی اورد خوردیم اما حالش سر جاش نبود خیره بهم نگاه میکرد دو دیقه یه بار میگفت دوست دارم
اون روز گذشت چن ماه بعد نوید اومد خواستگاری و الانم نامزدیم.

نوشته: کیمیا


👍 3
👎 6
15760 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

650733
2017-09-08 22:21:05 +0430 +0430
NA

سر کلاس زبان میرفتین و لحجش بریتیش بود ؟ عمو جون کلاس چندمی ؟

1 ❤️

650750
2017-09-08 22:44:23 +0430 +0430

میدونی راز موفقیت نوید توی اون چند سالی که به کسی محل نمیداده چی بوده ؟
جق !!! بله درسته جق !! جق راز موفقیتش بوده ?
قبل از کلاس میزده میومده و همه رو به نازنین کیرش میگرفته،شما هم فکر میکردین:اووووووف عجب جنتلمن و ادم مرموزیِ که نیاز به کشف کردن و رمز گشایی داره !!!
اما خبر نداشتین که نوید هم مثل ما اهل دل بوده…یه جقی !!! 🙄

6 ❤️

650763
2017-09-08 23:00:53 +0430 +0430

در حال دويدن نوشتي ؟ چرا انقد حول حولي ، عجب :|

0 ❤️

650772
2017-09-08 23:28:11 +0430 +0430

لهجه بریتیشش مال کدوم کشوره؟
آب و چایی خورد بعدش نامزد شدین؟
این داستان دو حالت داره:
تو پسری و مورد تجاوز استاد زبان قرار گرفتی
یا
یه کس آوردی خونه کردی بعدشم رفته تو پاچت
الانم خودت جای دختر جا زدی و داستان پیچوندی

0 ❤️

650788
2017-09-09 00:31:06 +0430 +0430

پسر بچه ای از پدربزرگش پرسید:
پدر بزرگ مرا بیشتر دوست داری یا مرغت را؟
پدر بزرگ گفت: تخمم را

و اینگونه بود که پدربزرگه بیتربیت رید به فنداسیونه داستان

1 ❤️

650801
2017-09-09 02:39:16 +0430 +0430

وا عجبا

0 ❤️

650809
2017-09-09 03:47:45 +0430 +0430

جنس تفی ک باهاش جق میزنی خوب نیست گمونم ایرانیه زیاد سانسور داشت

0 ❤️

650811
2017-09-09 04:47:26 +0430 +0430

خیالات فانتزی یه پسر بچه در حین دستمالی دودول مبارک…وقتی به قسمتهای سکسی داستان میرسه سرعت دستمالی وبمالی تو شرت بیشتر میشه و کلا همه چی به سرعت تموم میشه.چرا؟ چون کف دست مبارک نویسنده پر آب شده و ایشان بسرعت مستراح لازم میشوند و داستان هم فرتی تمام میشود…اینم نمونه بارز(دادا لاستیک باز منظور نبود)چنین دست به قلمی میباشد.

0 ❤️

650829
2017-09-09 07:48:54 +0430 +0430

عه، کونت چی پس خخخخ

0 ❤️

650840
2017-09-09 09:08:39 +0430 +0430

از تنتاک استفاده کردی? اون مدتی که ژولیده میرفتی کلاس از چه کفشی استفاده میکردی?¿
کمتر بزن صابونای جدید اومولوسیون کنندگیشون پایینه فقط فقط با گلناز بزن و دیگ ننویس پسرک #کونی #دخترنما

0 ❤️

650854
2017-09-09 10:46:24 +0430 +0430

بدک نبود…میتونستی بهتر بنویسی…تند و سرسری نوشته بودی…:) اما لایکِ۲ ?

0 ❤️

650910
2017-09-09 19:48:04 +0430 +0430

(dash) (dash)
برای اولین نظری ک میدم فحش نمیدم
فقط دیگه ننویس
آفرین

0 ❤️

650956
2017-09-09 21:10:47 +0430 +0430

لب پايينمو كشيد بعد ولش كرد پاشد رفت تو آشپزخونه آب خورد الان نامزديم… ببين تو صدا و سيما كار نميكني؟ شبيه فيلماي شبكه سه ئه.

0 ❤️

650985
2017-09-09 23:05:28 +0430 +0430

بابا بریتیش همون انگلیسیه دیگه منتظرید طرف بچوسه به بوی چوسش گیر بدین !

0 ❤️

651046
2017-09-10 10:31:21 +0430 +0430

قبول کن یه کم دور از واقعیت بود … ولی اگه واقعیت داشته باشه که باید بگم خیلی خوش شانسی که به این حالت رویا وار به عشقت رسیدی …

0 ❤️