حسام و زن همسایه

1402/04/14

با سلام به کاربران سایت شهوانی که وقت میزارن میخونن یا لذت میبرن لایک میکنن یا به کامشون خوش نمیاد و فحش میدن منم مثل همه داستان نویسان شاید آخرش بشنوم کس نگو کس ندیده دروغی بیش نبود کونت گذاشتن ویا بگن برو جقتو بزن جقی بالاخره بعضی از دوستان شاید بگن ولی خب از اینکه وقت میزارین میخونین برای من قابل احترام است بریم سر اصل داستان
من حسام هستم 25 سالمه با پدر مادرم زندگی میکنم یه دونه برادر بزرگتر از خودم دارم که متاهله خونش جداست
پدرم مغازه داره کارش فروش لوازم خانگیه صبح میره شب میاد منم بیکار و بی عار تو خونه فقط ول میگردم بیچاره ننم فقط کارش سیر کردن شکم منه تا پدر از سرکار میاد حالم خوبه ولی به محض اینکه میاد خونه نصیحت هاش شروع میشه آهای نرخر تاکی میخوای مثل دختر تو خونه بمونی آخه بی غیرت اگه کار منو دوس نداری حداقل برو بگرد برای خودت کاری پیدا کن این چه وضعشه اخه خانم خونه دارشدی ناسلامتی مردی. مرد باید غیرت داشته باشه کار کنه منم سرم پایین فقط گوش میدادم آخرشم مثلا قهر میکنم میرم اتاق خوابم که یعنی ناراحت شدم ولی خب پدر راس میگه بهتره یه کاری شروع کنم آخه تاکی باید پول جیبی از پدر یا مادر بگیرم تو همین فکرا بودم که به مادرم اس دادم که به پدر بگو فردا ماشینو نبره من برم دنبال کار بگردم که بعدازچنددقیقه دیدم اس داد که پدرت فردا ماشینو نمیبره گرفتم خوابیدم صبح ساعت ۱٠بودبیدارشدم صبحونه رو خوردم حاضر شدم اومدم بیرون ماشینو از پارکینگ درآوردم میخواستم حرکت کنم که مادرم صدا زد حسام یه لحظه بیا بالا برو گفتم باشه رفتم بالا ببینم چی میگه دیدم کارت عابر بانک شو داد دستم گفت جون من نری الاف بگردی برو دنبال کارببین از چه کاری خوشت میاد همونو پیدا کن پسرم. پدرتم بیش ازاین ناراحت نکن گفتم چشم مادر میرم توکل بخدا اومدم سوار ماشین شدم رسیدم سر کوچه می خواستم وارد خیابان اصلی بشم دیدم همسایمون نگین خانم بایه زن دیگه تو خیابون منتظر ماشینن جلوشون وایسادم گفتم نگین خانم کجا میری برسونمت که خم شد از شیشه ماشین یه نگاه کرد گفت عه اقا حسام شمایی ببخشین نشناختم نه مزاحم شمانمیشیم بااسنپ میریم گفتم این چه حرفیه ماشین خودتونه بیاین برسونمتون که اومدن سوار شدن نگین خانم اومد جلو نشست اون یکی هم عقب وقتی نشست باهم دست دادیم خوش بش کردیم گفت اینم خواهرمه آقا حسام تو آینه نگاش کردم دیدم اره شباهت دارن باهم اونم دستشو دراز کرد باهم دست دادیم حرکت کردم گفتم نگین خانم کجا میرین گفت راستش امروز به عروسی دعوتیم داریم میریم آرایشگاه گفتم چشم هر جا بگین میبرمتون این نگین خانم حدود سی سالش میشه که خیلی وقته تو کوچه ما همسایمونه منتها شوهرش خیلی کم دیده میشه تو محله نگین هم انصافا هم خوشگله هم خوش اخلاق
توراه که داشتیم حرف میزدیم گفتم نگین خانم خواهرت چقدر ساکته گفت اینجور نبین هااا یخش بازبشه به کسی مجال حرف زدن نمیده که توآینه بهش نگاه کردم چشم توچشم بودیم توآینه گفتم شماهم حرف بزنین اسمتون چیه اصلا که گفت بااجازه بزرگترا بیتاهستم خواهرکوچک نگین جونم 27ساله که همگی خندمون گرفت گفتم حالا شروع کردین بامشخصات کامل بگین خودتون رومعرفی کنین گفت چشم بپرس جواب میدم گفتم متاهلی یامجرد گفت هیچ کدوم که بانگین باهم خندیدن گفتم پس چی گفت مطلقه گفتم مطلقه یعنی شوهرت فوت کرده گفت کاش میمرد نه آقاحسام طلاق کرفتم گفتم ناراحت نشین ایشالله یه مردخوب گیرتون میادازاون بهتر که نگین گفت خب من دارم چه گلی به سرم زده اخه دیدم ایناهردوشون ازبی شوهری زجرمیکشن واقعابالاخره راست ودروغش باخودشون که نزدیک بودیم به مسیر آرایشگاه که گفتم نگفتی عروسیه کی هست؟ نگین گفت ازدوستامه عروسیه دخترشه منوبیتاهم دعوتیم گفتم بسلامتی ایشالله خوشبخت بشن نگین گفت ایشالاه دومادیه خودت حسام جان گفتم ایشالاه که زدیم به خنده تارسیدیم جلوی آرایشگاه پیاده شدن موقع خدافظی بیتاگفت آقاحسام اگه وقت کردی میتونیم مزاحمت بشیم؟ گفت بله خواهش میکنم من درخدمتم که گفت آرایشمون تموم شدزنگ بزنیم بهتون؟ که نگین گفت عه بیتا زشته آقاحسام شایدکارداشته باشن گفتم مشکلی نیست نگین جان من درخدمتم تموم شدبهم زنگ بزنین که بیتاگوشیشودرآورد گفت شمارتوبگو آقاحسام منم گفتم تک زنگ زدشمارش افتاد بازم تعاروف وتشکر خدافظی کردیم رفتم دنبال مثلا پیداکردن کارچندجایی رفتم ولی راستش دوس نداشتم کارگری کنم دوس نداشتم بهم دستوربدن یه جورایی غرورداشتم کمی ول گشتم دیدم گشنمه ساعتم شده 3بعدازظهررفتم یه ساندویچی خوردم بازم اومدم نشستم ماشین که حرکت کنم دیدم بیتازنگ زد آقاحسام میتونین بیای گفتم بله یه ربع دیگه اونجام حرکت کردم رسیدم اونجاکه بهشون زنگ زدم که من رسیدم دیدم دوتاشون اومدن سوارماشین شدن من همینجوری بهت زده بهشون نگاه میکردم که نگین باخنده گفت چیه حسام جن دیدی گفتم نه حوری دیدم جن چیه شماها چقدرعوض شدین که بیتاگفت خوشگل شدیم یازشت؟ گفتم ماه شدین که هردوشون زدن زیرخنده که نگین گفت چشات خوشگل میبینه حسام جان که من بخودم اومدم میخاستم حرکت کنم تازه چشمم افتادبه پاهای نگین که شلوارشودرآورده جوراب رنگ پاپوشیده انگارپاهاش لخته که نگین متوجه نگاهام شدگفت بریم حسام جان من دیگه کلا لال شده بودم ولی خنده ریزی رولبای نگین بودکه بعدابهم گفت بخاطر نگاهات بوده گفتم نگین جان میرین خونه دیگه گفت نه بابا میریم تالار گفتم کدوم تالار گفت تالارمرواریدخلاصه توراه چشام فقط لا پای نگین بودوقتی رسیدیم جلوی تالارکه پیاده بشن سریع یه نگاه به عقب انداختم دیدم بیتاهم عین نگین جوراب رنگ پاپوشیده ولی پاهای بیتاکمی توپولتربودپیاده شدن که گفتم نگین کی تموم میشه تالار گفت چطورگفتم بیام دنبالتون اخه اینجوری توماشین غریبه نشینین گفت نه دیگه مزاحمت نمیشیم توماشین دیگران هم اینجوری نمیایم چون ماشین توبودراحت بودیم گفتم ماشین خودتونه که بیتاگفت اگه بیای عالی میشه حسام جان میتونیم پشت ماشین عروس ماهم بریم گفتم اره میام گفت پس زنگ میزنم اینارفتن من موندموباکیرسیخ عجب گوشتی شده بودن چقدربوی خوبی توماشین میومدتصویرپاهاشون ازجلوی چشام نمیرفت جایی نرفتم دیگه کمی دورترازتالارخاموش کردم ماشینو منتظرشون موندم خلاصه ساعت 7بودکه بیتازنگ زدحسام جان یه ربع دیگه تموم میشه مجلس گفتم باشه میام درحالیکه اونجابودم اومدن بیرون سوارشون کردم نگین گفت حسام صبرکن پشت ماشین عروس برو گفتم باشه ماشین عروس که حرکت کرد پشت سرش راه افتادیم صدای ضبط روبلندکردم فلاشر چهارراهنماروهم زدم هرچهارتاشیشه ماشین پایین بودن که بیتاگفت حسام میتونم بشینم روی در میخام سرم بیرون باشه گفتم اره فقط مواظب باش وقتی نشست روی دربرگشتم یه نگاه بهش کردم دیدم وااای شرت مشکیش دیده میشه یعنی دامنش رفته بودبالا اینم بیخیال بودکه بیتابه نگین گفت توهم پاشوبشین رو در خیلی حال میده که نگین نشست روی درپاهاش جلوی من بدنش بیرون منم عمدا دستموگذاشتم روی روناش که یعنی مثلا نیوفته هرچندلحظه هم میگفتم فقط مواظب باشین دستموکمی بیشترروی رونش گذاشتم دیگه برش نداشتم دیدم نگین خودشوکمی جلوداد تادستم به کوسش بخوره ولی چون دودل بودم ریسک نکردم ولی نگین خودش دستشوآوردداخل دستموازروی رونش برداشت گذاشت درست روی کوسش وپاهاشوبهم فشاردادتا دستموبیشترحس کنه کمی باکوسش ازروی جوراب پاوشرتش بازی دادم که نگین سرخورداومد داخل یه نگاه بهم کردگفت حسام جان ببخش پشتمو میکنم بهت میخام بدنم بیرون باشه گفتم راحت باش بعدش برگشت سرشوبردبیرون خودشوکش دادبدنشوبردبیرون به حالت قبنل خودشودرست کردفهمیدم میخادکونشم دست بزنم وای خدا ازشق دردی مردم اخه این دوتاخواهر دارن منوبیچاره میکنن خلاصه هرچی بودتموم شدعروس رورسوندیم خونش برگشتیم بیایم خونمون که بیتاگفت حسام جان واقعادمت گرم امروزبهمون خوش گذشت یه زحمت دیگه هم دارم بروطرف خونه من گفتم چشم بیتاجان این حرفاچیه خوشحالم که بهتون خوش گذشته نگین گفت حسام امروزخیلی بهت زحمت دادیم بریم خونه بیتا منم لباسامواونجاعوض کنم بریم خونه گفتم باشه نگین جان رسیدیم خونه بیتا گفتم شمابرین منم توماشین منتظرنگین میمونم که بیتاگفت اصلا حرفشم نزن ماشینوپارک کن بریم بالا هیچکس توخونه نیست یه کم شمااونجااستراحت کنی نگین هم آماده میشه که نگین یه چشمک بهم زدوگفت اره حسام جان زشته توماشین بشینی شماکه غریبه نیستی خلاصه رفتیم بالا واردخونه شدیم من نشستم رومبل تک نفره نگین رفت اتاق بغلی بیتاهم درست روبروم نشست جوریکه پاهاشوازهم بازکرد لم دادبه مبل دامنشم کشیدبالاتر یه دستی به پاهاش کشید بعدش دست انداخت جوراب پارو مثل شلوارکشیدپایین وباخنده یه نگاه بهم کردوگفت حسام اینقدرخسته ام که توانشوندارم پاشم لباس عوض کنم ببخش که جلوت اینجورراحتم منم فقط نظاره گربودم نگین هم اومدبیرون ازاتاق دیدم لباسش همونه نگو رفته بود توالت که توی اتاق خواب باحمام یکین نگین هم اومدنشست مبل بغلی من که تک نفره بودگفت حسام جان گفتم بله گفت میتونم روی توحساب بازکنم؟ گفتم نگران نباش من دهنم قرصه گفت قربون آدم چیزفهم هرچی اینجاشداینجاهم… گفتم دفن میشه دوتاخواهرباعشوه خاص لباساشون رویکی یکی ازتنشون کندن نگین اومدنشست روپام یه لب باهم گرفتیم لباش مزه خوبی میدادیه کمی زبون همولیس زدیم بعدش دست انداخت تیشرتموازتنم درآورد زیرپیراهنم درآوردباموهای سینم یه کمی بازی کرددست انداخت پشتش سوتینشوبازکرد دوتاممه سفیدافتادن بیرون نه بزرگ بودنه کوچک ولی خوش هیکل بودنگین دوباره لب گرفتیم بادستم نوک سینه شوگرفتم لای انگشتام که نگین صداش دراومد اوووووف جووون ممه موبخورحسام یکی ازممه هاشوگذاشت دهنم نوکشومکیدم ولش کردم نوکش سیخ شده بوددوباره باهم لب رفتیم که دیدم زیپ شلوارم بازشدنگاه کردم دیدم بیتااومده نشسته جلوم لخت لخت میخادشلوارمودربیاره کمی خودموجابجاکردم تاشلواروشرتموباهم کشیدبیرون وازپام درآورد کیرموبادستش کمی بازی دادگذاشت دهنش داشت ساک میزد نگینم هم بالب گرفتن وممه شودهنم گذاشتن آه واوهش بیشترشده بودازروی مبل سرخوردیم همگی روزمین من درازکشیدم کیرم دهن بیتابود نگین پاشدکوسشونزدیک دهنم کردکه دیدم نسبت به هیکل نگین کوص کوچولویی داره انگاره کوص دختربچه ست یدونه موپیدانمیشد روی کوصش انگارلیرزر کرده بودکوصشو ازشدت هیجان نگین داشت میلرزید هرزبونی که به چوچولش میکشیدم شکمش به لرزه می افتادبادستش کوسشوبالامیکشیدتانگاه کنه ببینه نوک ممه هاش سیخ شده بودن چشاش داشت التماس میکرد بیتاهم عین قحطی زده ها ول کن کیرم نبودجوری کیرموباآب دهنش خیس میکردکه ازلباش فقط آب دهن می چکید نگین طاقت نیاورد همونجوری عقب عقب رفت تاکونش رسیدبه کیرم کمی بلندشد بیتا با دستش کیرمو صاف نگه داشت نگین نشست روش کمی بزوررفت داخل کوسش کیرم برای کوسش کلفت بودکوس خیلی تنگی داشت چندبارنشست بلندشد بالاخره اون لرزش اومدسراغش بانفسهای تندشروع به لرزیدن کردکیرم توکوسش فشارشدیدی تحمل میکرد بالاخره نگین پاشد بیتا نشست روش کوس بیتاکمی گشادبودولی خب خیلی عوض گرم وخیس بودبیتاوحشیانه داشت تلمبه میزدخودش اینقدرخودشوبالاپایین کردکه افتادروم لب به لب شدیم دیدم ساکت شدکمی هردوخواهرخیلی زودارضاشدن من یه کم دیرانزالم بیتاازروی من بلندشد هردوشون روی زمین نشسته بودن تاخواسته منوبدونن گفتم هردوتون دولا بشین بغل هم بیتا انگار لزهم بود وقتی سرشون نزدیک بهم شدبیتاداشت ازنگین لب میگرفت کون نگین خیلی قشنگترازکون بیتابودازکمرشون فشاردادم یعنی شکمتون بچسبه زمین اینجوری سوراخاشون قشنگ پیدا بود گذاشتم توکوس نگین خیلی آرام تلمبه میزدم وهمزمان باسوراخ کون بیتا بازی میکردم انگشتموفرستادم داخل کونش مثل زدن تلمبه کمی که گشادشد دوتاانگشتموفرستادم داخل سوراخ کونش به کوس نگین هم آروم تلمبه میزدم اوناهم داشتن لب همیدیگرو می مکیدن دلم کون خواست همون لحظه گفتم بیتا حاضری بریم قزوین؟ گفتم اووووف بکن منوحسام بکن کونموپاره کن کیرموازسوراخ کوس نگین بیرون کشیدم یه تف به سوراخ کون بیتازدم کیرمو باهاش تنظیم کردم بایه فشارمحکم سرکیرم رفت داخلش بیتاهم که معلوم بودداره تحمل میکنه خیلی آروم داشتم کیرموحرکت میدادم به کونش بالاخره تمام کیرم توکونش بود حالا نوبت تلمبه زدن بودچندتاتلمبه نزده بودم که احساس کردم کیرم کلفتیش دوبرابرشدکونش محکم گرفتم دوتاتلمبه محکم زدم همونجاتو کونش خالی شدم وقتی سکسمون تموم شد هیچ کدوم توان بلندشدن نداشتیم یه کم توهمون حالت باهم لب گرفتیم که گفتم اگه اجازه بدین من مرخص میشم بیتاگفت کاش میتونستی بمونی که گفتم همشو یکجا استفاده نکنیم فرداشبم هست نگین گفت من امشب اینجامیمونم حسام اگه تونستی فردا ناهار بیا اینجا گفتم باشه میام ازاوناخدافظی کردم اومدم خونه دیدم پدرهم اومده سلام کردم رفتم دست وصورتموشستم اومدم نشستم پیش بابام که گفت خب شازده چخبر امروزچکارکردی گفتم امروز خیلی کارا کردم ولی یکاری هست فردا قراره ظهربرم باهاشون حرف بزنم ایشالاه که خوب میشه گفت باشه برو ولی اگه عقلت اومدسرجاش بیامغازه کمک دست من باش ازاون داداشت یادبگیر ببین چجوری زندگی میکنن یه کم به خودت بیا گفتم باشه چشم اگه فردا این کارجورنشدمیام مغازه خلاصه اونشب باپدرمادرم شام خوردم رفتم خوابیدم انگارکوه کنده بودم اصلا نفهمیدم کی صبح شده
امیدوارم اون انتظاری که از داستان داشتین رو بدست آورده باشین دوستان عزیز اگر خوشتون اومد کامنت بزارین یه قسمت دیگه هم از این دوتا خواهر براتون بزارم

نوشته: حسام


👍 54
👎 20
122501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936289
2023-07-06 00:38:53 +0330 +0330

همه داستانت این بو، نگین جان بیتا جان حسام جان، ننه جان بابا جان، کلا خانواده مودبی هستین…!!!

4 ❤️

936294
2023-07-06 01:08:20 +0330 +0330

داستان تخیلی همین میشه

0 ❤️

936306
2023-07-06 02:03:05 +0330 +0330

دیوث آخه کدوم تالار ساعت ۷ نشده شام میده و کرکره رو میکشه پایین میگه خوش اومدید که مجلس شما ساعت ۷ تموم شده بعدش هم افتادید دنبال عروس بعد هم اینا کس و کون رو انداختن بیرونو قمبل کردن تو هم دستمالی کردی
ناموسن انگار یه بچه خردسال همراه با جق زدن سوژه و تصویر سازی کرده کس تفت داده اینجا

7 ❤️

936307
2023-07-06 02:06:02 +0330 +0330

مادر دختری و اینجوری دوتا خواهری خیلی فاز میده

1 ❤️

936331
2023-07-06 03:13:33 +0330 +0330

کسشر ترین داستانی ک تو عمرم خونده بودم
فیلم هندی بود ؟
جقتو بزن داستان ننویس

1 ❤️

936352
2023-07-06 07:30:21 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که گفتی مطلقه یعنی چی؟ و اون جواب داد یعنی طلاق گرفته.
برای خودم افسوس خوردم که وقت عزیزمو گذاشتم پای کصشعرهای یه بچه دبیرستانی به قول احمد‌و ۹۱۳ «توهمات یه جقوی کص ندیده …»

1 ❤️

936355
2023-07-06 07:46:16 +0330 +0330

کاملا معلومه بچه ای بیش نیستی و درکی از عروسی تالار و اسنپ گرفتن نداری.آخه مشنگ اومده بودن سر خیابون بعد میگن با اسنپ میریم؟بعدشم معلومه مثل سگ از بابات میترسی که تالار رو ۷ تعطیل کردی و دور دور هم رفتید و حالتونم کردید جوری تنظیم کردی که بهت گیر نده.خیلی خری

2 ❤️

936384
2023-07-06 12:37:03 +0330 +0330

من نمیخواستم چیزی بگم اما خودت اول کار گفتی پس بگیر که اومد
کس نگو کله کیری کیرم تو اون کلت کس ندیده بورو جقتا بزن اصلا ریدم تو دهنت😊😊

1 ❤️

936392
2023-07-06 13:48:00 +0330 +0330

کس کش مگه کار ریخته تو خیابون که تو ماشیم باباتو گرفتی فردا بری دنبالش؟

1 ❤️

936394
2023-07-06 14:37:53 +0330 +0330

کاش کس تور کردن به این راحتی بود. زن همسایه را دو سال طول کشید مخشو زدم و تو سکسمون مدام از خواهرش میگه اما با اینکه خواهرش بیوه هست و از رابطمون خبر داره نذاشته بیاد سه نفری سکس کنیم.
اینا جنده بودن بپا ایدز نگیری.

2 ❤️

936398
2023-07-06 15:09:05 +0330 +0330

تالار شام داد ملت مرخص شدن بعد تو رفتی دنبال عروس کلی دو دور کردی بعد رفتی دو تا کص کردی و وقتی رفتی خونه بابات هنوز شام نخورده بود تو باش نشستی شام خوردی
واقعیت این بود ماشین باباتو برداشتی رفتی دور دور کردن و جوا باباتو ندادی تا اینکه دو سه شب برگشتی بری بخوابی که دیدی بابات منتظرته و تا چشمش بهت افتاد حسابی ازت پذیرایی کرد بعد عقده ای شدی گفتی بیایی عقده گشایی کنی اما اولش به خایه مالی افتادی که فحش کشت نکنند

0 ❤️

936401
2023-07-06 15:27:14 +0330 +0330

اصلا به کوسی که ازش در اومدی ندارم
فقط بگو کوس دیدی تا حالا دودول طلای دیرانزال

0 ❤️

936406
2023-07-06 15:51:31 +0330 +0330

خوب بود. همسایه خیلی حال میده. اراده میکنی میری میزنی توش😁

1 ❤️

936427
2023-07-06 19:11:54 +0330 +0330

راس میگی منم اونجا بودم کونت میزاشتم اونو چرا ننوشتی دیوزچه

0 ❤️

936428
2023-07-06 19:14:22 +0330 +0330

تویلخرشانسی یا واسه دونفر جق میزنی.یه ساعت ور میون.رکورد گینس رو بزن.آ ماشالله پسر

0 ❤️

936432
2023-07-06 21:10:37 +0330 +0330

نخوردی هم نخوردی نه یکی ،دوتا ،اونم دوتا خواهر باهم ،فقط اون تیکه که گفتی بریم قزوین ،چون به قول شاعر: به قزوین رفته میداند مصیبت های قزوین را …

1 ❤️

936433
2023-07-06 21:28:05 +0330 +0330

حوالت به احمد ۹۱۳

0 ❤️

936435
2023-07-06 22:22:22 +0330 +0330

حسام جان من خیلی بتونم. طاقت بیارم زن و یکبار ارضا کنم
اونم اگر من زود آبم نیاد
دمت گرم که دو تا کس گاییدی ارضا کردی یه کون
خیلی مردی
بابا کمررررر

1 ❤️

936570
2023-07-07 19:04:27 +0330 +0330

ادامه بده قلم قشنگی داری

0 ❤️

936608
2023-07-08 01:27:04 +0330 +0330

من اون وسط نگین و بیتا رو قاطی کردم از بس تن تن جابجا میکردی

0 ❤️

936809
2023-07-09 03:46:15 +0330 +0330

مگه تولد دبستانی ها بود که به از ساعت 5 عصر تا 7 غروب باشه؟!
لابد به صرف الویه و چسفیل بوده😄
دوما اونی که شوهرش میمیره بهش میگن بیوه
یارو گفته مطلقم، میگی شوهرت مرده!؟
(البته اینم ذکر کنم هستن زن هایی که خیییلی راحت کوس میدن،ناز و افاده داشتن واسه این دخترای هجده سالس، سن که بره بالای ۲۸، مخصوصا وقتی مزه ی کیر رفته باشه لای کوسشون، خووووشگل میان میدن)

1 ❤️

937192
2023-07-11 17:55:28 +0330 +0330

انتظار بیشتری از توهمات یک جقی نبود

0 ❤️

938493
2023-07-19 22:38:09 +0330 +0330

حسام جان جان قربون اون ساقیت برم من تو خونه میزنی و میری تو هپرووووووت عروسی و کارناوال عروس و…‌ کم بزن بچه چشات کور میشن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها