خاطرات المیرا (۱)

1401/10/27

سلام دوستان این داستان با نام خاطرات روستا و مدرسه که خاطره واقعی از یک معلم هست هست تو صفحه های قبل آغاز شد و ۵ قسمت پایان یافت و قسمتهای تازه بخاطر قانون ۵ قسمتی بودن داستان در سایت ، با خاطرات المیرا ادامه دادم دوستانی که می خوان از اول داستان مطالعه کنند خاطرات روستا و مدرسه رو جستجو کنند
خلاصه داستان :
المیرا بعد از مرگ شوهرش به یک مدرسه در روستا انتقالی می گیره و توسط شاگردش با مادرش به نام سکینه آشنا میشه و اثاثش رو به خونه سکینه منتقل می کنه و ناخواسته هردو زن بیوه بخاط مسائل اجتماعی عاشق هم میشن که با پیشنهاد سکینه المیرا با مجید برادر شوهرش ازدواج می کنه که با پیشنهاد المیرا مجید با سکینه هم ازدواج می کنه و اونا به اتفاق صدرا پسر سکینه به شهر میان و بنا به ناراحتی صدرا سکینه دوباره به روستا برمی گرده و ادامه .

آخرین کلاس با زنگ مدرسه تموم شد و من با ماشینم که مجید بهم داده بود رفتم خونه در رو باز کردم که وقتی وارد راهرو شدم دیدم کفشهای صدرا و سکینه جلو ورود پذیرایی در آورده شده بودن با خوشحالی در رو باز کردم و رفتم تو سکینه داشت نهار درست می کرد و صدرا داشت تکالیف مدرسه رو انجام می داد
من: سلام عزیزم یک ماه میشه که ندیدمت
دوتا دستش رو گرفتم و از گونه هاش بوس برداشتم
اونم منو بغل کرد و رو بوسی کرد
همدیگه رو محکم بغل کردیم و گرمی و نرمی بدن سکینه رو تو بازوهام حس کردم .سکینه یه کم ناراحت به نظر می رسید و وانمود میکرد که از دیدنم خوشحال شده
س: ببخش المیرا جون دوباره مزاحمت شدم
من: این چه حرفیه میدونی چقدر خوشحال شدم دیدمت وای خیلی خوشحالم
س: اومدم با تو و مجید مشورت کنم
من: در مورد چی عزیز دلم
س: مرسی از توجهت موردش رو وقتی مجید هم اومد میگم باید صبر کنی عشقم
من: باشه فقط تو رو خدا حرف از جدایی نباشه که …
ن: نه حرف جدایی نیست
رفت در آشپزخونه رو بست و آروم اومد جلوم ایستاد دستش رو برد دور گردنم صورتمو بسمت صورتش کشیدو لب تو لب شدیم وای چه حالی داشتم باز لبهای نرم و کوچیک سکینه و بوی عطر بدنش دوباره منو دیونه می کرد کسم نم کرد می خواستم دوباره باهاش حال کنم ولی صدرا خونه بود یه لب تو لب اساسی کردیم از هم جدا شدیم هووی دوست داشتنیم حسابی منو مجذوب خودش کرده بود و اونم عاشق من بود ولی مسیر زندگی مون مارو اذیت می کرد
من به کابینت تکیه زدم دستم رو رو شکمش گذاشتم
من: بچت چطوره سالمه؟
س: بله خوبه بچه تو چطوره شکمت بزرگ شده متوجه شدی؟
من: اره این روزها دارم سنگین میشم
س: ببخش که با این حال روزت تنهات گذاشتم
من: نه عشقم من راحتم در ثانی تو هم حامله ای
س : آخه من بارداری دومم هست از تو راحترم
من: کی اومدی زحمتت شد نهار درست کردی
س: صبح با صدرا اومدیم برو هال میام پیشتون این اجاق رو خاموش کنم بیام
یه سیلی از کونش زدم گفتم باشه خوشگله
اونم یه نیشگون از کونم گرفت
من: ااای دردم گرفت دیونه
س: چه کونت بزرگ شده
من: از بخور بخوابه دیگه
یه چشمک به سکینه زدم رفتم هال و با صدرا بعد از حال و احوال پرسی در مورد درسش از پرسیدم و چندتا ایرادات درسیشو برطرف کردم نهار شد مجید اومد خونه و تا سکینه رو دید خوشحال شد و با لحن خاصی براش خوش اومد گفت
من نهار رو کشیدم و کنار سکینه نشستم و صدرا و عموش کنار هم نشستن و مشغول نهار خوردن شدن
بعد از نهار صدرا ربت اتاقش و ما سه تایی تو هال پذیرایی رو کاناپه کنار هم نشستیم من رفتم سه تا چایی ریختم و آوردم .
من و مجید با کنجکاوی منتظر بودیم سکینه علت اومدنش رو بگه
س: خیلی خوشحالم که باز پیش شمامم
م: این چه حرفیه تو جزوی از خانواده ما هستی چرا احساس غریبی می کنی من و المیرا میخوایم همیشه پیشمون بمونی
س: اخه صدرا غیرتیه اون یه بچه ۱۰ ساله هس واسه همین روی من تعصب داره
م: میدونم که من جای باباش رو پر نمی کنم ولی همیشه سعی کردم جای خدابیامرز داداشمو بگیرم
من: درکت می کنیم ولی تو حامله هستی نباید تنهایی تو روستا بمونی و هم اینکه الان مدرسه صدرا تو شهره اونم هرروز باید از روستا به شهر رفت آمد کنه براش سخته
س: اگه اجازه بدین تا وضع حمل اینجا بمونم چون حرف و حدیثهای مردم روستا کلافم کرده نه سختی های دیگه
من: چرا اجازه مگه اینجا خونت نیست
م: المیرا راست میگه من بخاطر اصرار خودت اجازه دادم بری تو زن منی نباید خودتو تنها حس کنی
خلاصه هر سه تامون قبول کردیم که سکینه فعلا پیش ما بمونه منم از اینکه عشقم و هووی دوست داشتنیم دوباره اومده بود پیشم خیلی خوشحال بودم
مجید : سکینه ببین المیرا چقدر دوستت داره چقدر خوشحال شده اونو هووی خودت ندون اون خواهرته
س: میدونم ما قبل از عاشق هم بودیم واسه همین تو رو بین خودمون قسمت کردیم
م: وااای چه خوشبختم من
من: الان تو خودتو لوس نکن پاشو صدرا رو بردار ببر تعمیرگاه ما دو کلام حرف زنانه داریم بزنیم
م: چشم فدای روی ماهتونم برم من
ما هردو خندیدیم مجید چایی شو خورد و با صدرا رفت تعمیرگاهش و ما پیش هم نشستیم و کلی حرف زدیم
من رو کاناپه چسبیده به سکینه نشسته بودم دستم رو گذاشتم رو شکم سکینه
من: چند ماه هستی
س: چهار ماه تو هم باید شش ماه باشی
من: اره من دو ماه از تو جلو ترم راستی سکینه زایمان طبیعی خیلی درد داره
س: اره خیلی هم قبلش هم بعدش فکر کن از کوست یه چیز سه کیلویی در میاد
من: وای نگو می ترسم می خوام زایمان سزارین کنم تو چی می گی
س: خودت میدونی اونم باید دو سه هفته بریدگی شکم و بخیه مکافات دیگشو تحمل کنی طبیعی بهتره
من: اخه می ترسم
س: نترس تو لگن و باسنت بزرگه راحت انجام میدی
من: والا چی بگم
س: نترس من میام پیشت
دستشو برد تو کسم و چوچلم رو مالید
س: اینطوری می مالمش تا دردت کم بشه
از دستش گرفتم و محکم به کسم فشارش دادم نوک انگشتهای سکینه چوچولم رو مالش میداد لذت تو وجودم حس می کردم صورتمو برگردونم و لباشو تو لبم گرفتم میک زدم دستمو بردم رو سینش گذاشتم و ممه هاشو فشردم
همدیگه رو لخت کردیم همدیگه رو بغل کردیم سکینه با دیدن شکم من خندش گرفت
س: حیف اون اندام قشنگت چقدر چاق شدی عشقم
من: بخند سرتو هم میاد
من به پشت رو کاناپه خوابیدم سکینه روم دراز کشید ضربان تند سکینه رو رو سینم حس می کردم
من: عزیزم چرا قلبت تند تند میزنه
س: از دوست داشتنته هربار پیشت تنها میشم ینطوری میشم عین روز اول
من : فدات بشم عزیز دلم که منو اینقدر دوسم داری
دوباره لب قرمزشو به لبم چسبوندم و زبونمون رو به دهن همدیگه کردیم و زبون هم دیگه رو می خوردیم
من: اجازه میدی ممه قشنگتو بخورم
س: بخور عشقم بخور مال خودت وجودم مال خودته
سکینه یه کم اومد بالاتر و من نوک پستونشو گذاشتم بین لبم و مثل یه بچه سینشو مکیدم سکینه یه آه بلندی کشید سینشو تو دهنم فشرد سینه سکینه سفید سفید بود و نوک ممه هاش رنگ صورتی داشت برعکس من که پوستم سبزه بود و نوک ممه هام قهوه ای شکلاتی رنگ بود واسه همین سکینه عاشق نوک سینه های من بود
من نوبتی سینه های سکینه رو محکم میک میزدم و سکینه آه و نالش در آومده بود انگشت فاکم رو بردم وسط پاهاش و لای لبه های کسش کشیدم حسابی لیز و آبکی شده بود انگشتم رو کردم تو کسش
س: هوووووف اه جونم
من: عشقم خوشت میاد
س: اره خیلی
انگشت وسطم رو داخل کسش می چرخودنم و سینه هاشو محکم ساک می زدم
س: میخوام ممه های کاکویی تو بخورم
من: بخور شیرشو دربیار می خوام شیرم در بیاری
س: باشه عشقم دلم شیر کاکائو می خواد
سکینه دوتا لبشو از هم باز کرد و دوباره تمام سینمو گرفت تو دهنش وای هوش از سرم پرید
محکم سینمو میک میزد و نوک زبونش رو هم رو کلاهک سینم می کشید حسابی آب داغ کسم وسط پاهام سرازیر شده بود سکینه فقط یه سینمو می مکید و واقعا میخواست از سینم شزر بخوره منم از پشت سرش گرفته بودم و محکم به سینم فشار میدادم
یهو احساس کردم یه مایعی از پستونم خارج شد و سکینه با صدای مممم بلندی اون مایع رو خورد
هر بار که میک محکم میزد مایع از سینم ترشح میشد و سکینه هم با ممم گفتن می خورد
با صدای خلا زیادی ممه مو از دهنش خارج کرد به نوک سینم فشار داد یه مایع سفید رنگ قهوه ای کم رنگی از نوک سینم خارج شد که اونم لیس زد
من: وای چطوری انجامش دادی چرا از مال تو نیومد من بخورم
س: عزیزم تو تو ۶ ماهگی هستی از پستونت یه ذره میاد ولی مال من زوده هنوز
من: طعمش چطوره؟
س: مثل خودت خوشمزه
من: نوش جونت بازم بخور
سکینه دهنشو برد اون یکی سینم و دوباره مکید و ازاونم شیر در آورد من هنوز زیرش بودم دو انگشتش رو وارد کسم کرد و از مکیدن سینم دست نمی کشید
دوتا انگشتش رو تند تند تو کسم عقب و جلو می کرد و با شدت زیادی سینمو میک میزد تو اوج لذت بودم
من: اااه اه دارم میشم اه
بدنم شروع به لرزیدن کرد و من ارضا شدم
من: تو بخواب اون کست قشنگتو بخورم می خوام حسابی بهت حال بدم که دیگه از پیشم نری
س: من مال خودتم هر کاری دوست داری باهام بکن
به پشت رو کاناپه خوابید رفتم وسط پاهاش روانهای خوش تراش و سفید شو انداختم رو شونه هام و کسشو تند تند لیس زدم زبونمو داخل کسش می چرخوندم و سکینه آه بلندی می زد
پنج دقیقه کسشو لیس میزدم سکینه سرشو بلند کرده بود و به چشمام نگاه می کرد و سرمو محکم تو کسش فشار میداد و آه و ناله می کرد
س: ااااه منم شدم
کمرشو رو بالا کرد و یه آه بلندی کشید و دوباره کمرشو آروم آورد و سست رو کاناپه افتاد فهمیدم که اون ارضا شده
س: خیلی دلم برای اینکار با تو تنگ شده بود
من: منم خوشخالم که دوباره مال منی
بلند ش کردم و بغلش کردم سرشو گذاشت رو شونم
س: تو کدوم فرشته بودی که وارد زندگیم شدی
من: ما یه روح در دو بدنیم
با هم رفتیم حموم همدیگه رو لیف کشیدیم تو حموم بدنهامون کفی شده بود و وقتی بدنامون رو به هم می مالیدیم لذت خوبی داشت مثل ماهی تو بدن همدیگه لیز می خوردیم از پایین همدیگه رو محکم بغل کردیم در حالی که دستهای هم رو به باسن هم فشار می دادیم کسمون رو به هم می ساییدیم
من: میخوای سه تایی تو حموم با مجید سکس کنیم
س: اره خیلی دلم می خواد ولی صدرا دو چکار کنیم او
من: نگران اونش نباش فردا وقتی صدرا رفت مدرسه من دو ساعت زودتر میام و مجید رو هم می کشونیم خونه
س: تو شیطونم درس میدی
من: هههه
مجید و صدرا اومدن خونه مجید از بیرون کباب کوبیده تو زر ورق خریده بود دیگه ما شام درست نکردیم و شام خوردیم و یه آهنگ شاد گذاشتیم و مثل گذشته همه نوبتی رقصیدیم رقص مجید خیلی خنده داره هرکی که اولش نگاه کنه حسابی می خنده
بعد دوتا دوتا و بعد همگی با هم رقصیدیم و اون شب خیلی خوش گذشت
شب که می خواستیم بخوابیم من گفتم من امشب خیلی خستم میرم اتاق بغلی بخوابم زود قراره بیدار بشم
صدرا: ماما منم میرم بخوابم شب بخیر یه بوس بابای با مزه کرد رفت اتاقش
من به سکینه چشمک زدم با اشاره گفتم بره پیش مجید بخوابه مجید رفت اتاقش و سکینه هم دنبالش رفت
من چراغها رو خاموش کردم و رفتم اتاق خودم ولی کنجکاو بود اونا دوتایی چکار می کنند
تا نیم ساعت من بیدار بودم اتاق صدرا سرک کشیدم دیدم خوابیده
پاورچین رفتم کنار در اتاق خواب دیدم صدای بوسه میاد
در چفت نشده بود اروم در رو هل دادم و از کنار در نگاه کردم چراق خواب اتاق خواب روشن بود بله لخت مادر زاد بودن و مجید مثل یه عقاب که رو شکارش نشسته باشه روی سکینه خوابیده بود داشت لب و بینی و لپ همه جای صورت سکینه رو بوس بارون می کرد ناخود آگاه دستم رفت تو کسم و با چوچولم بازی کردم مجید خودش رو بلند کرد و یه سیلی به کون سکینه زد که برگرده سکینه حالت داگی خوابید و مجید به مقدمه کیرشو کرد تو کس سکینه و شروع کرد تلمبه زدن من از کنار در سکس اونا رو تماشا می کردم هر بار که مجید به کس سکینه تلمبه میزد سکینه خودشو به عقب هل میداد تا بیشتر لذت ببره
مجید چون تو خوردن به خودش کم نمی گذاشت واسه همین تو سکس هیچ وقت کم می آورد
مجید ده دقیقه تو کس سکینه تلمبه های وحشتناک میزد تا اینکه تو کس سکینه خالی کرد و شل افتاد روش و خوابید
من که حسابی حشری شده بودم رفتم اتاقم یه کم با کسم و چوچولم ور رفتم و خودمو ارضا کردم و منم خوابیدم
فردا صبح زود بلند شدم و نهار رو آرام پز بار گذاشتم و رفتم مدرسه. ساعت ۱۱ شد رفتم از مدیر مدرسه اجازه خواستم دو ساعت زودتر رفتم خونه در رو باز کردم
سکینه تو خونه بود داشت خم شده بود و رختها رو از لباسشویی در می آورد نفهمید من وارد شدم از پشت آروم بغلش کردم یه جیغ بلندی زد
من: نترس عزیزم منم
س: خدا نکشتت از ترس مردم
من: دیشب از لای در دیدم مجید این باسن بزرگ رو گرفته بود حسابی می کرد
س: مگه خواب نبودی
من: نه چون صدای آه و نالتون نمی گذاشت
س: وای صدرا که بیدار نبود
من: خخخ نترس اون خواب بود راستی خوش گذشت
س: جات خالی بود
من: دیروز حسابی حشریم کردین الان این دفعه نوبت توه بری زنگ بزنی مجید بیاریش خونه
س: من مثل تو وارد نیستم چی بگم
من: نمیدونم ببینم چکار می کنی
سکینه رفت گوشی خونه رو برداشت شماره گرفت و منتظر شد
س: الو سلام مجید کسی پیشت نیست؟
گوشی المیرا می خواد چیزی بگه
من: هوووف یه دروغ بلد نیستی بگی بدش من
من: سلام مجید بیا خونه صدرا رو با خودت نیا…
م: فهمیدم الان میام گرفتم هههه
من: لوس ،خیلی لوس بارت آوردیم
الان میام بخودتون برسید باشه
من: از اون خبرها نیست تنهایی بیا کارت داریم
م: چشم عشقم
یه چشم غره به سکینه نگاه کردم رفتم طرف حموم
س: آها حالا گرفتم
رفتم حموم رو تمیز کردم حوله هامون رو بردم داخل حموم گذاشتم
سکینه رفت اتاق تا آرایش کنه
من: خانم خانومها تو حموم آرایش به هم میخوره مگه نمی دونی
س: باشه ما روستایی تو شهری
من: شوخی کردم عشقم ناراحت نشی
س: بعضی وقتها شوخی و جدی تو رو نمی تونم تشخیص بدم
من: فعلا بیا بریم حموم مجید خودش میاد
رفتیم حموم و من اون شهوت شب قبلی رو هم داشتم
حموم ما تقریبا بزرگ بود یه وان بزرگ داشت و یه سکوهم برای ماساژ کنار وان بود
لخت شدیم و وارد حموم شدیم
س: بیا یکم همدیگه رو ماساژ بدیم تا مجید بیاد
من: باشه تو رو به خواب تا من ماساژت بدم
یه کم شامپو بدن به لیف زدم و کفشو به پشت سکینه ریختم با دوتا کف دستم شروع کردم کون و کمر و شونه هاشو مالیدن
س: وای چه حالی میده دستت درد نکنه
من: دیگه از پیشم نری قول میدی
س: باشه ازت معذرت می خوام دیگه تنهات نمی زارم
کف دستمو وسط کون و کسش کردن و شروع کردم به مالیدن شیار کون و کسش
س: اوفف چه حالی میده
دو دقیقه ماساژ دادم
س: بخواب منم ماساژت بدم
من به پشت خوابیدم سکینه دوتا دستشو تمام بدنم رو کف شامپو زد و با دو دستش شروع کرد سینه های منو فشار دادن و یه دست دیگشو برد وسط کسم
من: اوفففف تمام بدنم رو لمس کن
سکینه دستشو به تمام بدنم با کف صابون می کشید که یه صدای در از بیرون اومد
مجید : اجازه هست منم بیام دوش بگیرم
هردوتایی باهم: بیا تو
م: چشم اومدم یا االه
من: صبر کن روسریمو ببندم
س: خخخخ
مجید لخت مادر زاد اومد تو من وان حموم رو با آب داغ پر کرده بودم رفت تو وان دراز کشید
م: اوهههههه جان چی گرمه
س: المیرا جون خیلی خوب بلده ماساژ بده
مجید: واقعا ؟ المیرا میشه زحمت بکشی
من: باشه بیا رو سکو
مجید رو سکو دراز کشید و من شروع کردم به ماساژ دادن اول از سینه شروع کردم و دستمو آروم آروم به پایین می کشیدم تا دستم به اطراف کیرش رسید مثل فنر سیخ کرد حسابی کلفت و دراز شده بود
دوباره دستم کف زدم و دو دستی کیرشو ماساژ دادم
سکینه هم پاهاش و روناشو ماساژ میداد
م: اه چه زندگی لذت بخشی دارم خدایا شکرت
من: خوشت میاد نه؟
م: چرا که نه تو بهشتم بهشت
موهامو با عشوه خاصی انداختم کنار صورتم و کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدنش
من : اووم ممممم اوم بیا فرشته هاتو بکن مممم
س: ما فرشته ایم پس تو چی هستی
م: من بکن فرشته ها هستم هاهاها
حالت دورانی دستمو دور کیرش می چرخوندم و براش ساک میزدم سکینه هم صورتشو جلو آورد و اونم شروع به ساک زدن کرد نوبتی ساک می زدیم
مجید رو کون یه سیلی زد گفت بیا بشین روش دارم شق درد می گیرم
حالت چمباتمه رو کیرش آروم نشستم یه کیر کلفت وارد کسم شد بزرگیشو تو کسم حس می کردم حتی کلاهک کیرش رو تو جداره کسم حس کردم حسابی کلفت کرده بود خودمو بالا پایین می کردم حسابی شهوتی شده بودم سکینه هم مثل دیروز سینمو گرفته بود تو دهنش میک میزد و از سینم شیر می خورد
تو اوج لذت بودم صدای کسم و کیر مجید و خوردن سینم و صدای شرشر آب گرم حموم صدایی بود که شنیده میشد
نخواستم مجید زود ارضا بشه از رو کیرش بلند شدم
سکینه رفت داخل وان شد مجید هم رفت داخل وان
سکینه مثل دیشب حالت داگی خوابید مجید کیرشو کف صابون زد و دم سوراخ کون سکینه تنظیم کرد و یه فشار همشو تو کون سکینه جای داد
س: اخخخ سوختم ویش دربیار درد دارم
من: عشقم صبر کن الان دوباره خوشت میاد
مجید به اه و ناله سکینه گوش نمی داد تند تند تو کونش تلمبه میزد و یه چک هم به لمبه های کون بزرگ و سفید سیکنه میزد رنگ کون سکینه صورتی شده بود
سکینه داخل وان جلو عقب میشد و آب وان رو به بیرون می ریخت
منم رفتم زانمو گذاشتم پایین سکو و شکمم رو رو سکو گذاشتم و کونمو به مجید نشون دادم
مجید یه جون گفت و کیرشو از کون سکینه در آورد و ایندفعه من نرمی نوک کیرشو تو سوراخ کونم حس کردم
کیرشو با فشار ایندفعه تو کون من کرد یه سوزش و درد زیادی رو تو کونم حس کردم جیغ زدم ولی مجید دستهامو از پشت گرفته بود و تند تند تو کونم تلمبه میزد
دردش تموم نمی شد
من: مجید تو کسم بکن درد دارم
م: الان خوب میشی به سکینه اشاره کرد اونم بیاد پیش من مثل من رو سکه قمبل کنه
سکینه هم مثل من پیشم رو به سکو دراز کشید و پاهاشو پایین سکو انداخت
مجید رفت کیرشو با وان حموم شصت و ایندفعه تو کس سکینه کرد و تند تند و وحشیانه توکسش تلمبه زد
بعد اومد پشت من کیرشو کرد تو کسم سر کیرش حسابی بزرگ شده بود و داخل کسم حسش می کردم
خیلی لذت می کردم منو سکینه هر لحظه که می گذشت داغتر و داغتر می شدیم
من: اه اه اوف بکن اوف
م: جون فداتون بشم
درش آورد رفت پشت سکینه کیرشو کرد تو کسش
س: اوف چه کیرت داغ شده عزیزم
م: اه اه
س: اه اه
س: اااه اااه من شدم ای
من: نوش جونت عشقم
سکینه ارضا شد و سست رو سکو افتاد ولی مجید همچنان مثل وحشی ها از عقب کسش رو می کرد
من رفتم زیر دوش و کف صابونها از بدنم با آب اومدن پایین مجید کیرشو از کس سکینه کشید اومد منو ایستاده بغل کرد منم گردنش رو گرفتم مجید از زیر باسنم گرفت و منو از زمین بلند کرد
پاهامو دور کمرش قلاب کردم و کیرشو از پایین گرفتم و وارد کسم کردم . کسم حسابی داغ بود می خواستم آبشو توم خالی کنه تا آتیشش خاموش بشه
تو گوشش آروم گفتم آبتو میخوام
مجید منو تند تند رو کیرش بالا پایین می کرد و دوباره لذتم بیشتر شد سه چهار دقیقه همون حالت کیر مجید تو کسم وول می خورد یه حس خوبی بهم اومد و منم ارضا شدم بدنم شل شد ولی مجید همچنان ادامه داد تا آب داغشو تو کسم حس کردم
من: اه چه عجوبه ای هستی
س: خسته نباشی دلاور
م: خخخخ شرمندم می کنید
دوش گرفتیم اومدیم بیرون و لباسهامون رو پوشیدیم
مجید: صبرکنیم صدرا هم بیاد نهار مهمون من میریم رستوران غذا بخوریم
من: به قول سکینه خسته نباشی دلاور باید تقویت بشی
خندیدیم و رفتیم رستوران و اون روز خوب هم تموم شد

نوشته: المیرا


👍 12
👎 5
45101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911031
2023-01-17 02:29:20 +0330 +0330

پس اون خاطرات المیرای قبلی چی شد؟ چرا دوباره از یک شروع شد؟

0 ❤️

911083
2023-01-17 10:19:40 +0330 +0330

من قسمت آخر داستان قبلی رو خوندم که ماجرا دستم بیاد اصلا اون یه جور دیگه تموم شد این یه جور دیگه شروع… چقدر مسخره واقعا اگه میشد ۲۰۰ تا دیسلایک میدادم بهت

0 ❤️

911092
2023-01-17 12:07:36 +0330 +0330

ادمین شماره رو اشتباه زده باید شماره ۴ می زد چون بقیه شماره ۳ هست

1 ❤️

911096
2023-01-17 12:16:30 +0330 +0330

المیرا جان تورو فقط باید از کون گایید

0 ❤️

911148
2023-01-17 17:59:09 +0330 +0330

بد نبود اما دوتا زن هر چی همو دوست داشته باشن بعد دو سه بار سکس تریسام با هم چپ‌میفتن. داشتم که میگم. یکیشون متاهل بود شوهرش پیر بود و بیوه ای که رفیقم بود ردیف کرد و همین سکسمون باعث شد رابطه دوستیشون بهم بخوره.
زنها چشم دیدن رقیب را ندارن.

1 ❤️

911161
2023-01-18 00:25:19 +0330 +0330

قلمت خوبه، داستانت هم جذابه فقط غلط املایی رو کم کن

0 ❤️

911432
2023-01-19 23:38:27 +0330 +0330

کاش با همون خاطرات روستا و مدرسه تموم میکردی اون داستان مجید قاچاقچی بود
تو رو در ترکیه با مواد گیر انداخته بود اما الان هم حامله شدی هم مجید دوباره شوهرت شد هم سکینه هووت شده
تو یا خودتو مسخره کردی یا خواننده ها رو
اینجا بعضی افراد هستند بخاطر بررسی آسیب های اجتماعی عضو شدند بعضی هم فارغ از تحصیلات علاقمند هستند بنا بر کمبود و تجرد و طلاق به هر حال
شما در اینجا نه به احساس مخاطب و پوستگی داستان احترام میذاری نه اینکه تکنیک نویسندگی و حداقل های ورود به داستان را بلد نیستی داستان باید هیجان داشته باشد و کامفلکت ها رعایت شود
در اروپا یه سری داستان نویس هایی هستند داستانهای سکسی مینویسند اما داستانهای ما صرفا جنبه سکسی داره تک و توک داستانهای جذاب به چشم میخوره

1 ❤️

911434
2023-01-19 23:50:11 +0330 +0330

من: حالا اسم سکینه چی بود؟
مامور : اسمش نسرین بود ولی چه فرقی میکنه مگه؟
من: آخه من یه کم شک داشتم که این نباید روستایی باشه و با اون دک پوز باید اسمش رو عوض می کرد
مامور : به شما برای جلسه دادگاه به همراه اون دونفر تماس گرفته خواهد شد زمان مقرر به دادگاه بیایید
من: ممنون یه کم دلم خنک شد
مامور: به هر کسی اعتماد نکنید حتی تو روستاها شما با یه اعتماد کوچک داشتید زندگیتون رو به هلاکت می انداختید
من: چشم جناب سروران من ساده بودم
خداحافظی کردم و رفتم تا به خونه کوچکی توشهر اجاره کرده بودم رفتم
با هزار خواهش دوباره انتقالم رو از اون روستا گرفتم و به یه روستای دورتر که یکنفر از همکارام می خواست بیاد نزدیک شهر عوض کردم
الان دوسال از اون ماجرای تلخ میگذره و من حتی خجالت می کشم خونه مامانم و خواهرم برم و تجربه اعتماد برای من بسیار سنگین بود پایان
نوشته: المیرا
این داستان ادامه این هست👆👆👆👆

تو خیلی اشتباه کردی اینها باهم نمیخونه خر خودتی

1 ❤️