خاطرات قبل از مهاجرتم به آلمان

1402/11/30

داداشم آرین با یه دختری بنام ندا نامزد کرده بود و قرار بود که خانواده ها با هم رفت و آمد داشته باشن تا بیشتر با هم آشنا بشن ندا تک فرزند بود و پدرش فوت شده بود و با مادرش نرگس خانم زندگی میکرد اولین باری که مامان ندا رو دیدم واقعا خیلی خوشم اومد از ندا خوشگل تر و جوانتر بنظر میرسید زن شوخ طبع و سرزنده ای بود و خیلی خوب حرف میزد داداشم و ندا اکثرا دنبال جا بودن واسه عشق و حال اکثرا هم منو میفرستادن دنبال نخود سیاه منم میفهمیدم می خوان چیکار کنن گاهی داوطلبانه خودم میرفتم دنبال نخود سیاه تا اینکه یه بار ندا صدام کرد توی حیاط و گفت یه خواهشی دارم ازت آرش یه بسته است میبری خونمون به مامانم تحویل بدی؟ فهمیدم که دوباره باید برم دنبال نخود سیاه و با اشتیاق قبول کردم و رفتم خونه مامانش تعارف کرد رفتم داخل یه تاپ و دامن تا زانو پوشیده بود هم خط سینه اش مشخص بود هم ساق پای سفیدش خیلی تحویلم گرفت رفت برام چای آورد با بیسکویت بسته رو برد توی اتاق گذاشت و بهم گفت آرش جان شام بمون زرشک پلو با مرغ درست کردم با هم بخوریم با اینکه خیلی دوست داشتم با نرگس جون شام بخورم اما بنا به دلایلی قبول نکردم و یه ساعتی نشستم و یکم حرف زدیم و رفتم بازار تا باتری ساعتمو عوض کنم و چند تا کار دیگه از اون روز چندین بار دیگه ندا ازم خواست برای مامانش چند تا بسته ببرم و چون بسته ها کاملا کادو پیچ و بسته بندی شده بود نمیشد بازش کرد که ببینم داخلش چیه و برای خودمم سوال بود که ندا چی برای مامانش میفرسته اونم به این شکل؟ اونم تا حالا چندین بار؟ آخرین بار که رفتم نرگس جون یه تاپ و دامن سر هم پوشیده بود تا بالای زانو که بازم هم خط سینه اش مشخص بود هم ساق پاهای سفید و جذابش چای و شیرینی رو برام آورد و خوردم و گفت آرش جان شما دستات مردونه است و زورتونم بیشتره میای کمکم بریم از انبار چمدون ها رو بیاریم باید بشورمشون برای ندا می خوامشون گفتم بله چشم رفتیم توی انبار هر کدوم از چمدونها یه جا بود یکی بالا یکی زیر لوازم دیگه یه جا نرگس جون خم شد دیدم شورت نپوشیده و کون سفیدش افتادا بیرون و منم ماتم برده بود بهش که یهو بهم گفت بیا کمک من نمی تونم بیارمش بیرون و کمکش کردم همه چمدونها رو دراوردم خودش یکیشو که از همه کوچیک تر بود دستش گرفت رفت و گفت تو هم یکی یکی بیارشون توی حمام تا بشورمشون دو تای اول رو با هم بردیم توی حمام و گفت تو برو بقیشو بیار رفتم اونی که از همه سبکتر بود رو بردم توی حمام گذاشتم که دیدم روی 4پایه نشسته و پاشو باز کرده و کوسش کاملا پیدا بود نگاهم به کوسش بود که بهم گفت بیا داخل کمکم کن اینا بشوریم بعد بریم باقی رو بیاریم بهم یه 4 پایه داد و نشستم روبروش و شروع کردم به برس کشیدن به چمدان با اینکه متوجه نگاه های من شده بود اما بدون توجه به نگاه های من داشت کارشو میکرد با هم حرف میزدیم که به شوخی یکم بهش آب پاشیدم اونم بهم آب پاشید چندین بار این کارو کردیم که یهویی شلنگ آب رو گرفت سمتم منم رفتم شلنگ رو ازش بگیرم که هر دو حسابی خیس خیس شده بودیم لباس های هر دومون به بدنمون چسبیده بود و کیر شق شده منم بدجور خودنمایی میکرد منو انداخت زمین و نشست روم و آب رو توی صورتم گرفته بود میگفت بگو غلط کردم منم میگفتم نمیگم اصلا خوب کردم نشسته بود روی کیرم و خودشو تکون داد تا کیرم دقیقا لای کوسش رفت بعد از چند دقیقه شلنگ آب رو انداخت اون طرف و بهم نگاه کرد یکم خم شد منم سرمو آوردم بالا و خط سینه اش رو بوسیدم بدون اینکه هیچ حرفی بینمون زده بشه سینه هاشو دراورد و روم خوابید و منم شروع کردم خوردن و اون خودشو روی کیرم تکون میداد بعد بلند شد شلوارمو دراورد و شروع کرد خوردن کیرم چندین بار هم بوسیدش و گفت جونم چه کیری بعدش کف حمام خوابید و پاهاشو باز کرد و گفت بدو بیا بکن توش مگه همینو نمیخوای؟ با چشات که جرش دادی بذار ببینم بلدی با کیرت جرش بدی یا نه؟ کیرمو کردم توی کوسش گفت جون و شروع کردم تلمبه زدن خیلی لذت بخش بود هر وقت کیرمو تا ته میکردم توی کوسش یه جوووون کشیده ای میگفت که بیشتر تحریکم میکرد واسه همین زود آبم اومد و ریختمش توی کوسش با اینکه آبم اومده بود اما دوست نداشتم کیرمو از کوسش در بیارم گفت آرش جون یکم کوسمو بخور تا لذتمون تکمیل بشه آب رو گرفت روی کوسش و شستش گفت حالا بخورش و منم شروع کردم خوردن بعدش گفت بیا کیرتو بکن توی دهنم رفتم کیرمو کردم توی دهنش خوردنش محشر بود و چندین بار بوسیدش و گفت برو کوسمو جر بده و این بار با شهوت بیشتری توی کوسش تلمبه میزدم نرگس فقط میگفت جوووون جوووون جوووونم چه حالی میده جووووون تا اینکه هر دو ارضا شدیم و آبمو بازم ریختم توی کوسش بعدش افتادم روش بهم گفت بهت حال داد؟ گفتم خیلی گفت نوش جونت آرشم منم ازش پرسیدم به تو چی؟ گفت عالی بود خیلی وقت بود سکس نداشتم طعمش از یادم رفته بود که تو با بهترین طعم برام انجامش دادی.
بعدش چمدانها رو شستیم با هم حمام کردیم و اومدیم بیرون لباس هامو انداخت توی ماشین لباسشویی و شست و گفت نیم ساعته خشک میشه و توی اون نیم ساعت لخت توی بغل هم بودیم بهش گفتم خیلی حال داد بهم گفت تازه اولشه من ماله خودتم هر وقت بخوای میتونی بیای و هردومون حال کنیم.
از اون روز ندا و آرین توی خونه ما سکس میکردن و من و نرگس جون توی خونه اونا هیچ وقت فکر نمیکردم یه زن میانسال هم می تونه انقدر جذاب و سکسی باشه
اوایل یه روز در میون میکردمش بعد شد هفته ای دو بار
بعد از 8 یا 9 ماه آرین و ندا ازدواج کردن و عروسی رو توی یه باغ خارج از شهر گرفتیم اون شب همه مست بودن حتی عروس و داماد منم حواسم به نرگس جون بود که چه لباس مجلسی لختی جذابی پوشیده بود اینقدر دستمالیش کردم که رفتیم پشت ساختمون توی دستشویی باغ کشیدیم پایین خم شد کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن هر دو مست شهوت بودیم و حالیمون نبود کجاییم فقط داشتیم حال میکردیم بعد که آبم اومد گفتم ای وای بدو بریم تا کسی ندیده که خواهر بزرگم مینا دیدمون و گفت خوش بگذره و خندید و رفت. توی عروسی هم خیلی زدیم و رقصیدیم و تمام شد و چند روز بعد مینا زنگم زد رفتم خونش چون اونم خیلی وقت بود شوهرش توی زلزله فوت شده بود و معلم بود و یه دختر داشت و خانواده شوهرش بخاطر نوه شون ریحانه نذاشته بودن مینا ازدواج کنه و گفته بودن اگر ازدواج کنه بچه رو ازش میگیرن و مینا فقط تونسته بود راضیشون کنه که یه خونه جدا از مادر شوهر و پدر شوهرش زندگی کنه اونم فقط دو تا 4 راه بالاتر از خونه اونا خلاصه رفتم خونشون گفت رابطه ای بین تو و مادر ندا هست؟ گفتم نه گفت پس چیکار میکردید توی دستشویی پشت ساختمون؟ دیدم دو تایی با هم اومدید بیرون گفتم من که مست بودم چیزی یادم نمیاد هر چی گفت منکر شدم گفتم من خیلی خورده بودم اصلا یادم نمیاد اون شب چیکار کردم گفت واقعا؟ گفتم واقعا بعدشم من چیکار به مادر ندا دارم؟ این همه دختر ترگل ورگل اونجا بود من برم با مامان ندا؟
بعدشم ریحانه از مدرسه اومد و یکم با ریحانه بازی کردم و رفتم گفتم بازم خوبه مینا دید کس دیگه ای ندید.
اون روز گذشت و منم به نرگس جون چیزی درباره حرفای مینا نگفتم و اونم چیزی نپرسید.
از اون روز دیگه من توی خونه تنها بودم چون آرین رفته بود سر خونه زندگی خودش و ما هم پدر مادرمون سالها پیش فوت کرده بودن و دو تا خواهر داشتم مینا و مژده که مینا هم سر خونه زندگی خودش بود و مژده هم مهاجرت کرده بود آلمان و بلاگره و مینا هم اکثرا برام غذا درست میکرد میاورد و یه بار که مریض شدم موند خونمون و ازم مراقبت کرد و همه جوره حواسش بهم بود فکر میکردم میخواد مچمو با نرگس بگیره و منم حواسم بود بند رو آب ندم…

یکی دو ماه بعد برای تولد دخترش ریحانه رفتم کمکش چون میگفت همه آماده کردن رو میان کمک اما بعد تولد کسی نیست خونه کثیف و داغون رو کمکم جمع و جور کنه و گفت بیام کمک برای تمیز کردن خونه تولد تمام شد و همه رفتن و ریحانه هم گفت می خواد بره خونه مامان بزرگش اینا مینا هم قبول کرد و همراه مامان بزرگش اینا رفت من مونده بودم و مینا و کل خونه رو با هم تمیز کردیم بعد رفتیم بخوابیم گفت بذار یه پتو پهن کنم کف حال همینجا با هم بخوابیم گفتم باشه یه پتو انداخت زیر پامون و یه لحاف دو نفره آورد که بخوابیم دراز کشیده بودیم که بخوابیم چون واقعا خسته بودم دیدم داره گریه میکنه گفت از این زندگی خسته ام دیگه برام غیرقابل تحمل شده من توی این زندگی قربانی ام کاش سالار (شوهرش) زنده بود پدر مادرش زندگیمو نابود کردن خیلی کنترلم میکنن حتی نمی تونم با یه نفر حرف بزنم بغلش کردم گفتم گریه نکن عزیزم همه چیز درست میشه گفت تا مامان بابای سالار زنده ان درست نمیشه هر چی اومدم دلداریش بدم که درست میشه قبول نکرد و پشتشو بهم کرد و گریه میکرد من بازم ولش نکردم از پشت بغلش کردم و در گوشش گفتم درست میشه درست نشد درستش می کنیم و اون میگفت نمیشه آرش نمیشه گفتم میشه ازش فاصله گرفتم و شلوار و شورتم رو کشیدم پایین و بغلش کردم و در گوشش گفتم میشه و کیرمو دو بار به کونش زدم و سفت بغلش کردم و کیرمو لای پاش گذاشتم چیزی نگفت و پاشو داد بالا تا کیرم کامل لای پاش باشه یکم عقب جلو کردم ولش کردم و رفتم زیر لحاف و شلوار و شورتشو کشیدم پایین و شروع کردم خوردن کوسش لحاف رو زدم کنار پاهاشو دادم بالا و کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن مینا چشماشو بسته بود و آه و ناله میکرد منم داشتم کیرمو میکردم توی کوسش التماس میکرد تا ته بکن توش بذار کیرتو با همه وجودم حس کنم؟ بذار کوسمو پر کنه پر کن کوسمو خیلی وقته خالی مونده بود پرش کن پرش کن منم بهش میگفتم دیدی میشه؟ کیر می خواستی مگهه نه؟ از الان این کیر ماله خودته گفت پس باهاش کوسمو پر کن هیچ وقت خالیش نذار آبتو بریز روی سینه هام باشه؟ گفتم باشه وقتی نزدیک اومدن آبم بود کیرمو از کوسش دراوردم و بزور کردم توی دهنش و گفتم بخوره و آبم و توی دهنش خالی کردم و مجبورش کردم قورتش بده گفت خیلی نامردی دوست داشتم بریزی روی سینه هام گفتم من تشخیص میدم کجا بریزم مجبورش کردم کیرمو ببوسه و تشکر کنه اون شب تا صبح یه بار دیگه کوسشو کردم و این بار آبمو روی سینه هاش ریختم و اون پخشش کرد روی کل بدنش و گفت ما عاشق اینم آب کیرتو بریزی روی سینه هام.
بعدشم گفت دوست دارم توی بغلت بخوابم و لخت توی بغل هم خوابیدیم. صبح بیدار شدم دیدم مینا رفته حمام از حمام که اومد گفت بذار بیام یه صبحانه توپ بهت بدم گفتم نه که مادر شوهرش و ریحانه زنگ زدن منم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه و هر چی مینا اصرار کرد نموندم.
خریت بزرگی کرده بودم بین دو تا زن بیوه گیر کرده بودم که بدبختانه یکیش خواهرمه که یه جورایی باید اینکارو براش میکردم چون هنوز سنی نداره تازه 29سالشه که از سکس داشتن محرومه و واقعا نیاز داشت اما بخاطر شرایطش نمی تونست.
خواستم فقط با مینا باشم و اونو ارضا کنم که هر کاری کردم نمی تونستم از نرگس بگذرم.تصمیم گرفتم هر دوشون رو داشته باشم یکی از دوستای دوران سربازیم بچه کرمان بود یه پیج زده بود و سوغات کرمان رو میفروخت بهش گفتم واسه یه متاهل هات چی داری؟ خندید گفت بابا آروم تر به خودت رحم کن فکر میکرد من ازدواج کردم گفت یه چیزی دارم بنام قوتو چیز خوبیه خودم میخورم عالیه و برام فرستاد و می خوردم در هفته دو بار با مینا و دو بار با نرگس سکس داشتم دیگه از کوس و کون حالم بهم میخورد پوزیشنی نبود که این دو تا رو به اون شکل نکرده باشم هیچ کاری نبود که مجبورشون نکرده باشم برام انجام بدن تا می تونستم هم هر دوشون رو از کون کرده بودم دوتاشون خیلی برام ساک زده بودن و خیلی آبمو به خوردشون داده بودم.
از اون طرفم مژده میگفت بیا آلمان اینجا بهتر میشه کار و زندگی کرد خونه رو بفروش بیا تا اینجا یه شرکت بزنیم منم بدون اینکه به کسی بگم کارامو کردم و بلیط هواپیما هم گرفتم که مینا دید و فهمید انقدر گریه کرد که تو بری من چیکار کنم؟ دوباره برمیگردم به دوران قبلی دوباره… انقدر گریه کرد که تصمیم گرفتم همینجا بمونم بهم گفت یه همکار دارم خیلی خوشگله اسمش مرضیه است بیا ببینش اگر خوشت اومد برات بگیرمش پیش خودم گفتم اینطوری که 3 تا میشن؟ من بدبخت میشم گفتم نه و اینا از من انکار از مینا اصرار یه دو سه ماهی گذشت تا اینکه آرین و ندا و مامانش مهاجرت کردن آلمان و من دیگه نرگس جون رو از دست دادم و بعدش دیگه تسلیم اصرارهای مینا شدم و با مرضیه ملاقات کردم و ازش خوشم اومد و ازدواج کردیم بازم در هفته دو بار با مرضیه سکس دارم و دو بار با مینا و مینا خیلی حواسش به مرضیه هست و خیلی هواشو داره و خیلی با هم صمیمی هستن بطوریکه مینا مرضیه رو راضی کرد از کون بکنمش چون نمیذاشت و قبول نمیکرد اما با حرفها و کمک های مینا کون مرضیه هم کردم.
الان 5 سال از این اتفاق میگذره و پدر مادر سالار فوت شدن و مینا با همکارش ازدواج کرد و الان فقط دو بار در هفته با مرضیه سکس دارم که واقعا لذت بخش تر از زمانی هستش که 4 بار در هفته سکس داشتم الان سرحال ترم اما اون موقع همیشه خسته و بی حوصله بودم و قراره من و مرضیه و مینا و شوهرشم بزودی بریم آلمان…
این داستان رو با اسامی واقعی نوشتم تا بمونه به یادگار…

نوشته: آرش


👍 10
👎 8
15301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971853
2024-02-20 02:36:42 +0330 +0330

تا آب بازیتون خوندم ، دوس ندارم الکی گیر بدم ولی واقعا کصشر نوشتی یعنی مگه مجبوری کصشر بنویسی؟

1 ❤️

971885
2024-02-20 12:09:28 +0330 +0330

به تو میگن کسکش

0 ❤️

971888
2024-02-20 12:46:41 +0330 +0330

کیر تو کس مادرت
از طرف خواننده هایی که عضو نیستن و نظر نمیتونن بدن

2 ❤️

971894
2024-02-20 14:51:18 +0330 +0330

نوش جونت،آلمان خوش بگذره

0 ❤️

974676
2024-03-11 13:38:19 +0330 +0330

خوش بحالت کاش من بدبخت کس ندیده هم به ارزوم بزسم

0 ❤️