خاطره ای که باعث سکس گروهی شد (۱)

1402/06/04

سلام
روزها داشت پشت سر هم رد میشد
تنهایی کلافم کرده بود، چند ده روزی بود که فروشنده مو اخراج کرده بودم و با اینکه توی همجا آگهی زده بودم و حقوق به نسبت مناسبی هم میدادم نفر پیدا نکرده بودم آخرای شب بود و روی صندلی نشسته بودم نه خبری از مشتری بود نه خبری از آدمهای بیکاری که میان فروشگاه و فقط الکی میچرخن داشتم با گوشی بازی می‌کردم یکی از دوستای قدیمیم وارد فروشگاه شد درسته کلافه بودم و سر حالم نبودم ولی غنیمت بود اون موقع شب باعث میشد مشغولیت واسم ایجاد بشه پاشدم باهاشون سلام علیک کردم واسه دو تا بچه هاش لباس می خواست سعی کردم لباسهای مناسبی بهشون نشون بدم که هم خوب بودن هم قیمت مناسبی داشتن چندتایی سوا کردن و بردن پوشیدن و مورد پسندشون بود خانم دوستم یهو برگشت گفت چرا اینهمه مغازه خلوته
مثل آدمهایی که تازه از خواب بیدار شده باشند مثل اونا میموندم گفتم والله نمی‌دونم جدیدا خیلی خلوته
گفتن تنها اون نیست خودتم زیاد حس حال رسیدن به مشتری نداری نفراتتو اخراج کردی مشتری میاد خودتم نمی‌رسی بهشون گفتم آره روراست خیلی بی حوصله هستم دوستم برگشت گفت چرا فروشنده نمیگیری گفتم آگهی دادم نفر نیست اونایی هم که میان اصلا ربطی به شغل ما ندارند طرف اومده فرم پر کرده شغل سابقش اپیلاسیون کار بوده یا ناخن کار بوده یا نه تهش خیلی کار بلد باشه لباس زیر توی مغازه توی کوچه بوده به درد بوتیک بالای شهر من نمیخوره
خانم دوستم برگشت گفت یکی از اقوام هست دنبال کاره حاضریم ما تضمین کنیم اونم بیاد واسه کار یک جایی کار می‌کنه ولی راضی نیست دختر خاله زرنگه و مناسب کار شما هست خوشتیپم هست گفتم باشه فردا بگین بیاد اکی میکنم

فردا صبح بیدار شدم اصلا حس و حال کارم نداشتم از خونه در اومدم رفتم سمت مغازه ده دقیقه ای راه داشتم تا برسم مغازه
مغاز رو باز کردم نشسته بودم اصلا یادم نبود قرار فامیل دوستم بیاد مغازه نزدیک ظهر بود عشقم زنم زندگیم هرچی بگم کم گفتم زنگ زد بهم
عشق:سلام جیگر خوبی چیکار می‌کنی حوصله داری نهار بیای خونه نهار بخاطر تو کوبیده پختم که خیلی دوست داری
من بدبخت : اره ولی کی رو بذارم مغازه نمیتونم مغازرو ببندم بیام باید مغازه باشم
عشقم:زنگ بزن امیر بگو بیاد هول هم هست بیاد دو سه تا دختر بیان مغازه ذوق مرگ هم میشه دخترهای خوشگل رو ببینه بعدش یا صدای خیلی بلند خندید
من:راست میگی بذار یه زنگ بزنم امیر هول ببینم میاد

تلفن قطع کردم زنگ زدم به دوستم امیر
سلام داداش یه کار واجب واسم پیش اومده میتونی دو سه ساعت مغازه باشی من برم بیام …
امیر:داداش من زیاد بلد نیستم از روی لیبل روی کار فقط باید بفروشم گفتم اره نترس خلوته فقط اون موقع ظهر پلنگ ملنگ میاد مغازه چون توی مجتمع هست و به نسبت بیرون هوا خنک هست میان می‌چرخند تا اسم پلنگ رو شنید گفت باشه میام
ده دقیقه نشد امیر توی مغازه بود من وسایلمو جمع کردم در رفتم خونه
توی راه چند تا نوشیدنی هم خریدم که با نوشابه خورده باشیم غذارو

تق تق
در رو که زدم عشقم باز کرد
سلام عزیزم خسته نباشی
الناز همیشه خنده رو میومد به استقبالم شش سالی میشه ازدواج کردیم از هر نظر ازش راضی بودم الا سکس که هیچ وقت باهاش لذت نبرده بودم یا حوصله سکس نداشت یا پریود بود یا یه هفته تا بعد پریود نمیتونست سکس داشته باشه یا یه هفته مونده به پریود دیونه بود حوصله سکس نداشت شب سکس دوست نداشت روز سکس بد بود صبح حسش رو نداشت در کل سالی دو بار اونم با دعوا و مرافعه اوایل میشد تحمل کرد کم کم دیگه نمیشد خوب بریم سر اصل داستان نشستم نهار خوردم نمی‌دونم چی شد بعد نهار فیلم باز کرد داشتیم فیلم می‌دیدیم منم میخواستم وسطای فیلم پاشم لباس بپوشم برم مغازه دیدم فیلم داره مثبت 18 میشه نشستم به دیدنش نمی‌دونم حشری شد یا واقعا عمدی اون فیلم انتخاب کرده بود لبامون رفت روی هم بغلش کردم و داشتم میبوسیدمش میدونستم چی رو دوست داره و از چی بدش میاد سینه هاشو دستم گرفتم و بازیشون دادم شروع کردم از تاب در آوردن و لذت می‌بردم چون واقعا سکسی و خوش اندام هستم الناز من
پاهاشو باز کردم و دراز کشیدم بین پاهاش و شروع کردم لب گرفتن و بازی با سینه اش و نوک سینهاشو می‌خوردم و آه آه الناز کل خونه رو رو برداشته بود جوری زجه میزد که انگار دارن سرشو میبرن توی اوج عشق و حال بودم گوشیم زنگ خورد اولش مهم نبود زنگ خورد قطع شد بیخیال نمیشد یک بار دوبار سه بار همش زنگ میزد مجبور شدم از وسط عشق بازی پاشدم رفتم طرف گوشی دیدم امیر هست مجبور بودم جواب بدم گفتم باید اتفاق بدی افتاده باشه جوابشو ندم یه گندی بالا میاره گوشی برداشتم جواب امیر رو‌بدم قطع کرد بهش زنگ زدم جواب نداد برگشتم پیش الناز دیدم عصبانی و دنبال دعواست می‌شناختمش میدونستم تا دو سه روز توی خونه جنگ داریم چرا چون یک بار خودش پایه سکس شده بود وسط عشق حال همچیز خوابیده بود منو پس زد و پاشد رفت آشپزخونه هرچی باهاش حرف زدم دیدم دیونه شده پاشدم لباسامو پوشیدم از خونه زدم بیرون میدونستم شب قرارها گشته بمونم و تا یک هفته توی خونه جنگ داریم منتظر بودم زنگ بزنم برینم به امیر
دینگ دینگ دینگ
زهر مار امیر چیکارم داشتی این همه بهم زنگ زدی
امیر:آقا کوس اومده بود
من:به جهنم واسه چی به من زنگ زده بودی
امیر : آخه با تو کار داشت
من: کوس با من مطمئنی
امیر: آره داداش اومد با تو کار داشت گفت دختر خالش با تو حرف زده بیاد سر کار
من: آهان یادم افتاد عوضی اون کوس نیست دختر خاله دوستمه واسه کار اومده
امیر:داداش اون کلوچه که اون داشت من مردم از بی اختیاری لباسش چیزی بود که تا نوک ممه های قهوه ایش توش معلوم بود
من:لاشی طرف لخت اومده بود همه جاش رو چک کردی چقدر تو هول هستی
امیر: فردا خودش میاد میبینیم حق با من بوده یا تو الانم پاشو بیا مغازت من کار دارم باید برم باغ پیش دوستام
گفتم باشه دارم میام توی راهم
ذهنم مشغول بود
این کی بود که امیری که درسته هول هست ولی اینقدر دختر ندیده نیست که ذوق کنه بهم زنگ بزنه
باید منتظر میموندم تا فردا ببینمش چون نزدیک شش ماهی بود که هارد DVR مغازه خراب بود و از تنبلی عوض نکرده بودم خراب که چه عرض کنم پرسنل قبلی مغازم خرابشون کردن بودن چون مغازه رو کرده بودن جنده خونه بیشتر زنهای متاهل و مجرد رو توی دفتر من یا انبار مغازه دونفره یا تکی کرده بودن جندهایی رو بعدها فهمیدم که اولش فکر میکردم طرف از اون خشکه مذهبی ها هست در حالی که دوبله از پشت و جلو ساندویچی کرده بودنش
خوب بگذریم رسیدم مغازه امیر تا منو دید گفت داداش من میرم ولی این دختره بیاد اینجا کار کنه یا من هر روز میام کمک تو یا باید اینجا بهم کار بدی اینو من باید بزنم زمین گفتم گمشو بیرون زر وقت نزن
امیر رفت ولی ذهن من درگیر شد فکرای بد تمومی نداشت این چی بوده یا در اصل کی بوده اومده امیر دست و پاهاش می‌لرزید
شمارش سیو‌ کردم توی واتساپ و تلگرام فقط عکس گل بود چیزی نبود
باید تا فردا منتظر میموندم این دخترو ببینم من چرا اینجوری شده بودم من که واسم اصلا مهم نبود امیر منو مثل خودش کرده بود ولی تقصیری نداشتم شیطون رفته بود توی جلدم که ببین این دختره کیه
شب رفتم خونه که کاش نمی‌رفتم تا ساعت یک شب جنگ و دعوا بود پاشدم اون موقع شب رفتم خونه پدری رفتم شب خونه پدری موندم صبح بیدار که شدم صبحونه هم نخوردم گفتم برم مغازه هم یه چیزی اونجا سفارش میدم میخورم و هم این دختره میاد ببینم کیه
ساعت ده صبح بود جلو در مغازه بودم توی راه حلیم واسه خودم خریده بودم اونم دوپرس جاتون خالی خوردم یه چایی درست کردم اونم داغ داغ دبش دبش خوردم شروع کردم به مرتب کردن لباس ها و دکور مغازه ته پاساژ یه چیزی دیدم که باورم نمیشد یا خدا یه دختر قد بلند هیکل دیوانه کننده روبروی مغازه وایساده بود باسن 100 دور کمر 38 سینها 85 لباش قلوه ای چشمای درست یعنی راست کردم توی یک ثانیه اومد توی مغازه گفتم عجب جیگری کاش این دختره که فرم پر کرده هم شبیه این باشه
سلام روزتون بخیر
من:سلام روز شما هم بخیر چه کمکی از دستم بر میاد ( تو امر کن هرچی بگی همون انجام میدم امر کن دیگه کوس لیسی واسه همین لحظه هاست)
دختره:من رو معصومه معرفی کرده دختر خالم هست
من: بعله محمدحسین و معصومه خیلی از شما تعریف کردن دیروز اصلا یادم نبود میابین بفرمایین من در خدمتم
چه کمکی میتونم بکنم چقدر با این کار آشنا هستین و بلدین
دختره : زیاد وارد نیستم تنها دو سه ماهی توی یک مانتو فروشی کار کردم توی خیابون ولیعصر(هزار تا فکر کردم که توی اون سه ماه چه مدلهایی که این رو کردن ) گفتم خیلی هم عالی دو سه تا سوال در مورد لباس مانتو و سایر موارد پرسیدم دیدم گاگول بودن واسه یک لحظه این دختره هست در مقابل این همه زیبایی که خدا می‌تونه به یک آدم بده در عوض از مغزش و توانایی ادراکش کم کرده از یک طرف بد بود از طرفی خیلی هم خوب بود میشد روی این دختر کار کرد و واسه خودم باشه
چیه بدتون اومد منم یه مرد ایرانی هستم و قبل ازدواج با صد تا دختر دوست بودم و با بیشترشون سکس هم داشتم ولی این یه چیز دیگه بود یعنی اگه میخواستی امتیازی هم حساب کنی به قول کشتی گیر ها اگه دوست دخترهای قبلیم فنون دو سه امتیازی بود این روی پل بود هر لحظه می‌تونستی ضربه فنی بشی و امتیاز نهایی باشی واقعا دلبر بود یک ساعتی الکی باهاش سر لباس و سایز بندی وقت گذاشتم تا بیشتر نزدیکم باشه و هرچی نزدیکتر میشدم بوی ادکلنش و حتی عطر تن خودش مستم میکرد راست کرده بودم دلم میخواست وسط مغازه بکنمش همش توی ذهنم فکر این بودم میشه این بشر رو بکنم
تازه اون زمان بود که میخواستم صداش کنم خواستم بگم خانم… دیدم نه اسمشو نگاه کردم نه فامیلش رو گفتم شرمنده خانم … گفت حسینی هستم گفتم خانم حسینی این محل کار ماست این دفتر منه اینجا انبار هست این اتاق میتونین شما نهار و عصرونه بخورین از این حرف ها
فقط میخواستم ببرم این ور اون ور شاید اتفاقی بیفته بتونم بدون اینکه تابلو باشه بمالونم بهش نشد که نشد گفتم کاش نفر داشتم حتی امیر اینجا می‌بود می‌بردم دفتر واسه حرف زدن ولی حیف کسی نبود باید چیکار کنم یه دفعه شرایط کار رو شروع کردم بهش توضیح دادن حقوق رو یک تومن بالاتر هم گفتم حتی بهش گفتم اگه فروشت خوب هم باشه به ازای هر میلیون فروش به خودتم پورسانت میدم خیلی خوشحال شد یه دفعه شیطون هم پیشم کم آورد بخاطر توضیحی که بهش دادم گفتم خانم حسینی همه ما آدم هستیم و میدونیم خانمها در ماه روزهایی هستند که حالشون خوب نیست
گفت متوجه نمیشم
گفتم شما خانم هستین پریود میشین روزی که پریود میشین روز اولش آف هستین روز دوم و سوم میتونین استراحت کنین توی اتاقتون کار زیاد باشه صداتون میکنم خودم میرسم به مشتری همه اینها واسه این بود ببینم میشه باهاش حرفهای سکسی زد یا نه میشه باهاش نزدیک شد یا گارد داره
چشماش برق عجیبی پیدا کرد
گفت محل کار قبلیم اصلا حالیش نمیشد زن پریود میشه چه خوب شما خانم ها رو درک میکنین
جوگیر شده بودم گفتم پس چی باید درک کنیم خانم هارو باید همدیگرو حمایت کنیم خیلی خوشحال بود ولی اولین جمله ای که بهم گفت تخم شیطنت رو کامل کاشت توی دلم
گفت پس شما که درکتون بالا هست اجازه بدین من دو روز استراحت کنم بعد بیام مغازه راحت تر با هم کار کنیم
منم گفتم اجازه ماهم دست شماست استراحت کنین ولی از همین الان استخدام هستین حقوق روزهای استراحت رو هم میگیرین خیلی خوشحال بود خدافظی کرد و رفت
منم شق درد امونمو بریده بود مجبوری رفتم دستشویی و یه جلق خفن به یاد این این خانم حسینی زدم برگشتم همش منتظر دو روز دیگه بودم مغازه نمی‌تونستم بشینم امیر زنگ زد عصر بهم داداش چی شد اومد این دختره گفتم زهر مار اره اومد امیر این آشنا هست النازم میشناستش برینی دیگه نمیتونم حتی دفعه بعد ببینمت پس کاری نکن دوستیمون بهم بخوره گفت من کاری ندارم سوال کردم جوری تهدیدش کردم از ترسش زود خدافظی کرد نمی‌خواستم واسم دردسر بشه هم حوصله رقیب نداشتم و هم حوصله دهن لقی
شب میخواستم برم خونه یک دفعه الناز یادم افتاد اون بفهمه من دختر استخدام کردم جنگ که هیچ قهر خونه باباش نفرات قبلی هم که نفراتی که دختر بودن الناز به روش های خودش همشون رو فراری داده بود پس اینو می‌دونست عمرا می‌ذاشت کار کنه چیکار باید میکردم گفتم نمیگم تا ببینه اون وقتم هم میگم نفر ندارم مجبوری اوردمش رسیدم خونه در رو زدم کسی باز نکرد گفتم لج کرده واسه همین کلید انداختم داخل شدم دیدم همه جا خاموشه کسی خونه نیست بازم رفتم بیرون شام خوردم برگشتم خونه ولی همش فکر خیالم این دختره بود و بس این دیگه چی بود نشست روی صندلی مانتو کوتاهی که پوشیده بود خط کوسش کامل از روی لگی که پوشیده بود معلوم بود یه کوس تپل خوشمزه باید زیر اون لگ باشه شب تا خود صبح نخوابیدم همش توی فکر بودم همش اون صحنه ها یادم میفتاد تتو روی سینش ساق پای تپلش کون گندش و هیکل عالیش کلا داغون شده بودم محمدحسین رو داشتم لعنت میکردم که معرف این شدن کاش اصلا نمیومد میدونستم تهش آبروریزی هست
صبح شد لباس پوشیدم رفتم بیرون از خونه یکم ورزش کردم ورزش بهونه بود میخواستم از این تفکرات منفی خارج بشه و از این ور هم میخواستم هیکلم که بد شده آروم آروم بیام روی فرم چون هیکلم بد شده بود مثل سابق نبودم دو سالی میشد ورزش نکرده بودم و وزنم ده کیلویی به نسبت سال قبل بیشتر شده بود
رسیدم مغازه رو باز کردم هم استرس داشتم زونکن استخدام پرسنل برداشتم دیدم برگه خانم حسینی بالا همه هست چرا چون پریروز خودم از زونکن در آوردم گذاشتم بالا تا شمارشو سیو‌کنم ببینم عکس داره یا نه اسمشو نگاه کردم اسمش مهسا بود
اره مهسا همانند ماه خدایی این واسه خودش صد تا ماه بود شبیه ماه چیه واسه خودش جنیفر لوپز بود کیم کارداشیان ایرانی بود با قیافیه زیباتر
قسمت های دیگه رو نگاه کردم دیدم توی قسمت تاهل زده مجرد
ولی قسمت فرزند زده دو
گفتم این دختر ایکیو پایینی داشت صد در صد اشتباه کرده خودشو نوشته که دو تا بچه هستند متولد 1379 بود پس منطقی بود یه خواهری برادری داشته باشه پس اون قسمت رو اشتباه پر کرده بود
آدرس خونشون و سایز موارد رو چک کردم
گذاشتم داخل زونکن و به مشتری ها رسیدم دو روز گذشت روز موعود رسید صبح بیدار شدم به خودم رسیدم الناز سه روزی هست که قهر کرده خونه پدرش است چرا قهر کرده سر همون موضوع مسخره رفتم مغازه دیدم به به داف من پلنگ من با یه لباس تقریبا میشه گفت لختی یه شلوار ژاپ دار پاره و یه تاپ بالای ناف تنگه تنگ با یه شومیز کوتاه جلو در منتظر من هست

نوشته: تورنادو


👍 42
👎 6
94301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944441
2023-08-27 01:02:38 +0330 +0330

زنت بود بعد زنگ زد نهار گفت نمیدونست ظهر نمیتونی بری خونه چرندیات یه مجلوق کوس ندیده

0 ❤️

944451
2023-08-27 01:46:15 +0330 +0330

کصشعر تفت دادیا

0 ❤️

944491
2023-08-27 07:57:10 +0330 +0330

تااینجای داستانو تمیز نوشتیا.عجله نکنی برینی تو باقیش

0 ❤️

944498
2023-08-27 10:42:17 +0330 +0330

یه تعدادازدوستان عزیز بعداز خواندن داستان واسه نقد کردن میان و حسابی نویسنده رو خجالت میدن باالفاظ رکیک … اینجا داخل پرانتز باید عرض کنم خدمت نویسنده محترم ،اگر حرفهای رکیک خیلی خشن بود و وحشتناک .یعنی شما از ۱۰نمره ۱ هم نگرفتی .اگر با خنده و شوخی فحش دادن .میشه گفت نمره قبولی یاهمون۶ راگرفتید. بالاتر ازاون نمره هم فقط به افراد آشنا که زیاد داستانهای جذاب نوشتن تعلق خواهدگرفت که حقشون هست …بنابراین ناراحت نشیدازنظرات دوستان . ممنونم ☹️🤭

1 ❤️

944499
2023-08-27 10:47:38 +0330 +0330

خب قسمت بعدی رو که فرستادید نظرمو میدم چون تواین قسمت فقط مقدمه چینی کرده بودید درمورد کارهای روزمره خودتو دوستانتون و یک کمی هم از زندگی خصوصیت

0 ❤️

944503
2023-08-27 11:12:20 +0330 +0330

من فکر میکنم یه چند نفر از قصد میان زیر داستان ها فحش میدن یعنی درک نمیکنند داستان میشه تخیل قرار نیست که داستانها همه واقعی باشن.
البته نمیدونم چه اسراری دارن بیشتر دوستان به اینکه بگن واقعی هست ؟

1 ❤️

944524
2023-08-27 15:51:39 +0330 +0330

اگه ادامه داستان به موقع بدی و زیادی مجلوغ گونه نباشی…
می‌دونی دادا بعضی دوستان تا آمدن شرت کشیدن پایین آماده شدن واسه عملیات ، زدی تو برجک ، حالا حق بده به … انتقام سخت .

0 ❤️

944542
2023-08-27 21:38:16 +0330 +0330

تو شورتت چی میگذره که مخ مارو پریود کردی
ب معنی واقعی کلمه مغزتو گاییدم نویسنده کیری محترم

0 ❤️

944668
2023-08-28 12:12:05 +0330 +0330

قواعد ویرایشی و دستوری توی جملات رعایت نشده و متن رو نچسب کرده. خوندنش حال آدم رو می گیره. مثلا عبارت “خانم دوستم برگشت گفت یکی از اقوام هست دنبال کاره حاضریم ما تضمین کنیم اونم بیاد واسه کار یک جایی کار می‌کنه ولی راضی نیست دختر خاله زرنگه و مناسب کار شما هست خوشتیپم هست” آشفته است. نه ویرگول داره نه نقطه گذاری. فعلها هم جای درست نیستند.

0 ❤️

944680
2023-08-28 13:18:52 +0330 +0330

خودت فهمیدی چی نوشتی؟ کیر تو چشات. دو خط خوندم حالم بهم خورذ

0 ❤️

944806
2023-08-29 09:19:18 +0330 +0330

بنویس ولی یکم‌کسشعر کمتر بگو

0 ❤️

944860
2023-08-29 20:33:00 +0330 +0330

مادر خوبی داری

0 ❤️

945482
2023-09-03 03:43:03 +0330 +0330

چرا خواننده داستان باید بفهمه تو بوتیک تو بالا شهر داری؟؟؟ چقدر اینجا ادم عقده ای ریخته
من حق میدم تو این سایت حتی کص و شعر در مورده سکس هایه خیالیتون بنویسین
ولی بمن چ ربطی داره مغازت چیه و کجایه شهره و چقد درامد داری؟؟؟ مگه قرار بیام خواستگاری ابجیت اینقد از خودتون تعریف میکنین؟؟؟
#عقده_ای_نباشیم

0 ❤️

946280
2023-09-08 04:14:04 +0330 +0330

این مشخصاتی که از هیکل این دختره و مشتریای دیگت میدی کار دکتر و جراحی هم نیست حتی ، اینا رو فقط با دستگاه سی ان سی میشه ساخت

0 ❤️