خاطره ویلا

1400/07/05

سلام وقت همگی بخیر .
این داستان ترجمه از یه سایت خارجی هست فقط اسامی رو عوض کردم و اسامی رایج استفاده کردم .امیدوارم خوشتون بیاد.
چند وقتی بود بابام کلافه بود و همیشه عصبی ،با هر کلامی از کوره در میرفت و تو خونه هیاهو و جار جنجال راه مینداخت .مادرم دیگه از دست بد خلقی هاش به تنگ اومده بود .تک فرزند خونواده بودم ،مادرم منو برداشت و رفتیم دهشون .چند سال پیش بابام نزدیک ده یه ویلا خریده بود رسیدیم اونجا و چند ساعت طول کشید تا اونجا رو یکم تمیزکاری کنیم.بابام انتظارشو نداشت مادرم و من از خونه بریم .درحال استراحت بودیم که زنگ موبایل مامان بصدا درومد بابام بود ،اولش مامان نمیخواست جواب بده ولی بعد از چنتا زنگ گوشیو جواب داد.
بابام حرف میزد و مامانم بیشتر گوش میکرد .اخر سر مامانم گفت خب اینها رو از اول میگفتی منم حتما درکت میکردم و…
بعد قطع تماس مامانم گفت بابات کلی بدهکار شده میگفت دست خودم نبود عصبانیت احتمال شکایت طلبکارا هست و حتی شاید زندان .
گفت البته فعلا به کسی نگو ببینیم چی میشه بابات گفت دارم وقت میگیرم از طلبکارها.
یکم بعد که خالم زنگ زد و با مامان صحبت کرد و گفت اومدیم ده تو ویلا .
خالم گفتم یکم دیگه میاد .چند ساعت بعد خاله اومد چنتا تخم مرغ محلی و کمی پنیر اورده بود .
اومد بعد احوالپرسی با من روبوسی با مامان نشستن کمی حرف زدن من دیدم بعضی چیزا رو در گوشی میگن گفتم من برم مایو بردارم برم استخر یکم شنا کنم .
منتظر نشدم رفتم استخر و کمی ابتنی کردم خستگیم در رفت.
فردا صبح خالم به مامان میگفت میخوام برم ده امروز هفته بازار هست یکم خرتو پرت بخرم .مهرداد میتونه با من بیاد؟مامانم بدون اینکه از من بپرسه که میرم یا نه گفت اره میاد ،یکم ناراحت بودم ،گفتم من نمیتونم باید موتور آب رو راه بندازم اب استخرو عوض کنم .مامان گفت نه بعد اومدن اون کارو میکنی ،با اینکه دلم نمیخواس برم جای شلوغ ولی حاضر شدم و راه افتادم.
تو راه خاله خیلی سعی میکرد منو بخندونه میگفت اینقدر اخم نکن مطمئن باش پشیمون نمیشی امروز .
با خودم گفتم هفته بازار ده چی داره که پشیمون نشم ولی چیزی نگفتم .
رسیدیم ده و بازم همون بازار شلوغ(یه محله رو هر هفته کاسبهای محلی و دستفروشهای شهر چپر میزدن و اونجا جنسهاشونو عرضه میکردن)
خالم یکم سبزی و حبوبات خرید ،رسیدیم به یه چپر که روی چنتا چهارپایه چنتا تخته گذاشته بودن و لباس زیر میفروختن،خالم اونجا وایستاد چنتاشو نگاه کرد پرسید کدوم رنگ خوبه منم گفتم کسی که میپوشه باید انتخاب کنه ولی من خودم بنفشو دوس دارم و
دو تا شورت بندی فانتزی انتخاب کرد پولشو حساب کرد بنفش و صورتی.نتونستم خودمو نگه دارم گفتم خاله شورتها رو برا کی خریدی گفت یکی برا خودم و یکی برا مامانت.گفتم مامانم عمرا ازین شورتها بپوشه ،گفت خیال میکنی .
موقع برگشتن از ده خاله گفت مهرداد این بیراهه که میبینی تهش یه چشمس بهتره بریم اونجا یکم اب بخوریم استراحت کنیم بعد راه بیوفتیم.اون رفت منم دنبالش رفتم .چشمه تو یه جای دره مانند بود ولی نه اونقدر عمیق که کوهنوردی حساب بشه برگشتنش.

یکم آب خوردیم خاله از تو کیفش کلوچه دراورد داد خوردیم ،بعد گفت اینجا باش من برم برگردم .
با خودم گفتم حتما جیش داره ،رفت یکم پایینتر از دره که دید نداشتم بهش ،چند دقیقه بعد برگشت .گفت مهرداد گفتم بیا پشیمون نمیشی الان جایزتو نشون میدم دامن بلندش رو بالا زد و دیدم شورت بنفشی که یکم پیش خریده بود رو پوشیده با اینکه تعجب کرده بودم و انتظار این کارو نداشتم یکم پر رویی کردم گفتم قشنگه ولی جایزه رو که نشون نمیدن ،جایزه رو میدن مال خود ادم باشه دامنشو انداخت پایین و گفت پر رو نشو دیگه ادم بی جنبه ای نباش.گفتم باشه ممنون که شورتو نشونم دادی .
اومد پیشم گفت مهرداد من خالتم انتظار که نداری اونو در بیارم .با حالتی مثلا بی تفاوت گفتم نه انتظار ندارم حتی انتظار جایزه هم ندارم.گفت پس چی ،گفتم هیچی .
گفت میخوای چیکار کنم برات .گفتم فقط بزار دست بزنم بهش ،گفت به شورت؟با اخم گفتم که اگه میخواستم به شورت دست بزنم که اونجا تو بازار رو بساط اونهمه شورت بود دست میزدم .
گفت ای شیطون میخوای به اونجای خاله دست بزنی ،گفتم اگه ناراحت نمیشی اره خیلی دوس دارم ،با کمی مکث نگاهی به اطراف انداخت که کسی نباشه و دوباره دامنشو بالا زد گفت باشه بیا ولی این موضوع بین خودمون باید بمونه گفتم نگران نباش دهنم قرصه .رفتم جلوش یکم از چمنهای اطراف رو کندم و گذاشتم زیر زانوهام که اذیت نشم.شورتشو یکم زدم کنار و دستمو لای پاهاش کشیدم کوس تمیزی داشت به چشماش نگاه کردم دیدم چشماشو بسته اروم سرمو بردم لای پاهاش با زبونم یکم اطراف کوسشو لیسیدم.یه اه کشید و پاهاش کمی میلرزید ،گفتم خاله بهتره بشینی رو سنگ که پشتته .بدون حرفی نشست و با دستش دامنشو نگه داشت و منم اروم اروم داشتم براش کوسشو میلیسیدم کمی خیس شده

بود اروم انگشتمو بردم سمت کوسش با آب کوسش یکم بازی کردم و انگشتمو باهاش خیس کردم و کردم تو کوسش انگشتمو تو کوسش حرکت میدادم و چوچولشو زبون میزدم که چند دقیقه بعد حس کردم داره ارضا میشه سرمو به کوسش فشار میداد و ناله میکرد ،منم حرکاتمو سریعتر انجام میدادم که دیدم یه پاهاشو جمع کرد جوری که سرم لای پاهاش گیر کرده بود و فشار میداد.بعد شل شد یکم حالش جا اومد گفت مرسی خوش گذشت ولی دیرمون شد پاشو زود تر بریم.
با ناراحتی گفتم خاله جان پس من چی ،گفت تا همینجاشم زیاده روی کردیم ،گفتم یعنی منو با این شق درد ول میکنی حالد که خودت حال کردی؟
گفت باشه فقط زود باش کارتو بکن زود بریم تا مامانت نگرانمون نشده .
دیگه معطل نکردم زود شلوارمو در اوردم و کیرم که کاملا سیخ شده بود رو گذاشتم دم کوس خاله جونو یهو کردم توش یه اه بلندی کشید ،موقع تلمبه زدن ممه هاش داشت تکون میخورد که این منو بیشتر تحریک میکرد.حدود ده دقیقه تو کوسش تلمبه زدم گفتم خاله داره میاد گفت بریز تو قرص میخورم .آبمو با فشار تموم خالی کردم تو کوسش بعد کیرمو در اوردم خاله از تو کیفش چنتا دستمال کاغذی در اورد اول کیر منو و بعد کوس خودشو باهاشون پاک کرد .دستمال کاغذیها رو گذاشت تو نایلون شورت نو .ازش تشکر کردم بخاطر حالی که داد بهم .گفت همین یبار بود ها فکر نکن بازم خبریه ،گفتم باشه ،جمع کردیم وسایلو و راه افتادیم حدود بیست دقیقه با ویلا فاصله داشتیم وقتی رسیدیم هر دو خسته و بیحال رو تخت ولو شدیم .درسته چند بار دیگه هم باهاش سکس کردم ولی هیچ سکسی مثل بار اول نبوده .

دوستان سعی کردم بدون تغییر ترجمه کنم ایرادی داشت به بزرگی خودتون عفو بفرمایید.

نوشته: آلتین


👍 4
👎 12
64901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834371
2021-09-27 01:04:28 +0330 +0330

نمیدونم من خرم که خوندم ، تو خری که نوشتی ، اون بی شرفی که ترجمه کرده ، نمیدونم

2 ❤️

834389
2021-09-27 01:44:09 +0330 +0330

چمن چرا گذاشت زیر زانوهاش؟

1 ❤️

834466
2021-09-27 12:18:14 +0330 +0330

چمن بخاطر اینکه زانوهاش رو سنگها زخمی نشه

0 ❤️

834467
2021-09-27 12:20:39 +0330 +0330

به احتمال زیاد تو .چون هر کسی میتونه هر چی که دوست داشت بزاره .و داستانها بعد از بررسی ادمین گذاشته میشه تو سایت .قرار نیست هر داستانی با سلیقه خواننده نوشته بشه .خواننده میتونه انتخاب کنه که بخونه یا نه

2 ❤️

834494
2021-09-27 16:17:40 +0330 +0330

این که عینا داستان ایرانی بود کجاش رو ترجمه کردی.

1 ❤️

834668
2021-09-28 12:03:10 +0330 +0330

پس چجوریه من میرم استخر، خسته تر و کوفته تر میام بیرون از آب!

0 ❤️

860126
2022-02-19 22:49:28 +0330 +0330

تخمی ترین داستان

0 ❤️