خاطره گی و عشق شیرین من به شوهر خالم

1400/01/07

سلام دوستان، ارشیا یا نیمه تاریک هستم.

به خاطر حفظ حریم خصوصی تمامی اسم ها مستعار هستند.
الان که این خاطره رو دارم واستون تعریف میکنم سال ۱۴۰۰ هستش و من بیست سالمه.
و تاریخ این خاطره ماله پنج سال پیشه ینی سال ۹۵ و زمانی که من ۱۵ ساله بودم.
دوستان من توی یک خاطره واقعی، قبلا گفتم که توی سن ۱۲ سالگی متوجه شدم که گی هستم و بهم تجاوز شد و توی دو تا قسمت تعریفش کردم که لینکشو میزارم.

در سن 12 سالگی فهمیدم که گی هستم!

خب من قرار شد که خاطرات واقعی خودمو از ۱۲ تا ۲۰ براتون تعریف کنم.
اگر کنجکاوی و خوشت میاد که بخون ولی اگر خوشت نمیاد همین الان این صفحرو ترک کن و برو.

الان می‌خوام به صورت مجزا، این خاطره امو که مربوط به عشق من به شوهر خالم میشه رو تعریف کنم.

و کاملا هم به جون مادرم که خیلی عزیزه واقعیه و هر لحظه اش شیرینه و می‌دونم اینجا اینقدر دروغ گفتن بعضی ازین نویسنده ها که حق میدم بهتون.
ولی لطفا توهین بهم نکنید چون اینم یک حسه و دیگه نمیشه کاریش کرد.
بخونید و از خاطره ام لذت ببرید.

دوستان من یه شوهر خاله ای دارم که الان ۶۰ سالشه.🙂
ولی خدایی ببینیش فکر می‌کنی ۳۰ سالشه.😍

و این یک دلیل داره چون از کوچیکی تا حالا فوتبالیست بوده و الان ده سالیه که هم فوتبال کار می‌کنه و هم تکواندو.

و اینکه بازنشسته شرکت برقه…قبلا مهندس بوده.
واسه همین بدن خیلییییی خوشگل و رو فرمی داره و موهای سرش پر پشته و چهره اش سبزه و قدش هم تقریبا ۱۸۰.
باورتون نمیشه ولی من بعد از این که فهمیدم گی هستم و کلا به بلوغ رسیدم و خیلی اوضاع جنسی تو من فعال شده بود، مخصوصا بعد از اون تجاوز تلخ و این که تو حسرت یه عشق به یک نفر بودم و بعدش همیشه آرزو داشتم که با شوهر خالم سکس داشته باشم.
یا حداقل بتونم ببوسمش و یا لمسش کنم.
همش هم هوس نبود.
چون واقعا از ۱۳ سالگی به بعد عاشقش شده بودم.
قبل از تجاوز و اینجور چیزا من دوستش داشتم ولی خب هنوز چون به بلوغ نرسیده بودم فکرشم نمی کردم که سکس چیه و چی نیست و فکرشو نمی‌کردم که بخوام من یک روزی با شوهر خالم یه برنامه عالی عشقی و عاشقی داشته باشم.
بعد از ۱۳ سالگی مدام به ​بهانه های مختلف میرفتم خونشون که ببینمش.
البته قبل از بلوغ هم زیاد میرفتم خونشون.
یعنی قبل از این که حسی بهش پیدا کنم.
اونم خیلی مهربونه و واقعا منو دوست داره.
هر وقت میرفتم خونه خالم سریع منو می‌برد تو حیاط و باهم فوتبال بازی میکردیم.
خب.
اونموقع سال ۹۵ من ۱۵ و اون ۵۵ سالش بود.
من علاقه خاصی به سن بالا واقعا ندارم.
ولی شوهر خالم با همه سن بالا ها فرق داشت.
همیشه شوخ بود و می‌خندید.
به خودش خیلی می‌رسید.
همش تفریحات مختلف میکرد.
انیمیشن میدید.
رپ گوش میکرد و همیشه با جوونا و فامیل بگو بخند میکرد.
کلا هم چهار تا پسر داره که همیشه هم باهاشون همه جا می‌رفت.
در کل بخوام بگم یه بیست ساله در بدن یک ۵۵ ساله که بازم بدنش هم رو فرم بود.
صورت و جذابیتش توی مایه های تام کروز و برد پیته.
این مثالو زدم تا براتون ملموس تر باشه.
دیدین تام کروز با این که ۵۵ و برد پیت با این که ۵۸ سالشونه ولی هنوز جذاب و لعنتی و سکسی هستن؟ و بهشون نمیاد اینقدر پیر باشن؟
شوهر خاله منم همین طوریه کلا.
من همیشه میگفتم با خودم کوفتش بشه خالم.از حق نگذریم چون توی فامیل من بچه آرومی بودم و اصلا شر نبودم، شاید واسه همینم شوهر خالم از من بیشتر از بقیه خوشش میود، چون صرفا با بقیه بچه های فامیل مثل یک دوست رفتار میکرد …
شوهرخالم که اسمش آقا فرهاده، اصلا یکجور دیگه منو دوست داشت و همیشه واسه چند تا نوه اش و بقیه بچه های فامیل منو مثال میزد.
چون تو خاطره قبل گفتم که کلا من بچه آروم و گوشه گیری بودم.
ما تهران زندگی میکنیم و خالم اینا ورامین هستن.
رفت آمدمون هم خوبه ولی تا حالا نشده بود که وقتی خالم میاد خونمون بمونه شوهر خالمم باهاش بیاد.
تابستون سال 95 قرار شد که خالم و پسر خالم که اونموقع پسر خالم بیس سالش بود بیان تهران پیش ما واسه مسافرت.
چون ما عید رفته بودیم ورامین پیششون و مادرم اصرار کرد که تابستون بیاین تهران خونه ما.

شوهر خالم نمیومد چون همیشه می‌رفت تمرین تکواندو و فوتبال و نمیتونست بیاد تهران خونه ما بمونه.
و البته اینم بگم مشوق اصلی من به ورزش زمانی که من هشت سالم بود همین آقا فرهاد عشقم بود.
اون منو علاقه مند کرد و من به ژیمناستیک و تکواندو علاقه مند شدم و تا الان که بیس سالمه هنوز این ورزش هارو انجام میدم.
خب بریم سراغ بقیه ماجرا.

خلاصه مامان و بابام زنگ زدن به آقا فرهاد و اصرارش کردن که حالا مگه کلا چقدر میخواین بمونین؟
بیاین روحیتون عوض بشه.
بعد بابام گفت که با مهدی ینی پسر خاله و خود من و شوهر خالم و خود بابام میریم سالن ورزشی هر موقع شوهر خالم دلش خواست.

اینجوری که بهش گفتن انگار یکم شل شد فرهاد خان.
ولی بازم گفت نه مزاحم نمیشم کار دارم.
خلاصه خالم و پسر خالم پس فرداش اومدن از ورامین خونه ما.

من خدایی که خیلی دپرس بودم.
چون مامانم که درگیر آشپزی بود.
بابامم که زیاد اخلاق نداشت و سرش همش تو مجله و کارش بود.
خالمم که تو آشپز خونه جفت مامانم همش غیبت میکردن.
پسر خاله گند اخلاقمم که همش سرش تو لب تابش بود.
خواهر کوچولومم که مشغول بازی با اسباب بازی هاش بودهمیشه و تو اتاق خودش بود.

من خیلی تنها بودم و با خودم میگفتم اگر فرهاد اینجا بود بهم خیلی خوش می‌گذشت و اون منو با ماشینش میبرد بیرون.

یکم بعد خیلی حوصلم سر رفته بود.
رفتم تو تلگرام به فرهاد پیام دادم.
پنج دقیقه بعد جواب داد و کلی استیکر گل فرستاد و خوشحال شدم.
بهش گفتم که دپرسم و ازش خواهش کردم که بیاد.
آقا فرهادم گفت ای جان دلم.
ببینم چی میشه.
منم خوشحال شدم ، گفتم آخ جون حتما میاد.
ولی بازم با خودم گفتم نه بابا به خاطر منی که به الف بچم که پا نمیشه بیاد.
اون همیشه بیرونه و در حال خوش گذرونیه.
ولی طرفای عصر بود که آیفون رو زدن و با شوق زیاد درو باز کردم و دیدم شوهر خالمه.
محکم بغلش کردم و اونم سرمو ماچ کرد.
خیلی بوی خوبی میداد.
یکم شیطونی کردم و نزدیک لبشو محکم ماچ کردم.
بعد یه نگاهی بهم کرد و قلقلکم داد.
هیچی با کلی خنده اومد و تو و بقیه خوش آمد گفتن و شوهر خالم گفت که فقط به خاطر ارشیا جان ینی من اومده.
بعد خالم گفت ای بابا من فکر کردم به خاطر من اومدی.
بعد فرهاد گفت نه بابا شمارو که هر روز مثه آیینه دق دارم میبینم.
بعد همگی کلا باهم خندیدیم.
فرهاد کلا شوخه و کسی ازش چیزی به دل نمیگیره.
تو دلمم به خالم گفتم، مرده شورتو ببرن پیرزن پر رو.
این همه مال تو بوده.
بزار یکمم ماله من باشه.
بگذریم.
شب شد ، تقریبا ساعت دوازده بود که دیگه مامانم رخت خواب هارو پهن کرد.
اونشب من توی کونم عروسی بود که فرهاد خونه ماست بعد از قرن ها اومده که بخوابه خونمون و دنبال ترفندی بودم که بیاد تو اتاق پیش من بخوابه.

مامان و بابام که تو اتاق خودشون بودن
خواهر کوچیکمم که تو اتاق خودش.
مامانم سه تا رخت خواب تو پذیرایی برای مهمونا انداخت.

دیگه داشتم فرصتو از دست میدادم.
همین طور که داشتم فکر میکردم، یهو یادم اومد که آقا فرهاد خیلی گرماییه مثه خودمه.
و زیر کولر می‌خوابه.
و از شانس، زنش ینی خالم به شدت سرماییه.
و این ینی تضاد کامل🤦🏼‍♂️
من شنیدم که خالم و شوهر خالم دارن باهم غرغر میکنن و کلی خندم گرفت 😂
آقا فرهاد می‌گفت بترکی سپیده، الان وسط تابستون واسه چی به خواهرت گفتی کولرو خاموش کنه و کلی باهم بحث کردن.
خواستم برم تو پذیرایی بگم که بیا تو اتاق من که کولر جدا داره که مامانم پیش دستی کرده بود و رفت به خالم گفت که خب به شوهرت بگو بره تو اتاق ارشیا.
چون ارشیا هم لنگه شوهرته و گرمایی.
حالا خداوکیلی اینا چه آدمایی هستنا.
خب دیوثا توقع داریم وسط تابستون بخاری روشن کنیم؟
اونم ماه تیر اونم تهران به اون گرمی.
هیچی خلاصه من خییییلی خوشحال بودم.
البته میدونین نقشم چی بود قبل از این که یادم بیاد شوهر خالم گرماییه و از بحث با خالم یادم اومد که گرماییه؟
نقشم این بود که بهش بگم بیاد تو اتاقم فیلم اکشن ببینه.
چون شبا اکثرا بیداره و فیلم میبینه که خب خدارو شکر دیگه لازم نبود اینکارو کنم.
شوهر خالم اومد تو اتاقم و نشست رو تخت.
منم درو بستم که اتاقم سرد بشه.
ما دو تا مشغول حرف زدن شدیم و کلی در مورد فیلم و سریال و اقتصاد و کلا همه چیز صحبت کردیم.
بعد شوهر خالم از تو کوله پشتیش یه شلوارک درآورد که بپوشه.
منم شلوارک پام بود.
وقتی شلوار لیشو خواست در بیاره من وانمود کردم که. سرم پایینه و تو گوشیه.
ولی زیر چشمی نگاه کردم.
باورتون نمیشه.
پاهاش بدون مو و رگ دار و خیلی خوشگل.
و جالبتر این که یه شورت آبی هفتی مردونه خیلی تنگ هم پاش بود.
و حجم کیر و خایش اوففف چقدر زیاد بود.
من که برای اولین بار بود داشتم ازین فاصله اون صحنرو میدیدم داشتم منفجر میشدم از شهوت.
تمام تنم یهو خیس عرق شد.
بعد که پوشید کنارم نشست و گفت چی شده ارشیا جان چرا خیس عرق شدی.
گفتم هیچی من یکم گرممه گفت خب میخوای بلوزتو ​در بیار.
گفتم نه یکم گرمم شد الان خنک میشم.
یه چیزم بگم الان بچه ها بهتون، اینو واقعا بدون هیچ قصدی گفت چون شوهر خالم عادت داره شبا بدون بلوز بخوابه و خب فکر کرد منم عادت دارم ولی خب من کلا با لباس می‌خوابم.
هیچی بعدش بهش گفتم که بیاد رو تختم بخوابه من رو زمین.
چون روی زمین رخت خواب پهن کرده بودم.
اینقدر اصرارش کردم که رو تختم بخوابه ولی قبول نکرد.

خلاصه رو زمین خوابید.
من چراغ اتاقو خاموش کردم، اونم بلوزشو درآورد و پتو رو گذاشت کنار و دراز کشید.
موبایل ده دقیقه ای دستش بود و بعدش گذاشت کنار و چشماشو بست.
یه بیس دقیقه ای گذشت و دیگه مطمئن شدم که دیگه باید خواب باشه.
پاشدم آروم در اتاقمو قفل کردم.
و در ضمن اتاقمو کلا خودمم تنها باشم قفل میکنم.
چون بعضی وقتا دیر از خواب بیدار میشم و برای جلوگیری از مزاحمت خانواده که هی نیان تو اتاقم درو قفل میکنم.
اونشبم طبق عادت درو قفل کردم و آروم نشستم رو تخت.
ده دقیقه صبر کردم و آروم نشستم پیش بدن شوهر خالم.
خواب خواب بود.
چون روز قبلش تمرین بود و بعدشم که تو جاده بود.
شده بود مثه جنازه.
یکم نور چراغ تیر برق کوچه تو اتاقم افتاده بود و کل بدنش معلوم بود.
شیکم و سینش مو نداشت و ماشالا شش تکه😋
و خیلی خوشحال بودم که اینقدر خوب مونده و منم آرزو دارم که پیر شدم همینجوری با طراوت بمونم.
صورتشم یه ته ریش پروفسوری خیلی ناز و شلوارکشم بنفش.
کلا بهتون بگم ایشون استقلالی دو آتیشه است.
و همه چیش آبیه.
جالبه که منم از کوچیکه عشقم رنگه آبیه و طرافدار تیمی هم نیستم چون از فوتبال بدم میاد ولی همین که رنگ مورد علاقه من ینی آبی و بنفش تنش بود بازم داشت منو حشری تر میکرد.

بعد از کلی نگاه کردن به بدنش دیگه گفتم با خودم واقعا دلم داره آب میشه.
باید یکاری بکنم.
خیلی آروم دستمو گذاشتم رو کیرش.
وایی.
خیلییی داغ بود.
مثل یه تیکه ذغال.
با این که من از روی شلوار و شورت دست زدم و کیرش خواب بود ولی خیلی بزرگ حس میشد.
یه پنج دقیقه ای همین جوری آروم و با استرس ، با دست چپم با کیر و خایش ور میرفتم و آروم این کارو میکردم که بیدار نشه یه وقت.
بعدش صورتمو آروم گذاشتم رو کیرش.
وایییی.
اونجا اینقدر حشری بودم که نهایت نداشت.
داغی و بزرگی کیر و خایش رو حس میکردم.
یه بوی خاص و خوبی میداد کیرش که منو وادار به کار خطر ناکی کرد.
فکر کردم آروم یجوری که بیدار نشه ، یکم کیرشو در بیارم و بخورمش.
و چون شوهر خالمم کلا تو فامیل به جنازه معروفه، چون وقتی می‌خوابه هم خوابش عمیقه و هم طولانی
ولی خب بازم من میخواستم با منطقه خیلی حساسی از بدنش ور برم.
واسه همین میترسیدم بیدار بشه و شر بشه برام.
خلاصه با کلی ترس و لرز آروم شورت و شلوارکشو با دست چپ گرفتم بالا و فقط در حد چند سانتی متر کشیدم به سمت بالا که بتونم با دست راستم کیرشو لمس کنم و کیرشو بیارم بیرون و یکم بخورم.
اینکارو کردم و داشتم دیوونه میشدم.
کیرش با این که خواب بود ولی تو دهنم انگار داشت بزرگ میشد.
چند دقیقه فقط همینطوری کیرشو تو دهنم نگه داشتم و لیسش زدم.
بعدشم اومدم لبای فرهاد جونو بوسیدم.
سینه هاشو هم ماچ کردم.
بعد هم گرفتم خوابیدم.صبح شد و بیدار شدم دیدم آقا فرهاد نیستش‌.
رفتم تو آشپزخونه، دیدم همه دارن صبحانه میخورن ولی شوهر خالم نیست.
پرسیدم پس آقا فرهاد کو، بعد خالم گفت که رفت حلیم بگیره بیاد بعد گفت ارشیارو بیدار کنید می‌خوام ببرمش بیرون.
اونجا یکم ترسیدم.
گفتم با خودم نکنه دیشب یه چیزایی فهمیده و الان میخواد تو ماشینش پدرمو در بیاره؟
چون آخه پس چرا نگفت مهدی پسرش هم بیاد که باهم بریم دور بزنیم؟
تو همین خیالات بودم که گفتم ولش کن.
میرم لباس بپوشم که باهاش برم.
هر چه بادا باد…
بعد شوهر خالم اومد و حلیم و داد و حلیم رو خوردیم بعد از نون پنیر چایی و با شوهر خالم رفتیم بیرون.
باز کلی گپ زدیم و این چیزا.
بعد آب هویج بستنی خوردیم و بعدش یه جا کنار پارک لاله ایستاد و شروع کردیم بازم صحبت کردن.
بعد گفت که می‌خوای پیاده بشیم، بعد گفتم نه توی همین ماشینت صحبت کنیم.
بعد صحبت رو ادامه دادیم تا اینکه شوهر خالم رسید اینجای حرفش که گفت دیشب تو اتاقت خیلی خوش گذشت.
یهو جا خوردم و گفت چطور مگه؟
گفت اتاقت یه آرامش خاصی داره.
بوی خیلی خوبی هم میده، هم خودت و هم اتاقت.
گفتم آره ماله فلان آدامس و مال فلان عطره.
بعد بهش گفتم که آقا فرهاد خودتم بودی خوبی میدی.
گفت ممنون.
بعد دستشو گذاشت رو شونم و گفت که تا حالا با کسی رابطه احساسی داشتی؟
بعدش یهو گفت که اشکال نداره که در مورد این چیزا صحبت کنیم؟
گفتم نه آقا فرهاد راحت باش من دیگه بزرگ شدم.
بعد بهش گفتم که تا حالا رابطه عاشقانه نداشتم.
گفتم چطور مگه حالا؟
گفت همینجوری پرسیدم ببینم دوست دختری دوست پسری چیزی نداری؟

گفتم نه.

بعد یهو با یه شیطونی خاصی گفت دوست داری خودم دوست پسرت بشم؟

بعد یهو جا خوردم و سرمو انداختم پایین و دوباره خندید و گفت چیز بدی گفتم ارشیا جان؟

بعد گفتم که نه ولی خب الان من و شما باهم که دوست هستیم.
دوست پسر دیگه چیه.

بعد دیگه ادامه نداد . کلا بحثو عوض کرد.
من باز تو کونم عروسی بود.
خوشحال شده بودم که داره خودشو به من نزدیک میکنه
یا دیشب فهمیده که من واسش ساک زدم و یا از طرز رفتار و نگاهم در این چند سال متوجه شده که گی هستم و بهش حس دارم.
ولی بازم با خودم گفتم بهش رو ندم تا فرصت مناسب فراهم بشه.
هیچی بعدش رفتیم خونه.
عصری بود که تصمیم گرفتم برم حموم.
من بدنم کلا کم مو ، ولی خب گفتم یکمی اگر دارم بزنم که خودمو واسه شب آماده کنم و دیگه هر طور شده باهاش عشق بازی کنم.
خود شوهر خالمم که به خاطر باشگاه همه بدنشو از قبل زده بود.

رفتم حموم و تنقیه هم کردم (شست و شوی مقعد)
آخر شب که شد مسواک و نخ دندون هم زدم و کلی هم به خودم عطر زدم.
البته این عطر زدن رو گذاشتم وقتی میرم تو اتاقم بزنم که کسی شک نکنه.
چون کلا خاندان ما همینجوری به همه چیز و همه کس بد بین بودن. بعدش منتظر شدم که آقا فرهاد شب بخیر بگه و بیاد تو اتاقم.
از قبل هم، کرم روان کننده رو آماده کردم و گذاشتم کنار بالشتم.
ساعت یک شب بود که دیگه آقا فرهاد اومد تو و پاشدم درو قفل کردم و بهم گفت چرا درو قفل کردی؟
گفتم عادت دارم و بعد براش کامل توضیح دادم که چرا عادت دارم قفل کنم.البته همیشه سر این قفل کردن ، ننه بابام بهم گیر میدادن.
خلاصه،بعد نشستم رو تخت اونم نشست رو زمین.
پیراهنشو در آورد و بهم خیره شد.
گفتم چیشده؟
گفت ارشیا امشب چقدر ناز شدی.
تو خیلی خوشگلی ولی امشب خیلی ماه شدی.
بیا یه ماچت کنم.
اون لحظه فکر کردم که چیکار کنم که حشریش کنم، همین که خواستم بیام از تخت پایین ماچش کنم، وانمود کردم که حواسم نیست و دست راستمو گذاشتم رو کیرش و اونم لپمو ماچ کرد.
کیرش کامل شق شده بود و مثه یه هیولا آماده بود که کونه منو بکنه.

(راستش یکم ترسیدم از کیرش.
چون بعد از اون تجاوز همیشه از تمامی مرد ها و پسر ها و از کون دادن و کلا همه چیز سکس بدم اومده بود.
من یک کی واقعی بودم ولی متأسفانه با بد چیزی که نصیبم شد وارد این قضایای سکسی شدم.
از طرفی هم یه سال بود که سکس نداشتم و میترسیدم که فرهاد هم باهام سکس خشن بکنه و بعدش ازم سواستفاده کنه.
ولی بعدش یکم که بیشتر فکر کردم دیدم که من واقعا عاشق فرهاد شدم.
اون زمانی که ۱۲ سالم بود و اون مرد همجنسباز پدوفیلی بهم تجاوز کرد کاملا زورکی بود و اصلا هم عاشقانه نبود.
اما در مورد من و فرهاد کاملا ۳۶۰ درجه تفاوت داشت.)

بعد نشستم رو تخت و گفتم شماهم خیلی خوشگلی فرهاد جان.
البته در نظر داشته باشید برای اینکه صدامون نره بیرون کاملا آروم این حرفارو بهم میگفتیم.
واقعا خیلی آروم، مثلا در حد دیگه لب خونی و این چیزا.
بعدش چراغو خاموش کردم و چراغ خواب اتاقو روشن کردم.
بعد رومو کردم اون ور و وانمود کردم که خوابیدم.
بعدش یهو یه صدای مثل حالت در اومدن شلوار شنیدم.
سرمو برگردوندم سمت فرهاد دیدم که شلوارکشو در آورده و با شورت دراز کشیده.
و دیدم که کیرش کاملا شقه.
دیگه دل تو دلم نبود.
متوجه شدم که اونم آماده و راضیه.
ولی نمی‌دونستم که از کجا شروع کنم.
خیلی خجالت می‌کشیدم.
بعد یهو فرهاد آروم دستمو گرفت و بهم گفت، ارشیا جون تو هم خوابت نمیاد؟
آخه هی ازین ور و ازون ور میشی.
گفتم که آره.
گفت میخوای بیای کنار من بعد پتو هم بکشم رومون کولر هم که روشنه، شاید خوابمون برد.
منم سریع خوابیدم کنارش و پتورو کشید.
بعد یهو دو تای کنار هم به پهلو شدیم و نگاهمون تو نگاه هم افتاد.
چشمای درشت فرهاد مستقیم چشای منو نگاه میکرد.
نفس هامون تند شده بود و مثل آتیش بهم میخورد.
یهو فرهاد آروم گفت، ارشیا جون من خیلی عاشقتم عزیزدلم.
منم گفتم، من بیشتر عاشقتم فرهاد.
خیلی منتظر این لحظه بودم و باورم نمیشه الان تو بقل تو هستم.
بعد گفت ای جوون دلم.
من دو برابر منتظر این لحظات بودم و آرزوم بود که عشق زندگیم تو باشی.
ارشیا جون من تورو حتی از خالتم بیشتر دوست دارم.

بعد دیگه وایییی.
چشامونو بستیم و لبامون رفت تو لبای هم.
زبون و لباش خوشمزه ترین طعم دنیا بودن.
فکر کنم که بیس دقیقه فقط لب و گردن و سینه و بازوی همدیگرو می‌خوردیم و تمام مدت با یه دستش منو محکم گرفته بود و کیرامونو بهم میمالوندیم و با دست دیگرش موهام که بلند و مجعد بودن رو نوازش میکرد.
بعدش من لخت شدم کامل و اونم شرتشو درآورد و من کیرشو ماساژ میدادم.
بهترین لذت دنیا بود.
مدام فرهاد قربون صدقم می‌رفت و می‌گفت کاش تو مال من بشی برای همیشه.
منم هی میگفتم آره کاش تو واسه من بودی
بعد از لب گرفتن من نشستم روش و گردن و سینه و شکمشو خوردم.
تک تک فانتزی ها و آرزو هام داشت برآورده میشد.
کیر و خایشو محکم با دستام گرفتم و میزدم به صورتم و بوس میکردم کیرشو.
بعدش شروع کردم به لیس زدن فراووون.
بعد فرهاد معلوم شده بود که چقدر حشری شده دستشو کرد لای موهامو سرمو گرفت و ماساژ میداد و نازم میکرد و می‌گفت که خیلی حرفه ای داری میخوری.
کیرش خیلی کلفت و دراز بود و تخماش هم مثه توپ پینگ پونگ بزرگ و سفت بودن.
کل کیرشو مثه تو فیلما میکردم تو حلقم که فرهاد جونم حال کنه.
تخماشم میخوردمو و با دستم فشار میدادم و اونم منو نوازش میکرد و یواش آه میکشید.
حدودا نیم ساعت کیرشو خوردم.
و بهم گفت خسته نشدی عشق من؟
گفتم نه من همش دوست دارم بخورمش.
بعد بهم گفت شیطون خیلی خیلی واقعا حرفه ای میزنیا؟
بعد گفتم ما اینیم دیگه.
بعد بهش گفتم فرهاد جون چرا آبت نمیاد؟
گفت من دیر ارضام گلم باید بهم کلی حال بدی تا آبم بیاد.
گفتم به روی چشمم.
اونم گفت چشمت بی بلا منم اینقدر بهت حال میدم که دیگه همش منو بخوای.
منم گفتم منم بهت خوب حال میدم و میشم واسه تو.
بعد گفت همینجوری که داری میخوری برعکس شو ینی ۶۹ شو رو بدن من، تو کیرمو دوباره بخور منم کونتو.
برعکس شدم و یهو شروع کرد به لیس زدن سوراخ و قاچ کونم.
اینقدر حرفه ای اینکارو میکرد که نگو.
زبونشو کامل میبرد تو و دو تا انگشتاشم میکرد تو.
من داشتم دیگه ارضا میشدم.
بدنم به شدت داغ شده بود.
کیرشو هم می‌خوردم.
بعد بهم گفت ارشیا جون فدات شم دوست داری بکنمت؟
منم سریع از خدا خواسته گفتم خب معلومه که می‌خوام.
ولی فرهاد جون من خیلی تنگم و این اولین سکس خوشگل و جدیمه.
کیر تو هم خیلی بزرگ و درازه.
من واقعا عاشقتم و خیلی هم دوست دارم که کیرت بره تو وجودم ولی یکم میترسم.
یهویی فرهاد لبامو خورد و نازم کرد و گفت اگر کاری کنم دردت نیاد چطور؟
گفتم اگر همش لذت ببرم آره بکن منو.
بعدش یکم منو مالوند.
کیرش تو دستم بود
بهش گفتم فرهاد جون عشقم من می‌خوام کیرت واسه من بشه.
اینو که گفتم یه جوون گفت و همو کلی بوسیدیم و لب گرفتیم.
بعد بهم گفت چطور پوزیشنی دوست داری؟
گفتم می‌خوام برای اولش که کونم باز بشم تو طاق باز بخوابی و من بشینم رو کیرت
اونم گفت وای خیلی خوبه.
بعدش یکم سوراخمو خورد و زبونشو کرد تو و من داشتم دیوونه میشدم.
بعدش کیر کلفتشو گرفتم دستم و شروع کردم به بازی کردن باهاش و سرشو گذاشتم رو سوراخم و میمالوندم
معلوم بود که فرهاد خیلی حشری شده بود و سریع میخواست منو بکنه.
بعدش گفت عشقم میخوای کاندوم بزارم؟
بعد من گفتم آخه کاندوم بدم میاد چون وقتی بره اون نمیتونم حس کنم و ارضا شم
ولی خب حالا بزار.
بعد گفت اوکی
کاندوم رو گذاشت و منم که سوراخم حسابی باز شده بود آروم کیرشو کردم تو کونم.
قبلشم به کیرش کرم یا وازلین روان کننده زده بودم
وایییی
خیلییی داغ بود
منم سوراخم تنگ بود و داشت جر میخورد
یه حس عالی درد و لذت داشت.
و همزمان داشت واسم جق هم میزد.
دو سه دقیقه ای که نشستم رو کیرش و تا ته توی وجودم بود، دیگه بهش گفتم آمادم، میتونی شروع کنی تلمبه بزنی.
وقتی اینو گفتم محکم منو بقل کرد و لب تو لب شدیم و دستامو هم گرفت.
بعدش یهو شروع کرد به محکم کردن من.
وای خدا خیلی خوب بود.
هنوز وقتی یادم میاد کلی حشری میشم.
البته یجوری میکرد که هیچ سر و صدایی نره بیرون و شلپ شلپ کونم صدا نده.
البته صدای کولر اتاقم زیاد بود و فکر نکنم صدا هم اصلا به بیرون ورود پیدا میکرد.

اینقدر تند منو میکرد که یهو آبم اومد روی شیکمش و به اوج ارگاسم رسیدم.
بعد بهم گفت اوف چه آب داغی داری و بعد با دستمال پاکش کرد.
ولی بازم دلم میخواست بدم
فرهادم انگار تازه موتورش روشن شده بود و گفت داگی شو.
بعدش دم دهنمو گرفت که آه بلند نکشم و یهو کیرشو تا ته کرد تو کونم…
وای من دیگه از شدت جر خوردگی و لذت داشت مغزم منفجر میشد.
ولی واقعا بدون هیچ گونه لافی، دلم میخواست بیشتر بهش بدم.
احساس میکردم کونم دلش میخواد بیشتر گاییده بشه.
چون یک فشار خاصی توی کل بدنم پخش میشد که انگار روی ابرا بودم.
بعدشم گفت دیگه بخواب هفتی باز کن.
بعد اونجا دیگه خیلی حشری شده بود و مدام آروم می‌گفت جوون تو مال منی عشقم…
زن جدیدمی تو…
کاش از اول تو مال من بودی من عاشقتم.
همینطور که داشت اینارو می‌گفت و دستامون هم توی دست هم حلقه شده بود و لبامو میخورد یهو سرشو گرفت بالا و چشاش سفید شد و تا جا داشت یه فشار محکم و مشتی به سوراخم داد با کیرش و دیگه داشت خایه هاشم می‌رفت داخل و متوجه شدم که ارضا شده و آبش اومده.
چند تا ضربه محکم با کیرش به سوراخم وارد کرد و بعدش بلند شد و دراز کشید.
منم کاندومشو درآوردم و پر از آبش شده بود.
گفتم عشقم چقدر آبت زیاده.
گفت آره خیلی وقته سکس نداشتم.
گفتم مگه با خاله سکس نداری؟
گفت نه جدیدا بهش حس ندارم.
بعدش با دستمال مرطوب کون خودم و کیرشو تمیز کردم.
و شروع کردم به خوردن خایه های سفتِ پینگ پونگیش.
یکمم کیرشو خوردم چون شل شده بود و یه حس باحالی بهم دست داد.
بعدش هر دو کنار هم لخت دراز کشیدیم.
من سرمو گذاشتم رودست فرهاد و اونم دستامو گرفته بود و بعدش تو چشای هم نگاه میکردیم.
فرهاد گفت عشق من ، امشب بهترین شب زندگی من بود.
با این که نتونستیم درست سر و صدا کنیم ولی بازم خیلی خوش گذشت.
تو واقعا خیلی حرفه ای میدی و ساک میزنی و خیلی خوشگلی و مهربونی.
منم گفتم آره فرهاد جون مدت ها بود که منم تورو میخواستم و تو کف تو بودم ولی نمی‌دونستم چطوری بهت نزدیک بشم.
بعدشم که کلی آروم صحبت میکردیم و بهم گفت که من چند سالی میشه که عاشقتم.
ولی نمی‌تونستم بهت بگم.
منم گفت چه بد
هر دومون همدیگرو دوست داشتیم ولی نمی‌تونستم ابراز کنیم.
بعدش در مورد این که گفت کلا به پسر ها حس داره و از من پرسید که چطور فهمیدی گی هستی و این حرفا کلی صحبت کردیم.
وقتی که داستان تجاوز منو شنید خیلی ناراحت شد و گریش گرفت.
محکم زد تو پیشونی خودش.
من از دیدن گریه و ناراحتیش واقعا ناراحت شدم و خودمم گریم گرفت.
کلی نازش کردم و گفت آروم باش.
گذشته ها گذشته و من اون آدمو واقعا آدم کردم و انتقام گرفتم.
ولی اون کلی بقلم کرد و گفت خدا لعنتش کنه، اگر الان دستم بود تیکه تیکش میکردم.
قلبم خیلی آروم شده بود.
میدونین، من خیلی کمبود روحی داشتم و قضیه تجاوز رو هم کسی به جز اون روانشناس نمیدونست ولی خب بازم اون دکتر بود و کارش درمان من بود.
من از لحاظ روحی واقعا خلأ و عقده داشتم و دلم میخواست هم از لحاظ روحی و هم جنسی همیشه یه مرد پیشم باشه و منو حمایت کنه و منم باهاش درد و دل کنم.
بعد هم بهم گفت خودم واست جبران میکنم.هر چیزی که خواستی واست فراهم میکنم.
من از خالت بدم میاد و اون خیلی منو اذیت می‌کنه و مدام غر میزنه
از زمانی که ازدواج کردیم همینجوری بود و ما الان کاملا طلاق عاطفی هستیم.
منم شاید حدود ۲۰ سالی میشه که کلا به پسر حس دارم ولی کسیو پیدا نکردم و اعتماد نکردم که باهاش رابطه داشتم باشم.
بعد بهش گفتم که آخه گی بودن از بچگی با آدمه چرا شما بیست ساله که این حسو داری؟
بعد گفت که چرا داشتم از بچگی نمیگم نداشتم.
ولی خب اونموقع با الان فرق میکرد.
ذهن ها بسته و عقب مونده بود.
گفت زمانی که ۱۸ سالم بود برای اولین بار عاشق یه پسر شدم ولی خب فکر میکردم گناهه و اونموقع هم که کسی نبود منو روشن کنه و کلی هم استغفار میکردم و بعدشم که از شدت شهوت توی ۲۰ سالگی زن گرفتم.
بعدش بزرگ تر که شدم و رفتم مسافرت توی چند تا کشور خارج و اوضاع مدرنیته و فرهنگی مردم تو ایران هم که یکم رفت بالا متوجه شدم که جزو Lgbt بودن اصلا چیز بدی نیست و خیلی هم عادیه و این گرایش ها از بچگی با همه هست.
بعدشم ازش لب گرفتم و بهش گفتم واقعا برات خوشحال هستم که گی هستی و درسته که خیلی دیر عشقتو ینی منو پیدا کردی و فهمیدی که گی بودن بد نیست ولی بازم بهت افتخار میکنم.
اونم منو بوس کرد.
بعد بهش گفتم که خب کاش زن نداشتی و مجرد بودی.
گفت اصلا لازم نیست خودتو سرزنش کنی.
بهت گفتم که من و خالت کلا بهم سرد شدیم و اصلا سکس نداریم و طلاق عاطفی هستیم.
از الان به بعد تو عشق منی.
بعدشم گفتم که بیا صحبت هامونو بحثش رو تغییر بدیم و امشب کلا خوش باشیم.
بعدشم بهم گفت که دیشب که کیرمو تو خواب خوردی خیلی حال داد و گفتم که امشب دیگه میتونیم باهم راحت باشیم.
بعد یهو جا خوردم و گفتم مگه شما خواب نبودی؟
گفت چرا ولی اون لحظه که انگار آخراش بود و داشتی میخوردی من بیدار شدم.
منم گفتم آره خب فهمیدم که کیرت داره بیدار میشه.
بعد گفت همون موقع میخواستم پاشم و ازت لب بگیرم چون تشنه لبای سرختم ولی خب گفتم زشته ممکنه بترسی و گفتم امشب بهت چراغ سبز نشون بدم.
ساعتای چهار صبح شده بود و دوباره حشری شدیم.
من پشتمو بهش کردم و یکم مایع روان کننده بهش دادم اونم با انگشت میکرد تو سوراخم و گردنمو و لاله گوشمو میخورد.
نفس داغش منو دیوونه کرده بود.
کیرمم تو دستش بود و داشت واسم جق میزد.
بعد ازونجایی که میخواستم کیرشو تو کونم حس کنم گفتم کاندوم نزاره.
شاید باورتون نشه ولی اگر یادتون باشه سال ۹۵ یه سریالی میداد به اسم پریا که درباره ایدز بود.
یادمه همه ترسیده بودن که نکنه ایدز داشته باشند ولی آدم هم اصلا نمیدونستن ایدز چیه و فکر میکردن واگیردار بودنش مثل سرما خوردگیه.
واسه همین اخبار اون روزا می‌گفت تست ایدز روزانه به بالای ۷ هزار نفر رسیده.
خدا کارگردان اون سریال پریا رو بیامرزه😂
خب منم چون چند سال قبلش بهم تجاوز شده بود رفته بودم
چند ماه قبل از سکس با فرهاد، تست گرفته بودم برای احتیاط و ۱۶ روز بعدش که جواب اومد نوشته بود که خدارو شکر منفیه.
و شوهر خالمم میدونستم بیماری نداره و با کسی نیست و کلی هم وسواسیه نسبت به ارتباط با بقیه و با هر کسی اصلا دوست نمیشه و سکس نمیکنه…
بگذریم…
واسه همین کاندوم رو نذاشت و بعدش فرهاد سر کیرشو گذاشت رو سوراخم و شروع کرد به مالوندن.
بعد خیلی آروم کرد تو و تا چند دقیقه خیلی آروم منو کرد و محکم هم منو بقل کرده بود و هی میگفت عشق منی.
عاشقتم خیلی
بهترین شب زندگیمه الان.
منم گفت جوون الهی دورت بگردم کاش مال همدیگه بشیم تا آخر.
حدودا 15 دقیقه آروم عقب و جلو میکرد و هر بار تا ته که میکرد تو یه فشاری بهم میاورد کیرش که کل بدنم داغ میشد و دوست داشتم همش منو بکنه.
اونایی که کون دادن می‌دونن من چی میگم.
با این که کیرش بیست سانت بود و خیلی هم کلفت بود ولی کلا اوایلش درد داشت.
ولی از بس من عاشق این مرد بودم که دردش تبدیل به لذت شده بود و سوراخم داغ و لیز شده بود و از کس زنش هم بنظرم بهتر شده بود.
ده دقیقه آخر همون طور که خوابیده بودیم یه پامو گرفت بالا و منو به خودش چسبوند و دو دستی کمر و کونمو گرفت و از شدت حشری بودن تلمبه های خیلی محکمی بهم زد.
منم همزمان با کون دادنم ، خودم داشتم جق میزدم که یهو بدنم لرزید و سفت شد و فرهاد با صدای لرزانی گفت جووون سوراخت چه تنگ شد، داره آبت میاد؟
گفتم آره لطفا تند تر بکن عشقم دیگه داره آبم میاد.
اونم گفت آره منم داره آبم میاد.
دو تامون خیس عرق بودیم و همش گردن و لبمو میخورد.
بعد یهو یه آه کشیدم و یه عالمه آبم اومد و اونم بلافاصله بعدش یهو تا ته کرد و نگه داشت و منو محکم تر از قبل به خودش چسبوند.
ضربه های کیر نازشو تو کونم حس کردم.
آبشو تو کونم تخلیه کرد.
حدودا پنج دقیقه کیرش تو کونم بود و تا اینکه کیرش خوابید و درش آورد و بعد هم لب های آخرو گرفتیم و اونم رفت حموم.
چون کلا هر روز صبح عادت داره بره حموم.
ولی من نمی‌تونستم بعدش برم چون میترسیدم کسی شک کنه.
من عصرش رفتم حموم.
ولی باز شبش تا صبح دوباره مشغول سکس بودیم و فرهاد جون واسم کلی هم ساک زد واسه اولین بار چون فکر میکردم بدش میاد و ساک نمیزنه، ولی گفت که همه جای بدن تو خوردنیه.
فرداش هم ظهر بود که رفتن.

شاید بگید این این دیگه چه داستانیه؟
خجالت نمیکشی؟
با شوهر خاله آخه؟
این که تابو محسوب میشه؟
خیانت به حالت محسوب میشه و این حرفا.
باید بگم که مهم نیست با عرض احترام چی فکر میکنید.
ما هر دو عاشق هم بودیم و دیگه هیچ کاریشم نمیشد کرد.
و از طرفی به شدت بهم وابسته شده بودیم و همش دلمون سکس میخواست.
ولی خب به خاطر شرایط زندگی در ایرانِ ما و یکسری از مشکلات، ما خیلی کم همو میدیدیم.

سکس و عشق ما از سال 95 تا سال 98 ادامه داشت و توی داستان های بعدی سفر رفتن و سکس های باحال و عجیبم با فرهادو براتون تعریف میکنم و میگم که چیشد که وقتی 18 سالم شد دیگه ارتباط من و فرهاد جون قطع شد.
ادامه دارد…

نوشته: نیمه تاریک یا ارشیا کینگ


👍 23
👎 14
31601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

799792
2021-03-27 01:23:33 +0430 +0430

طولانی بود اما جالب بود و کامل خوندم…یجورایی واسم جذاب بود😃
ادامه بده اما سعی کن کوتاه ترش کنی و توی نوشتن قلمتو بهتر کنی…چون وقتی میخوندم احساس میکردم یه بچه کوچیک داره میگه این داستانو و کلماتش زیاد نمیخورد به موضوع…
درکل که خوب بود👌

2 ❤️

799797
2021-03-27 01:38:00 +0430 +0430

من اگه میخاستم اینقد مطلب بخونم که دکتر شده بودم خیلی طولانی بود حسش نبود بخونم

1 ❤️

799813
2021-03-27 02:29:48 +0430 +0430

سلام دوستان.
نیمه تاریک، نویسنده این داستان هستم ، منو فالو کنید اگر علاقه مند به داستان های واقعی و یا فانتزی دارین، چون می‌خوام رمان در قسمت انجمن ها انتشار بدم و اونجا میتونید هر پیشنهاد و یا انتقادی هست بهم بکنید.

2 ❤️

799867
2021-03-27 10:46:48 +0430 +0430

سلام بروبچ حظوری هرجا بگین میام قیمت توافقی 09123732855برای ثبت درخواست تماس حاصل فرمایید

0 ❤️

799886
2021-03-27 12:18:41 +0430 +0430

نمیوکنم راسته یا دروغ ولی برعکس همع نگفتی رفتم خالمو کزدم عالی بود

0 ❤️

799904
2021-03-27 13:42:25 +0430 +0430

جالب بود 👌👌

1 ❤️

799919
2021-03-27 14:25:17 +0430 +0430

انقدر من برای دوتا ماجرای قبل کامنت ننوشتم که سومیش اومد. بابت اون ماجرای تجاوز متاسفم. اما تو به تنهایی خوب مدیریتش کردی. اگرچه رفتن به خونه اون برای بار دوم خطرناک بود اما دیگه گذشته.
در مورد عشقت به شوهرخالت، عشق عشقه و اسمش روشه. عشق و عقل یه جا جمع نمیشه و اگر بشه گاهی بعدا پشیمون میشه آدم. اگرچه الان حدود دوساله این رابطه هم تموم شده اما درعوض سه سال خوب و لذت بخش داشتی.

1 ❤️

799936
2021-03-27 17:05:55 +0430 +0430

بهترین داستان گی بود که تا الان خوندم.فوق العاده بود.نگارش عالی،داستان عالی،توصیف عالی.
بازم بنویس

2 ❤️

800076
2021-03-28 07:43:34 +0430 +0430

آخ جونننن پسر ۱۵ ساله 👅💋

0 ❤️

800099
2021-03-28 09:49:53 +0430 +0430

خوب بود شما خودتو ناراحت نکن

1 ❤️

800102
2021-03-28 10:27:10 +0430 +0430

حوصلت شد اینارو سر هم کنی؟

اول اینکه هرکی توی بچگی بهش تجاوز میشه،گی یا لزبین نمیشه

دوم اینکه شما توی اون داستانت فقط بخاطر سکس رفتی ولی کونتو به باد دادی!یه همجنسگرا واسه قرار اول اسم سکس نمیاره پس خودتم یه همجنسبازی

همجنسبازی=دیس

پ.ن:میترسم کار به جایی برسه که گی با بابا و عمو رو امتحان کنن جقیون

0 ❤️

800127
2021-03-28 15:19:24 +0430 +0430

مرسی خیلی جالب بود ادامه بده

1 ❤️

810452
2021-05-18 23:20:08 +0430 +0430

گفت رو پسر پونزده ساله چند ساله حس داره
بچه باز بوده شوهر عمت😂👌🏻

0 ❤️

951603
2023-10-07 08:38:35 +0330 +0330

مشکلی با سکست با شوهر خاله ات ندارم.حرفم اینه که خیلی توضیحات اضافه دادی.مثلا توی سکس هایی مثل این هیچوقت نمیشینن اینهمه با هم صحبت کنن.اتفاقا اصلا اینقدر گفتگو ندارن.این پرحرفی قصه ات رو از واقعیت دور کرده و غیر قابل باور شده

0 ❤️