خانه ما (۴)

1402/01/01

...قسمت قبل

دوستان خیلی ها گفته بودین که روند داستان کند پیش میره بخاطر همین دو قسمت آخر فصل اول با هم ترکیب کردم و فصل دوم هم بزودی شروع میشه
خانه ما فصل اول قسمت چهار و پنج
رضوان رو عاشقانه تو بغلم گرفته بودم و صورتم لای موهاش بود و سرش رو میبوسیدم برعکس من که تو خواب کوچیکترین صدایی بیدارم میکنه رضوان مثل مامان ناهیدم خوابش فوق العاده سنگینه به قول بابام تو این خونه توپ در کنن این دوتا بیدار نمیشن،رضوانم چشماشو که میبست مثل فرشته ها میشد پلکای کشیده و بلندی داشت و صورت لپ دارش و لبای نازش انگار خدا واسه تک تک اجزای صورتش بیشترین کارو کرده؛معصومانه خوابیده بود و کم کم سرش اومد رو پام و خودشو جمع کرد رو مبل که باعث شد دقیقا سرش بیفته رو کیرم،کیر بی جنبه ی منم که فقط منتظر موقعیت به دقیقه نکشید آماده باش شد واقعا ریدم به خودم و از طرفی اعصابم بهم ریخت که چرا انقد زود سیخ میکنم تازگیا،چاره ای نبود و واقعا داشت بهم حال میداد یه لحظه چشمامو بستم و تصور کردم همینطور که سرش رو کیرمه و صورتشو برگردونه طرف کیرم و واسم ساک بزنه واقعا تصورش هم رویایی بود برام با اینکه خجالت میکشیدم از خودم که دارم همچین تصوراتی رو میکنم نسبت به خواهرمولی اون فقط خواهرم نبود عشقم بود کسی که حاضر بودم براش هرکاری بکنم به خودم اومدم دیدم یه ربعی هست رضی تو بغلم خوابیده؛دیگه بیشتر ازاین نمیشد تو اون حالت میموندیم هر لحظه ممکنه بود بابا یا مامان واسه آب خوردن یا دسشویی رفتن بیان بیرون واسه همین تو همون حالت که سرش رو کیرم بود دستمو انداختم زیر گردنش و اون یکی دستمو انداختم زیر رونش و آروم طوری که بیدار نشه بردمش سمت اتاقش گرچه رضوان بیدارشدنی نبود به این راحتیا به اتاقش که رسیدم برای اینکه درو باز کنم مجبور بودم دستی که زیر رونشه بالاتر ببرم تا دسگیره ی درو تکون بدم واسه همین دستم دقیقا رفت زیر کون نرمش که حالی به حالی شدم و انگار دلم نمیخواست درو باز کنم به هر شکلی که میشد درو باز کردم بردمش رو تختش خوابوندمش و دستمو از زیر کون و گردنش برداشتم واقعا ناز شده بود تو خواب اون تاپ و شلواری که پاش بود با اینکه بدنشو پوشونده بود ولی بازم هیکلش نمایان بود و سینه هاش تو چشم بودن
یه لحظه دستم رفت برای سینه هاش چون بازم رفتارمو ، شهوتم کنترل میکرد ولی یه آن ازین ترسیدم که شاید خواب نباشه و بلندشه برینه بهم ولی اگه خواب بود خیالم راحت بود که به این راحتیا بیدار نمیشه بازم شهوتم و کیر سیخ شدم به مغزم غلبه کرد و آروم دستمو گذاشتم رو تاپش و رو شکمش هیچ تغییری تو صورتش نبود که خیالمو راحت کرد انگشتمو آروم از روی تاپ رو شکمش بازی میدام و با نافش ور میرفتم و وقتی دیدم خبری نیست جراتم بیشتر شد و دستمو بردم بالاتر و آروم سینشو لمس میکردم و کم کم تو مشتم گرفتم ولی همه حرکاتمو بی سر وصدا و آروم بود انگار اومده بودم دزدی آب دهنم خشک شده بود و کیرم بیش از حد سیخ که نتونستم اون وضع رو تحمل کنم و کیرمو از لای زیپ شلوارم انداختم بیرون تا راحت تر باشه در همین حین که سینه ی درشت و سربالاشو میمالیدم اون یکی دستم هم بکار گرفتم و هردوتا سینشو میمالیدم خیلی نرم و گوشتی بود واقعا هیچی برام مهم نبود فقط اون لحظه میخواستم سینه هاشو لخت ببینم واسه همین اینکه خوابه یا بیداره یا ممکنه واسم شر شه مهم نبود چون فقط کیرم بود که به کارام دستور میداد واسه ی دیدن سینه هاش آروم گوشه های تاپشو زدم بالا و ناف خوشگلش پیدا شد.
رضوان پوست بدنش خیلی خووب بود که اینم به مادرم رفته بود یه پوست که مثل پوست نوزاد لطیف و نرم و خوشرنگ بود…تاپشو بیشتر دادم بالا و رسیدم به سینه هاش دیگه طاقت نیاوردم و تاپشو دادم بالای سینه هاش ، همون سوتینی که موقع حموم رفتن دیدم با خودش برده حموم بسته بود و خوبیش این بود که از جلو باز میشد وگرنه اگه از عقب بود باید قید دیدنشو میزدم…سوتینشو باز کردم و سینه هایی که همیشه از فاصله دور دیده بودم اونم فقط چندبار بصورت محدود و گذرا الان چند سانتیم بود واقعاااا بی نظیر سینه هاش درشت بود حتی درشت تر از بهار و نوک سینه های نازش رو به بالا و خود سینه ها سفت در عین حال نرم بود حاله ی دور نوک سینه هاش صورتی پررنگ بود و از همه نظر همه چیش فوق العاده بود.
واقعا داااغ کرده بودم و کیرم هم بام هم نظر بود بی اختیار دستام رفت طرف سینه هاش و بازم شروع به مالیدن کردم ولی کارم با مالیدن حل نمیشد همینطور که گفتم هیچی برام مهم نبود تو اون لحظه و همینطور که میمالیدم صورتمو به شکمش نزدیک کردم و لبامو خیلی آروم روی شکمش کشیدم که یه لحظه شکمش تکون خورد که داشتم درجا سکته میزدم ولی تکون شکمش زود تموم شد و به حالت عادی برگشت هنوز تو شوک بودم ولی بازم سینه هاش حواسمو به خودش جلب کرد بازم لبمو نزدیک شکمش کردم و شکمشو بوس میکردم و زبونمو توی نافش تکون میدادم کم کم زبونم به طرف بالا حرکت کرد و خودمو و لبامو روبروی نوک سینه هاش دیدم بدون معطلی لبم گذاشتم رو نوک سینه هاش و تو دهنم کردم و آروم میمکیدم ازاین سینه به اون سینه و واقعا مثل روانیا شده

بودم و حرکاتم دست خودم نبود فقط سعی میکردم تا جای ممکن آروم رفتار کنم داشتم سینه های نازشو مک میزدم و کیف دنیارو میکردم انگار تو اون لحظه تو دنیا نبودم اصلا فقط درحال خوردن یه لحظه چشمم به ساعت روی میز کنار تخت رضوان افتاد که نشون میداد نزدیک نیم ساعته من اونجام و مشغول ور رفتن با خواهرمم و سینه هاشو دارم قورت میدم،صورت رضوان حالتش تغییراتی کرده بود ولی هنوزم نمیدونستم خوابه و تغییر چهرش ناشی از کاراییه که باهاش کردم یا بیداره و خودشم داره حال میکنه چون اگر بیدار بود و خودش ناراضی بود مسلما پامیشد و دعوام میکرد اینجوری خودمو داشتم قانع و آروم میکردم؛هیچ جوره از خوردن اون انارای شیرین سیر نمیشدم و با لب و زبونم گیرشون انداخته بودم تو دهنم کیرم هم نزده میرقصید واسه خودش و حسابی قد علم کرده بود تو همین حین که سینه هاش تو دهنم بود دستامو دو طرف شکمش گذاشتم و پوست داغشو لمس میکردم خیلی دوست داشتم دستم بره پایین تر ولی جرات انقدر پیشروی رو نداشتم اما بازهم جرات و قدرت تفکرم پوچ شده بود و کیر و شهوتم حاکم بود
دستمو کم کم از کنارای شکمش رو به پایین اوردم از روی شلوار سفیدش گذاشتم روی رون گوشتیه پاش که مثل ژله زیر دستام میلرزید فاصله ی دستام با کسش چند سانت بود و این منو بدجوری هوسی کرده بود و رد داده بودم دستمو نزدیک به کسش بردم ولی هنوز نرسیده بودم که صدای در از بیرون اومد و دیدم چراغ دستشویی روشن شد.فکر کنم واقعا یه سکته رو رد کردم از ترس و توی لحظه کیرم هم ترسید و خودشو جمع کرد…کیرم که درحال ارضا بود تقریبا یهو خوابید،معطل نکردم اول کیرمو انداختم تو شلوارم و بعد سینه های رضوانو انداختم زیر سوتینش و تاپشو دادم پایین با اینکه نمیتونستم از اون بدن دل بکنم ولی مجبور بودم برم تا واسه خودم و رضی دردسر درست نکردم آروم به طرف در اتاقش رفتم و بازش کردم سرمو بیرون کردم و کسیو ندیدم سریع زدم بیرون و در اتاقو بستم و به سرعت نور دویدم تو راه پله و رفتم طبقه ی بالا وقتی به واحد خودم رسیدم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمت اتاقم ولو شدم رو تخت تا افتادم رو تخت یاد چند دقیقه پیش افتادم که دستام چند سانتیه کس عشقم بود و سینه های ناز آبجیمو با لب و زبونم له کردم و کیرم حتی با تصور کردن این قضایا سریع سیخ شد و دلم نیومد بیشتر ازین اذیتش کنم و درش آوردم و شروع کردم به جق زدن
خودم و رضوانو دوباره تصور کردم که سینه هاش تو دهنمه و دارم با دندونام نوکشو گاز میگیرم از طرفی هم کس نازش تو دستام بود وداشتم میمالیدم گرچه کسش رو ندیده بودم واسه همین تو تصورم کس بهارو به جای کس رضوان ترسیم میکردم و یاد وقتی که سرش رو کیرم بود افتادم و تصور کردم رضوان جلوم زانو زده و من رو مبل نشستم و اون سرتاسر کیرمو به زبون گرفته تو این فکرا بودم که آب کیرم فوران کرد و به طور عجیبی پرتاب میشد که نشون دهنده ی مقدار شهوتم شده بود خیلی ازم آب رفت جوری که دیگه نتونستم چشمام رو باز نگه دارم و نفهمیدم کی خوابیدم و کی صبح شد.

صدای آلارم گوشیم بیدارم کرد،با اینکه میلی نداشتم به بیدار شدن ولی مجبور بودم برم دانشگاه کلاسای مهمی داشتم از طرفی هم باید عشقمو میرسوندم مدرسش
یهو یاد دیشب افتادم و باورم نمیشد همچین کارایی کرده باشم با رضوان و فکر میکردم همش خواب بوده ولی آبی که روی شلوارم ریخته بود یادآور جق قبل از خواب و دلیل جقی که زدم بود و نشون داد که خوابی در کار نبوده و دیشب سینه های خواهرم تو دهنم بوده و با بدنش بازی میکردم
به ساعتم نگاه کردم دیدم پنج دقیقس نشستم و داره دیرم میشه یهو یاد رضوان افتادم نکنه مثل دیروز رفته خودش رفته مدرسه،سریع لباسامو پوشیدم و سرسری موهامو شونه ای زدم رفتم پایین درو باز کردم چشمم افتاد به آشپزخونه,تنها نشسته بود و صبحونه حاضر کرده بود،رفتم طرفش و دیدم واسه منم حاضر کرده و منتظر بوده منم بیام و باهم شروع کنیم،حسابی ذوق کردم و گفتم " به به کدبانووو چی کردی؟ صبحت بخیر پشمک" خندید گفت"دو تا نیمرو زدن و چایی دم کردن آپولو هوا کردن نیست که،زودی بیا بخور مدرسم داره دیر میشه"
رفتم روی صندلی نزدیک بهش نشستم و شروع کردیم به خوردن بازم مثل زن و شوهرا،واسش چایی میریختم و بعضی وقتا لوسش میکردم لقمه میزاشتم دهنش اونم خواست تلافی کنه و یه لقمه بزرگ درست کرد آورد طرف دهنم منم کم نیاوردم و خوردمش و قبل ازاینکه انگشتشو بکشه عقب،انگشتشم کردم تو دهنم و یه گاز کوچیک گرفتم که یه آخخخخ گفت که دلم ضعف کرد،"وحشی انگشتم کند"داشت انگشتشو بررسی میکرد که رد دندونم روش افتاده بود ازش معذرت خواهی کردم و دستشو گرفتم و انگشتشو نزدیک دهنم کردم باز فکر کرد میخوام گازش بگیرم خواست دستشو بکشه عقب ولی قبلش انگشتشو نزدیک لبم کردم و بوسش کردم،خوشش اومد و پوزخند زد"درس زیادی ببین چی کار میکنه با آدم،خل شدی رفت…"گفتم درس زیادی خل نمیکنه،یه فسقلی مثل تورو آدم داشته باشه خل میشه"بیشتر خندید که

با هر خندش دلم ضعف میرفت واسش
یهو نگام به ساعت افتاد حسابی دیر کرده بودیم و وقت جمع کردن میز نبود سریع زدیم بیرون.تو ماشین بودیم و پشت چراغ قرمز سرمو برگردوندم طرفش داشت بیرونو نگاه میکرد تو لباس مدرسشم خیلی ناز بود باز چشمای من آنالیزشو شروع کرده بود و داشتم سینه هاشو با چشام میخوردم یهو زد رو پام و بازم فهمید دارم دیدش میزنم و گفت " برو دیگه تا دعوا درست نکردی" دیدم چراغ سبز شده و چندتا ماشین پشت سرم دارن بوق میزنن سریع راه افتادم و دیگه تا مدرسش نگاش نکردم رسوندمش دم مدرسه و دیدم بهار داره میاد طرفمون قبل از اومدنش خدافظی کردم و رضوانم فهمید دارم میپیچونم بهارو خوشحال شد،گازشو گرفتم و رفتم طرف دانشگام،یه چندباری بهار زنگ شد که بیخیال جواب دادن شدم چون واقعا حوصلش رو نداشتم و نمیخواستم رضوانمو ناراحت کنم با اینکه دلم واسه کون بهار یه ذره شده بود تا بعد از ظهر کلاس داشتم و نمیرسیدم رضی رو از مدرسه برگردونم،ساعت نزدیکای چهار رسیدم خونه و رفتم طبقه ی خودم از زور خستگی یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم
رفتم طبقه پایین،عروسکم رو مبل رو به پشت دراز کشیده بود و داشت طراحی میکرد؛منظره ی قشنگی بود؛یه دامن صورتی پاش بود و تاپ سفید موهای بلندشم تا کمرش میومد واقعا خدا برای همه چیش بهترینارو گذاشته بود سرشو برگردوند طرفم و منو دید با هم سلام احوالپرسی کردیم و گفت بشین تا برات چایی بیارم گفتم نچ مگه خودم فلجم واسه جفتمون میریزم خندید و سری تکون داد و دوباره مشغول طراحیش شد قبل از رفتن به آشپزخونه یه بار دیگه به حالت دراز کشیدنش رو مبل دقت کردم و یه کم نزدیک تر شدم؛کیرم بازم آنتن شد.
جوری که رضوان رو مبل رو به پشت دراز کشیده بود و اون دامن صورتیش یه کم رفته بود بالا و لای پاشو راحت میشد دید زد یه شرت سفید پوشیده بووود و لپای کونش تو دیدم بود این دفعه به خودم اومدم و قبل ازینکه مچمو بگیره رفتم طرف آشپزخونه…چایی و ریختم و دوتا کیک شکلاتی گذاشتم تنگش و بردم پیشش منو دید پاشد و نشست کاش همون حالت میموند به طراحیش نگاه کردم دیدم یه چهرس که هنوز اجزای اصلی صورتشو نکشیده فقط دور صورتو داره تکمیل میکنه
گفتم این چیه دیگه؟ زدی تو کار جن و پری کشیدن؟ گفت نخــیر حالا حالا کار داره! پرسیدم کی هست؟ گفت یه بنده خدا و خندید منم مشغول درس خوندن شدم که یهو گفت"خیلی عصبی شد اونجوری پیچوندیش" گفتم کی؟ گفت بهار خانوووم،تا آخر کلاس صورتش قرمز بود و اصلا طرف من نیومد" گفتم آها،لقش مهم نیست" خندید
گفت پشیمون نیستی؟ " گفتم نه چراا پشیمون شم؟ گفت آخه دیگه بهاری نیست که اون نیازاتو رفع کنه" گوشام داغ شد خواستم بگم به جاش تو هستـــی ولی خودمو جمع کردم گفتم مهم نیست،اون نیازا خودشون حل میشن دیدم دوباره نشست و چشاشو ریز کرد گفت چطوری؟؟ منم وقتی دیدم بحث این چیزا پیش اومد درسو ول کردم…گفتم "بالاخره وقتی آدم کسیو داشته باشه که بتونه نیازای جنسیشو برطرف کنه میکنه اگه کسی هم نباشه خود آدمم میتونه یه

کارایی کنه که تاحدی شهوتش فروکش کنه" اسم شهوت و اینا که اومد یه لحظه لپش سرخ شد ولی ادامه داد"مثل چه کارایی مهندس؟" کلا وقتی میخواست تیکه بندازه میگفت مهندس!
گفتم خیلی کارا،مثلا خودارضایی!! پقی خندید و گفت اووو پ بگو چرا زیر چشمای داداشیم گود افتاده ،غیر مستقیم داشت بهم میگفت جقی یهو پریدم جلو آینه و زیر چشامو نگاه کردم و اونم به این کارم میخندید یه جورایی غش کرده بود از خنده خودمم خندم گرفته بود از عکس العملم گفتم درررررد! چیش خنده داره یه چیز طبیعیه همه اینکارو میکنن" یه جورایی غیر مستفیم میخواستم حموم و کس مالی خودشو یادش بندازم اونم دوزاریش افتاد ولی خودشو گم نکرد گفت بله درست میفرمایین مهندس حالا اگه اجازه میدین من برم یه کم بخوابم دیشب درست نخوابیدم"
اسم دیشبو که آورد یهو زل زدم تو چشاش ، یعنی چی دیشب خوب نخوابیدم! یعنی بیدار بوووده؟!! گفت چیه بر و بر نیگا میکنی؟عجیبه نتونی درست بخوابی؟ گفتم نه آبجی فسقلیه من الان برو بخواب شاید دیشب جبران شد!! خودمم نفهمیدم چی گفتم اونم مثل خودم درست منظورمو نگرفت و رفت طرف اتاقش منم رفتم توی تلگرام و آیدی بهار lovebahare جستجو کردم رفتم توی پیویش اخرین باری که انلاین شده بود دو ساعت پیش بود بعد بهش پیام دادم حالشو پرسیدم و ببینم این روزها چکار میکنه راستی آیدی تلگرام رضوان loverezvan چون اینا باهم مثل خواهر خیلی صمیمی بودن آیدی هاشون مثل هم گذاشتند و هنوزم همین آیدی شون و خواستم باز به درسم مشغول شم ولی بازم این کیر زبون بسته خودشو به در و دیوار میزد چون هم اون صحنه دراز کشیدن رضوانو دیده بود و پاهای لختش و شرت سفیدش و از طرفی هم حرفایی که راجع به سکس و خودارضایی و اینا زده شده بود،چشمم خورد
به در اتاقش که نیمه باز بود و سرمو آوردم پایین و سعی کردم فکرمو به چیزای دیگه منحرف کنم ولی تنها چیزی که الان تو فکرم بود صحنه های دیشب و صحنه های کس مالی حمومش و دیدن و خوردن سینه هاش و دست مالی رونش و غیره بود باز کیرم منو تحت فرمان خودش گرفت و از جام بلند شدم عین این ربات ها به طرف در اتاق رضوان کشیده میشدم در اتاقش نیمه باز بود و تا جایی که تخت بود رو میشد دید،عشقم طاق باز خوابیده بود و کونش رو به من بود صحنه ی خیلی قشنگی بود پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود که باعث شده بود دامنش بره بالا و شرت سفیدش یه بخشیش دیده میشد بازم تحت کنترل کیرم درو آروم باز کردم و رفتم تو اتاقش؛رضوان تو روز هم میخوابید معمولا ولی از وقتی که گفت دیشب درست حسابی نخوابیدم ترسیده بودم و تو این فکر بودم شاید الانم بیداره ولی حتی اگه دیشبم بیدار بوده و فهمیده چه کارایی باش کردم و این برخوردو الان بام داره نشون دهنده این بود که ناراضی نیست از کارای دیشبم و دید زدنش بیخیال این فکرا شدم و رفتم طرف تختش…

نوشته: داستان شب


👍 40
👎 3
84001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919720
2023-03-21 22:47:12 +0330 +0330

خوبه داستانت اما خیلی طولانی شد دیگه

2 ❤️

919903
2023-03-23 08:14:38 +0330 +0330

وااای زودتر بقیشو بذار

0 ❤️

920153
2023-03-25 10:48:28 +0330 +0330

زود تر قسمت بعدی رو بزار قشگه داستانت

0 ❤️

920181
2023-03-25 13:32:25 +0330 +0330

خوب منویسی , منتظر بقیه داستانم

0 ❤️

922182
2023-04-06 21:45:16 +0330 +0330

ادامه نداره؟

0 ❤️

923842
2023-04-17 17:53:31 +0330 +0330

بقیش چی شد پ

1 ❤️

936244
2023-07-05 16:40:00 +0330 +0330

کله اسب آبی تو کونت که داستان رو تموم نکرده ول کردی

1 ❤️