خانه ی فساد

1401/12/24

به نام خدا
                        
نمی دونم چیشد که با جواد دوست شدم یا اصلا چرا وقتی بهتر شناختمش بازم باهش ادامه دادم!

همیشه فکر می کردم دانشگاه جایی که ادما وقتی واردش میشند همش درس می خونند و دنبال بهتر شدن هستند اما وقتی خودم وارد دانشگاه شدم تازه فهمیدم اینجا همه کاری می کنند غیر درس خوندن!بچها پاک و معصوم وارد میشند ولی بعد گرگ خارج میشند،دانشگاه اصلا انسان ساز نیست😑

اسم من حسین، ساکن یکی از روستاهای اطراف اصفهان هستم،از وقتی پدرم فهمید دیگه می تونم از پس گله گوسفند بر بیام منا رسما کرد چوپان گله و خودش رفت با رفیقاش پی الواطیش😑همش صحرا بودم ،غیر از سگ‌و گوسفند خیلی کم پیش می اومد که گذری ادم ببینم،تنها خلافمم شده بود جغ و تنها شناختی که از جنس مخالف داشتم اونم به خاطر فیلم های پورن بود، دیگه با طبیعت بدجور خو گرفته بودم و کم کم داشتم از ادما فاصله می گرفتم که پدرم فهمید و کمتر میذاشت صحرا بیام ولی بازم کلی ازم بی گاری می کشید😥 روزها همین طور تخمی تخیلی می گذشت و من همچنان با دودولم فقط جیش می کردم و جغ میزدم تا اینکه زد و کنکور دانشگاه دولتی شهرکرد قبول شدم،کلی دختر خوشگل تو دانشگاه بود ولی از شانس بد من رشته مکانیک مثل کویر لوت بود، جز نرخر سیبیل کلفت و پشمالو چیزی توش پیدا نمیشد، البته نمی دونم چرا من طرف دختر نمی رفتم و همچنان در خوابگاه جغ میردم و فقط دخترا عاملی شده بودن که جغ من بیشتر بشه، کیفیت قضیه فرقی نکرده بود ولی کمیت چرا😔ترم اول همه بچها معصوم بودن و بدجور تو کف ارتباط با دخترا بودن و همش صحبتشون دخترا کلاس و رشته های دیگه بود ولی من همش داشتم ورق بازی می کردم یا چرت وپرت می گفتم با بچها،کلا شبا تا صبح بیدار بودم و سر کلاس چرت میزدم،اما داستان من از وقتی شروع شد که این جواد گور به گوری وارد زندگی من شد،همشم تقصیر اون میلاد نکبت بود اون باعث اشنایی ما شد،جواد چند سالی از ما بزرگ تر بود،نمی دونم چرا بعد خدمت هوس دوباره درس خوندن کرد و  به دانشگاه اومد و باعث بدبختی خیلی از بچها مردم شد از جمله خود من،از ظاهرش بخوام براتون بگم لباس ساده می پوشید و یه قیافه مثبتی داشت،یه عینک دکتری هم میزد، همه گول این قیافشا می خوردند و زود بهش اعتماد می کردن و خودم منم یکی از قربانی های این ظاهر مثبت شدم😑
ترم سه بود که باهم هم اتاق شدیم،بچها تو دانشگاه تازه داشتن قیلون و سیگار و لاس زدن با دخترا تجربه می کردن ولی من هنوز فقط نگاه می کردم اما از برکت هم نشینی با جواد منم شروع کردم به تجربه کردن ،کلا کار جواد تو دانشگاه نشستن تو چمنا علوم و دید زدن دخترا و رفتن هم زمان تو پی وی چنتا دختر و ابراز علاقه به اونا‌ و تلاش زیاد برای گیر اوردن شماره خاله از ترم بالایی ها، کشیدن سیگار تو بالکن خوابگاه و تعریف کردن خاطرات سکسیش در خدمت سربازی برا بچها مردم بود،استعداد خاصش کشیدن بچها به گناه بود،جوری با لذت تعریف می کرد از مشروب خوردن،از بدن و سکس با دخترا  ، از حال سیگارکشیدن بعد مشروب و بعدسکس که همه دوست داشتند تجربه کنند،خیلی ها را سیگاری کرد،خیلی ها را مشروب خور کرد،با خود من تو اتاق ابجو درست می کرد و تو کانال کولر جاساز می کرد،تو کمدش کاندم،قرص تاخیری،واجبی همیشه موجود بود و بچها وقتی نداشتند می اومدن سراغش،از وقتی یه خاله پیدا کرد دیگه هرچی پول دستش می رسید می رفت اونجا وبچها را هم می برد و کلی رو مخ من کار کرد که منا هم ببره ولی من دم به تله ندادم و همش بهم تیکه مینداخت، اخر تا کی می خوای پسر بمونی،اخر ناکام از این دنیا میریا!ولی هر کاری می کرد من گول نمی خوردم و فقط یه بار تونست گولم بزنه و یه قرص تاخیری بهم داد که توش ترامدول بود،گفت حداقل اگه کس نمی کنی اینا قبل جغ بخور که ابت دیرتر بیاد و بیشتر حال کنی،یکی بچها هم یه وازلین توت فرنگی برام اورد باش بزنم،کونم پاره شد نیم ساعت با دستم میزدم،ابم نمی اومد دیگه فکم درد گرفته بود،اتاق بو توت فرنگی برداشته بود،اون جواد بی شرف هم رو تختش نشسته بودو می خندید،یه بار دیگه هم منا برد کوه پشت خوابگاه و تو سیگار گل بار کرد و کشیدیم،دیگه کارمون داشت بالا می گرفت و فقط من دیگه کس نکرده بودم ولی خدا بهم رحم کرد و کرونا اومد ،دانشگاه مجازی شد،شاید به خاطر دعای پدر و مادر بچها بوده که از جواد دور شدند وگرنه اگر مجازی نمیشد،خیلیا سیگاری و مشروب خور میشدند، حتما نصف دانشگاه را هم می برد پیش خاله حتی ممکن بود خود منا هم ببره😑بعد کرونا جواد واحداش تموم شد اومد دانشگاه برا گرفتن مدرکش،چند روز قبلش هماهنگ کرده بود که من و میلاد هم بیایم ببینیمش،وقتی اومدیم فهمیدم کارش که تموم شده تو دانشگاه،با ایمان  یکی از بچها دانشگاه که اونم خراب شد از بس باجواد گشت وبعد ها فهمیدیم با یه زن شوهر دار هم ریخته روهم،رفتند پیش خاله بعد رفتن مسافرخونه شبم اونجا عرق خوردن فرداش اومد پیش ما تازه دنبال اینکه از ما پول قرض کنه دوباره بره!اون روز تو چمنا یکم حرف زدیم ،حتی تو لحظه های اخر منا میلاد داشت وسوسه می کرد ببره پیش خاله،می گفت نزارید من ارزو به دل برم از اینجا،خیلی دوست دارم یه بار با شماها برم پیش خاله ولی ما قبول نکردیم،بعدش روبوسی کردیم،جواد رفت ، من و میلاد هم داشتیم باهم بر می گشتیم،یه حس غریبی داشتم،فکر می کردم دیگه نمی بینمش،از اون ور هم خوش حال بودم که بیشتر کنارش نبودم که به گناه کشیده بشم اما بعد چند ماه دوباره سر و کلش پیدا شد،زنگ زد که یه کار تو اصفهان پیدا کرده وبهارستان خونه اجاره کرد،گفت با بچها هماهنگ کنم بریم پیشش یه مشروبی بخوریم،اونجا بود که فهمیدم دوباره شروع شد،اونجا که خوابگاه بود همه کاری می کرد حالا که دیگه خونه مجردی داره،اونجا چه کار می خواد بکنه😑جواد تو اون ۹ماهی که بهارستان بود کل اونجا را زیر و رو کرده بود ولی خاله پیدا نکرده بود،بدجوری خورده بود تو نحسی،منم چند باری که بهش سر زدم فقط می رفتم خونش جغ میزدم و بعدش بهش می گفتم کیرت تو این زندگی ،ملت میرند خونه مجردی کس می کنند ولی من میام جغ میزنم😑بعد مدتی منم فارغ تحصیل شدم ویه روز که خونه بودم بابام یه نگاه به من کرد و یه سری تکون داد و به مامانم گفت،خاک تو سر چهار سال رفت دانشگاه عرضه نداشت یه دوست دختر پیدا کنه،مامانم یه چشم غره بهش رفت و منم تنها کاری که تونستم بکنم یه لبخند زدم ولی بدجور کونم سوخت،تو این مدت دانشجویی با یه دختر هم حرف نزده بودم،بدتر از همه یه بار که جواد زنگ زده بود،بهش گفتم پدرم چی بهم گفت و دیگه اون بی شرفم ولکن نبود همش می گفت تا کی می خوای پسر بمونی،من اگه بابام این حرفا بهم زده بود نصف دخترا محل می کردم و این حرفا کم کم رفته بود رو مخ من تا اون روز که جواد زنگ زدو گفت بگا رفته و از شرکت اخراجش کردن ، گفت جمعه می خواد خونه را تحویل بده،پنجشنبه با بچها جور کنیم بریم خونش که یه مشروبی بخوریم ،شب اونجا بخوابیم که دیگه دور همی اخر😥اما نمی دونم چرا وقتی از شرکت اخراجش کردن از نحسی در اومده بود وچند باری زن برده بود خونش با بچها کرده بود،هر بارم زنگ میزد و با جزعیات برا من تعریف می کرد و بازم می گفت تا فرصت هست و من نرفتم بیا از پسر بودن در بیا،زشت پسر بری خدمت بیا مرد برو،ابرو منا بیشتر از این نبر😉پنجشنبه عصر با ماشین مهدی و با محمد رفتیم خونه جواد،من کلید خونه را داشتم،وقتی رسیدم در خونش اول در زدم که اگه داره جغ میزن خودشا جمع و جور کنه،بعد رفتیم تو خونه و جواد اومد استقبالمون و همون خنده سکسی مخصوص خودشا تحویلمون داد،محمد قیلون درست کرد و ما مشغول تعریف و قیلون کشیدن بودیم که جواد شروع کرد این چندباری که مهسا و بهار اومده بودن خونش تعریف کرد که یهویی محمد گفت بزار زنگ بزنیم ببینیم امشب میاند یا نه🤔که منم نمی دونم چرا گفتم باشه ،شاید می خواستم حال جمع خراب نشه،مهدی هم که بدجور تو کف بود گفت باشه،محمد شماره بهار از جواد گرفت و زنگ زد جواب نداد،بعد خود جواد بهش پیام داد گفت می تونی امشب بیای بچها هم هستند گفت اره،بعد جواد بهش زنگ زد ،بهار بهش گفت یکی از رفیقامم هست اونم میارم،شب ساعت ۹با اسنپ میایم اونجا،جواد با ذوق اومد گفت بهار بهش چی گفته و گفت امشب گود بای پارتی جواد،امشب دوتا پسر مرد میشند،بعد نشستیم حرف زدن که چه کار کنیم،قرار شد بریم وسیله عرق وشام قیلون بگیریم،اخه بهار گفته بود قیلون اماده باشه وقتی ما رسیدیم،اماده شدیم چهار تایی رفتیم بیرون من و جواد رفتیم فروشگاه که جواد کاندم بگیره،منم رفتم کنارش کاندما را نگاه می کردم و می گفتم کدوما بهتر که جواد خندید و گفت برو بیرون مگه اومدی لباس بخری که دو نفری انتخاب کنیم،منم دیگه دیدم خیط اومدم بیرون بعد جواد اومد و گفت کاندم تاخیری خاردار گرفتم که حسابی حال بیاند،وسایل گرفتیم و رفتیم خونه،قرار شد اخر شب که رفتن غذا بخوریم وقبل اینکه بیاند مست کنیم که ابمون دیر بیاد،خدا بگم محمد چه کار کن عرق خرما اورده بود وقتی خوردیم دیگه داشتیم جر می خوردیم که بهار زنگ زد که تا صفه اومدن بریم دنبالشون بیاریمشون،ما همه مست بودیم جواد به زور مهدی را بلند کرد که برند دنبالشون و به ما گفت چایی وقیلون را درست کنیم،یه بیست دقیقه بعد اومدند،بهار و عسل جفتشون خون گرم بودند،عسل بدجور رو محمد زوم کرده بود و می گفت عجب کونی هستی،جوادم نشسته بود به عسل نگاه می کرد واون لبخند سکسیشا تحویلش میداد،عسل به جواد می گفت مثل قاتل سریالی ها نگاه می کنی،جوادم می خندید و گفت عسل امشب تا صبح می خوام برم تو کندوت،عسلم می گفت عمرا من امشب می خوام محمدا بکنم😏محمدم قیافه مظلوم به خودش می گرفت و می گفت وای امشب این تا یه کون سفت از من نکن دست بردار نیست،جواد قیلون چایی را اورد و مشغول کشیدن بودیم که بهار بهش گفت شام نخوردیم،جوادم سریع رفت دوتا نون ساندویجی خالی کرد واز کالباسا مزه عرقمون که مونده بود با خیارشور ساندویج براشون اورد و خوردند بعد بهار گفت زود باشید من دخترم زنگ بزن باید برم که جواد گفت حسین اول تو برو که من گفتم نه مهدی تو برو که اونم گفت نه اول خودت برو سلطان،قبل اینکه بهار و عسل بیاند جواد اتاق اماده کرده بود،یه پتو پهن کرده بود و یه متکا گذاشته بود روش،یه سطل اشغال و دستمال کاغذی با چنتا کاندم کنارش گذاشته بود که همه چی اماده باشه،بعدمن به جواد گفتم، من که تا حالا نکردم چه کار کنم گفت،اول پیشدنیشا بوس کن،بعد سینه بخور،قربون صدقش برو بعد چنتا مدل بکن تا ابت بیاد،بهار که رفت تو اتاق من بلند شدم برم که جواد دستشا دراز کرد ویه لبخند تحویلم داد منم بهش دست دادم و وارد اتاق شدم،بهار لخت شده بود،منم بوسش کردم و اونم شروع کرد به خوردن دولم،بعد کاندم کشید روش و دارز کشید ،من اول خواستم مثل گفته جواد عمل کنم ولی هرچی می گفتم خندش می گرفت بعد دیدم رمانتیک کار من نیست شروع کردم سفت کردن،بهارم هی قربون صدقم می رفت و می گفت جون،چه کیری داری،جرم بده کسکش،چنتا مدل اجرا کردم که بهار حسابی خسته شده بود،عرقا بدجوری تاخیر اجرا کرده بود،بعد بهار برگشت گفت ابت نیومده هنوز گفتم نه بعد دست زد به کاندم گفت اومده خر،من انقدر مست بودم نفهمیدم کی ابم اومده بعد عرق کرده با شرت از اتاق اومدم بیرون،جواد گفت خسته نباشی مرد و یه چشمک زد بهم،بعد مهدی رفت تو اتاق اونم یه بیست دقیقه ای بهار کرد،صدا تلمبه زدنش بدجور می اومد تو حال،وقتی مهدی تو اتاق بود عسل دراز کشیده بود و جواد سرشا گذاشته بود رو کون عسل و بهش می گفت این شلوار را یادگاری بده به من ،عسلم می گفت اصلا😊 محمد گفت عسل میشه شمارتا داشته باشم،عسلم گفت نه با اجی بهارم هماهنگ کن،قرار شد مهدی اومد بیرون جواد وعسل برند تو،عسل قبول نکرد محمد بکندش،اخه به خاطر وزن زیاد محمد می ترسید،وقتی مهدی اومد جواد گفت عسل پاشو که چشا یعقوب به دیدار یوسف خشک شد،هر دو رفتن تو اتاق،مهدی هم خسته و هلاک اومد کنار من نشست و یه لبخند تحویل من داد،لپاش گل انداخته بود،جواد سریع از اتاق اومد بیرون رفت اشپزخونه و روغن زیتونا برداشت گفت می خوام ماساژ تایلندی بدم بهش،تو دلم گفتم ای بی شرف،بهار که فهمید گفت جواد خیلی نامردی پس من چی،جوادم گفت دفعه دیگه تو را هم ماساژ میدم،جوادم رفت تو و یه بیست دقیقه ای کرد و خسته عرق کرده اومد بیرون،به من گفت حولتا میدم عسل بره حموم منم گفتم باشه،بعد جواد اومد پارچ اب سر کشید و یه نخ سیگار روشن کرد دیگه نا نداشت حرف بزنه ،این هفته یه شب درمیون سکس داشت تازه دیشب مهسا را دوباره اورده بود خونه از کون کرده بود،بعد عسل از حموم اومد بیرون و بهار شروع کرد حرف زدن،یه اسنپ گرفت و بعد اماده شدن که برند،جواد رفت تا دم در بدرقشون کرد وقتی برگشت گفت تبریک می گیم به اقا حسین و اقا مهدی که بلاخره امشب از پسر بودن در اومدن و مرد شدند،محمد بدجور تو کف عسل بود،بهارم نکرد،گفت هرچی گفتم عسل شمارشا نداد،جواد لبخند زد و گفت بلد نبودی چه کار کنی شمارشا من گرفتم،محمد گفت وجدانن چکار کردی که شمارشا داد،جواد گفت اولا اشتباه کردی که تو جمع ازش شماره خواستی،چون اون نمی خواست بهار بفهمه،بعدم من پول به کارت خودش زدم نه بهار چون بهار کمتر بهش میداد،بعد شروع کردیم حرف زدن ،جواد می گفت حست چی بود و من گفتم اگه جغ بیست درصد حال میداد  این بیست و پنج درصد بود ،جواد گفت گوه نخور،بعد مهدی می گفت به خاطر سوپرایی که دیدیم سطح توقعمون بالا رفته،منم گفتم هرچیزی را خوب تجربه کنی،بعدش صحبت ازدواج و دوست دختر شد،جواد گفت صبح شد پاشو شام درست کن بعد رفت حموم،ساعت۴صبح بود که شام خوردیم خوابیدیم،من هفت بیدار شدم و رفتم حموم بعد اومدم بیرون و به جواد گفتم خاک تو سرت که عامل فسادی،همون بهتر که داری میری،جوادم طبق معمول لبخند سکسیشا تحویلم داد،مهدی که تازه خوشش اومده بود از سکس، می گفت خره جواد نرو بگرد یه کار پیدا کن،حیف تازه دستمون به کس رسیده،جوادم گفت دوسدارم بمونم ولی دیگه نمیشه،محمد چایی را که درست کرد اورد،ودور هم یه چایی تلخ خوردیم و جواد شروع کرد به جمع کردن وسایلش،محمدم رفت بیرون سیگار بگیره،مهدی هم از پنجره بیرون نگاه می کرد هوا ابری بود،بعد محمد اومد گفت جواد بیا سیگار اخر بکشیم،بعد سوار ماشین مهدی شدیم ،مهدی دم صفه من و جواد پیاده کرد رفت،من با جواد رو بوسی کردم و جوادم گفت خداحافظ مرد و رفت سوار مترو شد،منم با تاکسی رفتم روستا،وقتی رسیدم رفتم صحرا پیش گوسفندا خیلی خسته بودم،ظهر خوابیدم تا شب ،وقتی بیدار شدم دیدم چیزی برا شام اماده نیست دوباره خوابیدم تا ظهر فردا بعد وقتی بیدار شدم یادم اومد بیست وچهار ساعت چیزی نخوردم ولی بازم به زور چند لقمه پیش بابام نهار خوردم و دوباره رفتم خوابیدم،  خداروشکر که چند روز بعد برگشت و خونه را تحویل داد و رفت ولی بی شرف حتی لحظه اخرم قبل اینکه خونه را تحویل بده عسل اورده بود و بعد که حسابی کرده بودش زنگ زده بود به صاحب خونه که بیاد و خونه را تحویل بگیره،این اولین سکس زندگی من بود که‌ در خانه ی فساد جواد اتفاق افتاد،امیدوارم که از خوندش خسته نشده باشید و بهتون توصیه می کنم مواظب جوادهای اطرافتون باشید و تا می تونید ازشون فاصله بگیرید😊

اسفند ۱۴۰۱

نوشته: شیخ دیوانه


👍 4
👎 7
41301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918856
2023-03-15 01:41:46 +0330 +0330

کاملا چرت گفتیا.

2 ❤️

918860
2023-03-15 01:52:52 +0330 +0330

لاشی جقیییی

1 ❤️

918863
2023-03-15 02:22:22 +0330 +0330

چقد زر زدی چوپان مطلوم 😴

2 ❤️

918871
2023-03-15 04:30:48 +0330 +0330

خوشم اومد باحال بود 😂 .

1 ❤️

918874
2023-03-15 06:05:54 +0330 +0330

این بچه کونیو نیگا، یارو هم جاکشی کرده هم کس‌کشی کرده یه چوپون بوگندوی کونی بیشتر نبودی که خ‌ارکسه،
کاشکی ما هم یه رفیق بامرام مثه جواد داشتیم

1 ❤️

919066
2023-03-16 15:30:04 +0330 +0330

اینکه تو عرضه نداشتی تو دانشگاه پیشرفت کنی مقصرش خودتی،
در ضمن باید میموندی چوپونی میکردی، تورو چه به دانشگاه

0 ❤️

919091
2023-03-16 17:37:47 +0330 +0330

کسشعرا چیه نوشتی. ریدی رسما

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها