خانواده محمدی (۱)

1402/06/20

بهتره که جزئیات رو از همی الان بریزم رو میز …
اعضای خانواده محمدی :
پدر خانواده: علی — قد:۱۷۵ — وزن:۹۹ کیلو — سن:۵۹
مادر خانواده: فاطمه — قد :۱۶۹ — وزن :۴۵ کیلو — سن:۳۸
دختر خانواده: زهرا — قد:۱۶۰ — وزن:۴۰ کیلو — سن:۲۸
پسر خانواده: حسین — قد:۱۷۱ — وزن:۵۵ کیلو — سن:۱۸
و من: یک مسافر که قرار بود فقط چند روز خونه این خانواده بمونه — قد:۱۷۵ — وزن:۷۵ — سن:۲۶


بعد از رسیدنم به مشهد آقای محمدی اومد دنبالم ۵ صبح بود توی ماشین که بودیم گپ مختصری باهم زدیم که اونجا فهمیدم وضع مالیه خوبی داره و از دوستان قدیمیه پدرم هستن ,یک دختر داره و یک پسر و کلی تعریف کرد از دستپخت خانومش . توی ماشین خیلی چیزی از توش در نیومد نتیجه گیریم این بود که یک خانواده متوسط رو به مرفه هستن و مذهبی; خودش قیافه خوبی نداشت واسه همین حدس زدم زنش هم مثل خودش ظاهر تعریفی نداشته باشه اما موقعی که رسیدیم و خانومشو دیدم نظرم کاملا عوض شد با اینکه چادر گل گلی داشت صورتش میدرخشید و یک صورت معصوم با صورتی استخوانی و کشیده با چشمای آبی … اون لحظه فقط و فقط داشتم به این فکر میکردم که این یارو چجوری اینو خر کرده و گرفته . بگذریم آقای محمدی منو برد توی اتاقم که توی حیاطشون بود حالت انباری داشت که کرده بودنش اتاق هرچی بود کار منو راه مینداخت تقریبا ده دقیقه بعدش هم آقای محمدی با یک سینی صبحانه اومد توی اتاق و منم به رسم احترام تشکر کردم اونم بعدش گفت : " خواهش میکنم عزیزم شما مهمانی احترامت واجبه به گفته پیامبر " حقیقتش نمیدونستم چی بگم واسه همین فقط گفتم لطف دارین بعدش بنده خدا گفت هرچی خواستی خانومم و صدا بزن اوکیت کنه من دارم میرم بیرون ی کاری دارم منم گفتم چشم و وقتی رفت بیرون دوربین دزدگیرم و درآوردم و جاهای که توی دید نبود گذاشتمشون, نه که به اونا اعتماد نداشتم آدمای خوبی به نظر میرسیدن اما طبق تجربه قبلی وسواس نشون دادن ضرر نداشت. و بعدش تقریبا دو ساعت خوابیدم بیدار که شدم رفتم توی حیاط گفتم :“یا الله خانوم محمدی تشریف دارین داخل” که ی صدای خیلی لطیف گفت:“نه مادرم رفته نونوایی” حدس زدم دخترشون باشه گفتم :“اجازه هست از حمامتون استفاده کنم ؟” ی خورده طول کشید بعد جواب داد :“بفرمایید” موقعی که رفتم داخل ی لحظه شوکه شدم
میتونم بگم ی لحظه حس کردم حوری بهشتی که میگن رو دیدم هرچند با چادر گل گلی مامانش بود اما مشخص بود که بدن فوق العاده ای داره ولی چون میدونستم مذهبی هستن ترجیح دادم بیشتر کسیو معذب نکنم و اونجا نمونم سریع دوش بگیرم و برم مرکز شهر بساط کنم (توی سفر دستبند و گردنبند بافتی میفروختم) حمامم رو گرفتم و وقتی اومدم بیرون دختره نبود اما خانوم محمدی برگشته بود و همچنان با چادر خداحافظی کردمو وسایل بساطو با خودم بردم تقریبا ی ۴ ساعتی مرکز شهر بودم وقتی برگشتم در زدم و پسر آقای محمدی در و باز کرد باورم نمیشد کل خانواده رفته بودن رو مامانشون پسر جوان و خوش خنده و و خیلی زیبا رو با هیکل ورزشی و فیت با هم صحبت کردیم و منو مامانش و خواهرش معرفی کرده بودن بهش خلاصه پسر خیلی باحال فرشی بود منو تا اتاقم همراهی کرد و رفت.
موقعی که رفتم توی اتاق سریع متوجه شدم که وسایلم ترتیبش عوض شده سریع شوکه شدم…یعنی به وسایلم دست زدن ؟؟ نه اینا آدمای خوبین… بذار برم دوربین هامو چک کنم.
عجب ! موقعی که نبودم خانوم محمدی میاد توی اتاق و وسایلمو میگرده !!! چرااا ؟ چیزیم ور نداشت که… اصلا کارش منطقی نبود.
چیزی به روی خودم نیاوردم میخواستم اسنپ فود غذا سفارش بدم که یهو حسین اومد گفت:“داداش غذا آمادست واسه تو هم هست بیا اگه گشنته.” منم رفتم داخل و سفره رو انداخته بودن و غذا هم خورشت سبزی به به پرسیدم :“آقای محمدی نمیان” که حسین یهو گفت:“بابا جمعه ها میره حرم شب…” خانوم محمدی زد بهش که یعنی هیچی نگو خودش جمله رو تموم کرد گفت :“آقای محمدی دیر میان.” خلاصه نشستیم پای سفره و موقعی که دخترشون اومد متوجه شدم که پوشش کمتره یکم تعجب کردم ناهارو زدیم و من رفتم توی اتاقم که بخوابم دوباره عصر بیدار شم برم بساط کنم. توی اتاق که بودم یهو حشری شدم و به دختر آقای محمدی فکر میکردم که متوجه شدم هنوز اسمشو نمیدونم داشتم به این به بدنش فکر میکردم که یهو حسین اومد گفت:“داداش من یه نیم ساعت دیگه میرم فوتبال نمیایی” منم گفتم نه خستمه فوتبالی نیستم که یخورده خورد توی ذوقش و رفت. نیم ساعت که گذشت صدای در و که شنیدم حسین رفت نمیدونم چرا یهو کیرم سفت شد از شدت حشر داشتم منفجر میشدم گفتم خب برم توی حمومشون جق بزنم حداقل چون تا الان پدر پسری یهو میومدن توی اتاق و در نمیزدن رفتم توی حیاط و گفتم :“یا الله اجازه هست از حمامتون استفاده کنم” کسی جواب نداد دوباره تکرار کردم کسی جواب نداد گفتم شاید کسی خونه نیست رفتم داخل ی سرک به اتاقا کشیدم و دیدم کسی نیست جدی تا رسیدم به حمام دیدم در نیمه بازه به عنوان کسی که خیلی حشری بود ی سرک ریز کشیدم و دیدم به به وااای که به به خانوم محمدی داره داره کرم میزنه به بدنش تا جایی که استرس اجازه داد از ویو لذت بردم پاهای ظریف و ساق های کشیده باشن خوش فرم و خوش اندازه کمر باریک انگار نه انگار دوتا بچه زاییده فوق العاده بود داشتم روانی میشدم کیرم داشت منفجر میشد تا این که ی ایده به ذهنم رسید.
رفتم توی حیاط و منتظر موندم تا بیاد موقعی که اومد صداش زدم “خانوم محمدی میشه ی لحظه تشریف بیارید ؟” اومد در اتاق وایساد گفتم اگه میشه تشریف بیارید داخل اومد داخل پریشون شده بود که چرا کشوندمش تا توی اتاق حس کردم خودش متوجه شده استرسی شده بود وقتی به قیافه معصومش نگاه میکردم دلم میسوخت اما اون لحظه نقشه دیگه ای توی سرم بود. گوشیمو در آوردم و بهش گفتم :" اینو ببین,این تویی بدون اجازه اومدی داری وسایلمو میگردی" شوکه شده بود زبونش بند اومده بود نمیدونست چی بگه و فقط داشت نگام میکرد بهش گفتم :“اگه آقای محمدی بفهمه بی اجازه رفتی سراغ وسایل مهمونش چیکار میکنه اگه به بابام بگم چی میشه؟” یهو برق از سرش پرید گفت :“نه نه لطفا این کارو نکن هر کاری بگی میکنم فقط به بابات یا آقای محمدی چیزی نگو با آبروی اون بازی نکن هر کاری بگی واست میکنم چی میخوای پول میخوای ؟؟؟” نمیدونم چرا خودش انقدر ترسیده بود ولی واسه من مهم نبود که اون چرا اینقدر ترسیده منم رفتم جلوش وایسادم دستمو گذاشتم روی سرش و سرشو بردم سمت لای پام گفتم :“کسی خونه نیست تا کسی نیومده بخورش منم فیلمتو که داری وسایلمو می گردی پاک میکنم”
با صدای لرزون و چشمای متعجب گفت:“یعنی چی ؟ من شوهر دارم این همه سال بهش متعهد بودم چطور میتونی ؟” گفتم همینه که هست و شلوارمو کشیدم پایین وقتی کیرمو دید چشماش چهارتا شد انگار خیلی وقته کیر ندیده چیز غریبی بود واسش به هر حال راضیش کردم ساک بزنه بلد نبود باید هی بهش میگفتم دندون نزن ولی وقتی قلقش اومد دستش مثل ی جنده ای که زاده شده واسه این کار داشت کیرمو میخورد اینقدر محو چشمای آبیش بودم که نفهمیدم دستش لای پاشه و داره کصشو میماله موقعی که کیرمو توی دهنش می دیدم و اون صورت خوشگل با اون چشما نگام میکرد حس میکرد بالای دنیام و دیگه هیچی نمیخوام تا اینکه یهو چشمام برگشت و کیرم توی دهنش منفجر شد…همشو تف کرد رو چادرش و سریع رفت.
باورم نمیشد یکم بعدش رفتم داخل که ببینم کسی اومده یا نه که برم بمالمش حداقل, که دیدم دخترش خونست و رو مبل نشسته تلویزیون نگاه میکنه. خانوم محمدی هم چپیده بود توی اتاقش.
متوجه شدم هر لحظه ای که داره میگذره دخترشون پوشش داره کمتر میشه توجه نکردم و رفتم یه تونگ آب برداشتمو رفتم توی اتاقم یهو یادم اومد یس یس یسسسسس خانوم محمدی که واسم ساک زده دوربینا روشن بوده سریع رفتم توی برنامه که فیلماشو نگاه کنم و اون لحظه رو دوباره زندگی کنم… ویدیو رو که آوردم پشمام ریخت و کیرم دوباره سفت شد جوری که نمیتونستم نمالشم باورم نمیشد دارم چی میبینم دختر خانواده داره از گوشه دره اتاق به مامانش که داره واسم ساک میزنه نگاه میکنه و خودشو میماله وااای چجوری ندیدمش وااای که بهتر از این نمیشه همین هیری ویری یهو صدای حسین اومد که میگه :“داداش بیا بستنی بخور” منم تا رفتم داخل شنیدم که حسین گفت زهرا بیا بستنی آوردم ببین کدومشو میخوای اونجا فهمیدم اسمش زهراست داشتم برنامه میریختم که چجوری مادر و دختر و باهم رو به رو کنم که بستنی رو برداشتم و به حسین گفتم میخوای گردن بند بافتن یادت بدم ؟ خیلی خوشحال شد گفت :“خیلی آره ولی باید برم واسه کنکور بخونم ی دو تا ساعت دیگه بیکار میشم اون موقعه میتونی ؟” گفتم آره راحت باش. به خودم اومدم دیدم مامانشون نیست و حسینم رفت توی اتاقش که درس بخونه.
منم تا دیدم اوضاع جوره سریع گفتم :“زهرا خانوم بیا ی گردن بند واست درست گردم اندازه بگیرم واست دور گردنتون اگه موردی نداره ؟”
از خدا خواسته سریع اومد توی اتاقک من سریع در و گذاشت و افتاد روم … اجازه نداد حتی بخوام مخشو بزنم چقدر حشریه این دختر داره چیکار میکنه !!! همین طور که پشمام ریخته بود یهو دیدم کیرم تا جای ممکن کرده توی حلقشو داره عوق میزنه و چشماش شده پر از اشک و از دماغ و دهنش تف و همه چیز داره میزنه بیرون… باورم نمیشه چقدر این دختر فیریکه
اینقدر متعجب بودم که اومد در گوشم گفت :“چیه بچه خوشگل کم آوردی ؟” اونجا انگار به کسی که خوابه تو گوشی زدن به خودم اومدم و بلندش کردم و مثل عروسک جا به جاش کردم پوزیشن و کردم داگی پای چپم و گذاشتم روی صورتش و شروع کردم تلمبه زدن داشت صدای ناله هاش همینجوری بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه دیگه واقعا ترسیدم کسی خونه باشه بفهمه که بهش گفتم “حسین خونست یواش تر” که ی چیزی گفت که من مثل مجسمه خشک شدم همونجا …گفت :“حسین همینجاست جلوش جرم بده.” مو به تنم سیخ شد نمیتونستم هضم کنم که الان چی شده…و دیدم بله حسین کیر به دست مدت زیادیه که داره نگاهمون میکنه و جق میزنه کشیدم بیرون شوکه شده بودم گفتم:" اینجا چه خبره ؟؟؟؟"
که جفتشون گفتن :“آروم باش بذار اول کارمون تموم بشه واست میگیم که چی شده.” جواب دادم که :“کدوم کار ؟ خوابید !!! جریان چیه اینو بهم بگید.” که اونجا حسین ی لیوان آب پر کرد و گفت:" منو زهرا چند ساله همو میمالیم ولی چون خواهر برادریم هیچوقت سکس نکردیم و الان که تو اینکارو کردی دیدن فوق العاده بود…" بعد اونجا شلوارشو در آورد و دولا شد و دیدم ی کونه سفید و بی نقص جلومه گفت :“منم میخوام بهت بدم و کیرتو توم تجربه کنم” کیرم داشت دوباره سیخ میشد که زهرا امد کیرمو گذاشت توی دهنش و خوب تفتیش کرد و با دست خودش گذاشت توی کون حسین تمام مدت فکر میکردم خوابم باورم نمیشد توی یک روز مادر/دختر و پسر یک خانواده رو کرده باشم…همینجوری توی فکر و خیال و شوک بودم که دیدم حسین مثل کیرپرستا داره خودش عقب جلو میشه و زهرا هم تخمامو میماله و لب میگیره ازم که یهو صدای آقای محمدی اومد هممون پشمامون ریخت هول شده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم…
<<ادامه دارد>>

نوشته: kirdast13


👍 19
👎 21
31401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946830
2023-09-11 23:49:54 +0330 +0330

یک داستان سراسر ایراد

1 ❤️

946832
2023-09-11 23:55:16 +0330 +0330

این چت چرا بالا نمیاد برم توش

0 ❤️

946842
2023-09-12 00:09:01 +0330 +0330

اختلاف سنی مادر با دختر ده سال؟؟؟
همون بالا مینوشتی دلت فحش خواهر مادر میخواد
دیگه اینقدر ما و خودتو معطل نمیکردی

4 ❤️

946845
2023-09-12 00:18:15 +0330 +0330

حتی ارزش نوشتن نقد رو نداره

0 ❤️

946851
2023-09-12 00:25:36 +0330 +0330

کیرم تو این داستان سراسر ایرادت
کسکش لااقل قبلش یکم فکر کن و دستتو از تو شورتت درار جقی

1 ❤️

946861
2023-09-12 01:08:45 +0330 +0330

شاهد بارش کصشر هستیم

0 ❤️

946867
2023-09-12 01:39:09 +0330 +0330

مشخصه اول که خیلی کثیفی و کفتارصفت .هرچند یک خانواده مذهبی وضع مالی خوب چیکار با دست فروش ها دارن چرک

0 ❤️

946883
2023-09-12 01:56:58 +0330 +0330

زیاد فیلم سوپر میبینی قرمساق؟
کور نشدی اینقدر جق زدی؟

2 ❤️

946905
2023-09-12 04:10:40 +0330 +0330

درسته از داستانای اخیلی خوشم میاد ولی انصافا خیلی کس‌شعر بود

0 ❤️

946925
2023-09-12 07:40:28 +0330 +0330

چرا اینقدر با این اسامی مشکل دارید ؟ 😂 😂 😂 😂 😂 😂
بعد مادره 38 سالشه دخترش 28 سالش یعنی 10 سالش بوده دخترش بدنیا اومده ؟ 😂 😂 😂 😂

0 ❤️

946933
2023-09-12 09:09:47 +0330 +0330

حتما حاجی راهم میکنی؟😃😃

1 ❤️

946943
2023-09-12 11:37:30 +0330 +0330

داستانهای شهوانی روزبه روز تخمی ترمیشه
اگه بحث ایرادواشکال باشه که یکی دوتا نیست
عجیبه که نویسنده هابعدازتکمیل داستان،حتی یکبارنمیخوننش ببینن ایرادی داره یانه و رفعش کنم
گاهی این نتیجه گیری میشه که گویی داستان تو شرایط خاص وغلبه شهوت زیاد به نویسنده نوشته میشه

2 ❤️

946970
2023-09-12 14:38:27 +0330 +0330

نویسنده kirdast نیست، کس‌دست هست و کیر رفته تو مغزش

0 ❤️

946987
2023-09-12 16:15:16 +0330 +0330

مشتی Free use بوده.کونی از رو فیلم میگی

0 ❤️

946988
2023-09-12 16:16:37 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

946992
2023-09-12 16:38:53 +0330 +0330

مادر و دختر ۱۰ سال اختلاف دارن😂

0 ❤️

946998
2023-09-12 17:16:04 +0330 +0330

وقتی دیدم مادر و دختر ۱۰سال اختلاف سنی دارن دیگه نخوندم، وقتی اینهمه وقت میزاری کستان مینویسی دو ثانیه هم وقت بزار سن هارو جودی بنویس که بتونیم خودمونو گول بزنیم

0 ❤️

947009
2023-09-12 19:55:58 +0330 +0330

فکر میکنم زیادی بلو داشت ولی داستان جالبی بود
منتظر ادامش هستم ببینم چی از آب در میاد

0 ❤️

947033
2023-09-12 22:38:03 +0330 +0330

تو را به کوس و کیر اجدادت قسم دیگه قسمت دوم رو ننویس. چون هم آقای محمدی رو میکنی هم همسایه ها و در ادامه منطقه ۱و ۲ مشهد رو هم میکنی. کوس مغز جقی

0 ❤️

947050
2023-09-12 23:51:09 +0330 +0330

حتما افای محمدی هم اومد جلوت داگی شد گفت بکن توش .بعدم رفتی سراغ خواهر زن و فامیلای اقا محمدی اونا رو هم کردی بعد همسایه ها

0 ❤️

947079
2023-09-13 01:34:22 +0330 +0330

کم تر پورن ببین بیشتر کتاب بخون کم تر جق بزن

0 ❤️

947182
2023-09-13 13:13:18 +0330 +0330

خالی بند کونی

0 ❤️

947407
2023-09-14 15:10:21 +0330 +0330

واقعا عالی
هنوز نخودم
ولی اسمها رو دیدم کیرم راست شد
گفتم اول تشکر کنم
درود بر تو

0 ❤️

947409
2023-09-14 15:28:05 +0330 +0330

خواننده محترم نخون کسشعر محضه

0 ❤️