خانوم دکتر (۲)

1401/09/09

...قسمت قبل

کاغذ رو آروم بردم سمتش. انگشتای کشیده و توپرش کاغذ رو آروم از دستام خارج کرد. کاغذو چرخوند سمت خودش و یک لحظه مکث کرد. قبل از اینکه چیزی بگه گفتم : ببخشید، میدونم که بهتر بود با آقا مطرح میکردم این مسئله رو… . وسط حرفم پرید : نه مشکلی نیستش، پزشک محرم بیمارشه و خانوم و آقا نداره. کاغذو گذاشت رو میز و یکم تکیه داد به صندلی و گفت: ببینید، این مسئله که شما میگید میتونه به خیلی از عوامل بستگی داشته باشه. سرمو تکون دادم و گفتم متوجهم. ادامه داد: چندتا سوال میپرسم، سعی کنید دقیق جواب دید. دستاشو تو هم گره کرد و روی پاهاش گذاشت و پرسید: چند وقته احساس میکنید که بزرگ شدن اندامتون؟ سرمو انداختم پایین و یکم فکر کردم، بعد گفتم : راستش… احساس نمیکنم که بزرگتر شدن خیلی…یعنی انگار همیشه همینجوری بودن… فقط نسبت به بقیه انگار متفاوتم من یکم… . آروم پلک زد و گفت: بقیه؟ گفتم: یعنی در مقایسه با هم سن های خودم انگتر یکم … . وسط حرفم پرید: مگه شما هم سن هاتون رو عریان دیدید؟! یکم خودمو جمع و جور کردم و سرمو انداختم پایین و گفتم: بله… تو اردو و سر بازی جرعت و حقیقت دیدم. یکم چشماش گرد شد ولی بعد سعی کرد استیل حرفه ای خودش رو حفظ کنه. پرسید: اتفاق دیگه ای هم افتاد تو این بازی که من باید بدونم؟ شوکه شدم، از کجا فهمید که این همه ماجرا نیست؟ همونطور که سرم پایین بود گفتم: بچه ها اول خیلی شوکه شدن ولی بعد بهم خندیدن خیلی… و یسری حرف های خیلی تلخی شنیدم… . پاهاشو آروم کنار هم چسبوند و یکم جلوتر اومد. چی گفتن بهتون؟ من گفتم: … بهم گفتن مث اسب میمونه اندامت، یکی از بچه ها هم گفت … گفت… . نمیتونستم ادامه بدم، حتی به زبون آوردنشم برام خیلی سخت بود. شروع کرده بودم به عرق سرد کردن. خانوم دکتر که متوجه حالم شده بود، رفت پشت میزش نشست و گوشیو برداشت: سلام خانوم محمدی، لطفا یه لیوان آب قند بیار زود. سرم هنوز پایین بود و خودمو جمع کرده بودم. با لحن آروم و دلسوزانه ای گفت: گفتم براتون آبقند بیارن، راجع به موضوع حرف بچه ها هم بعدا حرف میزنیم. سرمو آوردم بالا و به چشماش نگاه کردم. چه محبت زیبایی تو چشمای قشنگش بود. ابرو های باریکش به سمت بالا خم شده بودن و معلوم بود واقعا نگرانمه. بابت حس جنسی ای که بهش داشت احساس عذاب وجدان کردم. سرمو تکون دادم و گفتم: ممنونم لطف کردید. خانوم دکتر گفت: آب قندتون رو که خوردید معاینتون میکنم. منم به نشونه تایید سرمو تکون دادم. همینطور که منتظر رسیدن آب قند بودم چنتا نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم. آروم کاپشنمو از روی پام کنار زدم. یکم کیرمم تحت استرس شل شده بود و این خیلی خوب بود، با توجه به اینکه میخواست خانوم دکتر معاینم کنه. در باز شد و خانوم منشی اومد. یه نگاهی بهم کرد، انگار که : مرتیکه نره غول آب قند براچیته تو. آب قندو گذاشت رو میزم جلوم و رفت بیرون. آب قندو برداشتم و آروم شروع کردم به هم زدن. خانوم دکتد گفت: پیشنهاد میکنم که چند جلسه تشریف بیارید تا این موضوع رو عمیق تر بررسی کنیم. من همینطور که داشتم آب قند رو میخوردم، سرمو به نشونه تایید تکون دادم. تا نصفه های لیوان رو یباره هورت کشیدم و لیوان رو گذاشتم زمین. خانوم دکتر گفت: خب، بفرمایید روی تخت لطفا و دکمه شلوارتون رو باز کنید. نیازی نیست دربیارید شلوارتون رو. منم رفتم روی تخت اول نشستم بعد بدنمو چرخوندم و آروم دراز شدم و بعد دکمه شلوارمو باز کردم. روم نمیشد که نگاهش کنم و نگام به سقف بود. صدای تلق تلق کفشاش بهم نزدیک و نزدیک تر شد. اومد کنارم و از بالای سرم دو تا دستکش یبار مصرف برداشت. دستشون کرد دستکش هارو و اومد آروم کنار کمرم وایساد. گفت: لطفا موقع معاینه نفس عمیق بکشید و نفستونو حبس نکنید. بلافاصله دستاشو برد سمت دکمه شلوارم و شلوارمو از روی شرتم یکم کنار زد. بوی عطرش مستم کرده بود و تو اون لحظه انگار همه چیز مثل رویا درکش سخت بود. آروم دستشو کرد زیر شرتم و من سعی کردم نفس عمیق بکشم که دستاش خورد به آلتم و یهو نفسم تو سینم حبس شد. دستاشو حرکت نداد و نگام کرد و گفت: نفس عمیق! منم نفسمو بیرون دادم و سعی کردم تنفس عمیق بکنم. ضربان قلبم مشهود بالا رفته بود. دستاش که به تخمام رسید، یکم اینور و اونور رفت، انگار سختش بود درست معاینشون کنه. گفت: اینطوری نمیشه، یکم شلوارتونو بکشید پایینتر. شلوارمو دادن پاییم. دوباره یکم تلاش کرد و باز انگار از نتیجه راضی نبود. یهو با حالت کلافه، شرتمو داد پایین و کیرم مثل یه سوسیس پخته ولو شد رو شکمم و تخمام افتادن روی شرتم جوری که شرتم بهشون فشار وارد میکرد و از اون چیزی که بودن برجستگیشون بیشتر دیده میشد. چند لحظه با تعجب نگاه کرد تخمامو. بعد انگار که خودشو جمع و جور کنه، شروع کرد با انگشت اشاره اطراف تخمامو دست زدن. پرسید ازم: درد دارید ؟ گفتم نه. دستشو برد و کرد زیر دو تا تخمام و از دو طرف دوتا تخمام فشارشون داد. دوباره پرسید: درد دارید؟ اومدم بگم نه که یهو در باز شد و خانوم منشیه اومد تو مث دسته خر. یهو کپ کرد من و خانوم دکتر رو که هنوز تخمام تو دستش بود دید. چند ثانیه به من و تخمام نگاه کرد و بعد گفت، ببخشید … تلفن زنگ زد، کارتون دارن. خانوم دکتر با حالت عصبی گفت: خانوم محمدی در بزنید میخواید بیاید تو!چندبار بگم؟ خانوم محمدی گفت ببخشید و زود در رد بست. خانوم دکتر همینطور که هنوز تخمام تو دستش بود، چند لحظه چشماشو بست، انگار که میخواست خودشو به اعصابش مسلط کنه، حین اینکار یکم فشار داد تخمامو و من از جام پریدم. اونم رفت عقب گفت: ببخشید، ببخشید! اصلا اعصاب نمیزارن برا آدم. یه لحظه به من زمان بدید میام الان. اینو گفت و دستکشاشو درآورد و گذاشت رو میز کنار تخت و رفت سمت در. وسط راه برگشت و گفت: کاپشنتون رو دربیارید و خودتونو باهاش بپوشونید تا بیام. بعد درو باز کرد و حینش دوباره کون گنده و ورزیدش یه چشمکی بهم زد تا از در خارج بشه. منم کاپشنمو در آوردن و کشیدم رو پام و کیرم. یه نگاهی به ساعت رو دیوار کردم ، ساعت نزدیک ۹ شده بود. صدای خانوم دکتر از بیرون میومد: سلام خانوم دکتر! خوبید؟ سلامتید؟ جانم بفرمایید؟ …فایلا رو ؟ چشم آماده میکنم، تازه رسیدم منم، یه بیمار دارم که تو اتاقمه همین الان. تا ظهر تحویلتون میدم. نه کمکی نیاز ندارم… راستی، همین بیماره، بیضه ها… مشکلش مربوطه به تخصصتونه، اگه وقت داشتید ممنون میشم بیاید پایین، همین الان؟ باشه منتظرم. صدای تلق تلق کفشش نزدیک شد به اتاق و اومد تو. انگار که یکم خیالش راحت تر شده بود، گفت: شانستون خیلی خوبه، خانوم دکتر بروجردی هستن امروز، تخصصشون هم غدده، حتما میتونن تو این زمینه کمکتون کنن. بعد اومد کنار تختم و تو آینه یکم خودشو مرتب تر کرد. من گفتم : ممنونم، اما واقعا نیازی نبود… نمیخواستم ایشون رو هم زحمت بدیم. با خودم گفتم، تازه داشت دستای نازت منو سرحال میاورد، دیگه یه خانوم دکتر دیگه رو چرا قاطی بازی کردی. چند دقیقه نگذشته بود که صدای در زدن اومد. یه صدای خیلی نازک ولی با اعتماد به نفس گفت: خانوم دکتر محسنی! بیام تو؟ خانوم دکتر محسنی هم رفت سمت در و گفت بفرمایید! در باز شد و یه خانوم ریز نقش اومد تو، تقریبا لاغر بود ولی مانتوش فیت بدنش بود، موهای طلاییش خیلی کم از زیر روسریش پیدا بود. چشمای بادومی درشتی داشت، دماغ قلمی و لبای کوچیک و قشنگ مثل قنچه شکوفه های بهاری. خانوم دکتر محسنی تا دیدش بغلش کرد و یکم احوال پرسی کردن و بعد یچیزایی آروم بهم گفتن که من نفهمیدم یا شایدم نخواستم که بفهمم. بنظرم اوضاع داشت خیلی خاله بازی میشد و منم وقتم خیلی کم بود و به جواب سوال هام نرسیده بودم. بالاخره خانوم دکتر جدید، یعنی بروجردی، اومد سمت من. قدم هاش آروم و شمرده بود، روی پنجه با دقت خاصی راه میرفت و کاملا مشهود بود که از این خانوم دکترهاست که بسیار تمیز و دقیقه. بهم گفت : لطفا دراز بکشید معاینتون کنم. خیلی از لحنش خوشم نیومد، من که موش آزمایشگاهی نیستم. آروم سرمو بردم پایین ، هنوز سرم به بالش نرسیده بود که کاپشنمو خیلی بی تعارف کنار زد. با تعجب نگاه کرد کیر و تخمام رو. یه نگاهی به خانوم دکتر محسنی کرد و خودشو یکم جمع و جور کرد. دستای ظریفشوآروم برد زیر تخمام. تخمام تمام دستش رو پوشوند، جوری که فقط نوک انگشتاش از اطراف بیضه هام معلوم بود. تو همون حالت یه فشار کوچیک داد و من دوباره پریدم بالا. دستاشو از زیر بیضه هام برد بالاتر و بالای کیسه بیضه هام رو گرفت. با ظرافت خاصی آروم بیضه هامو به سمت بیرون کشید. این تماس ها داشت تحریکم میکرد و کیرم داشت بلند میشد.نگاهش کردم، گونه هاش یکم گل افتاده بود. با اینکه ظرافت خاصی داشت کارهاش و نگاهش و معلوم بود سالها تو اینجور شرایط بوده ولی انگار امروز و تو این لحظه، اونم مثل من داشت تحریک میشد. خانوم دکتر محسنی که تا الان ساکت کنار تخت وایساده بود، متوجه سکوت عجیب بینمون شد و پرسید: خانوم دکتر، واریکوسل نیست، درسته؟ خانوم دکتر بروجردی که انگار با صدای خ.د محسنی به خودش اومده بود گفت: ن…نه… نیستش، ایشون مشکلی ندارن. فقط ژنتیکشون اینطوریه و بعد بیضه هام رو رها کرد و رفت سمت روشویی که دستش رو بشوره. برام خیلی رفتارش عجیب بود، حتی دستکش هم دستش نکرد برای معاینه. تو همین فکرا بودم که گفت: ولی هنوز یه مورد دیگع هست که نگرانش هستم. نگاهش رو قایم کرد و به سمت در برد: برای همین بهتره بعدا سر فرصت معاینشون کنم.

نوشته: نویسنده ناشناس


👍 99
👎 7
163201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904710
2022-11-30 01:24:23 +0330 +0330

خوب بود بازم بنویس

0 ❤️

904719
2022-11-30 01:53:58 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

904724
2022-11-30 02:06:03 +0330 +0330

ادامه بده بیشتر بنویس خببببب

مشتقام ببینم هشتگ فمدامی که زدی به کجا میرسه

0 ❤️

904765
2022-11-30 07:31:31 +0330 +0330

دمت گرم خیلی خوب می‌نویسی زودتر قسمت های بعد رو بنویس

0 ❤️

904768
2022-11-30 07:59:02 +0330 +0330

ادامه بده ببینیم یعنی هم کیرت گنده هست هم تخمات

0 ❤️

904771
2022-11-30 08:42:36 +0330 +0330

بنظر کم کم به اونجا میرسونی که یه بیمارستان خانم دکتر رو زمین میزنی🤣🤣

2 ❤️

904777
2022-11-30 09:16:37 +0330 +0330

دکتر محسنی تک خور نبود خوشم اومد
شایدم پیش خودش گفته من به تنهایی از پس این کیر بر نمیام بزار همکارم بیاد دوتایی هندلش کنیم

1 ❤️

904799
2022-11-30 10:45:14 +0330 +0330

داستان تخمی اصلش اینه 😂 😂 😂 😂 👎 👎 👎 👎

2 ❤️

904827
2022-11-30 14:59:42 +0330 +0330

دیوث همین ۴ خط نوشتی؟؟ بنویس دیگ اع جالب میشه کیر میزنه به داستان

3 ❤️

904836
2022-11-30 16:24:58 +0330 +0330

جقی دودول فندقی عزیز دکتر اون هم از نوع عمومی بیشتر از ۲،۳ دقیقه برای کسی وقت نمیزاره چه برسه بره متخصص هم بیاره برات حتی اگه کیر فیل داشته باشی ولی از حق نگذریم داستان نویس خوبی هستی

0 ❤️

904848
2022-11-30 20:25:50 +0330 +0330

افرین ادامه بده

0 ❤️

904967
2022-12-01 19:54:29 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

904989
2022-12-01 23:41:57 +0330 +0330

داستان خوب نوشته شده ولی خیلی کم و مختصر می‌نویسی دو قسمت گذشته ولی به مرحله نرسیده تو ادامه بیشتر بنویس و به … برس

0 ❤️

904990
2022-12-01 23:46:17 +0330 +0330

شوگرمامی از یزد بود پیام بده

0 ❤️

905377
2022-12-04 16:55:04 +0330 +0330

ادامه بده تا ببینیم چی میشه
راستی شماره یا ادرس دکتر را بده منم برم پیشش

0 ❤️

906102
2022-12-10 00:13:05 +0330 +0330

بازم بنویسید

0 ❤️

906151
2022-12-10 08:39:22 +0330 +0330

آقایون کلا کیرشون اگر زیر ۱۶ سانت باشه…وزیر نفت هم باشن آخر روزی سی بار ارزو میکنند کاش ۱۸ سانت بود😁😂

0 ❤️

906176
2022-12-10 12:14:29 +0330 +0330

چرا ادامه نمیدی؟

1 ❤️

908564
2022-12-29 01:08:42 +0330 +0330

ادامه این داستان چیشد

0 ❤️

908875
2022-12-31 09:32:30 +0330 +0330

بقیه اش پس …

1 ❤️

910057
2023-01-10 01:00:37 +0330 +0330

پس ادامش

0 ❤️

914309
2023-02-09 02:45:53 +0330 +0330

ادامه نداره؟

0 ❤️

923643
2023-04-16 03:20:19 +0330 +0330

تکراری

0 ❤️