خاکستر عشق (۱)

1390/02/25

فکرم مثل یه جنگل تاریک و پر از شک و تردید بود. اونقدر سوال توی ذهنم داشتم که میدونستم تلاش واسه پیدا کردن جواب یعنی بیشتر غرق شدن توی مردابی که خودم ناخواسته اونو درست کرده بودم. سهم من از زندگی این بود؟
فکرای مختلفی به ذهنم حمله میکردن، سر درد عجیبی داشتم، ضربان ناآروم قلبم رو حس میکردم، دستام میلرزید، اشکم آروم سر خورد و چشمامو سوزوند، صورتم رو توی بالش خیس از اشکم فرو بردم.
اتاقم که توی بچگی امنیت، توی نوجوونی آرامش و توی جوونی عشق رو بهم هدیه میداد حالا منو بین دیورهاش گرفته و له میکرد. صورت عروسکهام دیگه لبخند نداشت، همشون ترس و وحشت رو بهم منتقل میکردن. رختخوابی که سالها با رویاها و آرزوهای طلائی شبها تا صبح کنارم بود، حالا دیگه گرمای قبل رو نداشت. نه رویایی بود، نه آرزویی، حتی خواب هم نبود.
… قطره های بارون که توی دریاچه میریخت، قوهای سفید سر به آسمون فریاد میزدن، گرداب توی دریاچه با وجود همه تلاشها و تقلاهای من، منو به سمت خودش میکشید. یه نیروی مرموز و پر قدرت توان حرکت رو ازم گرفته بود. همه سعی و تلاشم بی نتیجه بود و من داشتم توی گرداب فرو می رفتم…
از خواب پریدم، همه جا تاریک و سیاه بود. عرق سردی روی تنم نشسته بود، بی اختیار میلرزیدم. روانداز رو بیشتر به خودم پیچیدم و سر جام نشستم. ساعت اتاق 4 صبح رو نشون میداد، فقط یه لحظه خوابم برده بود و همون کابوس همیشگی…
دهنم تلخ و بدمزه، گلوم خشک مثل چوب شده بود. با همه توانی که داشتم به زحمت خودم رو به حموم رسوندم. دولا شدم و کمی آب از شیر دستشویی خوردم، مشتی هم به صورتم زدم.
بیدرنگ سرم رو بلند کردم و به آیینه خیره شدم. زنی که به من زل زده بود هیچ شباهتی به ندا نداشت. صورت سفید مسخ شده و مات که بدون هیچ احساسی بود، چشمهایی که دو حلقه سیاه و گود افتاده داشت. دو خط عمیق روی گونه های استخوونی و برجسته، موهای نامرتب و آشفته که دور صورتم ریخته بودن، لبای کبود رنگی که با حالتی عصبی میلرزید. این چهره خالی از شور زندگی و پر ناامیدی، واقعا من بودم؟! چه به روزم اومده بود؟! حالم از خودم بهم خورد.
روی سرامیکهای سفید و سرد حموم نشستم، تا اون زمان انقدر احساس بدبختی نکرده بودم. صدای چیک چیک شیرآب فکرمو بهم زد. چشمم به جعبه داروها افتاد. مثل کسایی که تو خواب راه میرن، به سمتش رفتم. یه عالمه قرص و پماد و داروهای مختلف ساکت نگام میکردن. از داروهای سرماخوردگی و دل درد تا آرامبخش و قرص اعصاب و قلب. مثل یه بچه فضول بدون توجه به نوع قرصها، از هر رنگی که خوشم میومد چند تا توی دستم ریختم. در حموم رو از داخل قفل کردم و روی سکو نشستم. قرصها رو تکتک با آب می بلعیدم. همه چیز بعد از دفنم تموم میشد، همه چیز فراموش میشد و همه خیالشون راحت!!!
نمیدونم چرا تا حالا این کارو نکرده بودم؟ یه قرص آبی… دیگه نمیخواستم باشم. زجر بکشم. یه قرص سبز… زندگی من مردن تدریجی یه. چند تا قرص قرمز… وقتی کاری از دستم بر نمیاد، همون بهتر که نباشم.
خسته بودم، خسته و وامونده! خسته از نگاه پر سوال اطرافیا، خسته از دیدن اشکای بیصدا و آروم مامان، خسته از چشمهای نگران بابا. دلم آرامش میخواست، فقط آرامش. خسته ای بودم که حتی نمیتونست بخوابه، باید میمرد تا استراحت کنه!
با سستی بلند شدم، مطمئن شدم که در حموم قفله، به تصویر توی آیینه لبخند زدم:

  • خداحافظ بی عرضه!!!
    هیچ آدمی شروع زندگیش رو یادش نمیاد اما حالا من تموم شدن زندگیم رو میدیدم. چشمامو بستم، زانوهام دیگه تحمل سنگینی وزنم رو نداشتن، کف حموم نشستم. جلوی چشمام پرده سینما ظاهر شد، نگاه خیره ام روی پرده ذهنم ثابت موند.
    سستی و رخوت مرگ تموم تنم رو گرفته بود، آرامش واسم آغوش باز کرد، باید دوباره مرور میکردم:
  • کجای کارم اشتباه بود؟؟؟؟؟ چی شد که به اینجا رسیدم؟؟؟؟//
    دیگه دردی نداشتم، دیگه نگران نبودم، آرامشی که شش ماه قبل منو ترک کرده بود به سراغم اومد…

ادامه …

نوشته: mimi joon


👍 0
👎 0
15674 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

281107
2011-05-15 00:57:14 +0430 +0430
NA

ادمين جان
وعده داده بودي محدوديت كاراكتر رو از 600 به 2000 برسوني اما الان براي 286 كاراكتر داره خطاي اسپم ميده!!!

0 ❤️

281108
2011-05-15 00:58:16 +0430 +0430
NA

من اين متنو به عنوان يك قطعه ادبي قبول دارم اما ارتباطش رو با سكس نمي‌تونم درك كنم. نه اينكه بگم هيچ ارتباطي نداره؛ اگر اين متنو بديم دست يك روانكاو از مكتب فرويد كلي عقده‌ها و پس‌زمينه‌هاي جنسي ازش بيرون مي‌كشه اما خوب خواننده‌هاي اين سايت كه همه روانكاو فرويديست نيستن!

0 ❤️

281109
2011-05-15 01:04:22 +0430 +0430
NA

اما توصيفت از اون كابوس و بعد هم بيدار شدن در رختخواب و به حمام آمدن و احساس عطش و آب خوردن از شير و نگاه كردن توي آينه و بعدش بي محابا بلعيدن قرصهاي آبي و سبز و قرمز به نظر من توصيف يك نوع عشقبازي دردناك با مرگه كه لحظه ارضا در اون، همون لحظه‌ايه كه آرامش مطلق تجربه ميشه: «آرامشی که شش ماه قبل منو ترک کرده بود».

0 ❤️

281110
2011-05-15 01:11:59 +0430 +0430
NA

ادمین جان دقیقا farijab درست میگه . 2روزه این خطای اسپم داستان شده نظرو باید 10 تیکه کنیم تا ارسال شه !

0 ❤️

281111
2011-05-15 01:15:44 +0430 +0430
NA

اگر يه اسم بهتر براش انتخاب كني؛‌يه اسم غير كليشه‌اي؛اونقدر ارزش داره كه بتوني جايي با اسم واقعي خودت چاپش كني.چون همونقدركه خود متن قوي ومنسجمه اسمش بي حال و رنگ و رو رفته‌ست!برازنده چنين متن خوبي نيست.اگر ازقبل نميدونستم نوشته توئه مطمئن باش اسمش منو اونقدر جذب نميكرد كه بخونمش.اسم خيلي مهمه عزيز

0 ❤️

281112
2011-05-15 01:21:56 +0430 +0430
NA

زیبا بود نویسنده واقعا نویسنداست ولی ربطش به این بخش اینه که احتمالا ادامه داره مرسی مرسی بنویس

0 ❤️

281113
2011-05-15 01:24:20 +0430 +0430
NA

سارا جان
طرف كلي قرص بي ربط خورده! مگر اينكه ادامه‌ش توي بهشت با غلمان باشه ;)

0 ❤️

281114
2011-05-15 01:39:30 +0430 +0430
NA

farijab جان ای بابا جای خالی بندیای قبلی ادمین تصمیم گرفته هر چی داستان خودکشیو مرگ و میرو این داستانا رو واسه ما بذاره دیده الکی خوشیم خواسته حالمونو عوض کنه

0 ❤️

281115
2011-05-15 01:39:57 +0430 +0430
NA

قرصا بی ربط بوده هیچیش نمیشه تازه آهنو قند و چربی خونش تنظیم میشه میاد ادامه میده :D

0 ❤️

281116
2011-05-15 01:54:57 +0430 +0430
NA

mimi joon
آخه ننوشته بودي ادامه دارد. اميدوارم ادامه‌ش به خوبي اين قسمت باشه.

0 ❤️

281117
2011-05-15 02:04:08 +0430 +0430
NA

mimi joon
شوخي منو جدي نگير. اتفاقا اگر بنا به نظر شخصي من باشه من همين سبكي رو كه نوشتي بيشتر مي‌پسندم. جداً توصيفاتت عالي بود. منو ياد فيلمايي با درون‌مايه اختلالات رواني مي‌ندازه. فيلمايي كه سخت مورد علاقه منه!

0 ❤️

281118
2011-05-15 02:06:00 +0430 +0430
NA

سارا جان
اگر اينجوري هم باشه در ادامه يه پاش تو آزمايشگاهه يه پاش تو مطب دكتر پس بيخود دلتو صابون نزن :d مگراينكه قرصاش محرك بوده باشه كه دراينصورت خودتو براي يه داستان سكسي توپ كه خون به مغز مياره وشقيقه‌ها رو قرمز ميكنه آماده كن :d

0 ❤️

281119
2011-05-15 02:19:03 +0430 +0430
NA

farijab جونم تکلیف چیه جناب ؟ دلمو صابون بزنم یا نه ؟ حوصله دکترودرمون ندارم بوی الکل میپیچه تو تمام حسم :D ولی اون داستانی(قند ونبات آب شد تو دل منو اونایی که اینو می خونن:D) که گفتی عمرا تو خوابم تو این سایت نخواهم خوند حالا بذار ادامه بده

0 ❤️

281120
2011-05-15 02:24:41 +0430 +0430
NA

mamı joon
سبک جالبی داری،من که خوشم اومد.فقط امیدوارم که تو قسمتهای سکسی داستانت بتونی این سبک رو حفظ کنی.چون من بارها دیدم که نویسنده تا به قسمتهای سکس میرسه کلا لحن نوشتاریش عوض میشه…فریجاب جان دوست عزیز،من کاملا با نظرت موافقم.توصیفات جالبی داشت.آدم می تونه خودش رو کنار شخصیت اصلی احساس کنه.ادامه بده mami joon

0 ❤️

281121
2011-05-15 02:25:42 +0430 +0430
NA

mimi joon جون مظلوم چیه شما خود خود اسرائیلی :D فاصلم با مانیتور واسه خوندن داستانت 2 میلیمتره:D اونم محل کار (تصور کن)

0 ❤️

281122
2011-05-15 02:27:06 +0430 +0430
NA

من که حدس می زدم این داستان زیبا ادامه داشته باشه جون من بلایی سرخودت نیار تازه دارم حس میگیرم دلمم کفی شده

0 ❤️

281123
2011-05-15 02:27:54 +0430 +0430
NA

جناب فریجاب شوخی فرمودن منظورشون اختلالات روانی سکسی بوده:D ادامه بده مرسی

0 ❤️

281124
2011-05-15 02:43:05 +0430 +0430
NA

mimi joon
عجب سوتیی دادم!:">آخه تا الان همش خوندم و نوشتم mami joon!شرمنده واقعا،دیگه حواس پرتیه چیکارش میشه کرد؛از علایم پیریه:((

0 ❤️

281125
2011-05-15 02:46:17 +0430 +0430
NA

سارا رفته رو ميزش نشسته و خيمه زده رو مونيتور!! دلشم كفي شده! تصورشو بكن!!!
كار و تحصيلاتم روانشناسي نيست اما خودم رواني‌ام! رواني‌ها رو هم دوست دارم :d
ميرم اون داستانتم مي‌خونم و همونجا نظر ميدم

0 ❤️

281126
2011-05-15 03:18:23 +0430 +0430
NA

farijab وmimi joon
دقیقا درست گفتین ولی هنوز به رو میز رفتن نکشیده مثل وزغ چسبیدم به مانیتور قسمت بعدی می رم رو میز میشینم

0 ❤️

281127
2011-05-15 03:19:45 +0430 +0430
NA

مدیر مالیمون حواسش کاملا بهمه زنگ زد گفت اون تو چیه که تو رو میخکوب کرده گفتم دارم یه مقاله علمی می خونم گفت به منم بده شاید به درد اطلاعاتم خورد

0 ❤️

281128
2011-05-15 03:22:01 +0430 +0430
NA

منم یه مقاله توپ واسش شیر کردم در مورد کودک آزاری :Dاحتمال اخراجم داره هی بیشتر می شه. البته مجرده سر و گوششم میجنبه :D

0 ❤️

281129
2011-05-15 03:23:27 +0430 +0430
NA

ادمین جون ترا خدا ببین نظرمو دارم قسطی می فرستم یه فکری واسه این خطای اسپم کن لطفا

0 ❤️

281130
2011-05-15 04:18:37 +0430 +0430
NA

سلام!داستانت جالب بود ولي مثل اينكه بايد سكسي مينوشتي! امروز كه سايت وروباز كردم. 2تا داستان گريه دار خوندم. خدا تا شب رو بخير كنه.

0 ❤️

281132
2011-05-15 07:28:09 +0430 +0430
NA

otaghe chat shode!!
Admin mashti dastanaton alian esme site ro bezar kharvani

0 ❤️

281133
2011-05-15 10:54:06 +0430 +0430
NA

انشالله داخل این قرص ها یک قرص بوده که بتونه مغزت رو تقویت کنه که دیگه این چرت و پرت ها ننویسی

0 ❤️

281134
2011-05-15 11:13:40 +0430 +0430
NA

درود بر شما کاربر محترم
داستانت را(یا بقولی قصه غصه ها)خواندم.به زحمتی که کشیدی ،احترام میگذارم.به قول دوست عزیز فریجاب داستانت را میشه یک قطعه ادبی خواند.البته نه به معنای واقعی کلاسیک کلمه…!!میشه گفت یک قطعه ادبی معلق یا شناور .واژه ها جوری در کنار هم قرار گرفتن که دراستنباط من از آنها سردر گمی در مفاهیمی که سنخیتی با هم ندارند که این شامل عنوان این قصه میشه.البته ببخشید که اینهارو میگم.دیدم قشنگ مینویسی

0 ❤️

281135
2011-05-15 11:23:04 +0430 +0430
NA

ومیتونی در آینده از پسش بر بیایی.به نوبه خودم رد پایی از طوفانی که نمیدونم از کجا اومد وگفت بااجازه وچه جوری زنگی ندا رو در هم پیچوند واز کدوم ور بی خداحافظی رفت پیا نکردم. ولی حدس خودم بر وصفهایی که در سطور قصه ات جا گذاشتی میتونه اعتیاد باشه.هر چند من خواننده رو به چهارراه( کدوم ور رفت) رسوندی

0 ❤️

281136
2011-05-15 11:27:23 +0430 +0430
NA

سارا تو بی کاری که هر روز میای تو سایت نظر میدی

0 ❤️

281137
2011-05-15 11:48:37 +0430 +0430
NA

متاسفم که از اول هم درست وحسابی بعلتی که نمیدونم چیه نظرم رد نشد .وکاشکی این تیکه خورده ها هم به این وضع قاطی پاتی رد نمیشد.
موفق باشی.

0 ❤️

281138
2011-05-15 11:49:21 +0430 +0430
NA

آخه همتون فدائی دارین.
عزیزان دل اونای که خرده شماتوجه نکردین،اسمارتیس بودش!

0 ❤️

281139
2011-05-15 13:10:59 +0430 +0430
NA

Mr.ok minevisad:
فقط در مورد سبک نوشتنت میشه نظر داد؛که به اعتقاد من خیلی عالیه؛
شدیدا منتظر ادامشم

0 ❤️

281140
2011-05-15 13:38:13 +0430 +0430
NA

Mimi joon
سبک نوشتت دل نشین ومحرکه ولی به نظر من بهتره از کلماتی که یک معنی میدن پشت سر هم استفاده نکنی مثل سعی و تلاش یا سستی و رخوت.

0 ❤️

281141
2011-05-15 13:39:03 +0430 +0430
NA

مگه قرص رو تو حموم میذارن؟ولی در کل عالیه با تشبیهات به جا فقط یه جور تموم میکردی که انتظار داشته باشیم ادامه داشته باشه من فکر کردم تموم شد!!!

0 ❤️

281142
2011-05-15 18:27:58 +0430 +0430
NA

سلام میمی جون
برام عجیبه که بچه ها فقط میان به همدیگه نون قرض میدن
داستان قشنگه،آره. اما پراز اشکاله
ما باید نقایص رو هم بگیم
اگه دوستان نمیگن،من میگم
1.پر از غلطهای املایی
استخوونی:استخونی
دیورهای:دیوارهای
پماد:پوماد
پرناامیدی:پرازناامیدی
و…

0 ❤️

281143
2011-05-15 18:53:32 +0430 +0430
NA

2.اشکالات فنی
اولا جعبه ی داروها توی حموم؟!
<بنظرم توجیهش نکن که بدتر میشه>
دوما اینجمله:
هیچکس شروع زندگیش یادش نمیاد امامن داشتم پایان زندگیمو میدیدم! ! !
خوب؟ ربط شقیقه به گوزن چیه؟
این نوع بیان وقتی استفاده میشه که مثلا طرف بگه مردم اینکارو هم نمیکنن اما من 1 کار که ازون کار محال تره انجام دادم.
بازم بنویس .

0 ❤️

281144
2011-05-15 19:04:48 +0430 +0430
NA

ضمنا داستانت کوتاهتر از اونه که چند قسمتش کنی
بهرحال قشنگ بود.
داستان منو هم بخون و نظر بده
‏<از 6سالگی تا 16 سالگی با پسرعموم>

0 ❤️

281145
2011-05-15 19:32:57 +0430 +0430
NA

قسمتهای بعدی چاپ شه؟؟ منظورت نوشته شدنه دیگه؟ فیلمنامه سریاله مگه!
اینجا چرا نوشتی!!

0 ❤️

281146
2011-05-16 00:14:04 +0430 +0430
NA

aryia6
آره بیکارم عزیزم ولی هنوز اونقدر بیکار نشدم که بیام نظرای دیگرانو کامل بخونم :D

0 ❤️

281147
2011-05-16 01:31:12 +0430 +0430
NA

mimi joon
ببخش به جاى شما جواب ميدم

0 ❤️

281148
2011-05-16 01:33:25 +0430 +0430
NA

خانوم مجد اونايى كه شماذكر كردين غلط املايى نيست اشتباه تايپيه كه واسه هركسي ممكنه پيش بياد

0 ❤️

281149
2011-05-16 01:36:23 +0430 +0430
NA

وشماكه اينقدرتبليغ داستانتون رو مي كنيد مطمئن باشيد خواننده هاي داستان بهتون نون قرض نميدن واشكالات وحتي اشتباهات تايپي تون روهم گوش زد مي كنن

0 ❤️

281150
2011-05-16 06:15:55 +0430 +0430
NA

Shamim u fk mikony ke me dust daram biain dastanamo bekhunin badej bahbah chahchah konin?
Malume ke dustan bayad bian iradato began,me khojhal mijam golam
Me Dastanamo frestadam faqat nemidunam ke chera darj nemikonan.

0 ❤️

281151
2011-05-16 06:27:46 +0430 +0430
NA

Migam davichka dg nemiad inja?
Age kesi didesh besh bege in rasmesh nista!
40ta pm dad wase dastan khodesh,ama dastanaye digarano nega ham nemikone

0 ❤️

281152
2011-05-22 10:35:17 +0430 +0430
NA

قلم توانایی زیادی دارد، باید هنگام خواندن متن در عالمی دیگر سیر کرد.

0 ❤️

281153
2011-05-22 11:01:14 +0430 +0430
NA

mimi jonam.
inaro vel kon.
mano bebin.
eyval dari.ye nigaham be ma kardi.
befzarim.khodet midoni man asabe dorosto darmoni nadaram.
karte ghermeziyam.in dastano kamel ba chanta ghors(teramadul.bayamadul.loraspam.diyazpam.kolonazpame1.baram meyl kon.mersi.asab nadaram sabr konam baghiyash chap neshe.
rasti meyl na email goftam

0 ❤️

281154
2011-05-22 11:04:42 +0430 +0430
NA

ghablan az hamkarit mamnonam.
eybi nadare bezar began divonas.

harfash che asheghonas.
man delam daryas.vali harki bekhad jorabashi beshore eybi nadare.
man khakiyam.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها