فکرم مثل یه جنگل تاریک و پر از شک و تردید بود. اونقدر سوال توی ذهنم داشتم که میدونستم تلاش واسه پیدا کردن جواب یعنی بیشتر غرق شدن توی مردابی که خودم ناخواسته اونو درست کرده بودم. سهم من از زندگی این بود؟
فکرای مختلفی به ذهنم حمله میکردن، سر درد عجیبی داشتم، ضربان ناآروم قلبم رو حس میکردم، دستام میلرزید، اشکم آروم سر خورد و چشمامو سوزوند، صورتم رو توی بالش خیس از اشکم فرو بردم.
اتاقم که توی بچگی امنیت، توی نوجوونی آرامش و توی جوونی عشق رو بهم هدیه میداد حالا منو بین دیورهاش گرفته و له میکرد. صورت عروسکهام دیگه لبخند نداشت، همشون ترس و وحشت رو بهم منتقل میکردن. رختخوابی که سالها با رویاها و آرزوهای طلائی شبها تا صبح کنارم بود، حالا دیگه گرمای قبل رو نداشت. نه رویایی بود، نه آرزویی، حتی خواب هم نبود.
… قطره های بارون که توی دریاچه میریخت، قوهای سفید سر به آسمون فریاد میزدن، گرداب توی دریاچه با وجود همه تلاشها و تقلاهای من، منو به سمت خودش میکشید. یه نیروی مرموز و پر قدرت توان حرکت رو ازم گرفته بود. همه سعی و تلاشم بی نتیجه بود و من داشتم توی گرداب فرو می رفتم…
از خواب پریدم، همه جا تاریک و سیاه بود. عرق سردی روی تنم نشسته بود، بی اختیار میلرزیدم. روانداز رو بیشتر به خودم پیچیدم و سر جام نشستم. ساعت اتاق 4 صبح رو نشون میداد، فقط یه لحظه خوابم برده بود و همون کابوس همیشگی…
دهنم تلخ و بدمزه، گلوم خشک مثل چوب شده بود. با همه توانی که داشتم به زحمت خودم رو به حموم رسوندم. دولا شدم و کمی آب از شیر دستشویی خوردم، مشتی هم به صورتم زدم.
بیدرنگ سرم رو بلند کردم و به آیینه خیره شدم. زنی که به من زل زده بود هیچ شباهتی به ندا نداشت. صورت سفید مسخ شده و مات که بدون هیچ احساسی بود، چشمهایی که دو حلقه سیاه و گود افتاده داشت. دو خط عمیق روی گونه های استخوونی و برجسته، موهای نامرتب و آشفته که دور صورتم ریخته بودن، لبای کبود رنگی که با حالتی عصبی میلرزید. این چهره خالی از شور زندگی و پر ناامیدی، واقعا من بودم؟! چه به روزم اومده بود؟! حالم از خودم بهم خورد.
روی سرامیکهای سفید و سرد حموم نشستم، تا اون زمان انقدر احساس بدبختی نکرده بودم. صدای چیک چیک شیرآب فکرمو بهم زد. چشمم به جعبه داروها افتاد. مثل کسایی که تو خواب راه میرن، به سمتش رفتم. یه عالمه قرص و پماد و داروهای مختلف ساکت نگام میکردن. از داروهای سرماخوردگی و دل درد تا آرامبخش و قرص اعصاب و قلب. مثل یه بچه فضول بدون توجه به نوع قرصها، از هر رنگی که خوشم میومد چند تا توی دستم ریختم. در حموم رو از داخل قفل کردم و روی سکو نشستم. قرصها رو تکتک با آب می بلعیدم. همه چیز بعد از دفنم تموم میشد، همه چیز فراموش میشد و همه خیالشون راحت!!!
نمیدونم چرا تا حالا این کارو نکرده بودم؟ یه قرص آبی… دیگه نمیخواستم باشم. زجر بکشم. یه قرص سبز… زندگی من مردن تدریجی یه. چند تا قرص قرمز… وقتی کاری از دستم بر نمیاد، همون بهتر که نباشم.
خسته بودم، خسته و وامونده! خسته از نگاه پر سوال اطرافیا، خسته از دیدن اشکای بیصدا و آروم مامان، خسته از چشمهای نگران بابا. دلم آرامش میخواست، فقط آرامش. خسته ای بودم که حتی نمیتونست بخوابه، باید میمرد تا استراحت کنه!
با سستی بلند شدم، مطمئن شدم که در حموم قفله، به تصویر توی آیینه لبخند زدم:
نوشته: mimi joon
من اين متنو به عنوان يك قطعه ادبي قبول دارم اما ارتباطش رو با سكس نميتونم درك كنم. نه اينكه بگم هيچ ارتباطي نداره؛ اگر اين متنو بديم دست يك روانكاو از مكتب فرويد كلي عقدهها و پسزمينههاي جنسي ازش بيرون ميكشه اما خوب خوانندههاي اين سايت كه همه روانكاو فرويديست نيستن!
اما توصيفت از اون كابوس و بعد هم بيدار شدن در رختخواب و به حمام آمدن و احساس عطش و آب خوردن از شير و نگاه كردن توي آينه و بعدش بي محابا بلعيدن قرصهاي آبي و سبز و قرمز به نظر من توصيف يك نوع عشقبازي دردناك با مرگه كه لحظه ارضا در اون، همون لحظهايه كه آرامش مطلق تجربه ميشه: «آرامشی که شش ماه قبل منو ترک کرده بود».
ادمین جان دقیقا farijab درست میگه . 2روزه این خطای اسپم داستان شده نظرو باید 10 تیکه کنیم تا ارسال شه !
اگر يه اسم بهتر براش انتخاب كني؛يه اسم غير كليشهاي؛اونقدر ارزش داره كه بتوني جايي با اسم واقعي خودت چاپش كني.چون همونقدركه خود متن قوي ومنسجمه اسمش بي حال و رنگ و رو رفتهست!برازنده چنين متن خوبي نيست.اگر ازقبل نميدونستم نوشته توئه مطمئن باش اسمش منو اونقدر جذب نميكرد كه بخونمش.اسم خيلي مهمه عزيز
زیبا بود نویسنده واقعا نویسنداست ولی ربطش به این بخش اینه که احتمالا ادامه داره مرسی مرسی بنویس
سارا جان
طرف كلي قرص بي ربط خورده! مگر اينكه ادامهش توي بهشت با غلمان باشه ;)
farijab جان ای بابا جای خالی بندیای قبلی ادمین تصمیم گرفته هر چی داستان خودکشیو مرگ و میرو این داستانا رو واسه ما بذاره دیده الکی خوشیم خواسته حالمونو عوض کنه
قرصا بی ربط بوده هیچیش نمیشه تازه آهنو قند و چربی خونش تنظیم میشه میاد ادامه میده :D
mimi joon
آخه ننوشته بودي ادامه دارد. اميدوارم ادامهش به خوبي اين قسمت باشه.
mimi joon
شوخي منو جدي نگير. اتفاقا اگر بنا به نظر شخصي من باشه من همين سبكي رو كه نوشتي بيشتر ميپسندم. جداً توصيفاتت عالي بود. منو ياد فيلمايي با درونمايه اختلالات رواني ميندازه. فيلمايي كه سخت مورد علاقه منه!
سارا جان
اگر اينجوري هم باشه در ادامه يه پاش تو آزمايشگاهه يه پاش تو مطب دكتر پس بيخود دلتو صابون نزن :d مگراينكه قرصاش محرك بوده باشه كه دراينصورت خودتو براي يه داستان سكسي توپ كه خون به مغز مياره وشقيقهها رو قرمز ميكنه آماده كن :d
farijab جونم تکلیف چیه جناب ؟ دلمو صابون بزنم یا نه ؟ حوصله دکترودرمون ندارم بوی الکل میپیچه تو تمام حسم :D ولی اون داستانی(قند ونبات آب شد تو دل منو اونایی که اینو می خونن:D) که گفتی عمرا تو خوابم تو این سایت نخواهم خوند حالا بذار ادامه بده
mamı joon
سبک جالبی داری،من که خوشم اومد.فقط امیدوارم که تو قسمتهای سکسی داستانت بتونی این سبک رو حفظ کنی.چون من بارها دیدم که نویسنده تا به قسمتهای سکس میرسه کلا لحن نوشتاریش عوض میشه…فریجاب جان دوست عزیز،من کاملا با نظرت موافقم.توصیفات جالبی داشت.آدم می تونه خودش رو کنار شخصیت اصلی احساس کنه.ادامه بده mami joon
mimi joon جون مظلوم چیه شما خود خود اسرائیلی :D فاصلم با مانیتور واسه خوندن داستانت 2 میلیمتره:D اونم محل کار (تصور کن)
من که حدس می زدم این داستان زیبا ادامه داشته باشه جون من بلایی سرخودت نیار تازه دارم حس میگیرم دلمم کفی شده
جناب فریجاب شوخی فرمودن منظورشون اختلالات روانی سکسی بوده:D ادامه بده مرسی
mimi joon
عجب سوتیی دادم!:">آخه تا الان همش خوندم و نوشتم mami joon!شرمنده واقعا،دیگه حواس پرتیه چیکارش میشه کرد؛از علایم پیریه:((
سارا رفته رو ميزش نشسته و خيمه زده رو مونيتور!! دلشم كفي شده! تصورشو بكن!!!
كار و تحصيلاتم روانشناسي نيست اما خودم روانيام! روانيها رو هم دوست دارم :d
ميرم اون داستانتم ميخونم و همونجا نظر ميدم
farijab وmimi joon
دقیقا درست گفتین ولی هنوز به رو میز رفتن نکشیده مثل وزغ چسبیدم به مانیتور قسمت بعدی می رم رو میز میشینم
مدیر مالیمون حواسش کاملا بهمه زنگ زد گفت اون تو چیه که تو رو میخکوب کرده گفتم دارم یه مقاله علمی می خونم گفت به منم بده شاید به درد اطلاعاتم خورد
منم یه مقاله توپ واسش شیر کردم در مورد کودک آزاری :Dاحتمال اخراجم داره هی بیشتر می شه. البته مجرده سر و گوششم میجنبه :D
ادمین جون ترا خدا ببین نظرمو دارم قسطی می فرستم یه فکری واسه این خطای اسپم کن لطفا
سلام!داستانت جالب بود ولي مثل اينكه بايد سكسي مينوشتي! امروز كه سايت وروباز كردم. 2تا داستان گريه دار خوندم. خدا تا شب رو بخير كنه.
otaghe chat shode!!
Admin mashti dastanaton alian esme site ro bezar kharvani
انشالله داخل این قرص ها یک قرص بوده که بتونه مغزت رو تقویت کنه که دیگه این چرت و پرت ها ننویسی
درود بر شما کاربر محترم
داستانت را(یا بقولی قصه غصه ها)خواندم.به زحمتی که کشیدی ،احترام میگذارم.به قول دوست عزیز فریجاب داستانت را میشه یک قطعه ادبی خواند.البته نه به معنای واقعی کلاسیک کلمه…!!میشه گفت یک قطعه ادبی معلق یا شناور .واژه ها جوری در کنار هم قرار گرفتن که دراستنباط من از آنها سردر گمی در مفاهیمی که سنخیتی با هم ندارند که این شامل عنوان این قصه میشه.البته ببخشید که اینهارو میگم.دیدم قشنگ مینویسی
ومیتونی در آینده از پسش بر بیایی.به نوبه خودم رد پایی از طوفانی که نمیدونم از کجا اومد وگفت بااجازه وچه جوری زنگی ندا رو در هم پیچوند واز کدوم ور بی خداحافظی رفت پیا نکردم. ولی حدس خودم بر وصفهایی که در سطور قصه ات جا گذاشتی میتونه اعتیاد باشه.هر چند من خواننده رو به چهارراه( کدوم ور رفت) رسوندی
متاسفم که از اول هم درست وحسابی بعلتی که نمیدونم چیه نظرم رد نشد .وکاشکی این تیکه خورده ها هم به این وضع قاطی پاتی رد نمیشد.
موفق باشی.
آخه همتون فدائی دارین.
عزیزان دل اونای که خرده شماتوجه نکردین،اسمارتیس بودش!
Mr.ok minevisad:
فقط در مورد سبک نوشتنت میشه نظر داد؛که به اعتقاد من خیلی عالیه؛
شدیدا منتظر ادامشم
Mimi joon
سبک نوشتت دل نشین ومحرکه ولی به نظر من بهتره از کلماتی که یک معنی میدن پشت سر هم استفاده نکنی مثل سعی و تلاش یا سستی و رخوت.
مگه قرص رو تو حموم میذارن؟ولی در کل عالیه با تشبیهات به جا فقط یه جور تموم میکردی که انتظار داشته باشیم ادامه داشته باشه من فکر کردم تموم شد!!!
سلام میمی جون
برام عجیبه که بچه ها فقط میان به همدیگه نون قرض میدن
داستان قشنگه،آره. اما پراز اشکاله
ما باید نقایص رو هم بگیم
اگه دوستان نمیگن،من میگم
1.پر از غلطهای املایی
استخوونی:استخونی
دیورهای:دیوارهای
پماد:پوماد
پرناامیدی:پرازناامیدی
و…
2.اشکالات فنی
اولا جعبه ی داروها توی حموم؟!
<بنظرم توجیهش نکن که بدتر میشه>
دوما اینجمله:
هیچکس شروع زندگیش یادش نمیاد امامن داشتم پایان زندگیمو میدیدم! ! !
خوب؟ ربط شقیقه به گوزن چیه؟
این نوع بیان وقتی استفاده میشه که مثلا طرف بگه مردم اینکارو هم نمیکنن اما من 1 کار که ازون کار محال تره انجام دادم.
بازم بنویس .
ضمنا داستانت کوتاهتر از اونه که چند قسمتش کنی
بهرحال قشنگ بود.
داستان منو هم بخون و نظر بده
<از 6سالگی تا 16 سالگی با پسرعموم>
قسمتهای بعدی چاپ شه؟؟ منظورت نوشته شدنه دیگه؟ فیلمنامه سریاله مگه!
اینجا چرا نوشتی!!
aryia6
آره بیکارم عزیزم ولی هنوز اونقدر بیکار نشدم که بیام نظرای دیگرانو کامل بخونم :D
خانوم مجد اونايى كه شماذكر كردين غلط املايى نيست اشتباه تايپيه كه واسه هركسي ممكنه پيش بياد
وشماكه اينقدرتبليغ داستانتون رو مي كنيد مطمئن باشيد خواننده هاي داستان بهتون نون قرض نميدن واشكالات وحتي اشتباهات تايپي تون روهم گوش زد مي كنن
Shamim u fk mikony ke me dust daram biain dastanamo bekhunin badej bahbah chahchah konin?
Malume ke dustan bayad bian iradato began,me khojhal mijam golam
Me Dastanamo frestadam faqat nemidunam ke chera darj nemikonan.
Migam davichka dg nemiad inja?
Age kesi didesh besh bege in rasmesh nista!
40ta pm dad wase dastan khodesh,ama dastanaye digarano nega ham nemikone
قلم توانایی زیادی دارد، باید هنگام خواندن متن در عالمی دیگر سیر کرد.
mimi jonam.
inaro vel kon.
mano bebin.
eyval dari.ye nigaham be ma kardi.
befzarim.khodet midoni man asabe dorosto darmoni nadaram.
karte ghermeziyam.in dastano kamel ba chanta ghors(teramadul.bayamadul.loraspam.diyazpam.kolonazpame1.baram meyl kon.mersi.asab nadaram sabr konam baghiyash chap neshe.
rasti meyl na email goftam
ghablan az hamkarit mamnonam.
eybi nadare bezar began divonas.
harfash che asheghonas.
man delam daryas.vali harki bekhad jorabashi beshore eybi nadare.
man khakiyam.
ادمين جان
وعده داده بودي محدوديت كاراكتر رو از 600 به 2000 برسوني اما الان براي 286 كاراكتر داره خطاي اسپم ميده!!!