سلام پ هستم و بستگی به دیدگاه شما داره نظر بدید واقعی یا غیر واقعی هستش
تابستون شده بود هوا خیلی گرم بود با زهرا دوستم رفته بودم بانک قسط هایی که مادرم داد رو پرداخت کنم وقت برگشتن رفتیم تا زهرا جین بخره مثل همیشه مشکل پسندی می کرد و جلوی خود فروشنده ها رو جنس ها عیب میزاشت رفتیم توی یک مغازه که پسندید کیف پولشو داد گفت تا من میام بیرون تو چونه بزن من مقدار حدودأ بالایی قیمت جنس رو پایین آوردم اما فروشنده قبول کرد! خودم خجالت کشیدم و یه مقدار اضافه کردم و پولو دادیم زهرا اومد بیرون که بریم فروشنده صدا زد هردو برگشتیم منو خطاب کرد و گفت موبایلتونو جا گذاشتید! مادرم زنگ زده بود دیگه تو دستم بود گذاشتم روی میز و فراموش کردم،تشکر کردم و خارج شدیم زهرا هی تیکه میپروند چرا انقدر تخفیف داد؟ گلوش پیشت گیر کرده یا پیشش گلوت گیر کرده؟ به پهلوش زدم چون یه مقدار تن صداش بالا رفته بود رسیدم خونه خیلی خسته بودم نهار نخوردم رفتم خوابیدم که با صدای مسیج بیدار شدم خودشو معرفی کرد که فروشنده ظهری ام جذبتون شدم و بی اجازه با شمارت واسه خودم میس انداختم! رفتم تو لیست تماس ها دیدم بله…
منم ازش خوشم میومد قبلأ هم خواهرم ازش خرید کرده بود منم همراهش بودم
چند روزی بی محلی کردم ،اون زنگ میزد ولی کم
تا اینکه دوست شدیم و علاقه مند
تماس های تلفنی مون اونقدر زیاد بود که وقتی قبض موبایلم اومد مادرم کلی شاکی شد و زیر ذره بین قرارم داد خیلی به هم علاقه داشتیم و به هم وابسته و حساس بودیم
مادرم راه می رفتم گیر میداد خسته شده بودم از سین جیم شدن و جواب پس دادن به محمد گفتم شرایطمو توی خونه گفت درستش میکنم صبر کن چند وقت بعد قرار شد به خواستگاریم بیاد من تازه ۱۹ سالم شده بود
خانواده م مخالف بودند بداخلاقی میکردم التماس میکردم فایده ای نداشت میگفتن سنت کمه اما من عاشق بودم دوماه گذشت تا راضی شدن
برادرم نزاشت نامحرم بمونیم گفت عقد کنید تا چند ماه دیگه که ازدواج کنید روزها خیلی سریع میگذشت اوج نزدیکی ما لب گرفتن بود محمد میگفت هیجانش بیشتره و منو بیشتر عاشق میکرد
روز تولدم رو تاریخ عروسی قرار دادیم چقدر وسواس به خرج دادم از دسته گل گرفته تا رنگ گل های سفره عقد البته ما عقد بودیم ولی معمولأ واسه عروسی هم سفره رو بخاطر زیبایی می چینن
روز عروسی م بود خیلی خسته بودم از صبح آرایشگاه بودم بعد هم ژست و فیگورهای فیلمبردار و عکسبردار عصبیم کرده بود
رفتن ما به تالار طول کشید و توی این مدت هرکسی ۵۰ بار زنگ زد آخه دست ما که نبود! به تالار رفتیم و جشن عاشقانه ما برگذار بود محمد عاشقانه باهام میرقصید مادرم نگاه میکرد و اشک میریخت و دست میزد
فرزند آخر بودم سخت بود ازش جدا شم ولی قسمت این بود جشن تمام شد و با بوق و ویراژ و رقص فامیلا تو خیابونا آخر شب ما به خونه رفتیم با گریه از مادرم جدا شدم و دست توی دست محمد با همه شکل بای بای خداحافظی کردیم
محمد دراز کشید وسط هال و بدنشو کش می آورد خیلی خسته بود پاشد دوربینو آورد چند تا عکس ازم گرفت بهش گفتم کمکم کنه گیره هامو از سرم جدا کنم همه رو خودش جدا کرد رفتم حمام که آرایش و موهام رو بشورم بند های لباس عروس رو محمد واسم باز کرد و گفت زودی برگرد عروس من از حمام برگشتم محمد روی تخت دراز کشیده بود هنوز زیر چشام از آرایش سیاه بود خواستم تمیز کنم محمد از پشت بغلم کرد گفت وقتت تمام خندیدم و خودمو تو بغلش رها کردم همونطور چند دور تابم داد جیغ کشیدم گفتم دیوونه سرم گیج میره ها گفت دیوونه توأم گذاشتم روی زمین به دیوار تکیه دادم اومد جلو و لباس یه تیکه ام رو از تنم درآورد گفت خودت برو روی تخت دراز بکش یکم خجالت میکشیدم اما رفتم محمد لباساشو جز شرتش درآورد به پهلو خوابیده بودم محمد هم به پهلو دراز کشید و چسبوندم بو خودش دستش به کمرم بود یه پاش هم پشت پام لباشو روی لبام گذاشت و چشاشو بست دستم تو موهاش بود عاشق این بود با موهاش بازی کنم زبونشو فرو میکرد تو دهنمو باز میکشید رو لبام کیرش کمی بلند شده بود دستشو آروم برد سمت باسنم و میمالوند لباشو جدا کرد گفت چیکار کنیم؟ با چشای خمارش… گفتم شیطونی! گفت ای جانم اومد روی گردنمو لیس میزد دستش روی لاله گوشم بود نفس هام به آه تبدیل شده بود سرشو به سینه م فشار میدادم سینه م رو می کرد تو دهنش و مک میزد دستش روی اون سینه م بود زبونشو روی نوک سینه م میکشید من آه میکشیدم پا شد شرتشو در آورد و باز خوابید روم کیرش روی کسم بود و احساس خوبی داشتم اومد باز لب گرفت دستم روی کمرش بود و لمسش میکردم کیرش بلند شده بود دستشو گذاشت روی کسم و میمالوند به خودم می پیچیدم بدش می اومد بخوره سرعت دستش که بیشتر میشد صدای آه من بالاتر میرفت یک سینه م تو دستش بود و با نوکش بازی میکرد به ارگاسم نرسیده بودم که گفت بزار با هم بشیم کیرشو داد دستم یکم بوسیدمش انگشتم توی دهنش بود سر کیرشو مک زدم سرمو آروم فشار داد سمت پایین لبامو به کیرش فشار داده بودم و تند تند ساک میزدم کیرش راست راست شده بود گفت بسه بخواب خوابیدم اومد بین پاهام و آروم گذاشت در کسم خیلی میترسیدم فکر میکردم خیلی درد داره چشام بسته بود که با یه فشار کرد تو یه لحظه درد تمام وجودمو گرفت جیغ کشیدم اما چند ثانیه بیشتر اثر درد نموند کیرشو کشید بیرون و با دستمال تمیز کرد یکم خون بهش بود باز کرد تو تلمبه میزد لذت میبردم و آه میکشیدم محمد میگفت جونم خوشت میاد؟ باسرعت تلمبه میزد که احساس کردم کسم داغ شد محمد ارضا شده بود مطمئن بودم ریخته تو اما فکر نمیکردم باردار شم محمد کنارم دراز کشید و چشامونو بستیم، سرمو روی بازوش گذاشتم و خوابیدیم
یک هفته گذشت مرتب استرس داشتم به محمد گفتم فردا صبح نرو مغازه بریم آزمایش بارداری ،خندید و مسخره کرد اما راضیش کردم رفتیم آزمایش رو انجام دادیم جواب آزمایش مثبت بود خوشحال شدیم ولی ته دلم ترس داشتم نمیدونم دلیلش چی بود
زنگ زدم به مادرم گفتم زیاد خوشحال نشد ولی تبریک گفت ،مادر محمد کلی واسم خرید کرد
…
ماه ها به سرعت میگذشت و با مراقبت های مادرم و مادر شوهرم هفت ماهه باردار بودم بچه م پسر بود سیسمونی اش رو خیلی زود تهیه کردیم و محمد هروقت از سرکار برمیگشت میرفت توی اتاق نی نی و قربون صدقه وسایلش میرفت یه روز نشسته بودم کتاب میخوندم که درد شدیدی رو زیر شکمم احساس کردم توجه نکردم اما ادامه داشت شب بود محمد توی حمام بود که با صدای جیغم سریع اومد بیرون دستپاچه شده بود لباس پوشید رفتیم بیمارستان گفتن باید بستری شی بستری شدم مادرم و مادرشوهرم هم اومدند دردم همچنان ادامه داشت دکتر کشیک زنان اومد و گفت ممکنه بچه از بین بره یا مادر آسیب ببینه التماس میکردم عملم کنه اما میگفت فرداصبح انقدر التماس کردم دکتر گفت با خداست وضو گرفت و اومد اتاق عمل وقتی بیهوشم میکردن صورتم خیس از اشک بود
پسرم سالم بدنیا اومد ولی ۲ هفته توی دستگاه بود من اما به کما رفته بودم
۱ ماه در حالت بیهوشی کامل بودم بعد از یک ماه فقط چشامو باز کردم قدرت حرکت و حتی حرف زدن رو نداشتم مادرم کنارم بود دلم میخواست پسرمو ببینم اما چطور میگفتم؟ قدرت نوشتن نداشتم زبونم هم بی حرکت بود چشام اینطرف و اونطرف میچرخید و اشک از گوشه چشام می اومد پایین مادرم پرسید کی رو میخوای؟ نمیتونستم بگم گفت پسرت؟ چشامو به علامت تأیید بستم پسرمو با هزار زور پیشم آورد بیمارستان اجازه نمیدادن بچه رو بیاره دلم میخواست دستای لطیفش رو لمس کنم اما چجور؟
چرا محمد نبود؟ چند وقت بعد قدرت تکلم پیدا کردم سراغ محمد رو گرفتم مادرم هر روز یه بهانه میآورد ازش خواستم راستشو بگه گفت تقاضای طلاق غیابی کرده گفت نمیتونه با این وضعیت زندگی کنه… کاش زنده نمی موندم چرا؟ محمد قرار بود تو سختی ها کنارم باشه دلم میسوخت از این که می دیدم مادرم زحمت مراقبت از من و نگهداری از امیر حسین روی دوششه ۵ ماه گذشت و من هنوز بیمارستان بودم کمی قدرت تکان دادن دست و پا رو بدست آوردم
مرخص شدم و فیزیوتراپی رو دنبال کردم نمیتونستم قدم بردارم من یک دختر ۲۰ ساله فلج بودم اما مصمم بودم به زور خودمو بلند میکردم صدها هزار بار زمین خوردم اما نا امید نشدم قدرت راه رفتن هم بدست آوردم امیرحسین و مادرم انگیزه ام بودند
مرتب امیر حسین رو توی کالسکه میزاشتم و پارک میرفتم
محمد برگشت و گفت پشیمون شده ولی از چشمم افتاد نفرت جای عشقشو گرفت بهش گفتم اسممو از ذهنت پاک کن
امیر حسین من ۳ ساله شده و زندگی خوبی داریم گاهی دلم برای محمد تنگ میشه اما بدی هاش دلتنگیشو نفرین میکنه
پیروز و سربلند باشید
نویسنده : پ.د
نوشته: پ
موضوع داستان موضوع جالبی بود
اما میشد خیلی قشنگتر نوشته بشه،بهرحال اگه واقعیته باید بگم زیاد خودتو ناراحت نکن،مردا صدی نود همینجورن.حالا هم اگه تونستی باخودت کنار بیای ببخشش.
یه کم بخشهای سکسی داشت… راجب راست و دروغش قضاوت نمیکنم…
شبیه یه میکس بود از چندتا داستان زندگی عبرت آموز …منتهی اون داستانا یه هدف و منظوری دارن…این یکی نتیجه گیری و هدفش چی بود!!..
سعی کنیم سر قیمت شلوار جین چونه نزنیم که شاید فروشنده گلوش گیر کنه؟ سعی کنیم موبایل جا نذاریم که منجر به یه ازدواج غلط نشه؟
اگه شد جلوی بارداریو بگیریم؟
اگه نگرفتیم از سزارین استفاده کنیم که خطرش کمتره؟
_ جدای از شوخی, با حذف پاراگراف وسط که راجب سکس بود فقط یه سوال میمونه… چرا این داستان اینجا نوشته شده؟
sima.majdعزيز
سلام دوست من خوبي؟
قبول دارم مرد بد زياده همونطور كه زن بد اما انصاف بده آمار صدي،نود واقعآ بي رحمانه وغير عادلانه نوشته شده!
داستان تخيل محض بود بايك پايان تلخ واسه جلب نظرات.
من پزشك نيستم اما مطمئنم يك هفته بعد از لقاح امكان تست بارداري وجود نداره وتاحالا نديدم يك زن براثر زايمان (اونم سزارين وبعد از بيهوشي توسط پزشك) به كما بره وفلج بشه!
البته مشكل من كما نبود، بيشتر فلج بعد كما بود وواسم غيرقابل تصوره كه يك مرد با اين همه عشق واصرار به ازدواج واون مردونگي وتحمل عدم سكس با زن عقدي خودش به اين سرعت ساز جدائي وبي وفائي بزنه!
اما كلمات ونحوه نگارش خوب بود واميدوار كننده، اگه منطق داستان رعايت ميشد يكي از داستان نويسهاي خوب سايت ميشد.
برقرارباشيد
فعلآ.
سلام سبک نوشتن داستانت بدک نبود اما من تا حالا نه دیدم نه شنیدم که 1 هفته بعد از نزدیکی بشه تست بارداری گرفت
سیما مجد، دوست عزیز با آمارت مخالفم چون درست نیست که اگه درست باشه در رابطه با خانوما میره رو صدی نود و پنج
با این موضوع می تونستی خیلی بهتر بنویسی ولی بازم خوب بود مرسی
سعی کن ببخشی
مهیار چی میگی؟ پزشک نیستی چرت نگو. مادر من پنج روزه باردار بود که آزمایش بارداری داد ضمنأ بر اثر پاره شدن کیسه آب یا خونریزی زیاد یا جدا شدن جفت،امکان آسیب جدی مادر وجود داره برو تحقیق کن بعد بیا اینجا رجز بخون هههههههه
داستان بد نبود خیلی طولانی بود
من خوشم اومد و بیشتر احساس میکنم خیال پردازی باشه ولی اگه حقیقته کاشکی بچه رو به پدرش میدادی / من تا حدودی با نظر سیما جون موافقم بعضی از مردا هستن که اینقد بد بودن باعث شده دیدمون رو همه مردا خراب بشه و همه رو مثل هم بدونیم / با نظر مهیار عزیزهم موافقم درصد سیما خیلی بالا بود و فکر نمیکنم هیچ کس چه مرد چه زن بعداون همه عشق اینهمه زود جا بزنه
NASTARANعزيز
من كه گفتم پزشك نيستم اما اگه به صفحات آخر تالار ديشب فريجاب دقت كني ميبيني كه دركمال خوشبختي من براي باردوم دارم پدرميشم(اگه جنين سقط شده پارسال روهم حساب كنيم،سومين باره!)
جواب تست رو هورمونهاي ادرارزن مشخص ميكنه واين ترشحات هورمن زمانبره!
درضمن من درسته پزشك نيستم اماچندسال توي بيمارستان كاركردم ويه جورائي جزء كادر درمان بودم وكمي اطلاعات دارم البته در حدي كه بدونم پشت وروي قرص كدومه!
مبارک باشه
احسنت پس تو داروخونه کار کردی حرفای تو درست بود حرفای من درست تر میتونی بری تحقیق کنی من به داستان پ کاری ندارم حرف خودمو میگم. سونوگرافی سریع بارداری رو تشخیص نمیده ولی آزمایش خون یک هفته ای هم تشخیص میده، دیدم که میگم بای
فکر نمی کنم هیچ مردی انقدر بی معرفت باشه . در ضمن با نظر دوستان در مورد بارداری موافقم
عزیز داستانت قشنگ بود ولی یه چیزی رو بت میگم کسی که 30 روز به کما میره دست کم تا 1 سال قبلش رو یادش نمیاد!و حداقل یه 1 هفته ای طول میکشه تا حافظت رو بدست بیاری!با عرض معذرت
اگه داستان واقعیه یا باید نفقه سنگین بگیری تا آینده بچت تامین شه!یا که بخاطر آینده بچت با شوهرت کنار بیای چون تو الآن زندگی یک نفر دیگه رو اداره میکنی در ضمن بچه تا 7 سالگی پیش مادرش میمونه بعد اون باید تحویلش بدی پس زیاد بهش دل نبند
NASTARANعزيز
نه من خدام ونه علامه دهر ونه شما!
من جزء كادر اورژانس بودم نه داروخانه!
نحوه توصيف داستان گوياي تست بارداري معمول يعني تست ادراره نه آزمايش خون!
احتمالآ منظورشما از 5روز يا يك هفته، 5روز يا 1هفته بعد از عقب افتادن عادت ماهيانه هستش نه خود حاملگي!
زن نيستم اما ميدونم هيچ زني تا پريودش عقب نيوفته به بارداري خودش مشكوك نميشه و. . .
بابت تبريكت ممنون!
لطفآ اجازه بدين ديگه اين بحثو ادامه نداده واجازه بديم ديگران نظرات خودشون رو درمورد صحت وسقم نظرات من وشما بگن، به هرحال همه چيز روهمگان دانند!
شايد ما هردو اشتباه ميكنيم!!!
برقرارباشيد.
فعلآ.
سلام خسته نباشی
موضوع داستانت جالب بود خوب هم نوشته شده بود در کل بدک نبود
مرسی
داستانت خوب بود فقط یه جا سوتی داده بودی که دکترای سایت متوجه شدن
اما حیف که تازه کیرمان شق کرده بود که داستانت غم انگیز شد و کیرمان به خواب رفت
در کل خوب بود و شما برنده کیر بلورین شدید
سلام و عرض ادب خدمت دوستان خوبم.تصمیم گرفته بودم دیگه پای داستانا نظر ندم خیلی وقته دیگه نظر نمیدم فقط میومدم و داستانا و نظرات دوستان رو میخوندم ولی وقتی خبر شهادت انوش عزیز (یکی از جانبازان سرافراز کشورمون که از دوستان عزیزمون در این سایت بود و با نام کاربری anooshe pesian به این سایت میومد و واسه داستانا نظر میداد)رو شنیدم،بر خودم واجب دیدم که برای تسلی خانواده محترمش ، برادرش و دوست خوبمون farijab عزیز و همه کاربران این سایت ، بیام و ابراز همدردی کنم خدا شاهده که الآن چه حالی دارم قلبم بدنم داره میلرزه و نفسم طبیعی نیست و… تسلیت:
خدمت خانواده انوش عزیز و خانواده گرامیش و برادر ایشان و دوست خوبمون فریجاب و مدیریت سایت وکاربران سایت، این ضایعه بزرگ را تسلیت عرض میکنم روحش شاد و یادش گرامی باد . امیدوارم قدردان فداکاریهای شهدا و جانبازان عزیز کشورمون باشیم.خواهش میکنم برای شادی روح انوش عزیز فاتحه ای رو نثار روحش کنید.
هميشه سخت ترين سيلي رو از كسى مى خورى كه روزى بهترين نوازشگرت بود
اسم داستان خوب انتخاب نشده بود ،نميشه اصل داستان رو انكاركرد چون اطرافمون ازاين چيزا زياده ،احساسم ميگه حتي اگه اصلش يعني بي وفايى درست بوده شاخ وبرگي كه اضافه شده راست نيست ، وبدون اگه ببخشيش شيرين ترين لذت روتو بردي وبد ترين عذاب سهم اون شده اين يه شعارنيس يه تجربه است كه بارها وبارها بهش عمل كردم چون راه بهتر از اون پيدا نكردم.
ودرضمن دركت ميكنم
بازم کسشعر بازم کیروغزل ریدم به مختون انگار ماها تو دهاتیم نمیدونیم قضیه زایمان چیه من خواهرم خودش ماماست اصلا امکان یه همچین چیزی نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ملت خر فرض نکن سگ بگادتورو
(( ۱ ماه در حالت بیهوشی کامل بودم ))
حالا اینقدر درباره آزمایش بحث نکنید
من دانشجوی پزشکی ام و تا جایی که میدونم با آزمایش عادی نمیشه تشخیص داد
ولی غیر ممکن هم نیست
خیلی خوشم اومد
حالا راست و دروغش فرق نمیکنه
با سلام,ميخواستم يه توضيح مختصري راجع به تست بارداري بدم,9روز بعد از عمل لقاح و تشكيل زيگوت,و به عبارتي 10روز پس از تماس جنسي,سطح هورمون( بتا هاش سي جي)در خون به سطحي ميرسه كه با انجام آزمايش خون,نتيجه به نفع حامله گي مثبت خواهد بود.
خوبه قوه تخيل خوبي داري . ما رو كس خل فرض كردي يا كست خله بچه كوني
من رو آمارم کاملا تأکید دارم
مردای ایرانی صدی نود بی وفان. وخودشون اینو بهتر میدونن.بعنوان مثال
مطمئنا اگه حتی زن داشته باشند،صدی نود پیشنهاد سکس با 1زن دیگه رو رد نمیکنن.
سلام پ هستم و بستگی به دیدگاه شما داره نظر بدید واقعی یا غیر واقعی هستش
سلام منم م هستم
ببين دوست من تو اسم و فاميلتم بگي كسي نميشناستت
شروع داستان نشون از ترست داره
در ضمن دروغ گفتم م نيستم ترسيدم بشناسين منو
من ف هستم
آقا جان ننه ي من دكتر زنانه
ميدونم اينايي كه كفت تخيل محضه
باورنكنيد بكس
آخه اوشگول اين آمار صدي نود رو از كونت درآوردي? رو هوا واسه چيي زر ميزني? هميشه زنها مريم مقدسن مردها كس كش و كوني?
ایشون صدی نود رو از سازمان آمار و تحقیقات گرفتن حتما!!!
لطف می کنی یه نمودارش از استان های مختلف هم برامون بگیری بزاری اینجا همه فیض ببریم؟
خدایی یه چیزایی بعضی ها می گن که در کون خر قارچ سبز می شه!!!
شما که می گی مردها بی معرفتن بهتره یه نگاهی هم به آمار طلاق در جامعه بگیری.یا اصلا پیشنهاد می کنم یه سری به دادگاه خانواده بزنی و ببینی چقدر زن هست که به خاطر مشکل جنسی درخواست طلاق داده
من همیشه این رو می گم الان هم رو حرفم هستم: اگر مرد یا زنی واقعا خوشبخت باشه و کمبودی نداشته باشه (از هر نظر) هیچ وقت دنبال جنس مخالف نمی ره
حالا باز شما بگو صدی نود مردها زن ها رو ول می کنن!!!
اخه عزيزم" ميگن كه زن و شوهر تو شب “زفاف 10 درصد فكر لذت رسوندن به همديگه هستن” و 90 درصد فكر اينن كه چجوري وانمود كنن كه دفعه اولشونه !ولي اين زفاف كه هم تو حرفه اي بودي" هم شوهرت " و تو فقط عيب اونو ديدي" شايدم ناقلا اون شب زفاف يه كس پاره ديده .بي خيال! داستان بعديت رو تمركز كن دادنهاي قيل از عروسيت. يا مثلا خريد هاي قديمت.
آفرین کار خوبی کردی نبخشیدیش.به راست و دروغش کاری ندارم ولی خواهر یه همچین نامردیو باید گایید.
وقتی حشری می شی. یاد کیر محمد دیوونت نمی کنه؟