دانشگاه بی دی اس ام

1403/04/09

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه این یه داستانه که شاید یه بعضیا خونده باشند
بخشی از داستان رو براتون میزارم اگه خوشتون اومد و ادامشو خواستید تو کامنتا بهم بگید
چند وقتی بود تعریفش و شنیده بودم…ولی نمیدونستم حقیقت داره یا نه … اگه حقیقت داشته باشه فوق العاده میشه
امیدوار بودم…امیدوار بودم به شایعه های گوشه کناره پاریس …الان داشتم میرفتم به اون . شهر… یکی از دوستام بهم گفته بود … رفته بود پاریس و وقتی‌برگشته بود برام تعریف کرده بود که توی خیابونی نزدیک به کلیسای‌ نوتردام جایی هست که برای من زیادی جالبه…جایی که
به خاطر اینکه ممکنه راست باشه دارم زندگیم و توی شهر کوچیک و امن خودم ول میکنم و به اون شهر میرم…از پنجره هواپیما یه نگاه به بیرون انداختم…ابرهای سفید پنبه ای دور
هواپیما رو گرفته بودن…اسمون کم کم داشت تیره میشد… فکر کنم پاریس الن بارونی باشه… به بارون زیاد عادت ندارم … جانت میگفت وقتی رسیدی حتما یه سر به کافه فلور که توی خیابون سنت ژرمن هست بزن…میگفت قهوه فرانسه اونجا یه جور دیگه میچسبه …با انگشت روی شیشه یه خط فرضی‌ کشیدم…قهوه…شاید بتونه کمی نیازم به سیگار و کمتر کنه تا
… رسیدن به مقصد
مهماندار و صدا کردم و درخواست یه قهوه دادم…گفت زود برام میاره…نفس عمیق بیرون دادم و توی رویام فرو رفتم…یعنی واقعیه؟؟
. . . .
چمدونم و تحویل گرفتم و راه افتادم سمت خروجی فرودگاه…جانت گفته بود اون مکان شبا هم پذیرش داره…نمیدونستم اول برم هتل اتاقم و بگیرم یا اول برم اونجا… ادوارد میگفت خیابون اپرا هتل های خوبی داره… ولی تا اونجایی که میدونستم اونجا خیلی شلوغ بود…یه جای دنج و ترجیح میدادم…اوه بهتره توی همون سنت ژرمن که نزدیک کافه ی مورد نظرمم هست اتاق بگیرم…اینجوری بعد از ظهرا راحت میتونم برم تو کافه بشینم و یه سیگار بکشم
سوار‌تاکسی جلوی فرودگاه شدم و ناخواسته ادرس همون مکان رویایی و دادم…ینی‌ممکن بود راننده مسخرم کنه؟؟ یا بگه اینجا دیگه کجاس… ولی…همچین چیزی‌نگفت و راه افتاد سمت جایی که گفتم…قلبم تند زد…پس وجود داره
شما اهل منچستر هستید…درسته؟×
زیاد اهل گرم گرفتن با راننده و افراد غریبه نبودم…با یه نه کوتاه حرف و‌تموم کردم و ترجیح دادم به این فکر کنم که… اونجا چه شکلیه…کیا هستن…چه جوریه … دوست داشتم زودتر برسیم
از پنجره به بیرون نگاه میکردم تا بلکه راه کوتاه تر بشه…رود سن خیلی قشنگ بود…اولین …باره میام و همه چیز برام جذابه
ببخشید من میتونم یه سیگار بکشم توی ماشینتون؟- بله حتما×
زیر سیگاری عقب ماشین و باز کرد و با یه تشکر‌کوتاه یه نخ از پاکت سناتورم برداشتم… سعی کردم تا رسیدن به مقصد یکم اروم باشم…به ارامش احتیاج داشتم
انتهای یه خیابون نسبتا خلوت راننده نگه داشت و گفت همینجاست خانم…تشکر کردم کرایه رو حساب‌کردم و پیاده شدم…باورم نمیشد که فقط چند متر با رویام فاصله دارم…به تابلوی بزرگ سر درش خیره شدم
University art of BDSM !دانشگاه هنر های بی دی اس ام … رویام واقعیت داشت
اروم رفتم سمت در ورودیش…باز نبود درش…دوتا زنگ داشت… نمیدونستم کدوم زنگ و بزنم master و کنار دومی slave که کنار زنگ ها نوشته های ریزی دیدم کنار زنگ اول نوشته بود
جالب شد…خواستم زنگ اول و بزنم که یه نوشته دیگه دیدم روی یه پلاکارد طلایی روی در “به دنیای تضاد های شیرین خوش آمدید”
جمله جالبی بود…تضاد های شیرین…نمیدونستم منظورش از تضاد چیه…انگار اینجا مثل …سرزمین عجایبه
زنگ و زدم …یه صدای ضبط شده گفت لطفا وارد راهروی سمت راست شوید…خوش آمدید
در با یه صدای کوچیک باز شد…با قدمای آروم رفتم تو…یاد حرف جانت افتادم…گفته بود زنگ و نزدم اصل…تا جلوی درش رفته بود و برگشته بود…رفتم داخل…یه باغ مانند بود ولی باغ نبود
واقعا…انگار داخل یه فضای بسته یه باغ درست کرده بودن…جوری بود که از بیرون دیده نمیشد اصل …ولی واقعا طبیعی بود حتی سقفش مثل آسمون طراحی شده بود با ستاره هایی که چشمک میزدن…چند تا راهرو جلوم بود…فکر کنم چهار تا…هیچ اسمی روشون نوشته نشده
بود هیچ تابلوی راهنمایی نبود…به حرفی‌که صدا گفته بود گوش کردم و وارد راهروی راست شدم… با تصوراتم فرق داشت…همه چیز معمولی بود…اون فضای باغ مانند فقط چند متر ادامه داشت و بعدش راهرو شبیه راهروی کاخ های قدیمی پادشاهای انگلستان شد … یه فرش قرمز کف‌راهرو بود و چراغ های دیواری دو طرف راهرو رو تزیین و روشن میکردن…چمدونم و اروم دنبال خودم می کشیدم…کتونی های اسپرتم صدایی ایجاد نمی کرد و سکوت مطلقه راهرو فقط …با صدای چرخ چمدونم شکسته میشد
یکم که جلوتر رفتم دوتا در دیدم … یه چیزی نوشته بودن وسط درها
توجه … اگر وارد این دانشکده شوید تا زمان فارغ التحصیلی اجازه خروج ندارید … این راهرو " یکطرفه است… اگر مایل به ورود هستید وارد درب راست شده و اگر پشیمانید درب سمت " چپ راه خروج را به شما نشان میدهد
تا فارغ التحصیلی نمیتونم بیرون برم؟! نفسم تند شد…ینی‌یه جورایی زندانی میشم اینجا تا وقتی‌که درسم تموم شه…درسه بی دی اس ام…حس میکردم وارد یکی‌از این هتل های ترسناکی‌که جن داره شدم…مثل فیلم های ترسناکه هالیوود … لبمو گاز گرفتم…حس‌کنجکاویم نزاشت در سمت چپ و انتخاب کنم…دستمو خیلی آروم بردم سمت دستگیره در ورودی…دستگیره رو کشیدم …فکر میکردم چیز عجیبی پشت در باشه…پشت در یه اتاق تقریبا کوچیک بود…حدودا دوازده متر…یه میز شبیه میز‌کاری بود و…هیچکس‌ نبود… جالب اینجا بود که جز دری که من ازش وارد‌شدم هیچ در دیگه ای هم نبود…یه صندلی شبیه صندلی های پزشکی رو به روی میز بود… شبیه مطب دکتره …نمیدونستم چیکار کنم…گیج سر جام وایسادم…چمدونم و ول کردم و رفتم سمت همون صندلی …مثل صندلی معاینه زنان بود…مشکی… صدای در توجهمو جلب کرد…برگشتم سمت صدا و…اوه خدای من …در دوم !!مخفی بود
یه مرد وارد اتاق شد…کت شلوار تنش‌بود … کت شلوار طوسی خیلی تیره مات با پیراهن مشکی و کراوات! موهای مشکیش و بال داده بود و صورت شیش تیغ…بی هیچ حرفی رفت …نشست پشت میز
سلام خانم جوان- س…سلام…ببخشید من یکم هول شدم+ لبخند کوچیکی‌زد طبیعیه…بشینید لطفا- …اشاره کرد به همون صندلی‌ معاینه…چیزی‌نگفتم و نشستم برای ورود به این کالج باید یه سری تست بدین- تست پزشکی؟؟ من بیماری خاصی‌ندارم+ وسط‌ حرف من نپرید خانم- شرمنده شدم و با یه ببخشید نگاش کردم
تست هایی که نشون میدن درصد مازوخیسم سادیسم و یا دیگر‌احساسات شما که مربوط به- اس ام میشه در چه سطحیه… با توجه به نتیجه تست واحد های تخصصی برای شما انتخاب‌میشه…قبل از برداشتن هرکدوم از واحد ها امتحانی باید بدین که سطحتون از مبتدی تا پیشرفته رو مشخص کنه تا بدونیم سر کدوم کلاس باید باشید…یه سری تست های دیگه هم در مرحله بعدی از شما گرفته میشه…که توی همون مرحله متوجهشون میشید… و البته… آزمایش های پزشکی‌ هم اجباری هستن
بله …متوجه شدم+
یه خودنویس مشکی‌ گرفت دستش و یه دفتر و باز کرد…شبیه دفتر ثبت نام… هیجان داشتم…خیلی زیاد…دوست داشتم زودتر از این اتاق رد شم و مرحله بعدی و ببینم…به نظرم هر مرحلش جالب تر از بخش قبل‌ بود
اسم سن گرایش- امیلی جانسون …18 ساله …فول اسلیو+
با کلمه آخرم حس‌کردم نگاهش چند ثانیه کشیده شد روم… انگار انتظار نداشت بگم فول …اسلیو
تاریخ تولد دقیق-
بیست و هشتم اکتبر 1998+
اگه دو ماه زودتر میومدین پذیرش نمیشدین خانم جانسون-
…با تمسخر گفت…ینی‌ میخواست بگه خیلی بچه ام…اخمام رفت توی هم
قد وزن-
قدم 172 و وزن 65+
…خب…موهای بور‌و پوست سفید و …چشمای-
مکث‌کرد …خودم سریع جواب دادم
آبی+
…سر تکون داد چیزی‌نگقت
باکره؟-
نه +
…بعد از چند لحظه یه تبلت بهم داد
این تست و انجام بدین…تموم که شد زنگ روی میز و فشار بدین…تنهاتون میزارم تا با- …تمرکز‌جواب سوال هارو بزنید
خانم جانسون بازم بهتون تذکر میدم که تمام سوال هارو با تمرکز و فکر جواب بدین…نتیجه این تست شرایط زندگی شما توی این کالج رو تعیین میکنه
بعد از آخرین کلمه از همون در رفت بیرون…یعنی چی شرایط زندگی‌ من توی کالج…هیچی از این حرفش نفهمیدم
ادامه دارد…

نوشته: تینا


👍 18
👎 4
12001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

989551
2024-06-29 23:41:54 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

989553
2024-06-30 00:08:55 +0330 +0330
YM6

ادامههه
خیلی خوب نوشتی.

1 ❤️

989561
2024-06-30 00:56:48 +0330 +0330

کپی این رمان تلگرامیاس.
زیادی جزئیات رو میگی لازم نیست بدونیم سیگارت سناتوره یا وینستون. بجاش روی روابط بین افراد کار کن
اکت هاشونو شبیه سازی کن و بنویس

3 ❤️

989573
2024-06-30 01:33:47 +0330 +0330

جالب شد

0 ❤️

989621
2024-06-30 10:19:12 +0330 +0330

ادامه اشم بنویس لطفا خوب بود

0 ❤️

989646
2024-06-30 15:59:12 +0330 +0330

امشب منتظر ادامشم

0 ❤️

989654
2024-06-30 18:22:48 +0330 +0330

همه صحنه ها مثل یه فیلم با کارگردانی آلفردهیچکاک رعایت شده پشت سرهم و به جا تعریف شده خوشحالم از اشناییت دوست من 👍

0 ❤️

989680
2024-06-30 23:10:08 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

989694
2024-07-01 00:37:04 +0330 +0330

با اینکه به این نوع فانتزی علاقه ای ندارم ، ولی قشنگ نوشتی ادامه بده

0 ❤️

989882
2024-07-02 09:49:20 +0330 +0330

دلم ارباب خانم میخواد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها