دختر خراب (۲)

1401/12/03

...قسمت قبل

این که کسی حرفتو نفهمه خیلی بده خیلی بده که نتونی حرف دلتو به کسی بگی که درکت کنه خیلی بده کسی نباشه که بتونی شادی ها و غم هاتو باهاهش قسمت کنی کسی نباشه که بتونی تو اغوشش جون بگیری رو زانو هاش ارامشو پیدا کنی و رو گونه هاش عشقو لمس کنی/////
و من دنبال تمام این خوشی ها میگشتم میگم هیچ وقت به دارایی و پول دار بودن فکر نمیکردم نه ولی پول رو همه چیز نمیدونستم دوران خوبی رو با حسین داشتیم اون سعی میکرد تو شرایط سخت منو اروم کنه و بسیار هم تثیر گذار بو د اما بالاخره با زیاد اومدن قبض تلفن انگشت اشاره مامان به سمت من برگشت و من همه چیو براش توضیح ادم اولین کار مادرانه ای که از مامان دیدم این بود کهخ برای جلوگیری کردن از تنبیه من توسط کیوان به کیوان گفت که یکیه که ازشش خوشش اومده و داره باهاش حرف میزنه
و من برای بار اول مهر و محبت مامان رو دیدم برای ترم دوم به کوب درس خوندم و معدلم تا دو نمره پیشرفت کرد و پیشرفتم به کیوان اجازه هیچ بحثی رو نداد
تابستون شروع شد و وقت ازادی من را رسید کیوان دیگه دو جا کار میکرد و دوست دختر بازی هاش هم اجازه گیر دادن به من و با من بودن رو خیلی بهش نمیداد و من هم رو دور بودم و حسابی حال میکردم این اون یکی دیگه دوباره از اول
خاطره ی مهمی نیستند میرفتند و میومدنو من تازه فهمیده بودم که چجوری میشه عششق کرد
اطلاعاتم در باره لذت جنسی صد برابر سنم بود…از فحشای مامان و پسر بازیام خوب چیزایی دستم اومده بود به مامان گفتم
-پول میدی میخوام برم دنبال یه کار خوب
-حهحهحهحه کار بگیر بتمرگ بابا من نمیوتونم نون در بیارم تو میخوای دربیاری بچه …ونت پاره میشه مگه به همین راحتیه؟
ای خدا چرا من هر چی میگفتم یکی میزد تو ذوق من مگه من چه گناهی کرده بودم؟
-مامنان تو اصلا نپرسیدی من میخوام چی کار کنم…
-خب بگو
-مامان دوستم یه ارایشگاه داره که میگه اگه ۲۵ تومان اولیه رو بدم و یه هفته پیشش کار یاد بگیرم تو سه ماه تابستون استخدامم میکنه بند انداز بشم ماهی ۶۰ تومان میده ها…
-برو بچه برو بگیر بتمرگ سر جاتت کیوان اجازه نمیده ها جوب خون راه میندازه
-اه اه اه مگه میخوام چی کار کنم مگه قراره برم تو ارایشگاه مثه اون دخترای مردمو بکنم؟؟؟؟؟ مگه من مثه اونم
-هوی صداتو برا من بلند نکن ها تو شنا گر ماهری هستی اب ندیدی حیفه نون
دیگه چشمام جایی رو ندید با اشک صورت داغم داغ تر شد و بدون این که حرفی بزنم رفتم تو اتاق کلی گریه کردم گاهی که خیلی دلم ممیخواست پول دار باشم میگفتم خدایا خراب بودنم شغل خوبیه ها این که هرشب تو بغل یکی بخوابی و با گرمای تنش گرمت کنه و تنهایی هاشو ازت دور کنه خیلی باید فاز بده…چی میشه منم مثه مامانم بودم!!!
شب کیوان زود اومد زنگ درو که زد تصمیم گرفته هر چی قدرت دارم برای تحمل فحش و کتک جمع کنم اما حرفمو راست و ریست بهش بزنم
-سلام
-علیک حالت؟
-مرسی تو خوبی
-اره
-حال داری یه چیزی بهت بگم/
-هان چیه باز میخوای نیومده عصبیم کنی؟نه لازم نکرده
-نه به خدا یه فکری کردم که به تو و مامان هم خیلی کمک میکنه
-چی؟
-یه کار پیدا کردم برا سه ماه تابستون
-چی؟کار؟؟؟؟؟تو ضعیفه میخوای کار کنی؟حهحه بمیر بابا بشین خونه جاروتو بکن
-من ضعیفه نیستم کی یاد میگیری با یه خانم محترم درست حرف بزنی؟
-بایه خانم نوججون باید درست حرف زد کی یاد میگیری؟
-بایه خانوم تو به زنیکه ای گفتی زکی
-بدم هم نمیاد لااقل وقتی برم و جنده بشم فحش هایی که بهم میدید راسته و بی گناه فحش نمیخورم
از جانش بلند شد و انگشن اشارش به سمت من برگشت
-فقط کافیه یک بار دیگه جملتو تکرار کنی اونوقت…
-اون وقت چی اصلا تا نزاری برم کار کنم هم تکرارش میکنم هم عملیش
دیگه خون جلوی چشماشو گرفت و با پشت دست جوری به صورتم زد که بی حس شد وقتی برای گریه کردن و این جور چیزا نداشتم اون به دستشویی رفت و من به اتاق دویدم مانتو پوشیدم روسریم رو سرم کردم و بی مهابا از در بیرون زدم صدای کوبیدن در کیوون و مامان را به دم در فراخواند اما من تو سیاهی اون کوچه باریک و اشغالی با اون لباس مشکی گم شدم و تنها چیزی که پیدا بود برق چشمای ابیم و صدام حق حقم بود…صدای قدم های کیوان رو میشنیدم که بهم نزدیک و از من دور میشد فقط تو ی یه ساختمون خبرابه پشت اجرا نشستم اخرش مامان یخه کیوانو کشید و گفت ولش کن نترس زود بر میگگرده خایه جنده شدن نداره
-زر نزن مامان دختره نگرانشم هزار تا از من و تو بد تر هست
مامان خوابوند پشت گردن و کیوان و کشیدش تو خونه
صداش میومد
-دیوس به ننت میگی زر نزن کس کش رو حرف من حرف میزنی؟
تازه فهمیدم چرا درو همسایه ادم حسابمون نمیکردن صدای این فحشا بوده که بیرون میرفته
با گریه شروع کردم به راه رفتن تا به خیابون اصلی رسیدم یه پسره که دور دستش یه چاقو پیچیده بود باز نجیر بهم تیکه انداخت ترسیدم پیچیدم تو کوچه فرعی دنبالم اومد دویدم دنبالم دوید رسیدم به بن بست تنگ دیوار گیر کردم
-ججججججججوووووووووووووووووون چه کسی گیرمون اومده یه بوس کوچیک میدی
-دست به من بزنی جیغ میززنم////
-خب دستمو میذارم رو دهنت
بعدم هر هر خندید
شروع کرده بود به لیسیدن صورتم که یهو دیدم در یه پارکینگ باز شد زدم لای پاشو چپیدم تو پارکینگ یه مرد حدودا ۳۰ ساله بود
-اقا اقا تو رو خدا
انگار که فهمیده باشه چم شده درو بست و محکم در اغوشم کشید
-نترس بیا بالا…!!!
من ترسیده بودممممممممممم
گرخیده بودم وقت نداشتم که به این یکی اعتماد نکنم یا امتحانش کنم شایدم خیلی بچه بودم نمیدونم
-چیه عزیزم ترسیدی؟ نترس خانومی بیا بیا بریم بالا یه چایی داغ بهت بدم خستگیت در بره
و چون مردود بودن من رو دید دستمو کشیدو اروم کشان کشان من را تا خانه اش برد
در نیمه باز بود در را با پا باز کرد
-فرشته کوچولو بفرمایید تو نترس کسی خونه نیست خانومممم
-نه ممنون بهتره من برم
-نترس عزیزم باهات کاری ندارم برو تو یه چایی بخور خودم تا دم خونه میبرمت
با تامل سرمو انداختم پایین و رفتم تو میدونستم اون چیز دیگه ای میخواد اما تصمیمی گرفتم اون لذتو تجربه کنم و این بشه راه کسب درامدم
-بفرمایید بشین
نشستم خانه جالبی بود به اشپزخانه اپنش رفت و دو تا چای ریخت و امد
-بیا خانومی بزن گرم شی
-چشم ممنون
همون طور که چایی داغشو هورت میکشید گفت خب نمیخوای دربیاری لباستو؟
با تردید گفتم
-ممنون راحتم دیگه بهتره برم
-کجا اگه میخواستی بری چرا اومدی؟نترس به اون پایین کاری ندارم و بلایی سرت نمیارم حالا بدو بیا بشین رو پام بدو دیگه
من بلند شدم که برم یعنی ترسیده بودم
اما اون دستمو کشید و من رو روی پاش نشوند
مانتو ام را دراورد و روسریمو باز کرد
زیر مانتو تاپ تنم بود
من تقریبا میلرزیدم گفت نترس نترس فشار نمیدم دردت نمیاد حالم میکنی وای چه دستای هنرمندی داشت دستاش رو سینم حرکت میکرد و من لذت میبردم اون هم با جون و نازی و اخ گفتنش من رو بیشتر تحریک میکرد
-اخ نه دیگه باید برم دیر شده
-کجا زوده هنوز نترس
دیگه ترسیده بودم
-پاشو میخوام برم
-کجا بگیر بخواب !
-ولم کن میخوام برم
خفه جوجه حرف بزنی تنبیه میشی
-ولم کن مثلا میخوای چه غلطی بکنی؟
-الان بهت میگم ججججججججججووووووووووووووووووووووونننننننننننن

روی تخت بودم شلوارم نصفه و نیمه پایین کشیده شده بود نمیدونستم ساعت چنده وقتی توی این خونه اومدم هدفم زن شدن و لذت بردن بود اما حالا ترسیده بودم نکنه یوقت داستان های ترسناکی که
میشنیدم راست در میومد !درباره زن شدن و کشته شدن دخترا و … نکنه کیوان میفهمید اون وقت چه بلایی میتونست سرم بیاره دیگه چشمام سیاهی رفت به خودم اومدم و دیدم یه لگد محکم
زدم به وسط پاش ! شلوارم میکشم بالا بیچاتره از درد افتاد روی زمین به سمت در حجوم بردم اون گیج پاشو بین دستاش قایم کرده بود من درو باز کردم شلوارمو نیمه بالاکشیده بودم و مانتو ام رو هم فقط
برداشته بودم و تنم نکرده بودم پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم صدای پاهاش از پله های باللاتر میومد از در
فرار کردم حتی در پایینی رو هم نبستم توی خیابون مانتو رو به زور تنم کردم اما دکمه هاشو نبسته
بودم سایشو که دیدم به یه خونه قدیمی پناه بردم در زدم نمیدونم برا چی اما ته دلم صلوات میفرستادم
که تو مخمصه بدتری نیفتم پشت ایفون صدای یه پیرزن مهربون به گوش میرسیبد
-بله؟
-مادر جون تورو خدا دنبالم کردن تو رو خدا
-تو کی هستی دختر جووون.؟
-تو رو خدا تو رو خدا
-بیا بالا نه نه بیا
درو باز کرد و من جلدی پریدم تو پیرزن یه لیوان اب قند برام اورد و داد خوردم منم براش گفتم تو خونه
دعوام شده و زدم بیرون و مزاحمم شدن اونم کلی نصیحتم کرد
بالاخره گفت زنگ میزنه خونه که بیان دنبالم
بیست دقیقه بعد کیوان دم در بود دیدمش میخواستم سرمو بندازم پایین اما برق سیلیش روی زمین پرتم کرد
پیرزنه گفت
-نکن مادر اشتباه کرده بچگی کرده شما ببخش بچست دیگه
من روی زمین ولو بودمو اشک میریختمو گونمو میماتلیدم و کیوان چپ چپ و محکم نگاهم میکرد یهو گفت بلند شو بلند شو بقیه حسابتو تو خونه میرسم پاشو تو له سگگگگگگگگگگ
اما من هنوز روی زمین ولو بودم کیوان لگدی به پهلوم زد و درخواستشو این بار کمی بلند تر اعلام کرد
من به زحمت از جام بلند شدم کیوان رو به پیرزنه گفت
-مرسی حاج خانوم زحمت کشیدین
-خواهش میکنم نه نه اینم عینه نوه خودم ننه جان یدقه بیا کارت دارم میخوام درگوشت یچیزی بگم
کیوان جلو رفت نفهمیدم پیرزنه در گوشش چی گفت اما صدای کیوان که بلند تر بود رو شنیدم که نیگفت
-باشه حاج خانوم بهش زیاد سخت نمیگیرم
بعد دست من و محکم کشید و در اون خونه رو محکم بهم زد
بیرون در اون خونه دستمو ول کرد و من از مو گرفت و گفت تا دم در خونه همینجوری میبرمت تا ادم شی بلایی به سرت بیارم که مرغا به حالت تخم بذارن انتر…رفتی جنده بازی اره؟ ادمت میکنم؟ رفتی سکس دیگه؟

-نه نه ایییییییییییی موهامو ول کن سکس چیه میخوای ببر ازمایش من سالم هستم من پشت یه ساختمون خرابه یه مدت قایم شده بودمو گریه میکردم یهو یدونه از این کار گر عوضیا که …
-که چی؟
-موهامو ول کن تا بگم
-ول نمیکنم بنال بجنب
-اخخخخخخخخخخ باشه باشه که یدونه ازاون کارگرا یسری حرفای چرت و پرت زد و خواست ازم لب بگیره و که منم در رفتم و در خونه این پیرزنه رو زدم و رففتم تو…
حرف من که تموم شده بود نزدیک خونه بودیم درخونه رو که باز کرد و رفتم تو مامان خونه نبود میدونستم کجا بود اما اصلا انگار نه انگار که دخترش این وقته شب از خونه زده بوده بیرون و …
نمیدونستم چه مجازاتی در انظارمه داشتم بهش فکر میکردم که پرت شدم روی تخت خواب
-دمرو شو
-چی؟ برای چی داداش ببخشید رحم کن دیگه داداشی تورو خدا
-خفه شو گفتم دمرو شو
دمر روی تخت خوابیدم دستا و پاهام با طناب به تخت بسته شد هر چی التماس میکردم انگار اصلا گوشاش نمیشنید و نمیفهمید البته حق هم داشت ولینه به اون شدت و وحشی بازی دستمامو به میله تخت بسته بود کمربندشو باز کرد من جیغ میزدم که نزنه چون کیوان وقتی دست به کمربند میشد هیچی نمیفهمید و ضربه هاش اون قدر محکم بود که خون از بدنم جاری میکرد
-ک ک ک ک ک ک ک ک ک ییییوان تو تو تو تو تو روخدا
تق تق تق تق تق تق و صدای ضربه های پیاپی کمربند و اخ اخ اخ اخ اخ اخ ها و ناله های من بالاخره بعد از ۴۰ ضربه رضایت داد من دیگه حالا نیمه بیهوش بودم پشت موهامو گرفت و عین ساواکیا سرمو اورد بالا و گفت
-گوشا تو وا کن دفعه دیگه از این غلطا بکنی پوست از پاهات میکنم میدونی که؟
من رو به بیهوشی بودم و صدام در نمیومد و چشام هر لحظه بیشتر و بیشتر بسته میشد نمیتونستم حرف بزنم تا این که به کل از حال رفتم
اما من بدبخت نه با اب به هوش اومدم نه باسیلی من رو با نیشگون به هوش اورد
-پاشو توله سگ پاشو جنده کارم باهات تموم نشد
-ا خ اخ اخ ا
-صد بار میگی گه خورد غلط کردم تا ببخشمت
-تو رو خدا بازم کن دارم میمیرم
-یا میگی یا تا صبح به تخت بسته میشی
-تورو خدا
تق تق تق دوباره زد و بین ضربه هاش میگفتم بگو
-تق تق تق تق بگو گه خوردم
و من بار ها تکرار میکردم
بالاخره دست از سرم برداشت کمرم از خون پر شده بود و داشتم میمردم اشک میریختم اما کسی نمیدید مامان هم حتی رسید چپ چپ نگام کرد و زد زیر خنده
کیوان جلو اومد دستامو باز کرد بعد با یدس من رو بلند کرد و خودش رو تخت نشست و روی دستاش منو خوابوند
-نترس میدونم درد داری اما این درد برات لازمه تا ادب شی دیگه نباید این کارارو بکنی بسه دیگه گریه نکن من شاید خشن باشم اما اشک تورو هم دوست ندارم ببینم تو بیخود میخوای بری سرکار مگه من جون نمیکنم واسه چی میخوای بری کار کنی چرا تو ارم نمیگیری چرا همش رو مغز منی چرا عذابم میدی چرا کارای بچه گانه ای میکنی که به این حاال و روز بندازمت چرا کار خواهر من باید بکشه به پناه بردن به یه پیرزن و فرار از خونه برسه هان چرا؟ الان که تو دردی میگم الان که توشکی میگم الان که داری اشک میریزی میگم که بفهمی نمیخوام زندگی ایندت مثه الان باشه نمیخوام بشی کثافت نمیخوام مثه مامان بشی میفهمی لعنتی میفهمی؟
من اما تاب حرف زدن نداشتم کیوان اشک ریخت و پیشونیمو بوسید نگران زخمات نباش کیمیا الان بتادین میارم تمیزش میکنم یکم میسوزه اما براش لازمه
اون با بتادین زخمامو میز کرد و بست و منو سر جام خوابوند اون شب هر فکری از ذهنم رد شد اما به این نتیجه رسیدم که حقم بوده و اشتباه کردم روز بعد اما امتحان سخت تری در انتظارم بود
صبح روز فردا وقتی چشمامو باز کردم کسی خونه نبود تا خواستم از جایم بلند شوم یاد درد هایی که
کشیده بودم افتادم و …کار اشتباهم…اما با این کارم اشتباه بود لذتی که برده بودم وصف
ناشندی بود و بدم نمیامد که هیچ دختری درجهان نبود و همه زن بودند تا هر کس به راحتی هرکاری رو که میخواست انجام بده…
افکار مانند شاخه ها ی یک درخت بزرگ و بزرگ تر میشدند و رشد میکردند…
زندگی از سر اغاز شدده بود نمیفهمیدم به داشتن برادر ناتنی چون کیوان باید افتخار کرد یا نالید
نمیدانستم و نمیفمیدم و نمیتوانستم حس کنم…
بعد از ظهر کیوان به خانه امد با یک بسته کادویی که با کاغذ قمرز ارزان قیمتی بسته بندی شده بود من
که هنوز غرق در فکر بودم گوشه اتاقم کنم دیوار جنوبی مچاله شده بودم و سرم را بین پاهایمم گرفته
بودمو اشک میریختم یاد حرف بابا افتاده بودم رکه میگفت
-کیمیا وقتی گریه میکنی چشمات قرمز میشه قرمزیه سفیدی چشت به اون ابی خوشگلش نمیادا…
اخخخخخخخخخ
کیوان وارد خانه شد
-کیمیا کیمیا اببجی کجایی؟ بیا برات یه هدیه دارم
در دل پوزخند زدم و با صدایی اهسته و گریه الود گفتم
-اینجام تو اتاقم بیا تو اتاق
-تو که هنوز داری گریه میکنی؟ باور کن برات لازم بود کیمیا حالال اشکاتو پاک کن ببین برات چی خرید
-این چیه؟
-تو باید بازش کنی من که میدونم توش چیه
-برا منه؟
-نه برا عممه
بسته را با هیجان باز میکردمو اشک هایم را پاک مینموندم
-چی؟ یه روپوش سفید پزشکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خب اره!!! خوشت نیومد؟ مگه نمیخوای تو ارایشگاه کار کنی؟ لباسات کثیف میشن اینو خریدم برا اون موقع
حرف هایش مانند زنگ بود از جایم بلند شدم و چشمانم را درشت و معصوم کردم
-چی چی کیوان تو چی گفتی؟
-همون که شنیدی دیدم ماگه بری سر کار بهتر از اینه که بری ول بشی ولی باید محیطو ببینم
بی محابا خودم را در اغوشش رها کردم
-وای کیوان دوستت دارم دوسستت دارم
و اون منو در اغوش گرفت و چند بار چرخاند و از روز بعد کار من در ارایشگاه شروع شد
صبح روز بعد در ارایشکاه بودم
قت قت شهین خانوم من کیمیا هستم اومدم برای کار اموزی و کار مبلغ اولیه رو هم که برای ثبت نامم خواسته بودید با خودم اوردم
شهین دستی به موهایش کشید و گفت
-بیا تو پولتم بذار رو میز اگرم لباس اوردی بپوش

کارهایی که گفت انجام دادم داشت زیر ابرو برمیداشت
-بیا دختر بیا ور دستم و به دستم خوب نگاه کن
و من هم در دستش دقیق میشدم
همانطور که کار میکرد گفت
-ببین بچچه از تخم و ترکه هر کی هستی باش این جا خراب بازی طعتیله ارایش گری که باش ارایش بد نمیکنی بدحجابی نمیکنی افتاد؟
-بله من خودم هیچ کدوم از این کارارو نمیکنم
-خوبه افرین
چند روزی گذشت هم کار یاد میگرفتم هم کار میکردم سشوار میکشیدمو و بند مینداختم و زمینو تمیز میکردم از این که تو خونه و تو اون محیط نبودم راضی بود یه هفته ای گذشت
یروز زنگ زدن از ارایشگاه و به مامانم گفتن
-سلام خانوم خسته نباشین ما فردا دوتا عروس داریم شاید مجبور شیم کیمیا رو یکم دیر بفرستیم خونه اشکال نداره؟ اخه سرمون خیلی شلوغه
و مامان هم مخالفت نکرده بود
اون روز واقعا روز سختی بود من قبل از غروب افتاب میرفتم خونه اما کار اون شب تا ساعت ۱۰ طول کشید من دیگه حسابی از پا افتاده بودم
خواستم برم که شهین خانوم داد زد!
-کجااااااااااااا؟
-خونه دیگه
-تو این تاریکی؟ تنها؟صبر کن پسرم داره میاد اینجا بگم تا دم خونه ببرتت
-نه بابا خیلی ممنون
-ناز نکن بهتره یه مرد تو این تاریکی همرات باشه
و چند لحظه بعد اون پسر پایین در بود
من جلو ی در رفتم و سلام کردم
-سلام
-سلام خانومه…
-کیمیا هستم
-کیمیا خانوم خوشحالم از اشناییتون
و شما اقای؟؟؟
-علی رضا هستم
علی رضا… همیشه اسم علی رو دوست داشتم دلم میخواست اگر پسری به دنیا اوردم اسمشو علی بذارم یا حد اقل اسم همسرم علی باشه علی رضا پسر شهین خانوم جوونه بیستو یکی دو ساله ای بود با چهره ی مردونه ی کاملا ایرانی موهای پرپشت و مشکی و چشم ها ی درشت و مژه های برگشته پوستی جو گندمی و بینی نسبتا جمع و جور و لب هایی زیبا…قد و بالا دار و چهار شونه و تو پر و هیکلی وا گر بخوام از تیپش بگم اون موقع برای من وصف ناشدنی بود یا بهتر بگم خودم هم از دیدنش یکه خورده بودم واقعا بهش نمیومد پسر شهین خانوم باشه یا به شهین خانوم نمیومد همچین پسری داشته باشه و اصلا به علی رضا نمیخورد که بچه پایین شهر باشه اصلا با اون دکوپوز فکر میکردی بچه ی بالا شهره که البته همینم بود من غرق همین افکار بودم و شانه به شانه علی رضا راه میرفتم تا این که با صدای او به خود امدم.
-کیمیا خانوم شما همیشه اینقدر ساکتید؟
-بله؟ نخیر فقط گاهی من بیشتر اهل حرف زدنم
-پس چه قدر خوب میشه که اگه منو هم بهرمند کنید
-اخه راستش الان موضوعی برای حرف زدن ندارم شما بفرمایید
-من؟ من از چی بگم؟
-نمیدونم از همونی که توقع داشتید من حرف بزنم چون منم موضوعی برای صحبت نداشتم
-خب چطوره از خودمون بگیم
این جمله رو که میگفت من دقیقا منظورش را فهمیده بود یعنی هر کس نمی فهمید هم خر فهم میشد زیرا که جوری پر شیطنت به صورت و چشمهایم خیره شده بود که فهمیدم معجزه عشق درونم صورت گرفته…چه لذت بخش بود اولین عشششششششششششق
-پس بازم شما شروع کنید
-من من بیستو یک سالمه قراره لیسانسمو اینجا بگیرم و کارامو جور کردم که برای فوق لیسانس برم خارج از کشور…ممکنه برم المان شایدم فرانسه
-اوه چه عالی این خیلی خوبه پس شما حسابی اهل درسید
-مگه شما نیستید؟؟
-الان که همه دیپلومو میگیرن اونی موفقه که بخواد ادامش بده و من نمیدونم که میخوام چی کار کنم
-بدیه پایینه شهر اینه که سنتی تر عمل میکنن
-مگه شما بچه اینجا نیستید؟شهین خانوم که…
-شهین خانوم با پدر من ازدواج کرد پدر من ادمی بود ببا وضع مالی عالی و اخلاق واقعا بد وقتی که من کوچیکتر بودم بابا مامانمو طلاق داد مهریش رو هم بخشید تا جونشو ازاد کنه و از زیر دست بابام و کتکاش بیاد بیرون و همین کارم کرد…
-و شما پیش پدرتون موندید؟
-به ناچار اره اخه سرپرستیمو دادن بابام ولی از وقتی که ۱۸ سالم شده بین این خونه و اون خونه در رفت و امدم
-اخی چه زندگی سختی داشتید
-شما چی شما نمیخواید از خودتون بگید؟
-چرا ولی راستش رسیدیم خونه ما تو این کوچست
-خب تادم منزلتون همراهیتون میکنم
-نه اخه…
-میفهمم میترسید پدرتون فکر بدی بکنه…
-نه نه پدرم نیست برادرم یذره عصبیه
-درک میکنم منم راضی نیستم شما اذیت بشین خوشحال شدم از اشناییتون
-منم همینطور خدانگهدار
-خداحافظ ااا نه نه یه لحظه صبر کنید
و کاغد و قلمی از جیبش دراورد و شماره ای روی ان نوشت
-بفرمایید این شماره اتاقه منه نگران نباشید کسی جز خودم این خطو برنمیداره
با تامل شماره رو ازش گرفتم و گفتم
-ممنون
-منتظر تماست هستم
سری تکان دادمو رفتم

روزها پست سره هم میگذشت من همش فکر علیرضا بودم
دوست داشتم به ش زنگ بزنم اما نمیشد هم میترسیدم هم ازش خجالت میکشیدم
اخه اون از همه لحاظ از من بالاتر بود
از نظر سنی عقلی سطح تحصیل محل زندگی و…
روم نمشد با اون رابطه داشته باشم همه فکر میکردم از اون پایین ترم
کیوان دیگه وقته خدمتش رسیده بود من هر شب قبل خواب تصوره روزای بی کیوانو میکردمو با خوشحالی میخوابیدم
البته فکر به علیرضا نمیذاشت این خوشحالی دووم بیاره
یه هفته گذشته بود من احساس میکرد هر روز علاقه م به علیرضا بیشتر میشه با فکر کردن به ش
ولی هر روز زنگ زدن به ش برام سخت تر میشد
انقدر به علیرضا فکر کرده بودم که دیگه به پسرا محل نمیذاشتم همه ش فکرم اون بود
تا اینکه یه روز ما تو ارایگاه کاره زیاد داشتیم مجبور شدم تا 9 بمونم شهین خانم که حواسش بود دیر وقته
گفت امروز علیرضا میاد اینجا وایسا بگم بات بیاد وقتی گفت علیرضا میاد از خوشحالی بال دراوردم
ولی یهو گوشیه ارایشگاه زنگ خورد شهین خانم برداشت
-بله بفرمایین
-من برادر کیمیام هستن؟
-بله یه لحظه گوشی
کیمیا بیا داداشته
-سلام کیوان
-سلام
-الان کارم تموم میشه میام خونه
-تنها؟
-نه پسر شهی…
گند زدم نمیدونستم چجوری جمع ش کنم
-چی پسره کی؟
-هیچی
-نه گفتم کی باهاته؟
-هیچکی بخدا قراره پسر شهین خانم تا دم خونه برسونتم
-لازم نکرده من خودم میام اونجا دیگه با پسره شهین خانم میپری ها؟
-نبخدا کیوان شب بود شهین خانم گفت باهام بیاد
-میام دنبالت توراه به م توضیح میدی
-نه کیوان تروخدا کاری نداشته باش هنوز از اونسری درد دارم
-هنوز درد داری ولی فراموش کردی چرا درد ها؟
کمبود گریه م بگیره
-وایسا میام یادت میارم
گوشیو قطع کرد به شهین خانم گفتم کیوان داره میاد اونم زنگ زد علیرضا گفت نمیخواد بیاد اینجا
من از اینکه این فرصتو از دست داده بودم و البته تنبیه کیوان سخت ناراحت بودم
نیم ساعت بعد کیوان اومد بغض گلومو گرفته بود با شهین خانم خداحافظی کردمو رفتم …
ادامه دارد…

نوشته: چَشمانی تاریک


👍 8
👎 2
12701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916311
2023-02-22 08:50:28 +0330 +0330

اینجا برای داستان سکسیه نه داستان تخمیه زندگیت😒😒

1 ❤️

916313
2023-02-22 09:03:57 +0330 +0330

خیلی قشنگه ، ادامه بده

1 ❤️

916339
2023-02-22 14:09:13 +0330 +0330

ایول بنویس

1 ❤️

916370
2023-02-22 21:45:00 +0330 +0330

خانومه A girl named Nilo میشه شما دیگه نظر ندی

0 ❤️

916501
2023-02-23 21:54:15 +0330 +0330

بعضیا هستن که هنوز این داستانو نخوندن بخاطره همین گذاشتم نه اینکه بخوام معروف یا محبوب بشم هیچ نفعی برام نداره و اینکه اولین بارم بود که داستان میزا‌شم و پارت اولو که گذاشتم چنت نفر گفتن بقیشو بنویس منم بخاطره همون چند نفر ادامشو گذاشتم

0 ❤️