دلفین سیاه

1402/03/20

اسم من آرشام عباسیه. یه پسر ۳۸ ساله که از ۱۶ سالگی برنامه نویسی رو شروع کردم و الان ۲۲ ساله که دارم به صورت حرفه ایی این کار رو انجام میدم و از این راه پول درمیارم. یه گروه حرفه ایی هم دارم که تشکیل شده از ۳ نفر دیگه بجز خودم. خودم که سردسته گروه هستم، لیلا که ۲۸ سالشه و یه جورایی نزدیک ترین فرد به منه. استعداد بالایی داره و همیشه منو سورپرایز می‌کنه با کاراش. از اوناست‌‌ که هیچوقت نمیتونی پیشبینی کنی چیکار میخواد بکنه و همچنین خواهر ناتنی منم حساب میشه. یه زن و شوهر هم توی گروهمون هستن به اسم های اسما و مهرداد. مهرداد آدم شوخ طبعی هست برعکس اسما که سالی یه بار هم نمیخنده و تو کارش خیلی جدیه و مسئولیت پذیر. مهرداد هم کارش با کامپیوتر بد نیست بیشتر کارای سخت افزاری انجام میده ولی گاهی کمک زنش می‌کنه توی تکمیل پروژه. پروژه هایی که میگیریم معمولا از خارج از کشور هست و درآمدش بین چهارتامون تقسیم میشه. ولی من کارای شخصی هم برای خودم انجام میدم. وقتی ۱۶ سالم بود یادمه بابام کشته شد به دست افراد یه باند به اسم دلفین سیاه. اون موقع ها فکر میکردم بابام کارش سرکشی به املاکمونه و از مغازه هایی که بهش ارث رسیده پول درمیاره و این تفکر با من بود تا وقتی که مرد و بخاطر مراسمی که براش گرفتن فهمیدم عضو سازمان اطلاعات بوده و عامل نفوذی بود توی باندی که قرار بود چند تا از مراکز مهم رو توی یه روز خاص منفجر کنن که بابام با دستکاری چندتا از پیام ها نمی‌ذاره این اتفاق بیفته و لو می‌ره و اونام میکشنش. بعد از اون منو مامانم تنها شدیم تا ماه بعدش که داییم از انگلیس برگشت پیشمون. یه جورایی تنها فامیلمون بود. اون موقع ها کله شق بودم و میخواستم انتقام بابامو بگیرم. داییم برنامه نویس بود و وقتی اومد پیش ما منم تمام زندگیم شد برنامه نویسی. توی ۱۷ سالگی خیلی ادعام میشد و یواشکی به سایت اطلاعات نفوذ کردم و اطلاعاتی که از اون باند میخواستم رو برداشتم. سعی کردم به تلفن های افراد رده پایین باند نفوذ کنم و همینطوری پله پله برسم به قاتل بابام. متوجه شدم همه تلفن ها و پیامک ها از یه سیستم ارسال میشه و منم به شبکه نفوذ کردم و فهمیدم که یه تله بیشتر نبود. توی اون سرور هیچ اطلاعاتی وجود نداشت و بهم اجازه خروج نمی‌داد. سریع لپ تاپ رو از برق کشیدم و باطریشو درآوردم و یه نفس راحت کشیدم. مطمئن بودم به اندازه ایی توی سرور نبودم که موقعیت مکانی رو پیدا کنن. از طرفی نمیتونستم به کسی چیزی بگم پس بیخیالش شدم. اون موقع ها یادمه یکی از همکارای بابام به اسم اسماعیل فرجی اومد خونمون و به داییم گفت یکی از آدرس خونمون به سایت نفوذ کرده و فهمیدن که کار من بوده. همه چیزو به آقای فرجی گفتم و اونم چندتا مامور دم خونمون گذاشت تا امنیت مارو در صورت نیاز تامین کنن که کارشون بی فایده بود. یادمه به توصیه آقای فرجی قرار شد شب بریم توی مراکز عمومی شهر. در حال آماده شدن بودیم که ماشین محافظامون منفجر شد و همون لحظه صدای شکستن در اومد. در اتاقمو قفل کردم و از سوراخ قفل دیدم دایی و مامانم رو گرفتن. چندتا مرد با لباسهای سیاه که روی گردن یکشون خالکوبی دلفین بود. انگاری که اون رئیسشون بود. مامانم یه یقه اسکی پوشیده بود و شلوار جین. داییمم لباس تنش نبود و یه شلوار جین پوشیده بود. یکیشون اومد سمت اتاق من. فکری به سرم زد و سریع پنجره رو باز کردم. خونمون یه طبقه بود پس ممکن بود طرف فکر کنه رفتم بیرون. توری رو پاره کردم و رفتم زیر تخت قایم شدم. طرف با چند تا لگد در رو شکوند و با دیدن پنجره باز و توری پاره فکر کرد فرار کردم و با اعلام نظرش به همون که خالکوبی داشت برگشت پیششون. از زیر تخت اومدم بیرون و یواشکی نگاه میکردم که می‌خوان چیکار کنن. همون که خالکوبی داشت به صورت داییم مشت میزد و می‌گفت -میدونستم آخر یه کاری می‌کنی. بهت اخطار دادم. یادته چقدر بهت گفتم اگه کار اضافه ایی بکنی پشیمون میشی؟ حالا ببین چیکارت میکنم. همون که در اتاقمو شکونده بود گفت
+بهتره عجله کنی رییس. هر لحظه ممکنه پلیسا برسن
-نگران اونش نباش. اون عوضیا حالا حالاها نمیان. زن رییس پلیس منطقه دست خودمونه. جفتشونو لخت کنید و از چیزی که قراره ببینید لذت ببرید. تو هم فیلم بگیر
بعد از این صدای خنده و به به و چه چهشون بلند شد. نمیتونستم باور کنم کاری که کردم همچین نتیجه ایی داشته باشه. داییم با صورت پر خون گفت
+فکر کردی میتونی همچین کاری بکنی؟ حاضرم بمیرم ولی تورو به خواستت نرسونم.
بعد از این حرف بلند شد و با سر رفت توی صورت همون رییسشون و با عجله رفت به سمت در خونه. مامانمم با گریه پشت سرش میدوید. داییم در رو باز کرد ولی پشت در چیزی نبود که خوشش بیاد. نمیتونستم ببینم چی شده ولی داییم آروم آروم برگشت و مامانم روی زمین نشست و گریه‌اش بیشتر شد. یکهو داییم پرتاب شد عقب و محکم به دیوار بغل اتاق خورد. سریع پشت دیوار قایم شدم. مکالمه ایی دوباره بین همون مردی که خالکوبی داشت با یکی دیگه صورت گرفت که داشت می‌گفت
_آفرین بهزاد. راستش فکر نمی‌کردم خایه این کار رو داشته باشه.
بعد انگار خطاب به داییم گفت
_بزار با داداشم بهزاد آشنات کنم. فکر میکردم فرار کنی ولی زدن من خیلی خایه میخواد
بعد از این حرف همشون خندیدن. یکی اومد و داییم رو بلند کرد و برد. همزمان صدای جیغ مامانم اومد و التماس هاش شروع شد.
+توروخدا ولم کنین. التماستون میکنم. اصلا بکشیدم.
صدای سیلی بلندی توی خونه پیچید و به همراهش صدای مامانم بلندتر شد. خودمو به جایی رسوندم که بتونم ببینم. همون که خالکوبی داشت دست مامانمو گرفته بود و داییم بیحال افتاده بود روی زمین. اون که خالکوبی داشت با لگد محکم به پهلوی داییم زد و گفت
_عوضی ببین چیکار کردی. تفریحمون خراب شد. الان مجبورم خودم ترتیب خواهرتو بدم
داییم سعی میکرد چیزایی بگه ولی صداش در نمیومد و چیزی جز ناله های ضعیف به گوش نمی‌رسید. همون لحظه دستشو برد سمت سینه های مامانم و مامانم سعی کرد از دستش فرار کنه که اون مرد پرتش کرد روی زمین و با یکی از دستاش گردنشو گرفت و با اون یکی دستش شروع کرد به بالا زدن لباس مامانم و دستشو از زیر لباس رسوند به سینه هاش که با چنگ های مامانم بخشی از صورتش زخم شد. همون موقع صدای آژیر پلیس اومد. همون که خالکوبی داشت یک لحظه نگاهش به داخل اتاق من افتاد و منو دید. سریع دویدم سمت پنجره و اونم با فریاد به افرادش دستور میداد که منو بگیرن. سریع از پنجره پریدم بیرون و دویدم سمت خیابون. با پاهای برهنه هرازگاهی پام روی چیزایی می‌رفت و می‌خوردم زمین ولی بی اهمیت بهشون دوباره بلند میشدم و میدویدم. صدای آژیر ها هر لحظه بیشتر میشد که بالاخره از سر کوچه پیچیدن داخل. داشتم میدویدم سمتشون حس کردم چیز تیزی رفت توی پام و خوردم زمین. همون لحظه یه گلوله خورد نزدیک صورتم. مرگ رو چند قدمی خودم دیدم و با تموم توانم بلند شدم و شروع کردم لی لی کنان به سمت ماشین ها رفتن. گلوله ها از کنارم رد میشدن تا اینکه یکیشون خورد به دستم و دستمو خراش داد و بعد از اون یه ماشین پیچید پشت سرم و سپر من شد در برابر گلوله ها. خودمو پرت کردم روی زمین و همون همکار بابام از ماشین پیاده شد و اومد سمتم. چشمام داشت سیاهی می‌رفت و و با آخرین توانم گفتم
+مامانم توی خونست. نذارید ببرنش.
الان ۲۱ سالی از اون ماجرا میگذره و من هنوز هرشب بهش فکر میکنم. اونا اون شب مامانمو بردن ولی داییم خوشبختانه زنده موند و بعد از یک ماه از اون اتفاق تا الان توی تیمارستان بستری شده. هرکسی که بهش نزدیک میشه رو زخمی می‌کنه و گاهی صداهای عجیبی از خودش در میاره. من اون شب به بیمارستان رفتم و بعد از ۲ هفته از بیمارستان مرخص شدم. همون همکار بابام که اسمش اسماعیل بود منو برد خونه خودش و از من مثل پسرش مراقبت کرد. یه دختر داشت به اسم لیلا که همون لیلای توی گروهه و بعدها فهمیدم که همسرش توی تیمارستان بستری شده. کارای شخصی من کارهای درآمدزایی نبود چون با گروهمون در ماه گاهی اوقات حتی به ۱۰۰ میلیون درآمد هم می‌رسیدم. کارهای شخصی من نفوذ به شبکه های اطلاعات و پلیس بود و دزدیدن اطلاعات طبقه بندی شده در مورد هر نوع باندی. ۲ سالی بود که این کار رو شروع کرده بودم و در مورد باندها مطالعه میکردم و سعی میکردم یه رد یا نشونی از دلفین سیاه پیدا کنم ولی دریغ از حتی یه سرنخ. اون شب همه افراد بجز بهزاد و رییسش کشته شدن ولی اون دوتا فرار کردن. توی ماه های اولیه نفوذم فهمیدم اون که خالکوبی داشت اسمش علی منفرده و اونم توی تیمارستان با مشکلی مشابه با داییم بستری شده. رفتن سراغش بی فایده بود پس بیخیالش شده بودم و توی پرونده اش نوشته بود که توی پرورشگاه بزرگ شده و کسی رو نداره. اون روز هم اطلاعاتی به سیستم اضافه نشده بود. کلافه روی صندلیم تکیه دادم که با صدای بازشدن در لپ تاپ رو بستم. لیلا بود که مثل همیشه اومده بود بهم سر بزنه. موهاش رو کوتاه کرده بود. روی تختم نشست. بهش گفتم
_موهاتو کوتاه کردی؟
+چطور شدم آرشام؟
_خوبه صورتت قشنگ تر شده
اصلا اینجوری نبود. موی بلند خیلی بیشتر بهش میومد. بخاطر لاغر بودنش موی کوتاه اصلا بهش نمیومد ولی حوصله بحث باهاشو نداشتم. کم کم داشتم فکر میکردم به یه هم‌تیمی نیاز دارم تا با هم روی پرونده دلفین سیاه کار کنیم ولی به کسی جز لیلا و اسماعیل اعتماد نداشتم. اسماعیل که اونقدر سنش بالا رفته بود که فقط به درد مشورت می خورد و لیلا هم می ترسیدم به خطر بیفته. لیلا که دید حرفی نمی‌زنم فهمید حوصله بحث ندارم و خواست از اتاق بره بیرون. تصمیمم رو گرفتم. پیدا کردن باندی به خطرناکی دلفین سیاه برام اونقدری مهم بود که براش از هر فرصتی استفاده کنم و البته که اسماعیل هم کار با اسلحه رو میتونست بهمون یاد بده. دست لیلا رو گرفتم و گفتم
_باید مطلب مهمی رو بگم بهت. اسماعیل خونست؟
+چیزی شده؟ وقتی خواستم بیام دیدم که داره تلویزیون میبینه
بدون حرف با لیلا رفتم پیش اسماعیل و رو به روش نشستم. تلویزیون رو خاموش کردم که صدای اعتراضش بلند شد
+دارم نگاه میکنما. حالت خوبه؟ مخت تاب برداشته؟
_جوش نیار کارت دارم. لیلا بگیر بشین انگار تیر چراغ برق واینسا بالای سر من
بعد از نشستن لیلا شروع کردم به توضیح دادنم
_من دو سالی هست که دارم روی پرونده دلفین سیاه کار میکنم ولی اطلاعات زیادی ندارم و به کمکتون احتیاج دارم. صدای اسماعیل بلند شد که
+مرتیکه احمق مگه یادت نیست چه بلایی سرت اومد؟ میخوای همون بلا سر ما هم بیاد؟
لیلا که از هیچی خبر نداشت گفت
+میشه به منم بگید جریان چیه؟ دلفین سیاه چیه دیگه؟ از کی عضو سازمان های طرفدار محیط زیست شدی؟
اسماعیل بهم توپید
+اگه یه کلمه راجب دلفین سیاه به لیلا بگی نه من نه تو
بهش جواب دادم
_اون موقع بچه بودم. چیزی بلد نبودم از هک. اون اشتباه رو دیگه تکرار نمیکنم. به کمکتون احتیاج دارم. لطفا بهم کمک کن اسماعیل
+بیخیال من شو پسر من دیگه جونی نمونده واسم
لیلا که اون وسط هاج و واج مونده بود بالاخره داد زد
+منم وجود دارما. به منم بگید جریان چیه
اسماعیل گفت
+هیچی نیست اینم یه غلطی کرد یه چیزی گفت.
_اسماعیل توروخدا فقط به شما اعتماد دارم. لطفا
+همینکه گفتم.
لیلا با حالت قهر گونه ای رفت تو اتاقش و در رو هم بست.

بعد از گذشت ۲ روز که هیچ حرفی بین من و اسماعیل و لیلا رد و بدل نشد بالاخره اسماعیل جفتمون رو صدا زد و گفت
+کمکتون میکنم ولی به شرطی که بدون هماهنگی من هیچ کاری نکنید
_ممنون اسماعیل ممنون. هرچیزی که بگی همونه
++خب پس الان دیگه میتونید به منم بگید جریان چیه
_ببین دلفین سیاه یه باند قدرتمنده که وقتی من بچه بودم پدرم رو کشت و مامانمو دزدید و داییمو راهی تیمارستان کرد
+همچنین زن منو
_چی میگی اسماعیل
+زن من هم مثل دایی تو راهی بیمارستان شد بعد از کشته شدن برادرش که مثل بابات نفوذی بود توی دلفین سیاه
++مگه بابای آرشام هم توی سازمان اطلاعات بوده
+آره دخترم. با داییت‌ به من گزارش میدادن.
++خب. حالا چیا از این سازمان میدونید؟
شروع کردم و همه ماجرا رو بهش گفتم و آخرش اسماعیل گفت
+گفتی علی منفرد برای چه مشکلی بستری شده؟
_مثل داییم به خاطر خشونت زیاد
++مادر منم همینطوری شد
+راستش فکر کنم سرنخ اول رو پیدا کردیم. باید زودتر از اینا متوجهش میشدم.
_راستی اسماعیل توی این دوسال من نتونستم هیچ سرنخی یا ردی از دلفین سیاه پیدا کنم. به نظرت اسمشونو عوض کردن؟
+گروه دیگه ای هم بودن که روند کاری مشابه اونا داشته باشن؟
_من از روند کاریشون اطلاعی نداشتم. تو چه حوزه هایی فعالیت میکردن؟
+قاچاق دختر و بی بند و باری، مواد مخدر، اسلحه و گاهی هم اگه پول خوبی بهشون میدادن کار امنیتی هم میکردن. البته نباید تجاوز هاشون رو از قلم انداخت.
++تجاوز؟ منظورت چیه؟
+روششون برای تنبیه دشمناشون تجاوز به افراد نزدیک و آپلود کردن ویدیوش توی پورن هابه
_خب پس دوتا سرنخ دیگه هم پیدا شد.‌ اسماعیل میتونی از فردا بیفتی دنبال تطبیق روند کاری باندها با دلفین سیاه؟ تو از ما بیشتر اطلاعات داری راجبش
+باشه قبوله. تو هم با لیلا برید توی پورن هاب. احتمالا هنوز با اکانت قبلیشون ویدیو آپلود میکنن. آیدی اکانتشون همون دلفین سیاهه
لیلا با من و من گفت
++بابا بهتر نیست من برم سراغ مامان و دایی آرشام؟
_نکنه می‌ترسی چشمات آلوده به گناه بشه سکس یکی دیگه رو ببینی
اسماعیل سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه و به من توپید
+تو لازم نکرده اینجوری صحبت کنی. دخترم خودش عقل داره می‌دونه باید چیکار کنه
++خب پس من فردا میرم دیدن مامان. فقط آرشام دایی تو کجاست؟
_تیمارستان مرکز شهر. مگه چندتا تیمارستان تو تهران هست؟
++اوکی مامان منم همون جاست.
_خب پس تقسیم برنامه ها هم انجام شد. فقط اسماعیل کسیو سراغ داری برای آموزش دفاع شخصی و البته خرید اسلحه؟
++آرشام اسلحه چرا؟
_برای دفاع از خود
لیلا اومد مخالفت کنه که اسماعیل گفت
+آرشام راست میگه دخترم. اگه قرار باشه با همچین باندی در بیفتیم بهتره خودمون رو آماده کنیم. اسلحه با من. دفاع شخصی هم بهترین استاد رو میشناسم. ردیف میکنمش براتون
_خب همه چیز حله. من برم برسم به کارام. لیلا چقدر از پروژه آخر که گرفتیم مونده؟
++تقریبا تمومه یکم ریزه کاری داره که با مهرداد و اسما تمومش میکنیم
_سود هرکدوممون چقدر میشه؟
++تقریبا ۳۵ میلیون
_خب عالی شد به اندازه ایی پس انداز داریم که بتونیم تمام وقت برسیم به کارمون. تازه ارثیه منم هست. بهتره یه فکری بکنم به حالش. فردا میرم که اگه شد املاک رو آبش کنم یا بدمش اجاره. با سودش میشه زندگی کرد. بعد از این مکالمه عالی رفتم سراغ لپ تاپ و بیشتر کارای پروژه آخر رو انجام دادم تا کار پروژه تموم شه. خواستم برم به لیلا خبر بدم که کار زیادی نمونده. رفتم توی اتاقش و با دیدن صحنه ی مقابلم از تعجب خشکم زد. تاپش رو درآورده بود و دوتا ممه گوگولی افتاده بودن بیرون. با صدای دادش به خودم اومدم و در رو بستم و با خنده گفتم
_پروژه رو فردا با اسما تموم کنید چیز زیادی نمونده.
++برو گمشو آرشام اگه دستم نرسه بهت.
همون لحظه اسماعیل که حسابی تیپ زده بود از بغل دستم رد شد و گفت
+بچه ها من دارم میرم بیرون. بچه نیستید که اینجوری داد میزنید.
بعد از بیرون رفتنش لیلا در اتاقش رو باز کرد. لباس پوشیده بود و یکی محکم زد تو کلم و گفت
++صدات در بیاد کشتمت
_لیلا فقط یه چیزی بگم؟
++بنال
_ممه هات عالین میتونستم می‌گرفتمت
بعد از این فقط مشت و لگد بود که با چاشنی فحش به سمت من شلیک میشد. با سرعت رفتم تو اتاقم و درو بستم
++اگه یه بار دیگه راجب این اتفاق چیزی بشنوم میبرمش میندازمش جلوی گربه
_نه ممه هاتو نبر گل با ساقه قشنگه
++آرشااااااممممم منظورمو فهمیدی
دیگه چیزی نگفتم و فقط خندیدم تا اینکه لیلا هم از فحش و تهدید خسته شد و رفت تو اتاقش و در اتاق رو محکم کوبید به هم. منم رفتم پای لپ تاپ و هندزفری رو فرو کردم در سوراخ مربوطه و فیلتر شکن رو آن کردم. رفتم توی سایت پورن هاب و دلفین سیاه رو به فارسی سرچ کردم. هیچکدوم از ویدیو ها بدرد من نمی‌خورد پس به انگلیسی سرچ کردم black dolphin. دوباره چیز بدرد بخوری نبود تا بالاخره توی صفحه ۱۳ و توی اسکرین ویدیو یه دست گردن یه دختر رو گرفته بود و نکته مهم ماجرا خالکوبی دلفین به رنگ سیاه روی دست طرف بود. دقیقا روی مچ دست سمت راست. علامت اکانت رو که چک کردم دیدم پروفایل یه دلفین سیاه روی یه صفحه سفیده و آیدی اکانت هم Punishment بود. فوری روی ویدیو کلیک کردم. کلماتی که رد و بدل می‌شد به فارسی یا انگلیسی نبود و محتوا به این صورت بود که یه مرد قوی هیکل که صورتش معلوم نبود با دست راستش گردن یه زن میانسال رو گرفته بود و با دست چپش از زیر لباس زنه سینه اش رو گرفته. زنه با گریه و لحن خیلی غمگین چیزایی می‌گفت که حدس میزدم التماس باشه و مرده همون طوری با داد و فریاد حرفایی میزد. صورت زنه کمی چروک بود و موهای بلوندی داشت. چشمای پف کرده و ابروهای پرپشتش هم نظرمو جلب کرد. بالاخره ویدیو کات خورد و توی سکانس بعدی زنه لخت بود با دستای بسته زانو زده بود رو به دوربین و یه مرد با دستش موهای زنه رو گرفته بود و توضیحاتی میداد. مرده ماسک پلاستیکی زده بود و لباس مشکی پوشیده بود و با خونسردی کلماتی رو بیان می‌کرد و گاهی موهای زنه‌‌ رو میکشید. زنه فقط با گریه یه کلمه رو تکرار می‌کرد. بدن یکم توپر و سینه های کوچیکش توجهم رو جلب کرد که با کوچکترین تکونی که مرده میداد بدنش مثل ژله می‌لرزید. یکم بعد از بلغور کردن یه سری حرف به انگلیسی گفت
+It`s my slave guys and I want to share it with my friends (این برده منه‌‌ و می‌خوام اونو با دوستام به اشتراک بزارم)
بعد از اون دوباره صحنه کات خورد و این سری یه مرد لاغر که سمت چپ سینش یه دلفین سیاه خالکوبی بود لخت‌‌ وایساده بود. کیر بزرگی داشت و زنه بغلش ایستاده بود. اینبار دستای زنه باز بود و گریه اش متوقف شده بود.‌ مرد لاغر مثل مرد قبلی ماسک پلاستیکی زده بود ولی با رنگ متفاوت. قلاده ایی‌‌ برداشت و به گردن زنه بست. بعد پشت زنه رفت و دستاش رو از کنار دستای زنه‌‌ رد کرد و محکم ممه هاشو گرفت. زنه‌‌ یکهو جیغ زد ولی مرده بی تفاوت ادامه داد. تو همین حین زنه گریه اش شروع شد و یه مرد لخت دیگه وارد تصویر شد که روی کتفش خالکوبی دلفین سیاه داشت. اینم ماسک داشت و تا رسید به کس زنه چنگ زد که باعث شد گریه اش بیشتر بشه. دوربین شروع کرد به حرکت کردن و از زاویه نزدیک اول از صورت زنه و بعد کصش که حالا دوتا انگشت توش بالا و پایین میشد فیلم می‌گرفت. صدای یه زن اومد که چیزی گفت و بعد از اون دوباره صحنه کات خورد. این سری زنه‌‌ با همون قلاده روی زمین بود و داشت پای یه زن دیگه رو میلیسید که روی ساق پاش علامت دلفین سیاه خالکوبی بود. صدای بوسیدن از پشت صحنه به گوش می‌رسید و کمی این صحنه ادامه داشت تا اینکه یه مکالمه ایی بین یه مرد و زن فیلمبردار اتفاق افتاد و زنه از جاش بلند شد و دوربینو گذاشت روی زمین. وقتی کامل وارد کادر شد متوجه اندام فوق سکسیش شدم که به تنهایی برای شق شدن کیرم کافی بود. پاهای بلند کشیده عضلانی با شکم صافش نشون دهنده ورزشکاریش بود و سینه های گرد و سربالاش نشون از سن کمش‌. صورتش رو با ماسک پوشونده بود ولی ماسکش با اون دوتا فرق داشت و از مدل نیروهای ویژه بود و حتی موهاش رو پوشونده بود. یه شرت هم پاش بود که باعث جذابیت دوچندان شکم و رونش میشد. قلاده زن برده رو کشید بالا و صورتشو برد نزدیک صورتش و تف کرد توی دهنش. آب دهنش به آرومی وارد دهن زن برده شد و بعد از اون صدای خنده چند نفر از پشت دوربین اومد. زنه‌‌ که انگار بهش مدال داده بودن با افتخار ایستاد و قلاده اون یکی رو کشید سمت کصش. زن برده اولش از لیسیدن کص‌‌ اربابش از روی شرت امتناع کرد که بعد از اون صحنه دوربین شروع به حرکت کرد و زن ارباب محکم قلاده بردشو کشید که باعث شد از پشت روی دستاش بیفته. دوربین به سمتشون می‌رفت که بالاخره کمی با زاویه به سمت پایین و طوری که تمام بدن برده توی کادر باشه متوقف شد و بعد از اون زن ارباب از بغل برده یکی از پاهاش رو اونور بردش گذاشت جوری که پشتش به دوربین باشه. سر زن برده رو با دستاش گرفت و محکم به کصش فشار داد. دوربین عوض شد و دوربین بعدی همون لحظه رو از بغل نشون میداد و کم کم بهشون نزدیک میشد. وقتی به قدر کافی نزدیک شد که حرکت زبون برده رو روی شرت اربابش به نمایش بزاره متوقف شد و بعد از چند ثانیه تصویر کات خورد. صحنه بعدی از بالا فیلمبرداری می شد. گردن و دست‌‌ و پای همون‌‌ زن رو بسته بودن‌‌ و پاهاش با فاصله باز بود. مردی وارد شد و روی شکم زنه خم شد تا علامت خالکوبی خودشو نشون بده. این یکی ماسکش فقط بالای دماغش رو می‌پوشوند‌‌ و کله طاسش و هیکل گندش خیلی به چشم میومد. یه بطری شیشه ایی نوشیدنی رو سر کشید و رفت بین پاهای زنه‌‌ و بطری رو وارد کس زنه کرد. زنه شروع کرد به جیغ کشیدن و گریه کردن که همون مرد‌‌ لاغر اومد و نشست روی صورتش تا جایی که صدای زنده تقریبا خفه شد. بطری تقریبا تا آخر رفت داخل و غیب شد که ناگهان مرد لاغر با یه داد بلند از روی صورت دختره بلند شد و با عصبانیت چیزهایی گفت. ویدیو کات خورد و توی همون زاویه بدن دختره که کبود شده بود رو نشون میداد که مردا یکیشون داشت توی کس زنه تلمبه میزد و اون یکی کیرشو کرده بود توی دهن زنه و همون زنی که روی ساق پاش تتو داشت ممه های زن قربانی رو گرفته بود توی دستاش و محکم فشارشون میداد و هر از گاهی هم بهشون ضربه میزد. رد شلاق ها روی شکم و رون زن قربانی کاملا واضح بود. تا انتها همین وضع بود تا آخر فیلم که مردی که داشت تلمبه میزد چیزی گفت و کیرشو بیرون کشید و رفت سمت صورت زن برده. دوربین عوض شد و دوربین بعدی از فاصله نزدیک ولی همچنان از بالا نمایش می داد که مردها میخواستن توی دهن زن برده ارضا بشن ولی زنه دهنش رو بسته بود. بالاخره با سیلی دهنش رو باز کرد و مردها توی موقعیت خودشون دو طرف صورت زن قربانی قرار گرفتن و شروع کردن به جق زدن که اون یکی زن با دستاش شروع کرد به جق زدن براشون تا بالاخره آب مردها با فاصله کمی از هم وارد دهن زنه شد و بعد از اون تصویر کات خورد. سکانس بعدی از بالای سر زن برده بود که نشون میداد زنی که ساق پاش تتو داشت پاهاشو دو طرف بدن برده قرار داده و شرتش رو درآورده بود و داشت با کصش ور می‌رفت. کصش بدون یه مو و لیزر شده بود و خیلی خودنمایی میکرد. این پروسه ادامه داشت تا بالاخره مایعی از کصش با شدت خارج شد که بخشی ازش روی دوربین هم پاشیده شد ولی تلاش اون زن بر این بود که تمام مایع رو روی صورت این زن و توی دهنش بپاشونه و بعد از این صحنه علامت دلفین سیاه روی صفحه نمایش داده شد و به آرومی جای خودشو به سیاهی مطلق داد.
دوستان این اولین تجربه نویسندگی منه‌‌ و ممنون میشم نظراتتون رو بگید و مخصوصا انتقاد هاتون رو چون این مجموعه رو می‌خوام تمومش کنم و نیاز دارم بدونم کجاها اشتباه کردم و ببخشید اگه قسمت اول یکم کلیشه ای نوشته شده بود

نوشته: Ostadeshoon


👍 10
👎 12
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932472
2023-06-11 00:39:19 +0330 +0330

16 سالگی شروع کردی بعد در 17 سالگی وزارت اطلاعات مملکت رو هک کردی؟؟ یعنی بیل گیتس و ایلان ماسک و استیوجابز رو هم اینقدر کامپیوتر بلد نبودن!! باباجان چاخان میکنید بکنید ولی هرچیزی یه حدی داره آخه!!

4 ❤️

932480
2023-06-11 00:58:47 +0330 +0330

باید بگم تو اولین تجربه نویسندگیت ریدی عزیزم

0 ❤️

932486
2023-06-11 01:26:58 +0330 +0330

همچنین امیدواریم آخرین نویسندگیت هم باشه

0 ❤️

932494
2023-06-11 01:54:21 +0330 +0330

دورت بگردوم گمپ گلوم
از یه سنی به بعد دیگه پسر نیستی نره خر ما به هم سنای تو میگیم پیرمردِ سگ حشرِ هیز

0 ❤️

932495
2023-06-11 01:55:04 +0330 +0330

و در ضپن یاد آوری کنم هر چی تو دروغ گفتن استعداد داری تو نوشتن ریدی دیگه ننویس پسرم

0 ❤️

932497
2023-06-11 02:01:08 +0330 +0330

برای نوشتن روی تاریخ ها و ارگانها یه کم دقت کن تا کمتر سوتی بدی و اینقدر کسشر نشنوی با اینحال خوب بود رو ریزه کاری اطلاعاتی که میدی دقت کن

0 ❤️

932509
2023-06-11 02:20:28 +0330 +0330

دیوث تازه یادم افتاد بلک دولفین اسم اهنگ مافیایی روسی بود
کیری کل داستانت کپیه ک
بابا هوش سیاه بابا مستر روبات
بعدم ۳۸ ساااااال پیش همه ممد و علی و حسن و میتی بودن تو یدونه از زیر کدوم بوته شدی آرشام
گراز دیر انزال بگادت بچه

0 ❤️

932515
2023-06-11 02:38:21 +0330 +0330

تو بیست و دوسال پیش چجوری اونو هک کردی دوستانی ک اطلاعات دارن اینترنت اون زمان سرعتش چجوری بود

1 ❤️

932523
2023-06-11 06:57:51 +0330 +0330

برخلاف نظر اکثر دوستان که قابل احترامه کلیت داستان خوب بود ولی جزئیات اصلا دفعه بعد سعی کن رو اونا کار کنی

0 ❤️

932607
2023-06-12 01:02:22 +0330 +0330

مشتی پورن هاب ۱۶ سال پیش تاسیس شده یعنی سال ۲۰۰۷ . کافیه تو گوگل سرچ کنی بیوگرافی پورن هاب تا اطلاعات سایت برات بیوگرافی بشه. همین یه سوتی توی داستانت باعث میشه دیگه جذابیتی نداشته باشه ادامه داستان!

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها