صغری باورم نمیشه

1392/06/24

سلام به دلاور مردان و شیر زنان شهوانی .
اسم من هورداد 21 ساله قد 184 وزن 80 .
صغری البت یه اسم دیگه ای داره به طور ناخودآگاه حتی در حالت واقع در بین دوستان به اسم صغری میشناسنش .
165 وزن حدود 45 50 به جان خودم که نه به جان صغری موندم این بچه های شهوانی چقدر حرفه ای هستن از ترازو دقیق تر وزن و میگن در مورد سایز سینه هم آگاهی ندارم فقط در همین حد که توی دست جا میشه .
این صغری قصه ما تو بچگی خودم به شخصه میگفتم رو دست باباش باد میکنه ولی الان که میبینیش دقیقا این جمله براش صدق میکنه هلو برو تو گلو .
آخ آخ دیدید چی شد یادم رفت سن صغری رو بگم 2 سال از من کوچک تر .
بگذریم من یه دوستی دارم اسمش احمد یعنی خبره توی اینکاراست یکی از بزرگان سوئیت دارها هست دوستان همیشه برا جا دست به دامن او هستن اونم نامردی نمیکنه همه رو همچی میگاد (از نظر پولی ) دیگه کمتر کسی کون میکنه سمتش بیاد .
این دوست ما به من میگه از(روم به دیوار گلاب به روتون) از گوه بخار بلند میشه از توی گوه بخار بلند نمیشه (منظورش منم ) راستم میگفت اصلان تا به حال توی بایه دختر چشم تو چشم نشده بودم
تا روزی که این صغری قصه ما اومدن عید دیدنی خونه ما من که اصلان نشناختمش بعد که شناختمش کفم افتاد فکم هم برید . رفتم تو فکر کار های شیاطینی از یه موضوع خبر دار شدم که رفته تو راستا درسی من هم رشته بودیم .منم تعریف از خود نباشه خر خون.این موضوع رو با دوست هم فن حریفم در میون گذاشتم گفت ولش کن ارضه این کار رو نداری ، منم بیخیال شدم تا اینکه یه روز دوباره خوانواده صغری اومدن خونه ما موقع رفتن که شد مامی صغری گفت که صغری از هورداد چی میخواستی اونم گفت جزوء تست زنی و از این چرت و پرت ها منم گفتم بابا کنکور که چیزی نیست من 3 روز وقت گذاشتم زدم تو خط تعریف از خودم یه جوری از خودم تعریف کردم که با انیشتن خودم در یه سطح میدیدم خلاصه یک باره مامی صغری و خود صغری همزمان گفتن پس کلاس جبرانی افتادیم دیگه منم یکم کلاس گذاشتم منمن کنان گفتم چشم در خدمتیم . یه چند وقتی بود ندیدم صغری را .
از قرار روزگار ما عمو شدیم این عمو شدن واسه ما فقط خرج داشت دوستان مارا میچاپیدن ولی یه اتفاقی افتاد که ارزشش و داشت . خانواده صغری اومدن دیدن زن داش ما منم پای سیستم داشتم توی نت کوس چرخ میزدم که یکباره یه صدایی اومد گشام سیخ شد گفتم بله دیدم صغری از در اومد تو از قرار این خانوم فردای آن روز امتحان آمار داشت منم که 2 سال که رفته بودم دانشگاه اصلان از موضوع آمار چیزی یادم نمیومد این خانوم توی بحث احتمالات گیر کرده بود من بیشعور قضیه بیز رو با احتمالات قاطی کردم و یه چیزی تحویلش دادم که کلان آمار رفت زیر رادیکال مامیش اومد گفت بریم منم هی اومدم بگم شماره شماره از دستم پرید اونجا بود که به این جمله اعتقاد پیدا کردم از گوه بخار بلند میشه از من گوه بخار بلند نمیشه . بگذریم شب اومدم بخوابم یادم اومد کلان اشتباه بهش درس دادم صبح زود زنگ زدم به خونشون گفتم که موضوع از این قراره اون فهمید گفت بای .
گذشت از این ماجرا که یه روز گوشیم زنگ خورد شماره نا آشنا این دوست همه فن حریف ما با گوشی ما به زیداش زنگ میزد گفتم شاید یکی از اونایه اسم تک تکشون حفظ بودم جواب دادم گفتم جان بعد سلام و احوال پرسی انگار 20 ساله میشناسمش بعد گفت شناختی گفت آرزو گفت نه گفتم رویا گفت نه فاطمه … حدیث … زهرا … دیگه دیدم جوابی نیومد نگو صغری بود بد بخت پرپر شد . منم سریع زنگ زدم ملتفت کردم …و یه قراری گذاشتیم و زدیم بیرون یه 45 دقیقه ای پیاده راش بردیم بعدم خداحافظی بعد یه اس اومد گفت بهت اعتقاد پیدا کردم قبل از من با هیچکی نبودی گفتم چرا گفت منو 45 دقیقه راه بردی هم یه قهوه ای یه کوفتی دعوتم نکردی . منم در جواب خخخخخخخخخخخخخ .
همچی رابطه جنون آمیز شده بود … تا رسید به زمان کنکور که مامیش زنگ زد گفت آقا هورداد کلاس چی شد منم گفتم چشم فردا ساعت 10 اونجام … راه افتادم به سوی خونشون رسیدم در خونشون زنگ زدم در و باز کردن یالا یالاه کنان رفتم طبقه سوم دیدم مامیش هست گفتم کو صعری گفت طبقه پاییه … وضع مالیشون خوب بود یه طبقه دست این جنازه بود رفتم در زدم و در باز کرد با چادر اومد دمه در خندم گرفت که بیرون با مانتوی کوتا روی کونش راه میره الان با چادر اومده در و باز میکنه گفتم اینم شانس مایه به جای اینکه با یه تیپ خفن بیاد دمه در با چادر اومده دمه در سلام و احوال پرسی زدم تو تا مامیش رفت چادر پرت شد روی مبل منم گفتم خودم و نبازم سرم و بالا نیاوردم بعد اومدم بگم خوب کجا مشکل داری تا سرم و آوردم بالا چشم تون روز بد نبینه با ناخون اومد بازومو چنگ انداخت منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم وحشی چته … خانوم ناراحت شد رفتم پاچه خواری بد جور ناراحت شده بود یه بوس کوچولو از لپش کردم گفتم بیا این بازومم در اختیار تو اومدم دوباره بوسش کنم سرشو چرخوند رفتیم کار کار های خاک بر سری دیگه کی بود جلوی ما رو بگیره یه راست رفتم سر وقت لباسش لباسش و در آوردم دیدم سوتین نداره عجب ممه های بود درست مثل توی فیلم آمریکن پای بود مثل بچه آدم رفتم نزدیک شروع به مک زدن صدای ضربان قلب جفتمون رو میشنیدم سرعت رفته بود بالا آمپر ترکوندیم رفتم سر وقت پایین دامنشو در آوردم به به به به عجب چیزی بود یک ذره بگی رنگش با سفیدی بدنش فرق داشت نداشت علاقه ای بخ خوردن نداشتم یعنی نمی خواستم خودم و خار کنم با دست چپم ناز نازیش و می مالیدم و سینه هاشو میخودم …در گوشم گفت معطل چی هستی بخورش منم گفتم آناناس گفت چی منمن کنان گفتم برو چشم رفتم تو کار خوردن اول ازچ بود یه جورای بدم اومد بعد کم کم یه حال عجیب تو خوردن بود من اونو پیدا کردم دیدم داره ویبره میره سرم برداشتم با دست رفتم تو کارش تا هیچی دیگه تا قطره آخر خالی شد گفتم نوبت منه حال نداشت تفلی گفتم حالا یک استراحت کن بعد برات دارم دیدم بلندشد برگشت گفت فقط لاپای گفتم یعنی این انصافه گفت شنیده خیلی در داره منم گفتم راضی به اذیتت نیستم داشتم لا پایی میزدن خیالش که جمع شد گذاشتم درش گفت هوی چیکار میکنی گفتم هوی به حبون میگم درست صحبت کن معذرت خواهی کرد منم گفتم دم مالی جوش نزن قبول کرد دیدم چیزی نمیگه یکم فشار رو بیشتر کردم سرش نصفه رفت تو دیدم برگشته با گوشه چشم نگاه میکنه گفتم جان ما دیگه هورداد و کفن کنن . راضی شد هیچی هر 1 دقیقه یه سانتی میکردم توش 5 دقیقه گذشت آمپرم ته ته بود فشار رفت توش نه انگار کارم خوب بوده دیدم یه آی نسبتن بلند گفت تموم تازه داستان شروع شد عقب جلو عقب جلو یه 20 باری که تلنبه زدم دیدم داره میاد گفتم صغری امر گفت یعنی چی گفتم چیکار کنم آبمو گفت بریز توش ریختم توش و گذاشتم تا قطره آخر خالی شه اون بلند شد رفت توالت … منم خودم و تمیز کردم روی کاناپه لمیدم اومد لباساشو تنش کرد دیگه حال و خوصله درس نداشتم اونم با من موافق بود یه 1 ساعتی زر زدیم بعد رفتم از مامیش خدا حافظی بای … بد بخت صغری تو فکر دانشگاه دولتی شماره یک بود کلاس کنکور و هزار کوفت و زهر مار رفته بود تا بتونه قبول شه بدبخت توی کنکور تو فکر ما جرا بوده هیچی داغون داده بود افتاد دانشگاه غیره انتفاعی نزدیک خونمون … جا تون خالی چی دورانی داشتیم و داریم … خانواده بهم میگن زن میخوای میگم نه گفتن برات یکی رو در نظر گرفتیم منم گفتم نه که فهمیدم صغری در نظرشونه اول گفتم نه دختره با من بوده معلوم نیست با چند نفر دیگه بوده . ولی گفتم خوده خرت چی شایدم انم مثل خودم باشه من تنها کسی بودم که باهاش بوده … حالا بماند تو فکرش هستیم… پوز دوستمم رو هم به خاک مالیدم … امید وارم خوشتون اومده باشه اونایی هم که خوششون نیومده دیگه به بزرگی خودشون ببخشن تازه کار بودیم تجربه نداشتیم …

نوشته: هورداد


👍 0
👎 0
95629 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

398903
2013-09-15 13:17:24 +0430 +0430
NA

گوه تو مغزت.

0 ❤️

398904
2013-09-15 13:59:35 +0430 +0430

بعضیا فکر میکنن داستان نوشتن مشق شبشونه که حتما باید نوشته شه و یه سری اراجیفو تحویل ملت بدن

0 ❤️

398905
2013-09-15 14:22:23 +0430 +0430
NA

:O) :/ :/ :O) باید هر پاراگراف و 4 بار خوند تا بفهمی از مغز این کسخل چی تراوش کرده . هی وای من . جدا یکی هست بگه به من اصلا چرا ما این داستانها رو میخونیم . نکنه ما هم …

0 ❤️

398906
2013-09-15 14:23:40 +0430 +0430
NA

Manam bavaram nemishe
mester akhe qado vazne jenabali be che darde baqiye mikhore?khayati ke naumadi
dar zemn inke ba kesi nabashi dalile zaeef budane to nist.neshaneye shakhsiyat va esalate khanevadeye toe
mard bash.age kesiyo faqat vase sexo hal mikhay rok behesh begu mikham sharike jensim bashi.negaran nabash belakhare yeki peyda mishe ke afkaro aqayedesh mesle khodet bashe
doruq goftan honar nist.kesayi doruq migan ke mikhan za’af hashun ro penhan konan
qarar nist har dokhtari ke be to etemad kard va bahat rabete dasht hatman harze bashe.yani khodeto enqad daste kam gerefti ke fekr mikoni faqat dokhtaraye harze hazeran bahat bashan?
un dokhtar gonahi nadare.in fekre toe ke harze

0 ❤️

398907
2013-09-15 15:02:39 +0430 +0430
NA

کاری به راست یا دروغش ندارم
ولی انصافا واقعا قشنگ نوشته .اولین داستانی هست که دیدم واقعا به داستان بیشتر شبیه تا آرزو.آفرین

0 ❤️

398908
2013-09-15 15:06:56 +0430 +0430
NA

خداروشکر ب دله شما نشست

0 ❤️

398909
2013-09-15 19:13:40 +0430 +0430
NA

چی بود نوشتی واقعا؟
یعنی از گه بخار بلند میشه ولی از تو نه؟
خب توئه گه بی بخار رو چه به داستان نویسی؟
خیر سرت درس خوندی و خرخونی و کنکور و… با این املا میخوای بری دانشگاه؟؟؟؟؟ یا پیقمبل خدا رحم کنه… دبیر های ادبیاتت توی این سال هایی که تو دانش اموز بودی نمیرفتن دسته جمعی خودکشی بکنن؟؟؟؟
دختره بهت اعتقاد پیدا کرد؟؟؟؟!!! بعله…
خداییش چجوری تو هنوز مثل بچه های دوم دبستان مینویسی نسبتن و کلان و اصلان و ارضه و… :|
مامان دختره هم که طبق معمول همه ی داستان ها دخترش رو با یه پسر تو خونه ول میکنه و میره :|
دخترا هم همه از دم فاحشه و توی کف…
جالبه هر گهی هم دلتون میخواد با دختر مردم میخورین بعدش میگین شاید جنده باشه و با چند نفر دیگه هم باشه هه هه…
ننویس اقا ننویس… مجبورتون میکنن؟؟؟؟

0 ❤️

398910
2013-09-15 20:47:32 +0430 +0430
NA

اونقدر غلط داشتی که نصفه داستان ول کردم و دیگه نخوندم. اعصاب اضافی ندارم دیگه

0 ❤️

398912
2013-09-16 07:36:52 +0430 +0430
NA

که که نوشتی.مگه مجبورت کردن با اون سواد نم کشیده ات داستان بنویسی

0 ❤️

398913
2013-09-16 10:08:21 +0430 +0430
NA

ای خدا چی میشه یه برنامه هوشمند اختراع شه رو رایانه ها نصب شه از ورود افراد زیر 18 و افراد مغز پریودی بالا 18 خود داری میکرد؟
یه مش جقی ریختن تو این سایت…

0 ❤️

398915
2013-09-17 03:33:17 +0430 +0430
NA

اسم داستانت توحلقم

0 ❤️

398916
2013-09-17 04:20:50 +0430 +0430
NA

agha 1nafar biad bege kojash mese american pie bud???

0 ❤️

398917
2013-09-18 12:32:21 +0430 +0430

نخوندم، دیگه ننویس. . . . . . . . . . . .
تا اونجاش خوندم که نوشتی: رفته تو راستا درسی من هم رشته بودیم
حالم بهم خورد نتونستم ادامه بدم. شاشیدم تو گوش و حلق و بینیت، بیسواد، دیگه ننویس.

0 ❤️