دل خون

1400/07/06

سلام دوستان
اول از همه بگم این سرگذشت خودمه و سکس زیادی نداره ولی یه حرفایی هست که به هیشکی نمیشه گفت اینقدر تو دلم مونده که تصمیم گرفتم بنویسم و خودمو خالی کنم
ارش هستم ۴۵ سال سنمه این داستانم یا سرگذشتم مربوط میشه به بیست سالگیم
دختری بود به اسم سهیلا فامیلمون بود اونم ۱۷ سالش بود با هم دوست بودیم من دیوانش بودم میپرستیدمش همه هم میدونستن اوضاع مالیشون خوب بود ولی برعکس ما فقیر بودیم سهیلا یه دختر خیلی خیلی خوشگل بود من اون موقع ها شبا کار خونه کار میکردم صبحا دانشگاه میرفتم خیلی خیلی سخت بود ولی به عشق سهیلا تحمل میکردم تمام تلاشم این بود پول جمع کنم تا زندگی برا سهیلا بسازم که همه حسرتشو بکشن
یروز از دانشگاه اومدم بیرون منگ خواب بودم دیدم پسر خالم که صمیمی ترین دوستم بود دم در وایساده منتظر منه یکم صحبت کردیم دیدم هی میگه سهیلا به درد تو نمیخوره فلانه شنیدم با یکی دوسته یقشو گرفتم راجع به اون تینجوری نگو فلان بلاخره گفت که دارن شوهرش میدن به فلانی اونم اشنایه نزدیک بود اولش باورم نشد فکر کردم شوخیه ولی بعد دیدم راسته زنگ زدم خونه یارو بهش گفتم نکن این کارو تهدید کردم فشش دادم ولی یارو گفت اسب مال اونیه که برونه بعدش زنگ زدم خونشون سهیلا برداشت ازش خواهش کردم التماس کردم گریه کردم ولی خیلی ریلکس بهم گفت ببین ارش اون مهندسه کارمنده خونه داره ولی تو چی ، یه دانشجویی که خرج خودتو بزور در میاری بزار من برم خوشبخت بشم هرچی گفتم بهم فرصت بده زندگی بسازم همه حسرت بخورن قبول نکرد فش داد تو خیابون ابرو ریزی کرد منی که همه با احترام باهام برخورد میکردن شدم مسخره همه، خیلی شکستم سیگاری تیر شدم یروز کارت عروسیشون اومد دستم واقعا شکستم ولی تصمیم گرفتم اینقدر پیشرفت کنم تا پشیمون شن از کارشون
سهیلا برام مرد
خیلی خیلی زحمت کشیدم سختی کشیدم
چند سال بعد ازدواج کردم
یروز شنیدم طلاق گرفته
تازه موبایل مد شده بود سال ۸۱ منم خریده بودم خونه داشتم ماشین داشتم کارم رو روال بود درامدم خوب بود گوشیم زنگ زد برداشتم با اولین الو شناختم
سهیلا بود
بهم گفت باید ببینمت
رفتم سوارش کردم
شروع کرد که اره من نتونستم بدون تو زندگی کنم پشیمونم بیا نامزدیتو بهم بزن باهم خوشبخت میشیمو فلان
بهش گفتم اون زمان چقدر التماس کردم قبول نکردی سهیلتیه من مرد شروع کرد گریه که مامانم نزاش وگرنه من میخواستمت همیشه دوست داشتم خیلی حرفایه دیگه ، ولی من دیگه دلم شکسته بود و به یه دختر دیگه قول خوشبختی داده بودم هرچند هیچ حس عاشقی بهش نداشتم ولی نباید دلشو میشکوندم اونکه گناهیی نداشت
سهیلارو پیاده کردم خیلی توهین امیز اون لحظه دلم خنک شد ولی شاید دوسه دیقه بعدش پشیمون شدم از توهینم
بعدها شنیدم شوهرش معتاد بوده اینم معتاد کرده اون ثروتی هم که بود ماکت بود هیچکدوم مال خودش نبود
گذشتو گذشت سال ۸۸ تصادف کرده بودم صورتم باند پیچی بود نشسته بودم تو ماشینم منتظر کسی ، در ماشین باز شد یه خانومی نشست تو ماشبن
گفتم بله؟؟؟؟
گفت خوشگله بریم ماساژت بدم و حالی بهت بدم دردات یادت بره دقت کردم خداااااا این سهیلایه من بود چقدر پیر و شکسته شده چرا این وضع بهش نگاه کردم گفتم سهیلا من ارشم
یه لحضه خشک شد شکست خورد شد دیدم که تیکه تیکه شد خواست پیاده شه درو قفل کردم دادو بیداد کرد فش داد ولی محل نزاشتم شروع کرد گریه کردن گفت میخوای ذلالتمو ببینی ببین من الان یه معتاد جندم زندگیم نابود شده الان واسه یه وعده مواد و غذا خودمو میزارم در اختیار اینو اون گریه میکردو خودشو میزد
دلم براش سوخت
بهش یک ملیون پول دادم گفتم هفته بعد بیا همینجا یه فکری باهم بکنیم
اون یه هفته جهنم شد برام
چقدر زجر کشیدم
اونیکه میپرستیدم به این وضع افتاده بود
بلاخره جمعه شد رفتم همونجا
امیدی به اومدنش نداشتم اومد ولی چه اومدنی
انگار یک میلیونو فقط کشیده بود
بردمش ویلا اولش تصمیم داشتم اندازه اینهمه سالی که زخمش تو دلم بود بکنمش ولی وقتی رسیدیم دلم سوخت نتونستم دست بزنم بهش
سه چهار ساعتی صحبت کردیم از سرنوشتش گفت منم از دردایی که کشیدم گفتیمو اشک ریختیم
تهش قرار شد بره کمپ ترک کنه منم قول دادم کمکش کنم قبول کرد منم از همونجا بردمش کمپ یکماه دیگه پاک شده بود ده میلیون بهش دادم با هفت میلیون یه پراید خرید با بقیش خونه گرفت قرارمون شد دیگه همو نبینیم و ندیدمش تا یکماه پیش .
باباش مرده بود جلو مسجد دیدمش
اومد جلو دخترمو بغل کرد و تو گوشش یه چیزی گفت
نشنیدم
بعدش که اومدیم خونه از دخترم حرف کشیدم که چی گفت بلاخره با هزار مسیبت دخترم گفت که بهش گفته من به بابات بد کردم ولی اون منو نجات داد تو یادت باشه به کسی که دوست داره بد نکنی
این جریانم تموم شد ولی من هیچوقت اون ادم سابق نشدم
هیچوقت نتونستم فراموشش کنم
سهیلای من رفت ولی با رفتنش خیلی چیزارو برد
روحیمو
خوشبختیمو
ببخشین سرتونو درد اوردم ولی باور کنین تنها جایی که میتونستم بگمو خودمو خالی کنم اینجا بود
خواهش میکنم قضاوتم نکنین
امیدوارم زندگی باهاتون خوب تا کنه و هیچ زخمی تو دلتون نباشه
ارش

نوشته: ارش


👍 5
👎 7
6201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834550
2021-09-28 00:56:58 +0330 +0330

الان چه نتیجه‌ای بایست بگیریم؟
نکته‌ی اخلاقی‌ش، چی بود؟
زنت نگفت با سهیلا کجا رفتی؟
دخترت نپرسید این کی بود و چه حرفی بهم زد؟
برو عمو، برو.

5 ❤️

834551
2021-09-28 00:59:02 +0330 +0330

آرش آرش کجا بودی
همیشه توی داستان های تریسام تو پای ثابت بودی …
داستان رو ول کن ، از خودت برام بگو ،،،،
کجایی آرش ؟؟؟
چکار میکنی؟؟؟؟

0 ❤️

834560
2021-09-28 01:08:23 +0330 +0330

اولا جنده خیابونی کنار خیابون وای میسه مشتری بیاد بااش مذاکره کنه قیمتو قبول کرد میشینه تو ماشین!! دوما از بین این همه شغل جنگی رو انتخاب کرد از بین این همه ماشین تو شهر صاف اومد تو مال تو نشست!! درضمن گیرم اون معتاد شده بود و قیافش تغییر کرده بود تو که معتاد نبودی چطور فامیل خودشونو نشناخت؟ اینا به کنار به فرض که ثروت شوهرش ماکت بوده!! یعنی ماکت مهندسی بهش داده بودن یا تو ماکت شرکت استخدام شده بوده! خوب ثروت پدریش که هست چرا بیاد جنده بشه!! این مزخرفات رو بالیوود هم ببری میگن زیادی کسشعره برو بیرون!!

اصل ماجرا: دختر پولدار و خوشگل فامیلشون رو میخواسته اونم آدم حسابش نکرده رفته زن یه پولدار مثل پدرش شده اینم سیگاری و معتاد شده یه روز داشته سر چهار راه شیشه ماشین هارو پاک میکرده که… 😎

7 ❤️

834682
2021-09-28 14:16:30 +0330 +0330

قضاوتت نمی‌کنیم ولی اونی که معتاد شد و سرچهارراه شیشه پاک می‌کرد و گدایی میکنه تویی احتمالا یه روزم دیدیش و اون یا نشناخت‌ت یا ده هزارتومن بهت داده
دلت میخواد اونجوری که تعریف کردی میشد ولی نمیشه
امیدوارم نجات پیدا کنی از چنگال اعتیاد.

0 ❤️